
حب شهوات
در ادامۀ بحث زندگی حضرت زینب(سلاماللهعلیها)، (جلسۀ 7، 8 ربیعالأول 1442) به تبیین موضوع حب شهوات میپردازیم.
در بیان شخصیت معنوی و روحانی حضرت زینب(سلاماللهعلیها) لازم دانستیم که وارد در توضيح مراحل نفس انسانی شویم و ارتباط نفوس نباتی، حیوانی و نفوس برتر وجود، یعنی جواهر عقلیه را با نفس ناطقۀ انسان بررسی کنیم. در اين بررسی دانستیم دو نفس در مرتبۀ مادون نفس ناطقه و یک نفس به نام نفس کلیه يا قدسیه، که در حقیقت نفس نیست، بلکه عقل و عاقل، در مرتبۀ مافوق نفس ناطقه قرار دارد. نفس مابین دریافتهای حسی، خیالی و عقلانی تسویه شده است، درحالیکه خودش مبهم است و تشخص و تعین ندارد. همچنین دانستیم این نفس است که به هر اسمی در مظهریت آن اسم تعین میدهد. مثلاً در نفس فلکی به آسمان و زمین تعین میدهد. در نفس نباتی به گیاه و در نفس حيوانی به حیوان تعین میدهد. نفس ناطقه انسانی نيز از افلاک تعین میگیرد، منتها تعینش از افلاک به عینیت خود افلاک نیست، بلکه به تدبیر افلاک است. چگونه؟ به این صورت که زمین نور و حرارت خود را از خورشید میگیرد. ماه نیز نورش را از خورشید میگیرد و به زمین میدهد و حيات در زمين جاری میشود. با چرخش زمین به دور خودش فصلها پدید میآيد و تمام این اتفاقات، باعث ظهور عناصر بسیط در زمین شده و تدبیر این عناصر توسط افلاک باعث ترکیب چهار عنصر (آب، باد، خاک و آتش) میشود و بهاينترتیب جسد مادی انسان شکل میگیرد. پس بخشی از ارتباط نفس با افلاک از طریق ترکیب عناصر و تشکيل اخلاط و مزاج و روح بخاری است که مرتبۀ مادون نفس اوست. ولی حقیقت نفس، از افلاک و از تدبیری که افلاک در عناصر میکند بالاتر است.
رتبۀ مافوق نفس همان حقیقت عقل کل یا نفس کلیۀ الهی است که نفس علیالاتصال از آن تغذیه میکند. درست همانطور که مراتب مادونش علیالاتصال از افلاک و تأثیرات آن در سيارۀ زمین تغذیه میکنند. پس نفس يا «مَنِ ما» لحظهبهلحظه عوالم بیشماری دارد و معلوم نیست که در مدت زمان عمر و درنهایت، در تعین کداميک از اين عوالم قرار گیرد، عاقل شود يا در عناصر بماند و... . درواقع ما لایههایی از بینهایت من داریم که بهلحاظ این بینهایت منهایمان مبهم هستیم. بینهایت من در عالم عقل و مراتب ظهوری عقل، بینهایت من در اسمای عقلانی، بینهایت من در ابعاد افلاکی و... . این منها، در ترکیبی بینهایت، سبب ایجاد بینهایت مزاج و اخلاط میشوند. يک لحظه با خوردن چيزی سودایی هستیم و لحظۀ دیگر بلغمی، هم خَلقمان تغییر میکند و هم خُلقمان. گاهی مویمان میریزد، گوشهایمان نمیشنود، سرمان گیج میرود و گاهی عصبی و زودرنج يا خوشحال هستیم و... . تمام اينها لایهبهلایه عوالم موازی و تودرتوی نفس ما هستند، از عالم خیال بهلحاظ مادونش گرفته تا عالم عقل بهلحاظ مافوقش. اما متأسفانه ما بیخیال نفس شدهايم و آن را رها کردهایم و گويا متوجه نیستيم که آنبهآن به نفس تعین میدهیم!
اصلاً خاصیت نفس همین است. گویی آن را هر لحظه زیر دستگاه جمادی، نباتی، حیوانی، افلاکی و عقلی میگذاریم و از آن کپی میزنیم. این کپیها هم، سرجای خودشان هستند و دنبالمان میآیند تا درنهایت، يکی غالب شود و ما با آن نفس (امارة بالسوء، لوامة، مصورة، مسومة و مطمئنه) به ملاقات خدا برویم.
