
روح ایمان
در ادامۀ بحث زندگی حضرت زینب(سلاماللهعلیها)، (جلسۀ 12، 13 ربیعالأول 1442) به تبیین موضوع روح ایمان میپردازیم.
در بحث شناخت نور زینبی، دانستیم حضرت در اتصال با نور اباعبدالله(علیهالسلام) به مقام عصمت رسیدند و تالیتلو مقام ولایتِ امام حسين(علیهالسلام) شدند. پس ما نیز برای همراهی با کاروان زینبی باید با اقتباس و محاذات و مسانخت با این روح کلی حرکت کنيم و با نظر به این حقیقت نورانی، بتوانیم برای ظهور "من رآنی فقد راء الحق"[1] مبدأ باشیم.
با تدبر در کلام نورانی حضرت علیبنابیطالب(علیهالسلام) سیری را در مراتب نفس آغاز کردیم و بر آن شديم تا جایگاه خود را در خلقت بيابیم و در شناختمان نسبتبه حضرت زینب(سلاماللهعلیها) ناظر بر این روح و نفس قوی باشيم و آن را مَنظر روحيۀ خود قرار دهیم.
حال میخواهيم با تدبر در کلامی ديگر از مولای متقين، جایگاه خود را بشناسیم و بفهمیم کمالی که ما در جستجویش هستیم چیست؟
حضرت علی(علیهالسلام) در جواب مردی که دربارۀ ايمان و اختلاف ارواح سؤال کرده بود، فرمودند[2]: «خداوند مردم را سه طبقه آفريد... اول اصحاب يمين، ديگر گروه اصحاب شمال و گروه سوم مقربان[3]. اما آنان كه خدای عزوجل از ايشان به عنوان « وَ اَلسّابِقُونَ اَلسّابِقُونَ» ياد كرده است: همانا آنان پيامبران مرسل و غير مرسلاند و خدا در آنان پنج روح (يا نفس) نهاده: روح القدس، روح ايمان، روح قوت، روح شهوت و روح بدن.»
آنها با این روحها چه میکنند؟ " فَبِرُوحِ اَلْقُدُسِ بُعِثُوا أَنْبِيَاءَ مُرْسَلِينَ وَ غَيْرُ مُرْسَلِينَ" با «روح یا نفس قدسیه» بهعنوان نبی مبعوث میشوند. "بِهَا عَلِمُوا الْأَشْيَاءَ" و به وسیلۀ آن روح خاص، در وجودشان به حقیقت اشیا علم پیدا میکنند. البته این بدین معنی نیست که وقتی انبیا به پیامبری مبعوث شدند، خداوند شناسنامۀ اول تا آخرِ خلقت را به آنها نشان دهد يا تمام حرکات و سکنات اشیا را آنبهآن در جلوی آنان بگذارد. خیر. نبی خبر از «هستی» يا همان وجود مشترک بین تمام مراتب اشیا که يکی است، میآورد، نه «چيستی» آنها. چیستی اشيا، آثاری است که در کثرت، تفاوتها، مراتب قرب و بُعد از این هستی يا وجود، صادر شده و باعث ایجاد ماهیات مختلف میشود.
علم نبی به اشیا؛ يعنی هرچه از اشیا به وجود ارتباط دارد، عینيتش در وجود نبی هست. و وقتی اين هستی مشهود وجود نبی است، مسلماً آثار و چیستیهایش هم در وجود او حاضر خواهد بود. این مرتبه از نفس يا روح، مختص انبیا است. آنان به مراتب ظهور اسما الهی در ظهور و تعین و در نزول و صعود کاملاً اشراف دارند و از آن خبر میدهند. البته ظهورِ هستی از حقیقتِ نور محمدی(صلیاللهعليهوآلهوسلم) است. این نور یک روز در آدم و روز دیگر در نوح، عیسی، موسی و سایر انبیا(سلاماللهعلیهماجمعين) ظهور میکند. انبیا بهعنوان نبی، قدرت ظهور هستی را ندارند؛ اما به نور محمدی که در آنها جاری است، نسبتبه امت خود و در زمان خودشان، این حقیقت را دارا بودند.
ارتباط ما با اين روح قدسی چیست؟ این روح مختص انبیاست، به همين دلیل ما به هستی اشیا اصلاً اشراف نداريم. در قوا و اعضایمان، در بعد معنا و ايمانمان يا در بیرون، در همسر و فرزندمان و... در هيچکدام نمیتوانیم به تمام حقیقت و بودشان پی ببريم و آنچه از آنها دریافت میکنيم، تنها چیستی و هویت آنهاست.
