روزهای بیماری حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها)

روزهای بیماری حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها)

در ادامۀ بحث (جلسۀ 20، 7 ربیع‌الثانی 1444) به تبیین موضوع روزهای بیماری حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) می‌پردازیم.

توجیه و تزویر ابوبکر در مقابل احتجاج حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) در خطبۀ فدکیه را بیان کردیم. مردم در مسجد با شنیدن سخنان حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) پشیمان و گریان شدند. ابوبکر نیز با خواندن نامۀ حضرت علی(علیه‌السلام) بسیار وحشت کرد و به عمر گفت: «چه می‌شود مرا به حال خود وامی‌گذاشتی تا این گسیختگی را التیام بخشم. این برای من بهتر نبود؟»

عمر گفت: «چون تو سست و ضعیفی، می‌خواستم کمکت کنم.» ابوبکر فریاد زد: «سخنان دختر محمد را چه کنیم؟! مردم دانستند او چه چیز را و چگونه می‌خواهد و ما چه حیله‌ای کرده‌ایم.» عمر گفت: «این تندی لحظه‌ای بود و گذشت (مردم یادشان می‌رود) و تقصیرش را گردن من بینداز.» ابوبکر دستی به شانۀ عمر زد و گفت: «چه بسیار گرفتاری‌ها که تو از سر من رد کردی!» و نقشه‌ای کشیدند تا دوباره مردم را با خود همراه کنند.

ابوبکر در مسجد، بالای منبر رفت و با سیاست‌بازی به مردم تلقین کرد که شما گفتید پیامبر ارث نمی‌گذارد، در حالی که خودش چنین استدلالی را کرده بود و حال سخنان خودش را در دهان مردم می‌گذارد تا آن‌هارا با خود همراه کند: «ای گروه مهاجر و انصار! شما خوب می‌دانید که من پس از وفات پیامبر در امر فدک با شما بسیار مشورت کردم و شما گفتید: «انبیاء ارثی باقی نمی‌گذارند و این اموال باید در مصارف عمومی مسلمانان هزینه شود. من رأی شما را پذیرفتم ولی مدعی فدک نپذیرفت و اکنون چون برق درخشنده و رعد غرّش‌کننده تهدید می‌کند. او با اصل خلافت من مخالف است، حال آنکه من می‌خواستم استعفا دهم و کناره‌گیری کنم ولی قبول نکرد. عدم پذیرش من فقط به خاطر دوری از مخالفت و جدال با علی بود. ما را با علی‌بن‌ابیطالب چه کار؟! آیا عاقبت کسی که با او ستیزه کند جز شکست نیست؟!»

عمر عصبانی شد. ابوبکر به او گفت: «اگر علی اراده کند فقط با دست چپش ما را نابود می‌کند. و آنچه ما را از او نجات می‌دهد سه چیز است؛ اول اینکه او تنها و بی‌یاور است. دوم اینکه او عبد خداست و به عهدش با رسول خدا عمل می‌کند. سوم اینکه چون او سرانِ كافرِ بیشتر قبایل را در جنگ‌ها كشته، عداوت باطنی، مانع دل‌نرمی آنان به اوست و خصومت ایشان به او مانند جدال شتران نر بر سر ماده است. در غیر این صورت كار خلافت برای او قطعی و مسلم بوده و مخالفت ما هیچ تأثیری نداشت، زيرا دنیا در نظر او همچون كراهت ما از مرگ است. پس دست از سر علی بردار تا زمانی‌که با تو کاری ندارد. سخن خالد هم که گفته او را می‌کشد، تو را فریب ندهد.»[1]

ابن‌ابی‌الحدید در شرح نهج‌البلاغۀ خود می‌نویسد:[2] «خطبۀ فدکیه و استدال حضرت فاطمه(سلام‌الله‌علیها) بر ابوبکر گران آمد. پس به منبر رفت و گفت: «ای مردم این سخن‌ها چیست که می‌شنوم؟! این آرزوها در عهد رسول خدا کجا بود؟! آگاه باشید هر کس شنیده بگوید و هر کس دیده تکلم نماید. او ملازم با هر فتنه و آشوبی‌ست؛ چون فتنه خاموش گردد می‌گوید دوباره آن را شروع کنید و آتش فتنه را برانگیزید. از افراد ضعیف (ام‌ایمن) و کودکان (حسن و حسین) و از زنان (فاطمه) یاری می‌جوید.» سپس ابوبکر به انصار رو کرد و گفت: «ای گروه انصار، سخنان سفیهان و نابخردان شما به گوش من رسیده است. سزاوارترین کسی که باید به پیمان رسول خدا وفادار باشد شمایید. رسول خدا به سوی شما آمد و او را پناه دادید و یاری نمودید. آگاه باشید که من کسی را که استحقاق ندارد کمک نمی‌کنم؛ نه با دست و نه با زبان.»[3] سپس از منبر پایین آمد.

