
شرط انسان شدن
در ادامۀ بحث زندگی حضرت زینب(سلاماللهعلیها)، (جلسۀ 11، 12 ربیعالأول 1442) به تبیین موضوع شرط انسان شدن میپردازیم.
ایام ولادت خاتمالانبیاء(صلّیاللهعلیهوآله) است و نزول حقیقت جامع نور الله در این عالم ظلمانی برای خروج انسانها به سوی نور الهی. باشد که شکر این نعمت و این اتفاق پربرکت را با معرفت به جا آوریم و بتوانیم پردههای جهل و غفلت را از این حقیقت کنار بزنیم تا نسلهای آینده، حاکمیت این نور را در تمام مراتب هستی ببینند و بچشند، إنشاءالله.
مراتب نفس را شناختیم و دانستیم شرط سعادت ما، همسنخی و فانی شدن در نفس کلیه است. پس وظیفۀ ما این است که عقل را بر حواس و شهوت و غضب حیوانی حاکم کنیم تا بتوانیم از نفس حیوانی بگذریم و گوهر انسانیت در ما جوانه بزند. اما تا نفس حیوانی در این مسیر رو به عقل قرار نگیرد، نفس ناطقۀ انسانی به تعین نمیرسد.
کار ما دریافت حقایق دینی و تعدیل قوای حیوانی براساس آن است تا عقلمان فعال شود. اما این، کمالمان نیست. باید با کسب معارف، نفس ناطقۀ خود را به معرفت ربوبیت پروردگار برسانیم و از حبّ و بغض حیوانی به تولّی و تبرّی راه یابیم. آنجاست که میتوانیم همسو با انوار نفس کلیه و انسان کامل قرار گیریم و مظهری شویم که جلوات الهی پیوسته از انسان کامل بر او میتابد.
اینجاست که زینب(سلاماللهعلیها) زینب میشود و عباس(علیهالسلام) عباس؛ و فضّه و سلمان و نیز هر انسانی در هر زمانی به حقیقت نوری انسان کامل برسد، "مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ"[1] میشود و دیگر گمراهی و شقاوت در او راه ندارد.
پس شناخت ربّ، لازمۀ حرکت صعودی انسان است. اما چگونه به این شناخت برسیم؟ "مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ، فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ"[2]؛ باید نفس خود را بشیناسیم و بدانیم در کدام یک از عوالم است.
عوالم منفصل و مراتبی که از وجود ظهور پیدا کرده، عبارتاند از: مُبدَعات، مُنشَئات، مُکوّنات.
مبدعات، جلوۀ تامّ و بیواسطه و وصل به حقّاند و نه در وجود و بودن خود، به ماده نیاز دارند، نه در ظهور و تعینشان. آنها محتاج هیچچیز جز ذات حق نیستند و چنان عین لطافت و بساطتاند که حق از آنها ظهور میکند. این همان رتبۀ نفس کلیه است که ما هم اگر میخواهیم به انسان کامل برسیم، باید به سوی او حرکت کنیم.
اما منشئات اگرچه وجودشان فوق ماده است، در ظهور و تعین به ماده نیاز دارند؛ مثل افلاک که ذاتاً مادی نیستند، اما در مقام فعل به ماده وابستهاند و باید با آن کار کنند. کائنات نیز همین عالم ناسوت است که هم در ذات و هم در ظهور به ماده نیاز دارد. پس حتماً باید در عالم ترکیب باشد و با قدرت افلاک تدبیر شود.
حقیقت نفس کلیه در همۀ نفوس، حضور و جریان دارد و همچون روحی است که سایر مراتب، ظهور او و اجزاء پیکرش هستند. یعنی همۀ منشئات و مکوّنات از طریق او پدید آمدهاند؛ چنانکه خداوند فرمود: "لَوْلَاکَ لَمَا خَلَقْتُ الْأفلَاکَ"[3].