دومین مرتبۀ روح انبیا، «روح ایمان» است. "وَ بِرُوحِ الْإِيمَانِ عَبَدُوا اللَّهَ وَ لَمْ يُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً"؛ آنان با روح ايمانِ خود، عبوديت خداوند را میکنند و شرکی قائل نمیشوند. اصل عبودیت چیست؟ عدم نظر به خود، یعنی با اینکه همه چیز از وجود آنها صادر میشود و نسبتبه وجودِ همۀ اشیا علم دارند، اما به سبب روح ایمانشان، ابداً خود را لحظهای در آنچه از خداوند در نزول و صعود گرفتهاند، نمیبینند. درواقع عبادت و عبودیتی که انبیا با روح ایمانشان میکنند، در انجام فروع دین خلاصه نمیشود، زیرا این ايمان، ایمانی است که با آن "لَمْ يُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً" هرگز شرک نمیورزند؛ درحالیکه در فروع دین، آنجا که ریا و عجب و تفاخر و... میآيد پایِ شرک باز میشود. پس صحبت عبادات فرعی نیست. بلکه عدم دخالت در هستی و چیستی اشیاست. يعنی هرچند اشیا، هم در هستیشان و هم در چیستیشان از مصدر آنها صادر میشود؛ اما روح ایمانشان نمیگذارد که اين کمالات را از خود ببینند يا به اختيار خود در آنها تصرف کنند.
"وَ بِرُوحِ الْقُوَّةِ جَاهَدُوا عَدُوَّهُمْ وَ عَالَجُوا مَعَاشَهُمْ"؛ انبیا قدرت و «روح قوت» را برای چه میخواستند؟ برای اینکه با دشمنان هستی، حق و دین جهاد کنند و درعینحال امر معاش دنیایِ فانی را نیز تأمین کنند.
"وَ بِرُوحِ الشَّهْوَةِ أَصَابُوا لَذِيذَ الطَّعَامِ وَ نَكَحُوا الْحَلَالَ مِنْ شَبَابِ النِّسَاءِ"؛ با «روح شهوت» چه میکنند؟ نمیگوید لذت میبرند، بلکه میفرماید: لذت طعام بر آنها اصابت میکند. یعنی اصلاً طعام خودش لذیذ است؛ چون دفع الم است و اگر ما لذت دفع الم را با روح شهوت ادراک نکرده باشيم، هرگز طالب خوردن و خوابیدن و... نمیشویم. درواقع اينجا دو قضیه مطرح است: یک جا ما غذا را چون لذیذ است میخوريم و لذیذ نباشد نمیخوريم. یک جا خودِ موضوع، ذاتاً لذیذ است و به خوش آمدن يا خوش نيامدن ما مربوط نیست. "اصابوا" یعنی خودشان دنبال این نیستند که این لذت مطلوبشان باشد؛ بلکه این لذتها به آنها اصابت کرده و بدنشان را هم در بُعد قوت در دنیا و هم برای جهاد با دشمنان دین، تقویت میکند. به واسطۀ همين روح، تمامی انبیا در کارهایشان دقیق بودند. چون این لذتها را برای کل هستی لذیذ میدیدند؛ لذا مراقب بودند تا سنگ لحد قبر را کج نگذارند، چاه را درست بکندند، درخت را غرس کنند، گیاه را محافظت کنند، به حیوانات محبت کنند و... ، تا همگان از اين لذایذ بهدرستی بهرمند شوند.
"وَ بِرُوحِ الْبَدَنِ دَبُّوا وَ دَرَجُوا" و با «روح بدن» حرکات و سکنات بدنشان را انجام دادند. حضرت در ادامه میفرمايند که از اين ارواح فقط چهار روح در مؤمنان که اهل یقین هستند، نهاده شده است: روح ايمان، روح قوّت، روح شهوت، و روح بدن.
روح ایمانِ مؤمنان آن است که در آنچه از اسما و صور الهی، که علیالاتصال از روح قدسی به آنان افاضه میشود، نفسِ خود را مالک نبیند و در آن تصرف نداشته باشند. نه در اقبالش و نه در ادبارش با قدم خودی نروند و از خود، نظری نداشته باشند. چنين روح ایمانی مختص مؤمنان اهل یقین است.
روح ايمان در ما چيست؟ میخواهیم همه چیز مال ما باشد و هستی طبق میل ما بچرخد! حاضریم همه، حتی حضرات را به پای خود بکشانیم. اما خودمان در محاذات با آنها حرکتی نکنيم! اوج حرکتی هم که میکنيم چيزی جز تقلید صوری نيست. قبل از اینکه اصول دین را بیابيم، سعی میکنیم فقط در فروع دین، عین آنها شويم. نتيجه چه میشود؟ همان که در زمان حضور حضرات اتفاق افتاد. يعنی با اینکه حضرات در بين امت حاضر بودند؛ ولی جامعه پُر شده بود از عالمان، عارفان و فیلسوفانی که مریدان و پیروان زیادی داشتند. مردم باایمان اصل دين را که ولایت بود، رها کرده بودند و بدون روح ايمان، دنبال تقلید و مریدبازی میگشتند.