بعد از جریانات خطبۀ فدکیه و سخنرانی جسارت‌آمیز ابوبکر، حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) در بستر بیماری افتاده و وقایعی نیز اتفاق می‌افتد. یکی از این جریانات قتل نمایندۀ ابوبکر در فدک است.

ابوبکر، مردی به نام «اشجع‌بن‌مزاحم‌ثقفی» را كه منافقی بی‌دین بود، به عنوان نمایندۀ خود در فدک قرار داد. برادر این مرد در یکی از جنگ‌های پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) به دست اميرالمؤمنين(علیه‌السلام) کشته شده بود. اشجع، از مدینه به قصد جمع‌آوری اموال حركت كرد و اولین جایی كه وارد شد یکی از باغ‌های اهل بیت(علیهم‌السلام) به نام «بانقیا» بود. و پس از جمع‌آوری اموال و صدقات (اموالی که قبل از غصب فدک، به دست حضرت علی(علیه‌السلام) می‌رسید)، در مقابل اهل آنجا قدرت‌نمایی کرد. اهل روستا، نزد امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) رفته و رفتار فرستادۀ ابوبکر را به حضرت اطلاع دادند.

حضرت اسبش به نام «سابح» را آماده کرد و اسب دیگرش به نام «مرتجز» را نیز برداشت، و در حالی‌که عمامۀ مشکی بر سر و دو شمشیر حمایل نموده بود به همراه امام حسین(علیه‌السلام)، عمار، فضل‌بن‌عباس، عبدالله‌بن‌جعفر و عبدالله‌بن عباس به سمت روستا حرکت کردند. بزرگ آن روستا، حضرت را به مسجد «القضاء» برد. امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) امام حسین(علیه‌السلام) را به دنبال اشجع فرستاد، او از آمدن امتناع کرد. بار دیگر حضرت، عمار را فرستاد و او با عمار درگیر شد. سپس حضرت علی(علیه‌السلام) جمعی را که همراهش بودند فرستاد و فرمود: «از او نترسید و نزد من بیاوردیش.» وقتی او را کشان‌کشان آوردند حضرت فرمود: «وای برتو! به چه حقی اموال اهل‌بیت را تصرف نمودی؟» اشجع گفت: «تو به چه دلیل مردم را در حق و باطل می‌کشی؟»

حضرت فرمودند: «آرام باش. جرم من نزد تو کشتن برادرت در جنگ هوازن است... .» اشجع پاسخ نامناسبی به حضرت می‌دهد و فضل‌بن‌عباس شمشیر کشیده و سر او را به همراه دست راستش جدا می‌کند. همراهان اشجع حمله می‌کنند ولی با یک نگاه امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) به عقب رانده شده و حضرت به ایشان می‌فرماید: «اف برشما! سر صاحبتان را نزد ابوبکر ببرید... .» آنان به نزد ابوبکر می‌روند و او مردم را جمع کرده و از آن‌ها می‌خواهد برای مقابله با حضرت آماده شوند. مردم سر به زیر افکنده و وحشت‌زده به ابوبکر می‌گویند: «اگر خودت به همراه ما بیایی، ما می‌رویم!» در نهایت ابوبکر از عباس می‌خواهد تا حضرت علی(علیه‌السلام) را فراخواند تا دربارۀ اشجع صحبت کنند. ابوبکر به ایشان گفت: «اى ابوالحسن! برای تو چنین کاری مناسب نیست که مسلمانی را به غیرحق بکشی.» حضرت فرمود: «پناه بر خدا که مسلمانی را بکشم. من او را به حجت پروردگارم کشته‌ام و تو حلال و حرام را بهتر از من نمی‌دانی. اشجع ملحد منافقی بود که در خانه‌اش بتی سنگی داشت و هر روز دست بر سر و روی آن می‌کشید سپس نزد تو می‌آمد. عدالت خدا اقتضا نمی‌کند مرا برای کشتن بت‌پرستان و ملحدان مؤاخذه کند.» پس از سخنان طولانی، حضرت برخاستند و در راه به عباس فرمودند: «ای عمو، اینان را رها کن. روز غدیر برایشان کافی نبود؟! بگذار هر قدر می‌خواهند ما را ضعیف بشمارند که خداوند صاحب اختیار ما و بهترین حکم‌کنندگان است.»

