
خردورزی در سیرۀ حضرت زینب(سلاماللهعلیها)
در ادامۀ بحث زندگی حضرت زینب(سلاماللهعلیها)، (جلسۀ 5، 5 ربیعالأول 1442) به تبیین موضوع خردورزی در سیرۀ حضرت زینب(سلاماللهعلیها) میپردازیم.
تا اینجا گذری داشتیم به دو بعد ظاهری و معنوی شخصیت حضرت زینب(سلاماللهعلیها) و به اندازۀ قطرهای از مصیبتهای ظاهری و سیر عاشقانۀ حضرت را درک کردیم. چون آب این دریا حتی به قدر دلوی هم برداشته نمیشود. جزاینکه همان قطرهای را که از وجود دریافت کردهایم و هر لحظه میکنیم، به اقیانوس وصل کنیم تا انشاءالله هدف ظهور فعل الهی را در جانمان پیدا کنیم.
گفتیم نفس جوهری از جلوات عقل و تنها جلوۀ مبتلا به تکلیف الهی است؛ یعنی ما در عالم حس و حیوانیت مبتلا به تکلیف نیستیم. چون خداوند برای حیوانها و گیاهان وحی نفرستاده است؛ چون اینها هدایت عامه را دریافت کردهاند و هدایت خاصه مخصوص نفس انسانی است و جلوات عقل که اوصاف خداوند است، هر لحظه به نفس انسان افاضه میشود. بنابراین مخاطب تکالیف الهی نفس ناطقۀ انسانی است.
پس شیء بودن انسان هم به نفس ناطقهاش است. نفس، موصوف به عقل و وجود و ماهیت است، ولی عاقل نیست؛ بلکه استعداد موجود بودن و عاقل شدن را دارد. به بیان دیگر استعداد نفس، تنها پذیرش افاضات عقل است. عقلی که هر لحظه در او افاضۀ اسماء الهی را میکند.
به بیان جناب صدرا انسان موجودی است ترکیب شده از روح که باقی است و بدن که فناپذیر و متغیر است.[1] این دو بعد تا در عالَم حیوانی و نباتی هستند به هم نیازمند و وابسته هستند؛ ولی وقتی انسان از این عالَم برود دیگر هیچ احتیاجی به هم ندارند. چون این دنیاست که دارِ ترکیب است. همان طور که چهار عنصر آب، باد، خاک و هوا به تنهایی بسیط و لطیف هستند و در اثر ترکیب آنها این دنیا پدید آمده است. اختلاف هم، از لحظهای شروع میشود که ترکیب اتفاق میافتد و هر کدام از این عناصر سعی در نابودی خاصیت دیگری دارد. پس تخاصم چیست؟ یعنی خاصیت آب با آتش ناسازگار است و هر کدام دیگری را از بین میبرد. اینجا باید عاملی باشد تا اینها را به اعتدال برساند.
در جامعۀ انسانی هم همینطور است. تا زمانی که هادی و رهبری نباشد که اعتدال را میان انسانها برقرار کند، تخاصم برقرار میماند. اما اصلاً دلیل ترکیب عقل با این بدن ظلمانی و غلیظ چیست؟ عقل در عالم خودش تعادل دارد و در بساطت محض است؛ اما استکمال عقل در این است که عاقل شود، یعنی ظهور و تعین داشته باشد. برای ظهور هم باید در بدن ظلمانی قرار بگیرد و بدن میشود دستیار نفس برای به ظهور رساندن جلوات عقل. پس امور بسیط مثل عقل، بدون ترکیب نمیتوانند ظهور پیدا کنند.
