دختر پیامبر(سلام‌الله‌علیها) در بستر بیماری

دختر پیامبر(سلام‌الله‌علیها) در بستر بیماری

 

در ادامۀ بحث (جلسۀ 22، 11 ربیع‌الثانی 1444) به تبیین موضوع دختر پیامبر(سلام‌الله‌علیها) در بستر بیماری می‌پردازیم.

غاصبان فدک برای تثبیت موقعیت خود، نقشه‌هایی کشیدند که منجر به شهادت حضرات معصومین(علیهم‌السلام) و غیبت آخرین بازمانده شد. وقتی اهل سقیفه جایگاه خلافت را گرفتند، آرام آرام صدای وجدان مردم بلند شد. همین موضوع ابوبکر و عمر را بر آن داشت تا خود را به اهل بیت پیامبر(علیهم‌السلام) نزدیک نشان دهند تا مردم باور کنند که دختر پیامبر(سلام‌الله‌علیها) هم با خلافت آن‌ها همراه است.

برای این منظور تلاش کردند تا به عیادت حضرت فاطمه(سلام‌الله‌علیها) بروند و هر طور شده رضایت او را به دست آورند. وقتی در این امر موفق نشدند، تلاش کردند از زمان شهادت ایشان باخبر شوند تا خودشان بر پیکر مطهر نماز بخوانند و کار کفن و دفن را عهده‌دار شوند. برای این منظور جاسوس‌هایی در بیت پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) داشتند؛ از جمله دختران خودشان. اما فاطمه(سلام‌الله‌علیها) وصیت کرد که شبانه و در حضور اندک افراد امین به خاک سپرده شود و این برنامۀ آن‌ها نیز با شکست مواجه شد. پس به قبرستان رفتند تا نبش قبر کنند و پیکر مطهر ایشان را بیابند که با واکنش تند و قاطع علی(علیه‌السلام) روبرو شدند و از تصمیم خود عقب نشستند. بدین ترتیب مخالفت دختر پیامبر(سلام‌الله‌علیها) با خلافت ابوبکر و عمر در تاریخ ثبت می‌شود و راه حق و باطل را مشخص می‌کند.

عیادت خلفای اول و دوم از حضرت فاطمه(سلام‌الله‌علیها)

قسمتی از تاریخ را مرور می‌کنیم که به موضوع درخواست عیادت ابوبکر و عمر از حضرت فاطمه(سلام‌الله‌علیها) و واکنش ایشان به این موضوع می‌پردازد:

از امام صادق(علیه‌السلام) نقل شده است که در این مورد فرمود: «وقتی حضرت فاطمه(سلام‌الله‌علیها) دچار آن بیماری شد که با همان به شهادت رسید، آن دو نفر برای عیادت ایشان آمدند و اذن ورود خواستند؛ ولی او اجازه نداد. هنگامی که ابوبکر با این منظره مواجه شد با خدا عهد کرد زیر سایه و سقف نرود تا اینکه فاطمه(سلام‌الله‌علیها) او را به حضور بپذیرد و رضایت آن حضرت را حاصل نماید. لذا یک شب در زیر آسمان خوابید و زیر سقف و سایه نرفت.»[1]

ابوبکر به گوش همه رساند که دختر پیامبر به من اجازۀ ملاقات نمی‌دهد و برای اینکه خود را پشیمان نشان دهد ریاکارانه عهد کرد که تا وقتی اذن ملاقات نگیرد زیر هیچ سقفی نمی‌رود. در ماجرای غصب فدک هم بارها ابوبکر از در پشیمانی وارد شد و خود را مظلوم و اهل مدارا نشان داد و در عوض عمر با شدت و قاطعیت عمل کرد و آن‌ها با این حربه بارها به مقصود خود رسیدند.

پس از این جریان هم عمر به حضور امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) رسید و گفت: «ابوبکر پیرمردی دل نازک است! او در غار با پیامبر بوده و افتخار رفاقت با آن حضرت را دارد. ما غیر از این مرتبه بارها نزد فاطمه آمدیم و اذن ورود خواستیم؛ ولی وی به ما اجازه نداد تا مشرف شویم و رضایت او را حاصل کنیم. اگر صلاح می‌دانی از آن حضرت برای ما اجازۀ تشرف بگیر.» حضرت فرمود: «مانعی ندارد.»