همچنین نقل است مردی یمنی نزد ابوبکر آمد و گفت: «من اهل یمن و عازم حج هستم. همسایۀ من بانویی است که به من گفت: تو به زودی جانشین رسول خدا را خواهی دید. سلام مرا به او برسان و بگو: من زنی ضعیف هستم که پدرم در زمان حیاتش مرا تأمین می‌کرد و ما از درآمد زمین‌هایش زندگی می‌کردیم. بعد از مرگش، حاکم شهر زمین را مصادره کرده و نمایندۀ خودش را فرستاده و از درآمد محصول به من چیزی نمی‌دهد.» ابوبکر گفت: چنین حقی ندارد، آن حاکم را از مقامش برکنار می‌کنم و آبرویش را می‌برم. عمر نیز به ابوبکر گفت: ای خلیفه این حاکم نابکار را مهلت نده و به خاطر خیانتش بگیر که ظلم را از حد گذرانده. ابوبکر پرسید: این حاکم در کدام شهر است و نام آن بانوی مظلوم چیست؟ مرد یمنی گفت: «از ناخشنودی و غضب خدا به او پناه می‌برم. چه کسی ظالم‌تر از آن کسی است که حق دختر رسول خدا را ضایع کرده است؟»

در زمان حیات رسول‌اکرم(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) اهل فدک پس از مصالحه با ایشان در باغ‌های فدک ماندند و هر سال طبق صلح‌نامه اموالی را به پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) تقدیم می‌کردند تا اینکه غصب فدک انجام گرفت. در زمان خلیفۀ دوم، عمر دستور داد آن‌ها به شام کوچ کنند و زمین‌هایشان را که پنجاه هزار درهم ارزش داشت بفروشند و از بیت‌المال پول بگیرند. آن‌ها گفتند: «ما عهدنامه با ابوالقاسم داریم و قرار نبود ما را اخراج کنید.» عمر گفت: «من آن روز بودم و شنیدم پیامبر به شما گفت تا هر وقت می‌خواهید اینجا بمانید، اما اکنون من نمی‌خواهم شما اینجا بمانید.» و این خیانتی بود که عمر به پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) کرد.

بعد از این وقایع که سران سقیفه با حقّه و توجیه و تهدید و تطمیع حاکم شدند، حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) در بستر بیماری‌ افتادند و روزهای آخر زندگی‌شان است. زنان انصار و مهاجر به عیادت حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) آمده و به ایشان عرض کردند: «چگونه شب خود را صبح کردی؟ ایشان پس از حمد و ثنای خدا فرمودند[4]: «صبح کردم در حالی‌که از دنیای شما متنفر و سیر شده‌ام. از مردان شما غضبناکم و آن‌ها را به دور افکنده‌ام، پس از آنکه امتحانشان کردم. زشت و پست باد شمشیرها و تیزی‌های کند شده، و سست‌ و متزلزل شدن عقاید و افکار و جدّی‌نگرفتن رأی‌ها. چه بد چیزی را برای ابدیتشان فرستاده‌اند، خشم خدا بر آن‌هاست و در عذاب جاودانه‌اند.»

حضرت فاطمه(سلام‌الله‌علیها) با خواندن آیۀ 80 سورۀ مائده، اوج شقاوت مردان مدینه را بازگو می‌کند که خداوند از ایشان غضبناک است و آن‌ها در عذاب الهی خالد و جاودانه‌اند[5]. خلود در جهنم یعنی اینان شقاوتشان به حد اعلا و نصاب برای عذاب ابدی رسیده، طوری‌که حتی بعد از حکومت حضرت حجت(عجل‌الله‌فرجه) هم رجعتی ندارند و در عذاب جاودانه‌اند. اما برای انتقام‌گیری از خلفای اولی و دومی، آن دو تن رجعت دارند.

رجعت مختص افرادی است که در سعادت و شقاوت به حد نصاب نرسیده‌اند و باید برگردند تا به طور اختیاری مسیر سعادت و شقاوتشان را به حد اعلا برسانند. نظام احسن نظام اختیار است و انسان سرنوشت ابدی خود را با اختیار خودش در دو مسیر حق، توحید و تقوی یا باطل، شرک و فجور انتخاب می‌کند.[6] و این انتخابِ آزادانه در حیات زمین، از تولد تا مرگ (اجل مسمی) اتفاق می‌افتد. افرادی که به هر دلیل (انتخاب سوء یا حُسن) با اجل معلق از دنیا رفته‌اند[7] و نتوانسته‌اند در زمین به طور تدریجی سعادت و شقاوتشان را به نهایت ظهور دهند، رجعت کرده و برمی‌گردند و زمینه و شرایط برایشان فراهم می‌شود.