البته منکر تقلید نيستیم و تقلیدِ در فروع دين، جای خودش را دارد، اما باید قبل از تقلید، فنداسیون و پايههای هستی و دین را بشناسيم و بعد دنبال چیستیها برويم. بدانيم هستی یکی است. واحدی است که از او بیشتر از يکی صادر نشده است؛ آن يکی هم همان روح انبیا است که اولش محمد(صلیاللهعليهوآلهوسلم)، آخر و وسطش نیز محمد(صلیاللهعليهوآلهوسلم) است[4]. چنین دین خالص و نابی به ما رسیده است تا خواص روح ایمان را در آن بیابیم. خاصیت روح ایمان چیست؟ پرستش خدا و اينکه چيزی را با او شريک نگیریم. اما ما چه کردهایم؟ روح ایمانمان را صرفاً تقلیدی کردهایم. برای همین هم با اینکه از غدیر امام داشتیم؛ اما امامانمان حاکم نبودند و امروز نیز آخرینشان از ما غایب است.
وقتی ایمان هست، باید عبادت خداوند باشد و هیچ شرکی چه در فرد، چه در خانواده، چه در جامعه و چه در دنیا، در کار نباشد. اما ایمانی که ما اسمش را ایمان گذاشتهایم، جز ازدیاد شرک و ظهور شرک، چه به شکل خفی در خودمان و چه به شکل جلی در انتقال آن به ديگران، اثری برجا نگذاشته است. نه همسر، نه والدين، نه فرزند و نه حتی جامعه هیچکدام از ايمان ما خوششان نمیآيد و روحی در آن نمیبینند و اثری نمیگیرند.
در روح قوت چه کردهايم؟ معاشمان را چگونه تأمين میکنيم؟ روح قوت برای این نیست که چیزهایی که دوست داريم بخريم يا بخوریم، بلکه باید با این روح آنچه در دنیا به دردِ وجود و بودِ ما میخورد را بهدست آوریم نه اينکه دنبال بهدست آوردن چيستیها باشیم. وقتی روح قوت درست استفاده نشود، نتيجهاش پرشدن فقر در جامعه است. درحالیکه در جامعۀ مؤمنین، همه باید ثروتمند باشند.
روح شهوت در مؤمنان چیست؟ اينکه آنچه از بهره و ثمرۀ طعام سالم است، به آنها اصابت کند. درحالی که غذاهای امروز ما تنوع غذایی است نه طعام سالم و مزاجمان به تنوع میل دارد تا سلامت.
روح بدن چیست؟ اینکه تعادل و سلامتی در حرکات و سکنات بدن داشته باشيم، که آن هم در دنیای مدرنیتۀ امروز رو به افول رفته است.
سپس حضرت در ادامۀ روايت میفرمایند: این مؤمنان با داشتن روح یقین میتوانند در جاذبۀ انعکاس روح قدسی انبیا قرار گيرند. يعنی ما با اين چهار روح، باید در مسیری حرکت کنیم که در محاذات سابقون قرار گیريم. وقتی در محاذاتش قرار گرفتيم، خاتم پيامبران نورش را میتاباند و ما میپذیريم و ظهور میدهيم؛ وگرنه خودمان بهعنوان نفس ناطقه نمیتوانيم حرکتی کنیم. به هر اندازه که بتوانيم در مسیر اين محاذات قرار گيريم، روح ایمان در ما قوی شده و سایر ارواح سهگانه که فقط مختص جنبندگان است، در ما ضعیف میشوند.
حضرت در ادامه روايت میفرمايند: اما جماعت کفار، روح ایمان و روح قدس را ندارند و تنها سه روح ديگر یعنی روح قوت، شهوت و بدن را دارند و چنان از آن خوب استفاده میکنند که جامعههایشان، پیشرفتهایشان، تکنیکهایشان، معاششان به ظاهر عالی است. در جهاد برای نفس جزئیشان، خوب کار میکنند؛ ولی از نظر حضرت، آنها در حکم جنبندگاناند.