رابطه بین نفس که همان عقل تنزل یافته است و بدن، اشتیاق و احتیاج است. یعنی بدن در برابر نفس فقیر است و نفس، بدن را از غلظت و ترکیب جدا میکند و به اعتدال میرساند. نفس برای ظهور به بدن اشتیاق دارد؛ اما بدن برای بودن و ادامۀ حیاتش محتاج نفس است.[2]
نکتۀ مهم این است که اگر در شخصی نفس به مرحلۀ ناطقه و عقل فعال نرسیده باشد، او باز هم نفس دارد و نفسش از تدبیر و بساطت خارج نمیشود، اما در رتبۀ نباتی و حیوانی فعالیت میکند. این نفس با ادراکات حیوانی برای خودش شبیهسازی میکند و عالَمی میسازد به نام عالَم خیال. از طرفی به دلیل همراهی دائمی عالَم منفصل و متصل، امکان ندارد که نفس در خیال چیزی را شبیهسازی کند و در عالم منفصل به دنبال آن نرود. نفس در عالَم منفصل به ابزار ناسوتی نیاز دارد و در عمل منفعل است. برای این نفس درک کردن عالم نوری و عقل غیر ممکن است. همین میشود که مدام در حال مقایسۀ ناسوت با عوالم نوری و معقولات است. هر چقدر هم عبادت کند، برای ادراک بهشت هیچ راهی به جز تشبیه کردن باغ ها و زیباییهای آن به باغهای این دنیا ندارد. هیچ تفکری دربارۀ حقیقت خدا و امام که بسیط هستند، ندارد و مدام به دنبال جسم امام میگردد. برای چنین شخصی حرکت حقیقی با امام را که ورای زمان و مکان است چطور میشود توضیح داد؟ چون او حتی در امور معنوی هم منفعل است و باید با جلوههای ظاهری معنویت مثل حرم و جسم امام و علما ارتباط برقرار کند و اصلاً نمیتواند بدون استفاده از مظهر بیرونی کسب فیض کند. البته حرکت در سطح بد نیست، ولی نازلترین مرتبه است. این افراد ممکن است به بهشت هم بروند، اما در همان رتبهای بهشت را به دست میآورند که تصور کرده بودند.
اگر در این رتبه باشیم درگیر تخاصم هستیم. چون هر چیزی که خیالمان شبیهسازی میکند لزوماً در بیرون پیدا نمیشود و اگر آن را پیدا نکنیم به هر قیمتی میخواهیم به دستش بیاوریم. آنقدر در توهمات فرو میرویم که متوجه نیستیم چه آسیبی به اطرافیان و حتی خودمان میزنیم. امروزه با وجود فضای مجازی برآورده کردن خواستههای عالم خیال به مراتب راحتتر از گذشته شده است. کافی است وارد عالم خیال شویم و در آن صورت معلوم نیست که تا کجا پیش میرویم و ممکن است دست به چه کارهایی بزنیم. مشخص است که با وجود این همه دغدغه و به دنبال خواستههای خیالی بودن، دیگر فرصتی برای رفتن به عالم عقل و تقویت استنباط معقولات باقی نمیماند؛ یعنی نمیتوانیم نداهای نورانی را درک کنیم و تمام زندگیمان بر اساس تقلید پیش میرود و از آنچه در وجودمان داریم بیخبر میمانیم. ممکن است ذره ای از حقیقت را هم ببینیم، ولی به حدی مبهم است که گویی شبحی از فاصلۀ بسیار دور در برابرمان است. در مقابل هرچه درکمان از عوالم نورانی کمتر شود، در ادراک غرائز قویتر میشویم و به خوبی میفهمیم که شهوت و غضب را چطور بروز دهیم که به اصطلاح انسان زرنگی باشیم.
در نهایت ورود به عالم خیال برابر است با باز شدن دست شیطان برای تقویت توهمات و شبیهسازیهای خیالی. حتی اگر به اندازۀ ذرهای به عالم خیالمان میدان بدهیم، به قدر یک عمر از عوالم نورانی عقب میمانیم. حُسن حضرات معصومین(علیهمالسلام) و تالیتلوهایشان این بود که حتی به قدر ذرهای باب عالم خیال را برای خود باز نمیگذاشتند. میدانستند در آن صورت حکمرانی عقل پایان مییابد و انفعالِ از بیرون شروع میشود. وگرنه حضرت زینب(سلاماللهعلیها) چطور توانستند در مجلس یزید که سراپا انفعال بود، سخنرانی عقلانی بکنند؟ ایشان در مسیر زندگی از تمام اتفاقات درس عقلی میگرفتند و با عالم عقل پیش میرفتند. ولی ما چه میکنیم؟ هر چه در زندگیمان پیش میآید فقط خیالمان را قویتر میکنیم. دلیل اینکه این جریانات تاریخی را برای خودمان مرور میکنیم، فقط برای این است که حس برائتمان به خیال قوی شود. بدمان بیاید از اینکه مدام نگران حرکاتمان در بیرون هستیم و قبول کنیم که اگر در مسیر عقل پیش برویم این ظواهر خودبهخود در مسیر درست قرار میگیرند.
[1]. شرح اصول کافی، ملاصدرا.
[2]. همۀ اینها را میگوییم که مقام حضرت زینب(سلاماللهعلیها) را پیدا کنیم. ما عظمت هیچ کدام از اهلبیت(علیهمالسلام) را در مقام نورانیتشان نیافتهایم. فقط با شناخت نفس و مراتب آن است که میفهمیم عظمت وجودی تالیتلوهای اهلبیت(علیهمالسلام) چیست و ارتباطشان با ما چگونه است.
نظرات کاربران