حرکت با ولایت در مسیر صراط مستقیم از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است. ولایت بسیار عمیق و لطیف و خبیر است و به معرفت، بصیرت، تزکیه و تهذیب فراوان نیاز دارد. اهل ولاء خود را نمی‌بینند و همواره مراقب راقب (مراقبت‌کننده) و در حضور و محضر امام هستند تا طبق رضایت او اوامرش را انجام دهند.[8]

حضرت در ادامه فرمودند: «طناب گناهشان (غصب خلافت رسول خدا) را بر گردنشان انداختم و ننگِ کارشان را بر خودشان افکندم. دور باد رحمت خدا از قوم ستمگر و راه هدایت برایشان باز نباشد! وای بر ایشان، جانشینی پیامبر را از جایگاهش کندند و از پایگاه (رواسی و ارکان) رسالت دورش کردند. چه‌طور توانستند این کار را بکنند. قاعده‌ها (ریشه و ستون) نبوت و محلّ نزول وحی را از کسانی‌که عارف به دین و دنیایند برداشتند. همانا این زیانی آشکار است.»

حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) شوهرانشان را نفرین می‌کند و این همان خالد بودن در عذاب الهی است؛ زیرا که غضب خدا در غضب فاطمه(سلام‌الله‌علیها) است. ایشان ولایت را رواسی رسالت معرفی می‌کنند؛ یعنی همانطور که کوه‌ها رواسی زمین‌اند و زمین به کوه‌ها پابرجاست و بدون آن هر لحظه در اضطراب است، ولایت برای دین الهی همچون ارکانی‌ست که بدون آن دین در تزلزل و اضطراب است. و از جریان سقیفه به بعد، مسلمانان دینِ بدون تزلزل و شک را تجربه نکردند.

آنگاه فرمودند: «چه باعث شد شوهرانتان انتقام‌جو و مخالف ابوالحسن باشند و چه‌چیزی را در او نمی‌پسندیدند؟! آری، آنان از علی برّندگی شمشیرش، شدت حمله‌ها و برخوردهای عبرت‌آمیزش و نیز فانی بودن (غور) در ذات الهی را خوش نداشتند و اینها باعث دشمنی آنان با علی شد. به خدا قسم، اگر زمام و افساری را که پیامبر به علی داده بود، به علی می‌دادند، آنچنان آن‌ها را سیر می‌داد و به آرامی و بدون اضطراب و تزلزل می‌بُرد که جای افسار در بدنشان نمی‌ماند و با دستشان انس می‌گرفت و راکب هم خسته نمی‌شد. او آنان را در آبشخور گوارا، زلال و وسیع و گسترده‌ای وارد می‌کرد که آب از دو طرف آن لبریز بود؛ آبی که هرگز آلوده نشود و سیرابشان می‌کرد و درهای برکات زمین و آسمان بر آنان باز می‌شد[9]. امّا چنین نشد و خداوند آنان را به آنچه کرده‌اند مؤاخذه و عِقاب خواهد کرد. پس پیش بیایید و گوش دهید و اگر می‌خواهید از این پیشامد تعجب کنید. به کدام سند (ابوبکر) تکیه داده‌اید؟ و به کدام حبل خدا متمسک شده‌اید؟ «چه بد مولا و چه بد مصاحبى است» و «ظالمان بد چيزى را به جاى خدا برگزيدند.» آنان تبدیل کردند و «مى‌پنداشتند كارى نيكو مى‌كنند»، «آگاه باشيد كه اينان خود تبهكارانند و نمى‌دانند.» «آیا کسی که به سوی حق هدایت می‌کند سزاوار پیروی و تبعیت است یا آن کس که نمی‌تواند هدایت کند، مگر آنکه اول خود هدایت شود؟ پس شما را چه شده، چگونه حکم می‌کنید؟»...»[10]

زنان مهاجر و انصار این سخنان را به گوش شوهرانشان رساندند. عده‌ای از بزرگان به عنوان عذر خواهی، نزد حضرت آمده و گفتند: «ای سرور زنان، اگر ابوالحسن پیش از آن که ما بیعت و پیمان خود را با ابوبکر استوار کنیم این نکته را به ما گوشزد می‌کرد، ما هرگز او را رها نمی‌کردیم و به دیگری روی نمی‌آوردیم.»