این مبادی نفسانیه، قوای نفس ما میشوند که بهسبب قوهشان، صورت میطلبند. هر قوهای هم صورتش را آنبهآن از اسما دریافت میکند. شاید اين صورتهای نفس، همان عوالم موازی باشد که امروزه در فیزیک از آن سخن میگويند. زیرا تمام اين حالات و لایههای نفس، که عالم متصل ما هستند، بايد عوالمی موازی در منفصل داشته باشند که با آن هماهنگ شوند.
سورۀ آل عمران از جمله سورههایی است که خداوند از ابتدا تا آخر آن، توحید و مراتب و تجلیات نفس و حتی اخلاط و امزجه را باز کرده است. در آیۀ ۱۴ اين سوره آمده: "زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ۗ "[1]
در آيه ابتدا شهوات نام برده شده، اما آنچه بر آن تأکيد شده است، خودِ شهوات نیستند، بلکه حبّ شهواتند. زیرا شهوات که در مرتبۀ نباتی، جذب و دفع و در مرتبۀ حیوانی رضا و غضب است، جزء لاینفک مراتب مادون نفس و لازمۀ آن میباشند؛ اما حب آنها که به مرتبۀ عقل فعال، يعنی تولی و تبری بازمیگردد، زینت داده شده است و این زینت سبب ایجاد تعین در نفس میشود.
درواقع خود این شهوات فیذاته ابزارند و نفس انسانی باید بتواند با استفاده از این ابزار و با شناخت و دریافت تعین، خودش را در رتبۀ مادونش پیدا کند و با بهدست گرفتن مراتب مادونِ نفسش و همچنین دریافت از مراتب مافوقش که عقل است، تغذیه کند و این شهوات را در میدان تولی و ولایت بیاورد و درنهایت همۀ اینها را در تعين عاقل ظهور دهد. مسلماً تمام اين ابزارها در وادی عقل دوستداشتنی هستند و درحد ابزاری استفاده میشوند؛ اما در وادی مادونِ عقل، اثری جز تعلق از خود باقی نمیگذارند. اينجاست که قرآن نام آن را «حب شهوات» میگذارد. وقتی این شهوات (همسر، فرزند، مال، مقام و...) خودشان مستقلاً متعلق به محبت ما شوند، بودنشان ما را خوشحال و آرام و نبودنشان ناآرام و ناراحتمان کند، حب شهوات نامیده میشوند. این حبها کجا را آرام و ناآرام میکند؟ قلبی را که نفس میخواهد در آن تعین عقلی خود را ظهور دهد. درواقع قلبی که متلاطم است و طمأنینه و سکینه ندارد، با بود و نبودها بالا و پایین میشود؛ نمیتواند تعین عقلی خود را ظهور دهد. وقتی قلب مشغول حب شهوت است و شهوات برایش زینت يافتهاند، ولو حرام هم نباشند، دیگر نمیتواند وارد معقولات شود و از سفرۀ عقل بهرهای بگیرد. چنانکه شاهدیم در طول تاریخ چگونه افراد بسیاری در عين اظهار محبت به امامان، در مقابل ایشان ایستادند و جنگيدند!
مگر کلام علیبنابیطالب(علیهالسلام) از نفسی طيب برنيامده بود؟ مگر او بهعینه مانند تابش خورشید برای زمین نبود؟ اما آيا همۀ قلوب توانستند و میتوانند اين نور را بگيرند؟ مگر حضرت علیبنموسیالرضا(علیهالسلام) نفرمودند: «امام انیسی رفیق، پدرى مهربان، برادری دلسوز و همچون مادری است که به نوزاد کوچک خویش نیکی میکند. و پناهگاه بندگان در هنگام ترس و پیشامدهای ناگوار است.» [2] با این کلام، ما در قلبمان دنبال کدام انیس میگردیم؟ چرا وقتی تنها هستيم، چرا وقتی مال، مقام، فرزند و ... نداريم، احساس غم و افسردگی میکنيم؟ چرا انیس جانمان را نیافتهایم؟ چون قلبمان درگیر است. با اين درگيری، اگر دنیایی قرآن بخوانيم، هر روز بارها "اياک نعبد" بگوييم، نور یک کلمهاش را هم نمیتوانیم بگیریم.