حال، ما کجاییم؟ نفس ناطقۀ انسانی، رتبۀ جامعی است که هرسه عالم را دارد. روح الهی و عقل، ظهور مبدعات در انسان است که هم در ذات و هم در فعل و ظهور، مجرد از ماده است؛ یعنی بدون ماده، هم هست و هم ظهور دارد. قوّۀ خیال او نیز ظهور منشئات است که برای تعین به ماده یا همان بدن، محتاج است. بدن هم از مکوّنات است.
پس پیشرفت و زرنگی در دنیا نشانۀ عقل نیست؛ بلکه عقل "مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ"[4] است. البته این عقل فقط در انسان کامل، بالفعل است؛ ولی در ما بالقوّه است و باید آن را به فعلیت برسانیم تا بتوانیم به کمال لایق خود برسیم و خلیفةالله شویم. این هم بدون همسویی با نفس کلیه ممکن نیست؛ اگرچه عقلمان در ماده فعال شود.
پس باید در عقل به تجرد محض برسیم. اما نه به این معنا که مراتب دیگر را کنار بگذاریم. قوۀ خیال در اصل، بد نیست و ما در هر عالمی باشیم، منشئات را داریم. حتی انسان کامل هم این عالم را دارد و به عنوان نمونه، آنچه پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) در سفر معراج دید، از منشئات و ظهور عالم خیال بود. منتها مسئله اینجاست که خیال، دو وجه دارد و ما هم میتوانیم حقایق عقلی را با آن به تصویر بکشیم[5]، هم توهمات مادی را.
راه فعالیت عقل و تربیت عقلانی خیال، درک معارف ربّانی است؛ یعنی اینکه انسان به حضور ربّ در نفسش إشراف پیدا کند. به فرمایش قرآن: "ماخَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ"[6] و به بیان بزرگان، منظور از این عبادت، معرفت است[7]. پس اگر برای مطالعه و معرفت و ذکر و دعا وقت نگذاریم، چطور میخواهیم نفسمان را بسازیم و انسان شویم؟
هریک از ما صبح تا شب در گوشهای مشغولیم و البته چون باورهایمان درست است، به نیت خدمت به مولا و اماممان مشغولیم. اما آیا واقعاً او را میشناسیم؟ در درون خود یا در بیرون؟ میدانیم از ما چه میخواهد؟ با اینهمه تلاش آیا توانستهایم او را پیدا کنیم؟ آیا قلبمان صاف شده تا او را بیشتر نشان دهد؟ اگر نه، هرچه کردهایم، بر باد فناست!
البته وظایفمان را باید انجام دهیم. اما ببینیم قلبمان و وجه وجودمان کجاست. معلوم است تا در دنیاییم، اعضا و جوارحمان در دنیاست؛ اما قلبمان باید متوجه انسان کامل و در محضر حقایق نوری عالم باشد. آنوقت محال است خلاف کنیم، چون با نور میرویم؛ بلکه هر کاری کنیم، عبادت و معرفت است.
درواقع «منِ» ما یا تعینی که نفسمان گرفته، همان الفت و تعلق قلبمان است. به هرچه انس و محبت داشته باشیم، خیال و عقلمان براساس همان فعال میشود. هرچه قلبمان با معرفت امام، از جلوات ماده و خیال ساییده شود، تابش نور مبدعات در او قویتر میگردد. برعکس، هرچه با ماده در هم بیامیزد، بهرهاش از عوالم بالا کمتر است.
این مباحث شاید تکراری به نظر برسد؛ اما لازم است آنقدر بخوانیم و بشنویم و بیندیشیم، تا بتوانیم نفس کلیه را به ظهور برسانیم. مثل شیشه و الماسی که از دل سنگ برمیآید و برخلاف سنگ، نور را از خود ظهور میدهد. ما نیز باور کنیم که درونمان گوهر است و هر تراشی به نفسمان بدهیم، آیینۀ صافیتری میشود که تجلیات صافیتر میگیرد و ظهور آن نور از درون برایمان آشکارتر و روشنتر میگردد. درنتیجه خیالمان هم جز آن نور را نمیسازد.
