ماجرای فدک چه بود؟

 

ماجرای فدک چه بود؟

در ادامۀ بحث (جلسۀ 17، 4 ربیع‌الثانی 1444) به تبیین موضوع ماجرای فدک چه بود؟ می‌پردازیم.

انسان موحد معتقد است که خداوند هرگز به بندگانش ظلم نمی‌کند.[1] پس این همه ظلم که خصوصاً در آخرالزمان به اوج خود رسیده از کجا ناشی می‌شود؟ در نظام احسن، خداوند انسان را موجودی کامل آفریده است که تمام مراتب هستی را دارد. هم می‌تواند خون‌ریزترین موجود باشد و هم از فرشتگان بهتر! انسان این هر دو استعداد را در خود دارد و همواره خیر و شر در وجودش با هم در جنگند. حتی عناصر چهارگانه‌ای که جسم انسان از آن ساخته شده است، با هم سازگاری ندارند. نمی‌توان آب و آتش را در کنار هم قرار داد و هم آتش سوزانندگی خود را حفظ کند و هم آب، تَر بماند. اختیار، رکن اصلی نظام احسن است و ظلم آنجاست که انسان با اختیار خود مسیر غلط را برمی‌گزیند.

با بررسی سیر تاریخ از هبوط انسان به زمین تا سقیفه متوجه شدیم که ظلم اصلی «مخالفت با ولایت» است و بقیۀ ظلم‌های کوچک و بزرگ در بُعد فردی و اجتماعی زیرمجموعۀ این ظلم بزرگ هستند. از اولین تجلی ظلم (یعنی کشته شدن هابیل به دست قابیل) تا نقطۀ آغاز پر شدن زمین از ظلم (یعنی ماجرای سقیفه) مسألۀ ولایت و وصایت مطرح بوده است.

البته شناخت منشأ و ریشۀ ظلم به این معنا نیست که ظلم‌های فردی‌ در حق خود و دیگران ناچیز است! دانستن این حقیقت که مخالفت با ولی خدا و نشناختن جایگاه او اصل ظلم است، نشان می‌دهد که حبّ علی(علیه‌السلام) فقط تجلی عاطفی نیست. به همین دلیل حسنه‌ای است که هر سیئه‌ای را نابود می‌کند.[2]

حال می‌توان به پاسخ این پرسش رسید که «چرا بنیان‌گذاران سقیفه مستحق لعن شدن هستند؟» آن‌ها ظواهر احکام اسلامی را تمام و کمال انجام می‌دادند. بعد از اسلام آوردن، بت‌پرستی و تمام حرام‌های الهی را کنار گذاشته و اهل هجرت و جهاد بودند. ابوبکر یار غار پیامبر بود. در زمان او نماز و روزه و سایر احکام اسلامی در جامعه اجرا و بیت‌المال به درستی تقسیم می‌شد. عمر هم در ظاهر خدمات زیادی به اسلام کرد و با فتوحات خود مرزهای سرزمین اسلامی را گسترش داد. پس با نگاه ظاهری اهل سقیفه نباید لعن شوند. اما با ظلم عظیمی که مرتکب شدند تیشه بر ریشۀ توحید زدند و عامل گسترش ظلم در آخرالزمان شدند.

اگر ملاک سنجش، میزان ولایت‌پذیری باشد، اشخاص با گناه‌های ظاهری‌شان ظالم و با ثواب‌های ظاهری خوب و موجه محسوب نمی‌شوند. در عبادات اگر حُسن فاعلی یعنی «توحید در جلوۀ ولایت» نباشد، آن اعمال هیچ ارزشی ندارد و چنین عابدی موحد و مؤمن نیست؛ حتی اگر کوهی از عبادات را در بهترین شکل ظاهری انجام دهد. اما انسان ولایت‌پذیر حتی اگر به تحریک نفس اماره گناه کند، در درون شرمنده و پشیمان است و می‌خواهد در مسیر عصمت حضرات معصومین(علیهم‌السلام) باشد. پس او به طهارت نزدیک‌تر است.