سپس ایشان نزد حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) آمد و به او فرمود: «ای دختر پیامبر خدا! تو از جریان این دو نفر مطلعی که چند مرتبه نزد شما آمدند و شما آن‌ها را رد کرده‌ و اذن ورود نداده‌اید. آن‌ها از من خواسته‌اند که از شما برای آنان اذن ورود بگیرم.» حضرت فاطمه(سلام‌الله‌علیها) فرمود: «به خدا قسم من به ایشان اجازۀ ورود نخواهم داد و با آنان یک کلمه صحبت نخواهم کرد تا اینکه پدرم را ملاقات کنم و از عملی که آن‌ها در حق من انجام داده‌اند به آن حضرت شکایت کنم.» حضرت علی(علیه‌السلام) فرمود: «من برای آنان ضمانت داده‌ام.» حضرت فاطمه(سلام‌الله‌علیها) فرمود: «اکنون که ضمانت کرده‌ای مانعی ندارد؛ زیرا خانه خانۀ توست و زنان باید تابع مردان باشند. من راجع به هیچ موضوعی با تو مخالفت نخواهم کرد. به هر کسی که دوست داری اجازۀ ورود بده.»[2]

علی(علیه‌السلام) می‌دانست که همسرش با اجازه ندادن به آن دو می‌خواهد چهرۀ ریاکارانه‌شان را افشا کند و نشان دهد که آن‌ها چگونه با غصب خلافت، دین را از پایه برمی‌گردانند. فاطمه(سلام‌الله‌علیها) هم می‌دانست که علی(علیه‌السلام) نمی‌خواهد چیزی را به او تحمیل کند و این ضمانت بی‌علت نیست. اگر همسرش به آن دو اجازه ندهد، همین موضوع را بهانه و دست‌آویز قرار می‌دهند تا دشمنی را از سمت اهل بیت پیامبر(علیهم‌السلام) نشان دهند و خود را بی‌گناه جلوه دهند. پس او باید بهانه را از دست آن‌ها بگیرد. به همین دلیل ایشان به حکمت علی(علیه‌السلام) اعتماد کرد و درخواست او را پذیرفت. از طرف دیگر نشان داد که من با پادرمیانی همسرم این دیدار را پذیرفتم و به آن راضی نیستم.

«حضرت علی(علیه‌السلام) خارج شد و به آن دو نفر اذن ورود داد. وقتی آنان وارد شدند و چشمشان به حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) افتاد، سلام کردند. ولی او جواب سلام آن‌ها را نداد و صورت مبارک خود را از ایشان برگرداند.»[3]

جواب سلام واجب است. اما اگر شخص سلام‌دهنده مسلمان نباشد و سلامش را از روی اعتقاد به اسلام نگوید، می‌توان به او جواب نداد. جواب سلام دادن به کفار واجب نیست. همین واکنش حضرت نشان می‌دهد که آن دو چه جایگاهی دارند.

وقتی فاطمه(سلام‌الله‌علیها) روی برگرداند، آنان برخاستند و در مقابل صورت آن حضرت قرار گرفتند و این عمل چند مرتبه تکرار شد... ابوبکر گفت: «ای دختر رسول خدا! ما آمده‌ایم که از تو رضایت بگیریم و از خشم تو بر حذر باشیم. ما تقاضا داریم تو ما را دربارۀ آن اجحافی که نسبت به تو کرده‌ایم، عفو فرمایی!» زهرای اطهر(سلام‌الله‌علیها) فرمود: «من با شما یک کلمه سخن نمی‌گویم تا اینکه پدرم را ملاقات کنم و از شما راجع به اعمالی که در حق من انجام داده‌اید به آن حضرت شکایت کنم.» گفتند: «ما آمدیم از تو پوزش بطلبیم و رضایت حاصل کنیم. خواهش می‌کنیم که از ما درگذری و ما را مؤاخذه ننمایی.»

حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) به علی(علیه‌السلام) فرمود: «من با اینان یک کلمه صحبت نمی‌کنم تا دربارۀ موضوعی که ایشان از رسول خدا شنیده‌اند جویا شوم. اگر راست بگویند من صلاح خود را بهتر می‌دانم.» آنان گفتند: «بار خدایا! تو شاهد باش که هر چه فاطمه(سلام‌الله‌علیها) جویا شود ما جواب وی را راست خواهیم گفت.»

حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) فرمود: «شما را به خدا قسم می‌دهم؛ آیا به خاطر دارید که پیامبر خدا در یک نیمه شب، شما را برای اتفاقی که برای علی(علیه‌السلام) رخ داده بود از منزل خودتان خارج کرد؟» گفتند: «آری به خدا قسم!» فرمود: «شما را به خدا قسم می‌دهم آیا نشنیدید که پیامبر خدا فرمود: فاطمه پارۀ تن من است و من از فاطمه هستم؛ کسی که او را اذیت کند مرا اذیت کرده و کسی که مرا اذیت کند خدا را اذیّت کرده است. کسی که زهرا را بعد از شهادت من اذیت کند، مثل این است که در زمان حیات من او را اذیت نموده باشد و کسی که در زمان حیات من او را اذیت کند مثل کسی است که وی را بعد از شهادت من اذیت نموده باشد؟»

گفتند: «آری به خدا سوگند!» فرمود: «الحمدلله!...پروردگارا! من تو را شاهد می‌گیرم و این افرادی را که حضور دارند شهود قرار می‌دهم که این دو نفر، مرا در زمان حیات و موقع مُردن اذیت کردند. به خدا قسم که من یک کلمه با شما صحبت نخواهم کرد تا موقعی که خدای خود را ملاقات نمایم و راجع به عملی که شما در حق من انجام دادید به پروردگار خود شکایت کنم.»

ناگاه صدای ابوبکر به واویلا بلند شد و گفت: «ای کاش مادرم مرا نمی‌زاد!» عمر به ابوبکر گفت: «تعجب می‌کنم از این مردم که چگونه تو را سرپرست و متصدی امور خود قرار دادند؛ در صورتی که تو پیرمردی خرفت هستی و برای غضب یک زن، جزع و فزع می‌کنی و برای خشنودی او خوشحال می‌شوی! چه مانعی دارد که شخصی، یک زن را خشمناک نماید؟» آنگاه برخاستند و خارج شدند.[4]

جای تعجب است از افرادی که این حوادث تاریخی را در کتاب‌های خود خوانده‌اند و هنوز بر اعتقاد خود نسبت به خلافت این دو ثابت قدم هستند. مثل ابن ابی‌الحدید که هم امیرالمومنین(علیه‌السلام) را خوب می‌شناخت هم تمام این حوادث را در کتاب‌ خود نقل کرده است و حتی از رفتار خلفا اظهار تعجب می‌کند، اما از اعتقاد خود نسبت به آن‌ها برنمی‌گردد.

تقاضای عیادت حضرت فاطمه(سلام‌الله‌علیها) از طرف عباس بن عبدالمطلب

در امالی شيخ طوسى آمده است: «وقتی بیماری فاطمه(سلام‌الله‌علیها) شدید شد، عباس بن عبدالمطلب براى عیادت آن حضرت به در خانه آمد. گفتند: «بیماری فاطمه(سلام‌الله‌علیها) سنگین شده است و كسى بر او وارد نمی‌شود.» عباس به خانۀ خود برگشت و غلامش را به خدمت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) فرستاد و گفت: «به خدمت پسر برادرم علی بگو كه عموی تو به شما سلام می‌رساند و می‌گويد همانا مرا غم و اندوه از براى بیمارى فاطمه، نور چشم پیامبر و روشنى چشم من فراگرفته است. می‌دانم كه او اولین كسى است كه به رسول خدا می‌پیوندد و پیامبر او را برگزید و نیكو داشت و تقرب داد. همانا خدای نكرده اگر روزگار او به آخر رسیده باشد، جان من فدای تو باد! من مهاجر و انصار را جمع كنم تا حاضر شوند و اجر خویش دریابند و بر او نماز گزارند و در آن جمالی برای دين است.»

علی(علیه‌السلام) فرمود: «به عموی من سلامم را برسان و بگو من مراحم و شفقت شما را هرگز فراموش نمی‌كنم و مشورت شما را شناختم و نیكویی رأى شما را دانستم. همانا فاطمه دختر رسول خدا بعد از وفات پدر، مظلوم واقع شد و از حق خود ممنوع گرديد. او را از ميراث پدرش محروم کرده؛ وصیت رسول خدا را دربارۀ او رعایت نكردند و حفظ حرمت او ننمودند. همانا كافى است حكومت خداى عزوجل که در فرداى قيامت از ظالمين بر فاطمه انتقام كشد و من از شما درخواست می‌كنم كه در امر فاطمه به آنچه اشاره فرمودید صرف نظر بفرمایید. چه آنكه مرا وصيت كرده است كه امر او را مخفی و مستور بدارم.»