این شهوات يا ابزارها، بقای عینی خارجیشان تا لب گور با ماست؛ اما بقای صورتشان و حب به آنها، در ما علیالاتصال کپی میشود، آنقدر که اصل نور را ديگر نمیتوانيم بگیريم. اما اگر چنين است، اصلاً چرا خدا اينها را داد؟ " ذَٰلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ"[3] زیرا ابزار حیات دنیوی ما هستند. باید از آنها بهعنوان ابزار و در حيطۀ عقل استفاده کنيم، نه طبق میلمان. خانۀ بزرگ داد تا درَش را باز کنيم و برای اطعام و پذیرایی از آن استفاده کنيم. فرزند داد تا باقیات و صالحاتمان شود نه اینکه به میل خودمان تربیتش کنيم و... .
پس قلبمان باید از حب اين شهوات آزاد و فارغ باشد و بهعنوان متاع و ابزار زندگی دنیوی از آنها استفاده کنيم تا به «برگشتی زیبا» يا "حُسْنُ الْمَآبِ" برسيم. باید این ابزارها را بگیريم و با آنها در نفس تجارت کنيم. عوالم نفسمان را با اینها بسازيم که اگر توانستیم به این مقام برسیم، نفسمان بینهایت کپی در زیبایی خواهد داشت.
پس عدهای از انسانها اسیر حب شهوات میشوند. عدهای خود را از این دلبستگی رها میکنند و فقط از شهوات بهعنوان ابزار و متاع دنيا استفاده میکنند و به حسن مآب میرسند. اما خداوند در آيۀ بعد، رتبهای زیباتر و برتر از حُسن؛ يعنی «خیر» را مطرح میکند و میفرمايند: "قُلْ أَؤُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذَٰلِكُمْ ۚ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَأَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ"[4]
اين دسته متقینی هستند که اینقدر تربیتشان در مسیر ربوبیت کامل میشود که به «رضوان» میرسند. قطعاً رسیدن به چنين رضوانی و حرکت در اين مسیر، با کلک و شعار، حرف و حدیث، توجیه و توضیح، و آخ و اوخ گفتن ممکن نیست. اینان کسانی هستند که با زبانِ وجودشان میگويند " رَبَّنَا إِنَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ"[5]
"انَّنَا" حصر و قطعیت را میرساند. یعنی اصلاً وجود و نفس خودشان را نمیبینند. با اینکه در عین ایمان هستند و به رضوان رسیدهاند، اما نحوۀ بودشان در پیشگاه خداوند، فقط استغفار است، نه کسب شهوات، نه متاع دنیا، نه حسن مآب. از خدا چیزی نمیخواهند. در تمام حالات فقط وظیفه و ادای درست آن را میبینند. درحد وظيفه از متاع دنيا استفاده میکنند، اما با خدا تجارت نمیکنند. اینقدر خودشان را در درگاه خدا هیچ میبینند که نمیگویند: «این بچه، اين مال، اين جاه برای من است، اما درجهت تو مصرفش میکنم.»، بلکه علیالاتصال طلب غفران دارند. ایمانشان ذلتشان را در درگاه الهی نشان میدهد. درست همان مقامی که حضرت امام حسین(علیهالسلام) و حضرت زینب(سلاماللهعلیها) داشتند. عزت در اوج ذلت و فقر در عين غنا. آنها "الصَّابِرِينَ وَالصَّادِقِينَ وَالْقَانِتِينَ وَالْمُنْفِقِينَ وَالْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحَارِ"[6] هستند. عینيت نفسشان و نوع بودشان صبر، صداقت و استغفار و... است. این صفات ملکهشان است. وقتی ملکه شد، هم بر مصيبت صبر میکنند و هم بر نعمت. هم بر قدرت صبر دارند و هم بر ضعف؛ لذا "شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ ۚ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ"[7]
اینها در شهود حقتعالی همراه با ملائکه و صاحبان اولوالعلم، "قَائِمًا بِالْقِسْطِ "هستند. مابین مادون و مافوق نفسشان تعادل برقرار کردهاند. نه مادون را رها کردند که مافوق را بگيرند و نه مافوق را رها کردند که مادون را بگیرند، بلکه بین حیوانیت و عقلانیتشان صلح و آشتی برقرار است. حب و غضبشان خدایی است. فقط خدا را دوست دارند، خدايی که برایشان فقط یک مفهوم نیست، بلکه مساوی است با تمام ظهورات. ظهوراتش را هم به تبع خدا دوست دارند و فقط از دشمن دین بيزارند. از نفسی که از بهدستآوردنها خوشحال و در ازدست دادنها ناراحت است، بیزارند. حب و بغضشان فیالله است. دشمن خدا را در آيينۀ نفس خود و ذنب خود میبینند "وجودک ذنب لا یقاس به ذنب"[8] و میدانند موجودیتشان دنبالۀ وجود و شعاع وجود است و اگر این شعاع قطع شود، از خود هيچ ندارند.