ماجرای سقیفه آغاز گسترش ظلم بود. مردم هم با جهل خود به آن دامن زدند. به تدریج که عقل دنیوی بشر رشد کرد، ظلم شاخه و برگ بیشتری داد تا امروز که زمین از ظلم و جور پر شده است و ظهور منجی را فریاد می‌زند. در سقیفه کسی علیه اسلام، قرآن، احکام و اخلاق بلند نشد. اما خود خدا در روز غدیر فرمود: «اسلام مورد رضایت من، ریشه در ولایت علی(علیه‌السلام) و اولادش دارد.» و ماجرای سقیفه مانع شد که اسلام در این مسیر قرار گیرد.

امروز هم باید ظلم را به لحاظ ولایت بررسی کرد. قبل از انقلاب تمام شاهان ایران مسلمان بودند. هر کسی که مایل بود می‌توانست دین‌دار باشد و به صورت فردی احکام اسلامی را رعایت کند. اما قانون جامعه بر اساس احکام قرآن و سیرۀ اهل بیت نبود. یعنی دین نمود اجتماعی نداشت و جامعه در اقتصاد، سیاست، قضاوت و سایر شئونات اجتماعی، بر اساس قوانین غربی اداره می‌شد. در زمان رضا شاه بر اساس اوامر انگلیس و در زمان پسرش بر اساس قوانین آمریکا. اما پس از انقلاب و تسلیم مردم در برابر ولایت، فتنه، جنگ و تحریم هم آغاز شد و ایران و کشورهای شیعی هم‌پیمان او آماج انواع دشمنی‌ها از سوی غرب و دست‌نشانده‌های آن‌ها قرار گرفتند. چون مردم بنا داشتند اسلام ولایی را در جامعه پیاده کنند. ظلم امروز، دعوت به بی‌حجابی نیست؛ بلکه تسلط غرب و از بین بردن حکومت ولایی است.

پس مرور تاریخ به معنای قصه گفتن و گذشتن نیست. آنچه در تاریخ رخ داده، سنتی است که استمرار دارد. بسیاری از پیشینیان صالح در مسیر ولایت ثابت قدم ماندند؛ حتی به قیمت شهادت و تبعید. شیعۀ امروز هم باید در این سیر جای خود را بیابد و با عشقی عمیق‌تر و برائتی قوی‌تر در مسیر بماند. امروز ظلم بر دنیا غالب شده و ظالمان در صدد تخریب مرکز ولایت هستند. مبادا شیعه که بر ظلم‌های سقیفه محزون است، خود در سایۀ روحیۀ سقیفه زندگی کند.

ماجرای غصب فدک

پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) از آغاز بیعت ذهن‌ها را برای جانشینی علی(علیه‌السلام) آماده می‌کرد تا در غدیر به اذن الهی او را به عنوان وصی به مردم معرفی کرد. عده‌ای از همان زمان با علی(علیه‌السلام) دشمن شدند. چون دینشان ظاهری بود و او را با معیارهای ظاهری می‌سنجیدند و می‌گفتند: «چون جوان است برای خلیفه شدن مناسب نیست!» آن‌ها از ابتدا می‌خواستند منصب خلافت را خود به دست آورند و درک درستی از جایگاه ولایت در پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) هم نداشتند. اگر این جایگاه را می‌شناختند می‌فهمیدند که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) نمی‌تواند از پیش خود جانشین تعیین کند و این فقط به دستور خداست.

آن‌ها نمی‌دانستند که نه پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) مالک جایگاه ولایت است نه حتی خود علی(علیه‌السلام)! بلکه ولایت، امانتی از طرف خداست که به افراد معدودی که امین هستند داده می‌شود و خود می‌دانستند که امین نیستند. به همین دلیل با زور، خلافت را به دست آوردند و با دست بستۀ علی(علیه‌السلام) بیعت کردند. ظلم در حق اهل بیت پیامبر در اینجا تمام نشد. به واسطۀ فدک این خانواده ثروت و نفوذ اقتصادی داشتند. چون خلیفه از این ناحیه احساس خطر می‌کرد، فدک را هم غصب کرد.