چون فرستادۀ عباس پيام علی(علیه‌السلام) را رسانید، عباس گفت: «خدا فرزند برادرم را بیامرزد! همانا در رأى پسر برادرم توبيخ و طعنى راه ندارد. در ميان فرزندان عبدالمطلب، مولودى كه بركتش از علی زيادتر باشد نبود مگر رسول خدا. علی‌ همیشه در جمیع صفات نیکو، گوی سبقت را از همه ربوده بود و در علم و دانش و شجاعت و نصرت دين حنيف، آفريده‌ای از او پيشی نگرفت.»[5]

مرا شبانه به خاک بسپار...

زمانی که بیماری حضرت شدت گرفت، اموال خود را به بنی‌هاشم و بنی‌عبدالمطلب و فرزندان خود بخشید. ام ایمن، اسماء و فضه که از ایشان مراقبت می‌کردند، ساعت به ساعت بالای سر ایشان بودند.

روزی حضرت امیر نماز ظهر را در مسجد خواند. وقتی به منزل بازگشت، کنیزان را گریان و محزون دید. حضرت به ایشان فرمود: «چه خبر شده؟ چرا شما را ناراحت و مضطرب می‌بینم؟» گفتند: «ای امیرالمؤمنین! دختر عموی خود، فاطمه‌ را دریاب، گر چه گمان نمی‌کنیم وی را دریابی.»

حضرت علی(علیه‌السلام) به سرعت متوجه حجرۀ فاطمه(سلام‌الله‌علیها) شده و بر آن بانو وارد شد. ناگاه دید که
ایشان در میان بستر خویش که از پارچۀ کتان سفید بود افتاده و به طرف راست و چپ می‌غلطد. حضرت علی(علیه‌السلام) ردا از دوش و عمامه از سر مبارک خویش افکند. آنگاه آمد و سر مبارک حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) را به دامن گرفت و فرمود: «ای زهرا!» اما او سخنی نگفت. برای دومین بار فرمود: «ای دختر پیامبر!» او باز هم جوابی نداد! حضرت برای سومین بار صدا زد: «ای دختر آن کسی که زکات را در دامن عبای خود برای فقرا می‌بُرد!» جوابی نشنید. فرمود: «ای دختر آن کسی که با ملائکه نماز خواند!» حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) جوابی نداد.

علی(علیه‌السلام) صدا زد: «ای فاطمه با من سخن بگو! من پسر عموی تو علی بن ابیطالب هستم.» حضرت چشمان خود را باز کرد. آنگاه آن بانو گریست و حضرت علی(علیهما‌السلام) هم گریان شد و فرمود: «تو را چه شده است؟ من پسر عمویت علی هستم.» حضرت فاطمه‌(سلام‌الله‌علیها) فرمود: «ای پسر عمو! من اکنون آن مرگی را مشاهده می‌کنم که نمی‌توان از آن گریخت. من می‌دانم که تو بعد از من نمی‌توانی ازدواج نکنی. یا علی! اگر ازدواج کردی یک شب و یک روز نزد همسرت و یک شب و یک روز نزد فرزندان من باش. یا علی! صدا به روی حسن و حسینم بلند نکن! زیرا ایشان یتیم و دل‌شکسته هستند. دیروز بود که حسنین من، جد بزرگوار خود را از دست دادند. امروز هم مادر خود را از دست می‌دهند. وای بر آن امتی که حسنین مرا می‌کُشند و با ایشان بغض و دشمنی می‌ورزند.»

حضرت علی(علیه‌السلام) فرمود: «ای دختر رسول خدا! تو این مطلب را از کجا می‌گویی؛ در صورتی که وحی خدا از خاندان ما قطع شده ا‌ست؟» حضرت فاطمه‌(سلام‌الله‌علیها) فرمود: «یا علی! من اکنون خوابیدم و پدر بزرگوارم را در میان قصری از دُرّ سفید دیدم. وقتی مرا دید فرمود: «ای دخترم! نزد من بیا، زیرا من مشتاق تو هستم.» گفتم: «پدر جان! به خدا قسم که من بیشتر شوق ملاقات تو را دارم.» پدرم فرمود: «تو امشب نزد من خواهی آمد.» پدرم شخصی راستگوست و به وعدۀ خود وفا می‌کند. یا علی! هنگامی که دیدی من سورۀ یاسین را قرائت نمودم، بدان که اجلم فرا رسیده است. مرا غسل بده، ولی بدنم را برهنه نکن؛ زیرا من پاک و مُطهّر هستم. یا علی! خودت و اهل خانه‌ام و دوستانی که به من نزدیک هستند بر جنازه‌ام نماز بخوانید. یا علی! مرا شبانه به خاک بسپار که این خبر را، پدرم پیامبر خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) به من داده ا‌ست.»[6]