عمر و ابوبکر هم با دیدن این اوضاع نابسامان و پشیمانی مردم، حکومت خود را در خطر دیده و برای محکم‌کردن پایه‌های حکومتشان آخرین تلاش‌ها را می‌کنند. آنان می‌خواهند به عیادت بانوی دو عالم بروند تا خود را نزد مردم موجه نشان دهند. پس به عباس عموی پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) متوسل شده و تقاضای ملاقات با حضرت فاطمه(سلام‌الله‌علیها) می‌کنند که حضرت نمی‌پذیرند. سپس به نزد علی(علیه‌السلام) رفته و ملتمسانه تقاضای ملاقات برای طلب بخشش از دختر پیامبر می‌کنند. حضرت فاطمه(سلام‌الله‌علیها) به درخواست امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) به آن‌ها اجازه می‌دهد، اما صورتش را از آن‌ها برمی‌گرداند و به آن‌ها نگاه نمی‌کند و با سکوت به حرف‌های متزورانۀ آن‌ها گوش می‌دهد.

امروز نیز این خلفا در لباس کشورهای اسلامی منطقه، به پشتیبانی غرب و صهیونیسم علیه کشورِ ولایتمدار ایران بلند شده‌اند. مردم ولایتمدار نیز تنها با معرفت و آگاهی می‌توانند در مسیر صحیح قدم بردارند و با شناخت حجت الهی از ضلالت در دین مصون بمانند.

 

 


[1]- الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ترجمه جعفرى، ج 1، صص 223و224.

[2]- شرح نهج‌البلاغۀ ابن‌ابی‌الحدید، ج 16، ص 215.

[3]- سخنان ابوبکر، جسارت بزرگی به مقام حضرت علی و فاطمه(علیهماالسلام) بود. او بعد از تهدید انصار، آن‌ها را تطمیع کرده و وعدۀ دادن سهمیه از بیت‌المال را می‌دهد و اینچنین زبانشان را برای شکایت می‌بندد.

[4]- برای فهم بهتر خطبه، مراجعه شود به کتاب فاطر هستی.

[5]- ظلم مردان مهاجر و انصار به دختر پیامبر، در حدی بود که شقاوتشان به اوج رسید؛ حتی بیشتر از شقاوت در کربلا. زیرا اینجا مردم فریب ظاهر خلفای منافق را خوردند و شخصیت آنان مخفی بود یعنی دین علیه دین. اما در کربلا شقاوت، آشکار و ظاهر بود و یزید شناخته شده بود.

[6]- مسیر حق و توحید اصالت دارد و طبق مشیت و خواست و رضایت حق‌تعالی است و مسیر باطل و شرک تبعی است و گرچه طبق مشیت الهی‌ست اما مورد رضایت حق نمی‌باشد.

[7]- شهدا، افرادی هستند که برای احیاء ارزش‌های کلی الهی به اختیار خودشان، حُسن انتخاب کرده (منفعت کل را در نظر گرفته‌اند) و با اجل معلق از دنیا رفته‌اند. افرادی هم که در جبهۀ باطل مقتول شده‌اند یا از آگاهی و انتخاب خود بر اساس مشیت الهی درست استفاده نکرده‌اند، با انتخاب سوء عمرشان را کم کرده و به اجل معلق از دنیا رفته‌اند.

[8]- بصیرت و حرکت آگاهانه در مسیر ولایت اصلی ضروری است؛ زیرا ولایت همانند اسلام نیست که به راحتی و از روی ظاهر بتوانیم موضع‌گیری و انتخاب کنیم. فهم اینکه کدام انتخاب ما را به مولا نزدیک یا از ایشان دور می‌کند کمرشکن است، چون نفاق و دروغ با خود به سختی قابل تشخیص و ادراک است. ولایت همان حضور خدا در عمق وجود، در تجلی انسان کامل است.

[9]- رسیدن به این درجات و برکات برای اهل ولایت و کسانی‌که در این مسیر حرکت می‌کنند اتفاق افتاده، زیرا حضرات بیاناتشان انشایی و نفسشان عین‌الفعل است؛ یعنی آنچه اراده کنند «کن فیکون» است و اتفاق می‌افتد.