فدک سرزمینی آباد و پر آب در صد و سی کیلومتری شمال مدینه بود که در سراشیبی قرار داشت و برای کشاورزی بسیار مساعد بود. این منطقه از آن یهودیان بود و نسبت به خیبر، نخلستان بیشتری داشت و حاصلخیزتر بود. فدک از خیبر ده کیلومتر فاصله داشت و ساکنان فدک و خیبر با هم ارتباط تنگاتنگی داشتند.

وقتی خیبر در سال هفت هجری به دست علی(علیه‌السلام) فتح شد، رعب و وحشتی در دل اهل فدک افتاد و پیش از آن که سپاه اسلام راهی فدک شوند، نمایندگانی نزد پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) فرستادند و از تسلیم و مصالحۀ نیمی از حاصل باغات و اراضی فدک سخن گفتند.[3] قرار شد که مردم در آن زمین‌ها کار کرده و در مقابل کار خود اجرت دریافت کنند و عواید محصولات فدک برای پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) در مدینه فرستاده شود. بدین ترتیب فدک ملک ویژۀ پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) شد، چون بدون جنگ به تصرف در آمد و مصداق «فئ» بود که طبق نص قرآن متعلق به پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) است.[4]

جبرئیل بر پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) نازل شد و گفت: «همانا خداوند فرمان می‌دهد که حق «ذی‌القربی» را بپردازی.» ایشان فرمود: «قُربای من چه کسانی هستند و حقشان چیست؟» جبرئیل گفت: «منظور فاطمه است. پس فدک را به او بده! و آنچه از آن خدا و رسول در آنجاست.» پس رسول خدا، فاطمه(سلام‌الله‌علیها‌) را فراخواند و برای او مکتوبی نوشت. همان نوشته‌ای که پس از رحلت پدرش به ابوبکر نشان داد. و فرمود: «این نوشتۀ پیامبر است که نشان می‌دهد فدک از آن من و فرزندان من است.»[5]

امام صادق(علیه‌السلام) می‌فرماید: «رسول خدا فرمود: «دخترم! خدای متعال فدک را به پدرت بخشید و آن را ویژۀ من قرار داد. فدک، تنها به من اختصاص دارد و حقی برای مسلمانان در آن نیست و در مورد آن، هر کاری می‌توانم انجام دهم و چون مهریۀ مادرت خدیجه بر گردن من است، فدک را به تو می‌بخشم و این هدیه، مخصوص تو و فرزندان نسل به نسل توست.» آن‌گاه، پوستی خواست که از آن برای نوشتن استفاده می‌کردند. و علی(علیه‌السلام) را طلبید و به او فرمود: «قباله و سند فدک را برای فاطمه به عنوان بخشش از جانب رسول خدا بنویس.» سپس علی(علیه‌السلام) و غلام رسول خدا و امّ ایمن را بر آن گواه گرفت.»[6]

حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) در سرزمین فدک نماینده‌ای قرار داد و کارمندانى را تحت فرمانش سپرد که پس از محاسبات لازم و پرداخت مخارج، خالص سود سالیانه را خدمت ایشان می‌فرستاد. درآمد فدک را سالیانه از هفتاد هزار تا صد و بیست هزار سکۀ طلا نوشته‏‌اند.[7] ایشان به اندازۀ قوت خود از آن برمی‌داشت و بقیه را بین فقرا تقسیم می‌کرد. این شیوه چهار سال و تا رحلت پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) ادامه داشت.[8]

در حدیثی از امام صادق(علیه‌السلام) آمده است: هنگامی كه ابوبكر به خلافت رسید عمر به او گفت: «مردم بندۀ دنیا هستند و غير از آن را نمی‌خواهند. بنابراين خمس و فئ و فدک را از على و اهل بیتش باز گير؛ زيرا پيروانش هنگامی كه اين امر را ببینند او را رها كرده؛ به سوى تو می‌‌آیند.»[9]