 


[1]- علل الشّرائع، ص 592: "فَلَمَّا مَرِضَتْ فَاطِمَةُ سلام الله علیها مَرَضَهَا الَّذِی مَاتَتْ فِیهِ أَتَیَاهَا عَائِدَیْنِ وَ اسْتَأْذَنَا عَلَیْهَا فَأَبَتْ أَنْ تَأْذَنَ لَهُمَا فَلَمَّا رَأَی ذَلِکَ أَبُوبَکْرٍ أَعْطَی اللَّهَ عَهْداً لا یُظِلُّهُ سَقْفُ بَیْتٍ حَتَّی یَدْخُلَ عَلَی فَاطِمَةَ سلام الله علیها وَ یَتَرَاضَاهَاف فَبَاتَ لَیْلَةً فِی الصَّقِیعِ مَا أَظَلَّهُ شَیْ‌ءٌ"

[2]- همان: "ثُمَّ إِنَّ عُمَرَ أَتَی عَلِیّاً علیه السلام فَقَالَ لَهُ: إِنَّ أَبَابَکْرٍ شَیْخٌ رَقِیقُ الْقَلْبِ وَ قَدْ کَانَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ فِی الْغَارِ فَلَهُ صُحْبَةٌ وَ قَدْ أَتَیْنَاهَا غَیْرَ هَذِهِ الْمَرَّةِ مِرَاراً نُرِیدُ الْإِذْنَ عَلَیْهَا وَ هِیَ تَأْبَی أَنْ تَأْذَنَ لَنَا حَتَّی نَدْخُلَ عَلَیْهَا فَنَتَرَاضَی فَإِنْ رَأَیْتَ أَنْ تَسْتَأْذِنَ لَنَا عَلَیْهَا فَافْعَلْ. قَالَ: نَعَمْ، فَدَخَلَ عَلِیٌّ عَلَی فَاطِمَةَ سلام الله علیها فَقَالَ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ قَدْ کَانَ مِنْ هَذَیْنِ الرَّجُلَیْنِ مَا قَدْ رَأَیْتِ وَ قَدْ تَرَدَّدَا مِرَاراً کَثِیرَةً وَ رَدَدْتِهِمَا وَ لَمْ تَأْذَنِی لَهُمَا وَ قَدْ سَأَلانِی أَنْ أَسْتَأْذِنَ لَهُمَا عَلَیْکِ فَقَالَتْ: وَاللَّهِ لا آذَنُ لَهُمَا وَ لا أُکَلِّمُهُمَا کَلِمَةً مِنْ رَأْسِی حَتَّی أَلْقَی أَبِی فَأَشْکُوَهُمَا إِلَیْهِ بِمَا صَنَعَاهُ وَ ارْتَکَبَاهُ مِنِّی. قَالَ عَلِیٌّ علیه السلام فَإِنِّی ضَمِنْتُ لَهُمَا ذَلِکِ. قَالَتْ: إِنْ کُنْتَ قَدْ ضَمِنْتَ لَهُمَا شَیْئاً فَالْبَیْتُ بَیْتُکَ وَ النِّسَاءُ تَتْبَعُ الرِّجَالَ لا أُخَالِفُ عَلَیْکَ بِشَیْ‌ءٍ فَأْذَنْ لِمَنْ أَحْبَبْتَ"

[3]- همان: "فَخَرَجَ عَلِیٌّ علیه السلام فَأَذِنَ لَهُمَا فَلَمَّا وَقَعَ بَصَرُهُمَا عَلَی فَاطِمَةَ سلام الله علیها سَلَّمَا عَلَیْهَا فَلَمْ تَرُدَّ عَلَیْهِمَا وَ حَوَّلَتْ وَجْهَهَا عَنْهُمَا"