آنان در همه حال تسليم حقاند و اسلام دارند. "إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ ۗ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ ۗ وَمَنْ يَكْفُرْ بِآيَاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ"[9] اختلافی ميانشان نیست. زیرا اختلاف از آنجا میآيد که هرکس خود را صاحب کتاب و علم و از صنف داراها بداند و تمام داشتنهایش را به خود نسبت دهد.
خداوند با ادامۀ وصف این دسته و دشمنانشان، در آيۀ 29 خطاب به انسانها میفرمايد: "قُلْ إِنْ تُخْفُوا مَا فِی صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللَّهُ ۗ وَ يَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ ۗ وَاللَّهُ عَلَىٰ كُلِّشَيْءٍ قَدِيرٌ"[10] هرچه میخواهید در صدور خودتان پنهان يا آشکار کنید که خداوند به همۀ آنها آگاه است. اما بدانید نفستان در تمام کپیهایش برای خودش نیز حاضر است. "يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ"[11] خود را در عوالمی که موادش را بینهایت صورت کردهايد و با آن متعین شدهاید، میبیند. وارد این عوالم میشود. یک لحظه در جهنم میسوزد و یک لحظه در بهشت غرق سرور است. درست مثل حالی که در همين دنيا دارد؛ دائم يا در حب و بغض و شهوت میسوزد، یا غرق لذتِ داشتنهایش است. چرا؟ چون به عالم شهود نرسیده است. چنین انسانی دوست میدارد، بین خودش که نفس باشد و بین کپیهای آنبهآنش، امتدادی بسیار دور باشد تا آنها را نبیند "تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَدًا بَعِيدًا ۗ وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ ۗ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ"[12]
پس نفس ما ذووجهین است، منتها در هر وجهش عوالم بیشماری دارد. وجه مافوقش عقول يا همان ملائکه يا اسما، با بینهایت مقام هستند. وجه مادونش هم رتبۀ نباتی و حیوانی و خیال با هزاران وجه در هر کدام.
وقتی در اسارت وجوه بیشمارِ مادون نفس قرار گرفتیم، عقولمان دفینه میشود. اینجاست که اگر اضافات عالم نبات و طبیعت و حس را از خود ساقط کرديم، اگر اضافات عالم غضب و رضای حیوانی را از خود دور کرديم، پا در عرصۀ توحيد میگذاریم که توحید اسقاط اضافات است. کسی که در وادی توحيد وارد میشود، علیالاتصال از ذم بیشتر خوشش میآید تا از مدح، از جلال بیشتر خوشش میآید تا از جمال. درعینحال هم از هر دو در وحشت است و هم در کیف. میداند با جلال و جمال میتواند هم صورت ناقص نفسش را کامل کند و هم برعکس میتواند صورت اکمل و عقلانی نفس را از میان ببرد و درگیر نواقص و امور مادونش کند. چنین فردی اگر نظرش به دوستی و حب شهوات باشد، حتی امامزمان(عجاللهتعالیفرجه) هم کنارش بنشیند، و او در محضر امام حاضر شود فقط به او نگاه میکند، مثل نگاه کردن مرده. "يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ الْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ"[13] مرده چشمانش باز است، اما نمیبیند، چنانکه گويی در سکرات موت به غش رفته است.