ابوبکر هم ده روز پس از رحلت پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) دستور داد که وکیل حضرت فاطمه(سلام‌الله‌علیها) را از فدک اخراج و آن را به بیت‌المال ملحق کنند. در مقابل اعتراض حضرت، ابوبکر اولین جعل حدیث تاریخ را انجام داد و گفت: خود از رسول خدا شنیدم که فرمود: «ما ارث نمی‌گذاریم. هر چه از ما بماند صدقه است.»[10]

در حالی که فدک ارث نبود و پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌) در زمان حیات خود آن را به حضرت فاطمه(سلام‌الله‌علیها) بخشیده بود و تحت تصرف ایشان قرار داشت. ابوبکر گفت: «فدک غنیمت مسلمانان است. اگر کسی گواهی می‌دهد که فدک از آن فاطمه است قبول می‌کنم؛ وگرنه او حقی در آن ندارد.» علی(علیه‌السلام) گفت: «اگر من مدعی مالی باشم كه در تصرف مسلمانی است، تو از متصرف گواه می‌خواهى يا از من كه مدعی هستم؟» خليفه گفت: «از تو كه مدعی هستی شاهد می‌طلبم.» علی(عليه‌السلام) گفت: «مدتهاست كه فدک در تصرف فاطمه است و در زمان رسول خدا مالک آن شده. چرا از او بيّنه می‌خواهی؟» ابوبکر ساکت شد. پس عمر گفت: «اى علی اين سخنانت را واگذار! ما در برابر استدلال تو توان پاسخگويی نداريم. اگر شاهدان عادلى بر مالكيّت فاطمه آوردی تحويل می‌دهیم و الاّ فدک متعلق به همۀ مسلمانان است؛ نه تو در آن حق داری نه فاطمه.»[11]

حضرت فاطمه(سلام‌الله‌علیها) رو به مردم فرمود: «ای مردم! آیا از پیامبر نشنیده‌اید که فرمود: دخترم فاطمه سرور زنان اهل بهشت است؟ گفتند: «آری! به خدا قسم این را از پیامبر شنیدیم.» فرمود: «آیا سرور زنان اهل بهشت ادعای باطل می‌نماید و آنچه مالکش نیست تصرف می‌کند؟ چه می‌گویید اگر چهار نفر علیه من به کار زشتی شهادت داده یا دو نفر نسبت سرقت به من دهند آیا سخنان آنان را تصدیق می‌کنید؟» ابوبکر سکوت کرد. ولی عمر گفت: «آری! حدّ بر تو جاری می‌کنم!» حضرت فرمود: «دروغ گفتی و پستی خود را ثابت کردی. مگر آن که اقرار کنی بر دین محمد نیستی. کسی که علیه سرور زنان اهل بهشت شهادتی را بپذیرد یا حدّی بر او جاری کند، ملعون است و به آن چه خدا بر محمد نازل کرده کافر شده است. زیرا شهادتی علیه آنان که «خدای متعال پلیدی‌ها را از آنان برده و ایشان را پاکیزه گردانیده است» جایز نیست؛ چرا که معصومند و از هر زشتی و بدی پاکند. ای عمر! دربارۀ اهل آیۀ تطهیر به من خبر بده که اگر عده‌ای علیه آنان یا یکی از آنان به شرک یا کفر یا کار زشتی شهادت دهند آیا مسلمانان باید از آنان بیزاری جویند و آنان را حد بزنند؟» عمر گفت: «آری! با سایر مردم یکسانند!» حضرت فرمود: «دروغ گفتی و کافر شدی! آنان با سایر مردم مساوی نیستند. چرا که خدا آنان را معصوم قرار داده و آیۀ عصمت و طهارت را دربارۀ آنان نازل فرموده و پلیدی‌ها را از آنان دور کرده است و هر کس علیه آنان سخنی را بپذیرد در واقع خدا و رسول خدا را تکذیب کرده است.» ابوبکر گفت: «عمر تو را قسم می‌دهم که ساکت شوی!»[12]

تمام رنج حضرت از این بود که می‌دید چگونه حق را باطل جلوه می‌دهند و مردم درک نمی‌کنند. امام زمان(عجل‌الله‌فرجه) نه تنها بر شهادت مظلومانۀ امام حسین(علیه‌السلام) بلکه بر تمام این صحنه‌های دردناک هم اشک می‌ریزد. تنها چیزی که می‌تواند مایۀ تسلی باشد وعدۀ برحق رجعت است. وقتی غاصبان و ظالمان قبل از قیامت حاضر می‌شوند تا مردم ببینند که آنان چگونه بر مقام عصمت معصومین(علیهم‌السلام) چشم بستند و در موردشان قضاوت‌های بی‌رحمانه روا داشتند. اما باید چقدر صبر کرد و چقدر دندان به جگر فشرد تا آن روز برسد؟!