[4]- همان: " فَتَحَوَّلا وَ اسْتَقْبَلا وَجْهَهَا حَتَّی فَعَلَتْ مِرَاراً...فَقَالَ أَبُوبَکْرٍ: یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ إِنَّمَا أَتَیْنَاکِ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِکِ وَ اجْتِنَابَ سَخَطِکِ نَسْأَلُکِ أَنْ تَغْفِرِی لَنَا وَ تَصْفَحِی عَمَّا کَانَ مِنَّا إِلَیْکِ. قَالَتْ لا أُکَلِّمُکُمَا مِنْ رَأْسِی کَلِمَةً وَاحِدَةً حَتَّی أَلْقَی أَبِی وَ أَشْکُوَکُمَا إِلَیْهِ وَ أَشْکُوَ صُنْعَکُمَا وَ فِعَالَکُمَا وَ مَا ارْتَکَبْتُمَا مِنِّی. قَالا إِنَّا جِئْنَا مُعْتَذِرَیْنِ مُبْتَغین [مُبْتَغِیَیْنِ ] مَرْضَاتِکِ فَاغْفِرِی وَ اصْفَحِی عَنَّا وَ لا تُؤَاخِذِینَا بِمَا کَانَ مِنَّا، فَالْتَفَتَتْ إِلَی عَلِیٍّ علیه السلام وَ قَالَتْ: إِنِّی لا أُکَلِّمُهُمَا مِنْ رَأْسِی کَلِمَةً حَتَّی أَسْأَلَهُمَا عَنْ شَیْ‌ءٍ سَمِعَاهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم فَإِنْ صَدَقَانِی رَأَیْتُ رَأْیِی قَالا: اللَّهُمَّ ذَلِکَ لَهَا وَ إِنَّا لا نَقُولُ إِلا حَقّاً وَ لا نَشْهَدُ إِلا صِدْقاً. فَقَالَتْ: أُنْشِدُکُمَا بِاللَّهِ أَتَذْکُرَانِ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم اسْتَخْرَجَکُمَا فِی جَوْفِ اللَّیْلِ بِشَیْ‌ءٍ کَانَ حَدَثَ مِنْ أَمْرِ عَلِیٍّ؟ فَقَالا: اللَّهُمَّ نَعَم، فَقَالَتْ: أُنْشِدُکُمَا بِاللَّه هَلْ سَمِعْتُمَا النَّبِیَّ یَقُولُ فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهَا مَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِی وَ مَنْ آذَانِی فَقَدْ آذَی اللَّهَ وَ مَنْ آذَاهَا بَعْدَ مَوْتِی فَکَانَ کَمَنْ آذَاهَا فِی حَیَاتِی وَ مَنْ آذَاهَا فِی حَیَاتِی کَانَ کَمَنْ آذَاهَا بَعْدَ مَوْتِی؟ قَالا: اللَّهُمَّ نَعَمْ فَقَالَتِ: الْحَمْدُلِلَّهِ. ثُمَّ قَالَتِ: اللَّهُمَّ إِنِّی أُشْهِدُکَ فَاشْهَدُوا یَا مَنْ حَضَرَنِی أَنَّهُمَا قَدْ آذَیَانِی فِی حَیَاتِی وَ عِنْدَ مَوْتِی، وَاللَّهِ لا أُکَلِّمُکُمَا مِنْ رَأْسِی کَلِمَةً حَتَّی أَلْقَی رَبِّی فَأَشْکُوَکُمَا إِلَیْهِ بِمَا صَنَعْتُمَا بِهِ وَ بِی وَ ارْتَکَبْتُمَا مِنِّی، فَدَعَا أَبُوبَکْرٍ بِالْوَیْلِ وَ الثُّبُورِ وَ قَالَ: لَیْتَ أُمِّی لَمْ تَلِدْنِی، فَقَالَ عُمَرُ: عَجَباً لِلنَّاسِ کَیْفَ وَلَّوْکَ أُمُورَهُمْ وَ أَنْتَ شَیْخٌ قَدْ خَرِفْتَ تَجْزَعُ لِغَضَبِ امْرَأَةٍ وَ تَفْرَحُ بِرِضَاهَا وَ مَا لِمَنْ أَغْضَبَ امْرَأَةً وَ قَامَا وَ خَرَجَا."