درواقع حب شهوات نمیگذارد ما نور را ببینیم، پس برای ديدن نور عقل و درک محضر عاقلِ حقيقی، باید قلب را خالی کنيم. اگر بهقدر ذرهای حب دنیا و شهوات در ما باشد، به همان اندازه در دیدن حقیقت مانع داریم. اگر حقیقت را ندیدیم و فقط ظاهر را دیدیم، نمیتوانیم از او دریافت فیض کنیم. تا او بخواهد رنگ ظلمت نفسمان را نشان دهد، توجیه میآوریم و در آخر او را دستبسته در گوشۀ وجودمان رها و محکومش میکنیم! درست همان کاری که خوارج با امامشان کردند. حقيقت اين است که عشق و محبتی که نورانی نباشد و عاشق فقط ظاهر و شخصِ محبوب را ببیند، نه شخصیت و نورانيت وجودِ محبوب را، برای عاشق بهرهای ندارد و حتی محبوب را نيز به حکمیت میکشاند.
با تمام وصفی که از مراتب نفس کرديم، اکنون میفهميم فرق ما با حضرت زینب(سلاماللهعلیها) چیست. حضرت تمام مراتب نفس مادون را داشتند؛ اما حبش را نداشتند. چراکه در عالم شهود الهی بودند. نه در جلال و نه در جمال، در هیچکدام کسی را نمیدیدند و فقط خدا را میدیدند و تعین نفسشان عقلانی بود.
[1] . حبّ امور مادی، از زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسبهای ممتاز و چهارپایان و زراعت، در نظر مردم جلوه داده شده است، (تا در پرتو آن، آزمایش و تربیت شوند).
[2] . اصول کافی، باب نادر جامع فی فضل الامام و صفاته. "الامام الأنیس الرفیق و الوالد الشفیق و الاخ الشقیق و الأمّ البرة بالوالد الصغیر و مفزع العباد فی الداهیة الناد".
[3] سورۀ آلعمران، آيۀ 14. اینها (درصورتیکه هدف نهایی آدمی را تشکیل دهند،) سرمایۀ زندگی پست (مادی) است؛ و سرانجام نیک (و زندگیِ والا و جاویدان)، نزد خداست
[4] . سورۀ آلعمران، آيۀ 15. (ای پیغمبر) بگو: میخواهید شما را آگاه گردانم به بهتر از اینها؟ برای آنان که تقوا پیشه کنند نزد خدا باغهای بهشتی است که در زیر درختان آن نهرها جاری است و در آن جاوید و متنّعم هستند و زنان پاکیزه و آراستهای و (از همه بهتر) خشنودی خدا، و خداوند به حال بندگان بیناست.
[5] . سورۀ آلعمران، آيۀ 16. پروردگارا: (به کرم خود) گناهان ما ببخش و ما را از عذاب جهنّم نگاه دار.
[6] . سورۀ آلعمران، آيۀ 17؛ آنان صابران و راستگویان و فرمانبرداران و انفاق کنندگان و استغفار کنندگان در سحرگاهانند.
[7] . سورۀ آلعمران، آيۀ 18؛ خدا به یکتایی خود گواهی دهد که جز ذات اقدس او که نگهبان عدل و درستی است خدایی نیست، و فرشتگان و دانشمندان نیز به یکتایی او گواهی دهند؛ نیست خدایی جز او که (بر همه چیز) توانا و داناست.
[8] . مصباح الانس،ص۶۹۳.
[9] . سورۀ آلعمران، آيۀ 19؛ همانا دین (پسندیده) نزد خدا آیین اسلام است، و اهل کتاب راه اختلاف نپیمودند مگر پس از آگاهی به حقّانیت آن، و این خلاف را از راه حسد در میان آوردند. و هر کس به آیات خدا کافر شود (بترسد که) محاسبه خدا زود خواهد بود.
[10] . (ای پیغمبر) بگو: هر چه را در دل پنهان داشته و یا آشکار کنید خدا به همۀ آنها آگاه است و به هر چه در آسمانها و زمین است داناست، و خدا (به قدرت کامله) بر همه چیز تواناست.
[11] . سورۀ آلعمران، آيۀ 30؛ روزی که هر شخصی هر کار نیکو کرده همه را پیش روی خود حاضر بیند و نیز آنچه بد کرده؛ آرزو کند که ای کاش میان او و کار بدش به مسافتی دور جدایی بود! و خداوند شما را از (عقاب) خود میترساند، و خداوند در حق بندگان بسی مهربان است.
[12] . سورۀ آلعمران، آيۀ 30؛ آرزو کند که ای کاش میان او و کار بدش به مسافتی دور جدایی بود! و خداوند شما را از (عقاب) خود میترساند، و خداوند در حق بندگان بسی مهربان است.
[13] . سورۀ محمد، آيۀ 20.
نظرات کاربران