 

 


[1]- سورۀ حج، آیۀ 10: " أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ"

[2]- الروضة فی فضائل أمیرالمؤمنین علی‌بن‌أبیطالب، ص 28: "حُبُّ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلَامُ حَسَنَةٌ، لَا یَضُرُّ مَعَهَا سَیِّئَةٌ"

[3]- معجم البلدان، مادۀ فدک.

[4]- سورۀ حشر، آیات 6 و 7: "وَ مَا أَفَاءَاللّه عَلَی رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَلاَ رِکَابٍ وَلَکِنَ اللّه یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَی مَنْ یَشَاءُ وَاللّه عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ * مَا أَفَاءَ اللّه عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ کَیْ لاَیَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الاْءَغْنِیَاءِ مِنْکُمْ"

[5]- بحارالانوار، ج 21، ص 23: "فنزل جبرئيل فقال: إن الله عزوجل يأمرك أن تؤتي ذاالقربى حقه. قال: يا جبرئيل و من قربای و ما حقها؟ قال: فاطمة فأعطها حوائط فدك و ما لله و لرسوله فيها ، فدعا رسول الله فاطمة وكتب لها كتابا جاءت به بعد موت أبيها إلى أبي بكر و قالت : هذا كتاب رسول الله لي و لابني"

[6]- بحارالانوار، ج 17، ص 378: "عَن أَبِیِ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ خَرَجَ فِی غَزَاهٍ فَلَمَّا انْصَرَفَ دَخَلَ عَلَى فَاطِمَهَ (ع) یَا بُنَیَّهِ إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَفَاءَ عَلَى أَبِیکِ بِفَدَکَ وَ اخْتَصَّهُ بِهَا فَهِیَ لِی خَاصَّهً دُونَ الْمُسْلِمِینَ، أَفْعَلُ بِهَا مَا أَشَاءُ، وَ إِنَّهُ قَدْ کَانَ لِأُمِّکِ خَدِیجَهَ عَلَى أَبِیکِ مَهْرٌ، وَ إِنَّ أَبَاکِ قَدْ جَعَلَهَا لَکِ بِذَلِکِ، وَ نَحَلْتُکِهَا تَکُونُ لَکِ وَ لِوُلْدِکِ بَعْدَکِ. قَالَ: فَدَعَا بِأَدِیمٍ عُکَاظِیٍّ وَ دَعَا عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ (ع) فَقَالَ: اکْتُبْ لِفَاطِمَهَ بِفَدَکَ نِحْلَهً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ. وَ شَهِدَ عَلَى ذَلِکَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ، وَ مَوْلًى لِرَسُولِ اللَّهِ وَ أُمُّ أَیْمَنَ."

[7]- بحارالانوار، ج 29، ص 118.

[8]- بحارالانوار، ج 29، ص 123.

[9]- بحارالانوار، ج 29، ص 194: "لَمَّا وُلِّيَ أَبُو بَكْرِ بْنُ أَبِي قُحَافَةَ قَالَ لَهُ عُمَرُ إِنَّ النَّاسَ عَبِيدُ هَذِهِ الدُّنْيَا لا يُرِيدُونَ غَيْرَهَا، فَامْنَعْ عَنْ عَلِيّ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ الْخُمُسَ وَ الْفَيْءَ وَ فَدَكاً، فَإِنَّ شِيعَتَهُ إِذَا عَلِمُوا ذَلِكَ تَرَكُوا عَلِيّاً وَ أَقْبَلُوا إِلَيْكَ"