سپس حضرت میفرمايند: "فلا يزال العبد يستكمل هذه الأرواح الأربعة حتّى يأتي عليه حالات" و پيوسته بنده اين چهار روح را به كمال نرساند تا اینکه حالاتى به او پديد آيد، سائل پرسید: يا اميرالمؤمنين! اين حالات چيست؟ حضرت در پاسخ فرمود: "أمّا أوليٰهنّ فهو كما قال اللّٰه وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلىٰ أَرْذَلِ اَلْعُمُرِ لِكَيْ لاٰ يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً فهذا ينتقص منه جميع الأرواح و ليس بالذي يخرج من دين اللّٰه لأنّ الفاعل به ردّه إلى أرذل العمر فهو لا يعرف للصلوٰة وقتاً..." امّا اوّل آنها: همان است كه خدا عزوجل (در آيۀ 70 سورۀ نحل) فرموده است که «برخى از شما به ارذل عمر برگردند تا ندانند پس از دانستن، چيزى را» اين حالت فردى است كه همۀ ارواح چهارگانه در او كاسته شود. البته نه به این معنا که از دين خدا خارج شده باشد، بلکه خدایى كه او را آفريده، اکنون وی را به دوران پيری و کهولت برگردانيده. بهطوریکه ديگر وقت نماز را نشناسد و استطاعت انجام آن را نه در شب و نه (قضايش را) در روز ندارد. نمیتواند با مردم در صف (نماز) قيام كند و اين نقصانی است در روح ايمان که به او هيچ زيانى ندارد.
ببینيد چقدر دین عمیق است و چقدر ما آن را سطحی گرفتهایم! اين فرد درعینحال که عبادت ظاهری و فروع دين را ندارد، ولی بر ایمانش زیان و نقصانی وارد نمیشود. این، درحالی است که وقتی ما به چنین آدمی که پیر و مریض میشود و نمیتواند نمازش را بخواند، میرسیم، میگوییم بیچاره ایمانش را از دست داد! درحالیکه او عشق و روحش قویتر شده است و خداوند به فرشتگانش امر میكند كه برای چنين فردی، همان ثوابى كه در حال تندرستى انجام داده بنويسند.[5]
حضرت در ادامه میفرمايد: "و منهم من ينتقص منه روح القوّة و لا يستطيع جهاد عدوّه و لا يستطيع طلب المعيشة" در حالت ديگر برخى هستند كه روح قوّت در آنان كاسته میشود و دیگر نمیتواند با دشمنِ خود جهاد كند و خرج معاش بهدست آورند. "و منهم من ينتقص منه روح الشّهوة فلو مرّت به أَصْبَحُ بنات آدمَ لم يحنّ إليها و لم يقم و يبقى روح البدن فيه فهو يدبّ و يدرج حتّى يأتيه ملك الموت" و برخى نیز هستند که روح شهوتِ آنها كاسته میشود، بهطوریکه اگر زيباترين دختران آدم بر آنان بگذرد، دل به هواى او ندهند و براى او از جاى برنخيزند. تنها چیزی که در آنها میماند، همان روح بدن است که با آن بجنبند و راه روند تا ملکالموت سراغشان آيد و به جایی میرسند که نه تنها طاعت فقهی، بلکه حتی قدرت گناه فقهی هم از آنها کنار میرود.
تا اينجا چنين فردی چون صاحب روح ايمان است، عدم توان در انجام عبادات ظاهری، به ايمان او ضرری نمیرساند. اما اگر او با اينکه نماز میخوانده و شبزندهدار بوده و روزه هم داشته و... ، در حالت جوانی خطیئهای کرده باشد که روح ایمان را از او گرفته باشد، ایمانش ناقص میماند و نفسش در تعين ايمانش شکل نمیگيرد، لذا به عالم توحید راه نمیيابد و نمیتواند بدون شرک خدا را پرستش کند. چنين فردی "لیس بعائد فیه ابدا" دیگر نمیتواند در این کهولت و پستی عمر به ایمان برگردد. مگر اینکه "فإن تاب و عرف به الولایة" بتواند توبه کند و با این توبه، ولایت را بشناسد، دراینصورت"تاب الله علیه"خدا به او بازمیگردد. "و ان عاد و هو تارک الولایة ادخله الله نار جهنم" و اگر به گناه برگردد، ترککنندۀ ولایت است و خدا او را به آتش دوزخ اندازد.
پس روح ایمان همان عرفان ولایت در نفس است. اين عرفان به معنای آن است که بفهميم کمال ما به قرار گرفتن در محاذات انسان کامل بستگی دارد و نپذیرفتن ولایت، نور ایمان را از ما خواهد گرفت.
[1] . الاسفار العقلیه الاربعه، ج۸، ص۳۰۶.
[2] . الكافی، ج2، ص: 276.
[3] . اشاره به سورۀ واقعه، آيۀ 8-10.
[4]. بحارالانوار، ج24، ص16؛ أولنا محمد و أوسطنا محمد و آخرنا محمد(صلیاللهعليهوآلهوسلم).
[5] . ارشادالقلوب، ج1، ص43.
نظرات کاربران