به فرمایش امام صادق(علیهالسلام): "إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنَا مِنْ عِلِّيِّينَ وَ خَلَقَ أَرْوَاحَنَا مِنْ فَوْقِ ذَلِكَ وَ خَلَقَ أَرْوَاحَ شِيعَتِنَا مِنْ عِلِّيِّينَ وَ خَلَقَ أَجْسَادَهُمْ مِنْ دُونِ ذَلِكَ؛ فَمِنْ أَجْلِ ذَلِكَ الْقَرَابَةُ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ تَحِنُّ إِلَيْنَا."[8]
خداوند بدنهای ائمه(علیهمالسلام) را از علّیین و ارواحشان را از برتر از آن آفریده؛ اما شیعیان، ارواحشان از علّیین و بدنهایشان از پایینتر از آن خلق شده است. یعنی ارواح شیعیان از جنس بدنهای ائمه(علیهمالسلام) است. به همین دلیل بین آنها نزدیکی و قرابت است و شیعیان به امامان خویش مشتاقاند.
تا جایی که روایت داریم هنگام مرگ مؤمن به روح او خطاب میشود: "يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ إِلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ؛ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً بِالْوَلَايَةِ مَرْضِيَّةً بِالثَّوَابِ، فَادْخُلِي فِي عِبادِي يَعْنِي مُحَمَّداً وَ أَهْلَ بَيْتِهِ وَ ادْخُلِي جَنَّتِي."[9]
ای نفس مطمئن به محمد و اهلبیتش(علیهمالسلام)؛ به سوی پروردگارت بازگرد درحالیکه راضی به ولایت و خشنود به ثوابی. پس در جمع بندگان من یعنی محمد و اهلبیتش(علیهمالسلام) وارد شو و به بهشتم درآی.
و با این شرایط، چه چیز دوستداشتنیتر از اینکه او جان دهد و به صاحب این ندا بپیوندد؟
اما نکته اینجاست که این ندا را باید همین جا و در امور ریز و درشت زندگی دریابیم و با ولایت همراه و به خواست او راضی شویم، تا فردا بتوانیم آن را درک کنیم و به بهشت امن الهی باریابیم.
البته وقتی از دنیا برویم، خواه ناخواه به او میرسیم. به فرمایش حضرت علی(علیهالسلام): "مَنْ يَمُتْ يَرَنِي"؛ هرکس بمیرد، مرا میبیند. اما اگر نفسمان با معقولات باشد، او را در جنّت میبینیم و اگر غرق ماده و حیوانیت شده باشیم، او جواز دوزخمان را امضا میکند؛ که پناه میبریم به خدا از آن روز.
[1]- اشاره به روایتی در الكافي، ج1، ص401 : "إِنَّمَا صَارَ سَلْمَانُ مِنَ الْعُلَمَاءِ لِأنَّهُ امْرُؤٌ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ"؛ بهراستی سلمان از علماست چراکه از ما اهلبیت است.
[2]- بحارالأنوار، ج2، ص32 : هرکس نفس خود را بشناسد، پروردگارش را شناخته است.
[3]- مجمع النورين، شيخ أبوالحسن مرندي، ص187.
[4]- الكافي، ج1، ص11 : آنچه با آن، خدای رحمان را بندگی کنند و به بهشت راه یابند.
[5]- مانند حضرت مریم(سلاماللهعلیها) که مَلکی در قالب انسان برایش ممثّل شد یا نرجسخاتون که در رؤیا برای ازدواج با امام عسکری(علیهالسلام) آماده شد.
[6]- سورۀ ذاریات، آیۀ 56 : جنّ و انس را نیافریدم مگر برای اینکه بندگیام کنند.
[7]- تفسير القرآن الكريم، ملاّصدرا، ج4، ص386.
[8]- الكافي، ج1، ص389.
[9]- الكافي، ج3، ص128.
نظرات کاربران