[5]- امالی شیخ طوسی، صص 155 و 156: "لَمَّا مَرِضَتْ فَاطِمَةُ مَرَضَهَا الَّذِي تُوُفِّيَتْ فِيهِ وَ ثَقُلَتْ، جَاءَهَا الْعَبَّاسُ بْنُ‌عَبْدِ الْمُطَّلِبِ عَائِداً، فَقِيلَ لَهُ: إِنَّهَا ثَقِيلَةٌ، وَ لَيْسَ يَدْخُلُ عَلَيْهَا أَحَدٌ، فَانْصَرَفَ إِلَى دَارِهِ، فَأَرْسَلَ إِلَى عَلِيٍّ فَقَالَ لِرَسُولِهِ: قُلْ لَهُ: يَا ابْنَ أَخٍ، عَمُّكَ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ، وَ يَقُولُ لَكَ: قَدْ فَجَأَنِي مِنَ الْغَمِّ بِشَكَاةِ حَبِيبَةِ رَسُولِ اللَّهِ وَ قُرَّةِ عَيْنِهِ وَ عَيْنِي فَاطِمَةَ مَا هَدَّنِي، وَ إِنِّي لَأَظُنُّهَا أَوَّلَنَا لُحُوقاً بِرَسُولِ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَخْتَارُ لَهَا وَ يَحْبُوهَا وَ يُزْلِفُهَا لَدَيْهِ، فَإِنْ كَانَ مِنْ أَمْرِهَا مَا لَا بُدَّ مِنْهُ، فَاجْمَعْ- أَنَا لَكَ الْفِدَاءُ- الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارَ حَتَّى يُصِيبُوا الْأَجْرَ فِي حُضُورِهَا وَ الصَّلَاةِ عَلَيْهَا، وَ فِي ذَلِكَ جَمَالٌ لِلدِّينِ. فَقَالَ عَلِيٌّ لِرَسُولِهِ وَ أَنَا حَاضِرٌ عِنْدَهُ: أَبْلِغْ عَمِّيَ السَّلَامَ، وَ قُلْ: لَا عَدِمْتُ إِشْفَاقَكَ وَ تَحَنُّنَكَ، وَ قَدْ عَرَفْتُ مَشُورَتَكَ وَ لِرَأْيِكَ فَضْلُهُ، إِنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ لَمْ تَزَلْ مَظْلُومَةً مِنْ حَقِّهَا مَمْنُوعَةً، وَ عَنْ مِيرَاثِهَا مَدْفُوعَةً، لَمْ تُحْفَظْ فِيهَا وَصِيَّةُ رَسُولِ اللَّهِ وَ لَا رُعِيَ فِيهَا حَقُّهُ، وَ لَا حَقُّ اللَّهِ (عَزَّ وَ جَلَّ)، وَ كَفَى بِاللَّهِ حَاكِماً وَ مِنَ الظَّالِمِينَ مُنْتَقِماً، وَ إِنِّي أَسْأَلُكَ يَا عَمِّ أَنْ تَسْمَحَ لِي بِتَرْكِ مَا أَشَرْتَ بِهِ، فَإِنَّهَا وَصَّتْنِي بِسَتْرِ أَمْرِهَا. قَالَ: فَلَمَّا أَتَى الْعَبَّاسَ رَسُولُهُ بِمَا قَالَهُ عَلِيٌّ قَالَ: يَغْفِرُ اللَّهُ لِابْنِ أَخِي، فَإِنَّهُ لَمَغْفُورٌ لَهُ، إِنَّ رَأْيَ ابْنِ أَخِي لَا يُطْعَنُ فِيهِ، إِنَّهُ لَمْ يُولَدْ لِعَبْدِ الْمُطَّلِبِ مَوْلُودٌ أَعْظَمُ بَرَكَةً مِنْ عَلِيٍّ إِلَّا النَّبِيُّ إِنَّ عَلِيّاً لَمْ يَزَلْ أَسْبَقَهُمْ إِلَى كُلِّ مَكْرُمَةٍ، وَ أَعْلَمَهُمْ بِكُلِّ قَضِيَّةٍ، وَ أَشْجَعَهُمْ فِي الْكَرِيهَةِ، وَ أَشَدَّهُمْ جِهَاداً لِلْأَعْدَاءِ فِي نُصْرَةِ الْحَنِيفِيَّةِ، وَ أَوَّلَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ"