[10]- صحیح بخاری، ج 8، صص 3و4: "إنّ رسول اللّه قال: لانورث ما ترکناه صدقة"

[11]- احتجاج طبرسی، ج1، ص92: "فَقَالَ أَبُوبَكْرٍ هَذَا فَيْ‌ءٌ لِلْمُسْلِمِينَ فَإِنْ أَقَامَتْ شُهُوداً أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ جَعَلَهُ لَهَا وَ إِلَّا فَلَا حَقَّ لَهَا فِيهِ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ يَا أَبَا بَكْرٍ تَحْكُمُ فِينَا بِخِلَافِ حُكْمِ اللَّهِ فِي الْمُسْلِمِينَ؟ قَالَ لَا قَالَ فَإِنْ كَانَ فِي يَدِ الْمُسْلِمِينَ شَيْ‌ءٌ يَمْلِكُونَهُ ثُمَّ ادَّعَيْتُ أَنَا فِيهِ مَنْ تَسْأَلُ الْبَيِّنَةَ؟ قَالَ إِيَّاكَ أَسْأَلُ الْبَيِّنَةَ قَالَ فَمَا بَالُ فَاطِمَةَ سَأَلْتَهَا الْبَيِّنَةَ عَلَى مَا فِي يَدَيْهَا وَ قَدْ مَلَكَتْهُ فِي حَيَاةِ رَسُولِ اللَّهِ وَ بَعْدَهُ وَ لَمْ تَسْأَلِ الْمُسْلِمِينَ بَيِّنَةً عَلَى مَا ادَّعَوْهَا شُهُوداً كَمَا سَأَلْتَنِي عَلَى مَا ادَّعَيْتُ عَلَيْهِمْ‌ فَسَكَتَ أَبُو بَكْرٍ فَقَالَ عُمَرُ يَا عَلِيُّ دَعْنَا مِنْ كَلَامِكَ فَإِنَّا لَا نَقْوَى عَلَى حُجَّتِكَ فَإِنْ أَتَيْتَ بِشُهُودٍ عُدُولٍ وَ إِلَّا فَهُوَ فَيْ‌ءٌ لِلْمُسْلِمِينَ لَا حَقٌّ لَكَ وَ لَا لِفَاطِمَةَ فِيهِ"

[12]- كتاب سليم بن قيس الهلالى، ص 227: " أيها الناس، أما سمعتم رسول الله صلى الله عليه وآله يقول: (إن ابنتي سيدة نساء أهل الجنة)؟ قالوا: اللهم نعم، قد سمعناه من رسول الله صلى الله عليه وآله. قالت: أفسيدة نساء أهل الجنة تدعي الباطل وتأخذ ما ليس لها؟ أرأيتم لو أن أربعة شهدوا علي بفاحشة أو رجلان بسرقة أكنتم مصدقين علي؟ فأما أبو بكر فسكت، وأما عمر فقال: نعم، ونوقع عليك الحد!! فقالت: كذبت ولؤمت، إلا أن تقر أنك لست على دين محمد صلى الله عليه وآله. إن الذي يجيز على سيدة نساء أهل الجنة شهادة أو يقيم عليها حدا لملعون كافر بما أنزل الله على محمد صلى الله عليه وآله، لأن من (أذهب الله عنهم الرجس وطهرهم تطهيرا) لا تجوز عليهم شهادة لأنهم معصومون من كل سوء مطهرون من كل فاحشة. حدثني - يا عمر - من أهل هذه الآية، لو أن قوما شهدوا عليهم أو على أحد منهم بشرك أو كفر أو فاحشة كان المسلمون يتبرؤون منهم ويحدونهم؟ قال: نعم، وما هم وسائر الناس في ذلك إلا سواء!! قالت: كذبت وكفرت، ما هم وسائر الناس في ذلك سواء لأن الله عصمهم ونزل عصمتهم وتطهيرهم وأذهب عنهم الرجس. فمن صدق عليهم فإنما يكذب الله ورسوله. فقال أبو بكر: أقسمت عليك - يا عمر - لما سكت!!"

 



نظرات کاربران

//