[10]- الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج1، صص 108 و 109: "أَصْبَحْتُ وَاللَّهِ عَائِفَةً لِدُنْیَاکُنَّ، قَالِیَةً لِرِجَالِکُنَّ، لَفَظْتُهُمْ بَعْدَ أَنْ عَجَمْتُهُمْ وَ شَنَأْتُهُمْ بَعْدَ أَنْ سَبَرْتُهُمْ، فَقُبْحاً لِفُلُولِ الْحَدِّ وَ اللَّعِبِ بَعْدَ الْجِدِّ وَ قَرْعِ الصَّفَاةِ وَ صَدْعِ الْقَنَاةِ وَ خَطَلِ الْآرَاءِ وَ زَلَلِ الْأَهْوَاءِ وَ «لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ فِی الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ»، لا جَرَمَ لَقَدْ قَلَّدْتُهُمْ رِبْقَتَهَا وَ حَمَّلْتُهُمْ أَوْقَتَهَا وَ شَنَنْتُ عَلَیْهِمْ غَارَهَا، فَجَدْعاً وَ عَقْراً وَ «بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ». وَیْحَهُمْ أَنَّی زَحزَحوهَا عَنْ رَوَاسِی الرِّسَالَةِ وَ قَوَاعِدِ النُّبُوَّةِ وَ الدَّلالَةِ وَ مَهْبِطِ الرُّوحِ الْأَمِینِ وَ الطَّبِینِ بِأُمُورِ الدُّنْیَا وَالدِّینِ، «أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ». وَ مَا الَّذِی نَقَمُوا مِنْ أَبِی الْحَسَنِ، نَقَمُوا مِنْهُ وَاللَّهِ نَکِیرَ سَیْفِهِ وَ قِلَّةَ مُبَالاتِهِ بِحَتْفِهِ وَ شِدَّةَ وَطْأَتِهِ وَ نَکَالَ وَقْعَتِهِ وَ تَنَمُّرَهُ فِی ذَاتِ اللَّهِ. وَ تَاللَّهِ لَوْ مَالُوا عَنِ الْمَحَجَّةِ اللائِحَةِ وَ زَالُوا عَنْ قَبُولِ الْحُجَّةِ الْوَاضِحَةِ لَرَدَّهُمْ إِلَیْهَا وَ حَمَلَهُمْ عَلَیْهَا وَ لَسَارَ بِهِمْ سَیْراً سُجُحاً لا یَکْلُمُ خِشَاشُهُ وَ لا یَکِلُّ سَائِرُهُ وَ لا یُمَلُّ رَاکِبُهُ وَ لاوْرَدَهُمْ مَنْهَلاً نَمِیراً صَافِیاً رَوِیّاً تَطْفَحُ ضَفَّتَاهُ وَ لا یَتَرَنَّقُ جَانِبَاهُ وَ لاصْدَرَهُمْ بِطَاناً وَ نَصَحَ لَهُمْ سِرّاً وَ إِعْلاناً وَ لَمْ یَکُنْ یُحَلَّی مِنَ الْغِنَی بِطَائِلٍ وَ لا یَحْظَی مِنَ الدُّنْیَا بِنَائِلٍ، غَیْرَ رَیِّ النَّاهِلِ وَ شُبْعَةِ الْکَافلِ وَ لَبَانَ لَهُمُ الزَّاهِدُ مِنَ الرَّاغِبِ وَ الصَّادِقُ مِنَ الْکَاذِبِ، «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ»، ... أَلا هَلُمَّ فَاسْتَمِعْ وَ مَا عِشْتَ أَرَاکَ الدَّهْرَ عَجَباً وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ، لَیْتَ شَعْرِی إِلَی أَیِّ سِنَادٍ اسْتَنَدُوا وَ عَلَی أَیِّ عِمَادٍ اعْتَمَدُوا وَ بِأَیَّةِ عُرْوَةٍ تَمَسَّکُوا وَ عَلَی أَیَّةِ ذُرِّیَّةٍ أَقْدَمُوا وَ احْتَنَکُوا «لَبِئْسَ الْمَوْلی وَ لَبِئْسَ الْعَشِیرُ»، «وَ بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلاً»، اسْتَبْدَلُوا وَاللَّهِ الذَّنَابَی بِالْقَوَادِمِ وَ الْعَجُزَ بِالْکَاهِلِ، فَرَغْماً لِمَعَاطِسِ قَوْمٍ «یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً»، «أَلا إنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لکِنْ لا یَشْعُرُونَ»، وَیْحَهُمْ «أفَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلا أَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ»...».

 



نظرات کاربران

//