[6]- معانی الاخبار، صص558 و 559: "وَ قَدْ صَلَّی أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ صَلاةَ الظُّهْرِ وَ أَقْبَلَ یُرِیدُ الْمَنْزِلَ إذَا اسْتَقْبَلَتْهُ الْجَوَارِی بَاکِیَاتٍ حَزِینَاتٍ فَقَالَ لَهُنَّ: مَا الْخَبَرُ وَ مَا لِی أَرَاکُنَّ مُتَغَیَّرَاتِ الْوُجُوهِ وَ الصُّوَرِ؟ فَقُلْنَ: یَا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ أَدْرِکْ ابْنَةَ عَمِّکَ الزهراء وَ مَا نَظُنُّکَ تُدْرِکُهَا. فَأَقْبَلَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ مُسْرِعاً حَتَّی دَخَلَ عَلَیْهَا وَ إذَا بِهَا مُلْقَاةٌ عَلَی فِرَاشِهَا وَ هُوَ مِنْ قَبَاطِیِّ مِصْرَ وَ هِیَ تَقْبِضُ یَمِیناً وَ تَمُدُّ شِمَالاً، فَأَلْقَی الرِّدَاءَ عَنْ عَاتِقِهِ وَ الْعِمَامَةَ عَنْ رَأْسِهِ وَ حَلَّ أَزْرَارَهُ وَ أَقْبَلَ حَتَّی أَخَذَ رَأْسَهَا وَ تَرَکَهُ فِی حَجْرِهِ وَ نَادَاهَا: یَا زَهْرَاء! ُ فَلَمْ تُکَلِّمْهُ، فَنَادَاهَا: یَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی! فَلَمْ تُکَلِّمْهُ، فَنَادَاهَا: یَا بِنْتَ مَنْ حَمَلَ الزَّکَاةَ فِی طَرَفِ رِدَائِهِ وَ بَذَلَهَا عَلَی الْفُقَرَاءِ! فَلَمْ تُکَلِّمْهُ، فَنَادَاهَا: یَا ابْنَةَ مَنْ صَلَّی بِالْمَلائِکَةِ فِی السَّمَاءِ مَثْنَی مَثْنَی! فَلَمْ تُکَلِّمْهُ، فَنَادَاهَا: یَا فَاطِمَةُ کَلِّمِینِی فَأَنَا ابْنُ عَمِّکَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ. قَالَ: فَفَتَحَتْ عَیْنَیْهَا فِی وَجْهِهِ وَ نَظَرَتْ إِلَیْهِ وَ بَکَتْ وَ بَکَی وَ قَالَ: مَا الَّذِی تَجِدِینَهُ فَأَنَا ابْنُ عَمِّکِ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ. فَقَالَتْ: یَا ابْنَ الْعَمِّ إِنِّی أَجِدُ الْمَوْتَ الَّذِی لا بُدَّ مِنْهُ وَ لا مَحِیصَ عَنْهُ وَ أَنَا أَعْلَمُ أَنَّکَ بَعْدِی لا تَصْبِرُ عَلَی قِلَّةِ التَّزْوِیجِ فَإِنْ أَنْتَ تَزَوَّجْتَ امْرَأَةً اجْعَلْ لَهَا یَوْماً وَ لَیْلَةً وَ اجْعَلْ لِأَوْلادِی یَوْماً وَ لَیْلَةً یَا أَبَاالْحَسَنِ وَ لا تَصِحْ فِی وُجُوهِهِمَا فَیُصْبِحَانِ یَتِیمَیْنِ غَرِیبَیْنِ مُنْکَسِرَیْنِ فَإنَّهُمَا بِالْأَمْسِ فَقَدَا جَدَّهُمَا وَ الْیَوْمَ یَفْقِدَانِ أُمَّهُمَا، فَالْوَیْلُ لِأُمَّةٍ تَقْتُلُهُمَا وَ تُبْغِضُهُمَا...فَقَالَ لَهَا عَلِیٌّ علیه السلام :مِنْ أَیْنَ لَکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ هَذَا الْخَبَرُ وَ الْوَحْیُ قَدِ انْقَطَعَ عَنَّا؟ فَقَالَتْ: یَا أَبَاالْحَسَنِ رَقَدْتُ السَّاعَةَ فَرَأَیْتُ حَبِیبِی رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم فِی قَصْرٍ مِنَ الدُّرِّ الْأَبْیَضِ فَلَمَّا رَآنِی. قَالَ: هَلُمِّی إِلَیَّ یَا بُنَیَّةِ فَإِنِّی إِلَیْکِ مُشْتَاقٌ فَقُلْتُ: وَاللَّهِ إِنِّی لاشَدُّ شَوْقاً مِنْکَ إِلَی لِقَائِکَ، فَقَالَ: أَنْتِ اللَّیْلَةَ عِنْدِی وَ هُوَ الصَّادِقُ لِمَا وَعَدَ وَ الْمُوفِی لِمَا عَاهَدَ. فَإذَا أَنْتَ قَرَأْتَ یس فَاعْلَمْ أَنِّی قَدْ قَضَیْتُ نَحْبِی فَغَسِّلْنِی وَ لا تَکْشِفْ عَنِّی فَإِنِّی طَاهِرَةٌ مُطَهَّرَةٌ وَ لْیُصَلِّ عَلَیَّ مَعَکَ مِنْ أَهْلِیَ الْأَدْنَی فَالْأَدْنَی وَ مَنْ رُزِقَ أَجْرِی وَ ادْفِنِّی لَیْلاً فِی قَبْرِی، بِهَذَا أَخْبَرَنِی حَبِیبِی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم"

 



نظرات کاربران

//