نپذیرفتن ولایت، کفر است!

نپذیرفتن ولایت، کفر است!

در ادامۀ بحث (جلسۀ 2، 10 ربیع‌الأول 1444) به تبیین موضوع نپذیرفتن ولایت، کفر است! می‌پردازیم.

جلسۀ گذشته، غدیر اول و غدیر ثانی و ارتباط این دو را در تکمیل ولایت و برائت مرور کردیم. بعد از آن پرداختیم به نامۀ امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) به یکی از اصحاب سرّشان به نام حذیفه به‌عنوان حاکم مدائن. حذیفه چه در ظاهر و چه در باطن، شاهد همۀ جریانات از بعثت رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و ناظر حکومت اسلامی در دو جلوۀ ناب و نفاق بوده است؛ یعنی حکومت رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و 25 سال حکومت سه خلیفۀ بعد از ایشان.

حالا بعد از مردن عثمان، حضرت علی(علیه‌السلام) به او نامه می‌نویسد که از مردم یمن برای ایشان بیعت بگیرد. حذیفه حکومت باطل را در این 25 سال دیده بود و با مردمی سخن می‌گفت که با این حکومت‌‌ها به عنوان اسلام بیعت کرده بودند و به همان باطل عادت کرده بودند. ولی حالا که یک تلؤلؤ جدید در سیاست و اقتصاد و عبادت و روابط از اسلام تابیده است، باید مردم را برای بیعت با آن آماده نماید. البته دیدیم که با همۀ این آمادگی‌ها، حکومت حضرت‌علی(علیه‌السلام) بیش از 5 سال ادامه پیدا نکرد. و تعداد کمی توانستند، روش حقِ او را بپذیرند و از عادت‌های خود دست بردارند. و بیش از آنکه در مقابل حکومت حق تسلیم باشند با او به جنگ برخاستند!

این حال امروز ماست که از حکومت صفویه تا خاندان پهلوی که حاکمان با نام شیعه بر ما حکومت می‌کردند و با همان اقتصاد و سیاست و...، عادت کرده بودیم و با آمدن انقلاب، غرض این بود که این عادت‌ها را بشکنیم و از حکومت باطل در آمده، به حکومت حق دست بیعت دهیم، ولی بسیاری از ما نتوانستیم این کار به اتمام برسانیم و همین است که هنوز در غیبت امام‌مان به سر می‌بریم. و باید آماده باشیم که با ظهور امام‌زمان(عجل‌الله‌فرجه) عادت‌ها شکسته می‌شود، سیاست و اقتصاد و همه‌چیز آن است که امام بگوید، باید خود را از چون و چرا خالی کنیم، و بدانیم که ولایت چون و چرا بردار نیست.

ما امروز باید از خود بپرسیم در حاکمیت ولایت فقیه که ولایت نایب معصوم است، چقدر ثابت‌قدم بوده و قوی ایستاده‌ایم؟ حکومتی که خودمان پذیرفته‌ایم برای اینکه از حکومت باطل خسته شده بودیم و می‌خواستیم در سایۀ حکومت حق زندگی کنیم. چقدر در برپایی سیاست و اقتصاد و روابط و...، تحت حاکمیت ولایت فقیه تسلیم بوده و ایستادگی کردیم؟

و ما امروز باید فرزند زمان خود باشیم، و تاریخ را بخوانیم، نه برای اینکه آن را بدانیم، بلکه برای آنکه نیاز خود را از آن پیدا کنیم. بنابراین مراجعه می‌کنیم به گوشه‌هایی از تاریخ که در لابه‌لای کتاب‌هاست و کمتر شنیده‌ایم تا بهرۀ خود را از آن برداریم. به این منظور سراغ حذیفه رفتیم تا با خواندن سخنان روشنگرانۀ او دربارۀ موقعیت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) در میان مردم و برخورد آنان با ولایت او، برای روشن شدن راه خودمان، نوری برگیریم.

همان طور که گفته شد امام‌علی(علیه‌السلام) به حذیفه دو نامه نوشت یکی به خود او که او را در همان منصب قبلی‌اش باقی گذاشت و نامه‌ای هم برای مردم که حذیفه برایشان بخواند و از آنان برای امام‌علی(علیه‌السلام) بیعت بگیرد. در ادامه، متن این دو نامه را می‌خوانیم:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. از بندۀ خدا على اميرمؤمنان به سوى حذيفه. درود بر تو! اما بعد از درود همانا من تو را به همان منصبى كه داشتى باقى گذاشتم؛ ماليات و باج و خراج اهل ذمه را به دست تو قرار دادم آنان كه محل وثوق تواند و از امانت‌دارى و ديانتشان راضى هستى جمع كن. از آنان در كارهايت كمک بخواه؛ زيرا كه اين كار باعث عزت تو است و دشمنانت را به زمين افكند و من تو را فرمان‏ به تقوى و پرهيزكارى می‌دهم در آشكارا و نهان و تو را از مجازات خداوند می‌ترسانم در نهان و آشكار و سفارش می‌كنم تو را به نيكى بر نيكان و سخت گرفتن بر معاندان.

تو را فرمان به مدارا در كارهایت می‌دهم. به نرمى و دادگرى بر رعيت سفارش می‌کنم، زيرا كه تو از اين كار مسئولى‏. به انصاف ستمديدگان، گذشت از مردمان، روش نیک به هر اندازه كه می‌توانى سفارش می‌کنم، زيرا كه خدا نيكوكاران را پاداش می‌دهد، تو را به گرفتن خراج ذمّی‌ها فرمان می‌دهم كه با درستى و انصاف بگيرى و تجاوز به آنچه كه به تو دستور دادم نكنى و از ماليات چيزى را وانگذارى، در اين كار بدعت نگذارى. بعد بيت‌المال را در ميان اهلش مساوى و با عدالت بخش كنى، در برابر رعيت فروتنى كن و در مجلست با آنان همراهى كن، دور و نزدیک از نظر حق در پيش تو يكسان باشد در ميان مردم به درشتى داورى كن، عدالت را در ميان مردم بپادار، پيروى هوا مكن، در برابر اجراى فرمان خدا از سرزنش ملامت‌کنندگان بيمناک مباش زيرا خداوند با همان‌هاست كه پرهيز کرده‌اند و نيكوكاران‌اند.

همانا به سوى تو نامه‌ای فرستادم تا بخوانى بر اهل كشورت تا بدانند عقيدۀ ما در بارۀ آنان و تمام مسلمانان چيست. مردم را حاضر كن و نامه را بر ايشان بخوان از كوچک و بزرگشان براى ما بيعت گير. ان‌شاء‌اللَّه.»[1]

«بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم. از بندۀ خدا امير‌المؤمنين علی‌ابن‌ابیطالب به سوى كسى كه نامۀ من به او برسد از مسلمانان. درود خدا بر شما! اما بعد همانا من ستايش می‌کنم خدایى را كه جز او خدایى نيست و از او می‌خواهم كه بر محمّد و آلش درود بفرستد. و بعد همانا خداى‌تعالى دين خودش اسلام را براى خود و فرشتگان و رسولانش برگزيد و براى استوارى كارش و نيكویى تدبيرش و آسايش بندگانش دوست داشت.

سپس محمّد را به سوى آنان برانگيخت كتاب و حكمت را به آنان آموخت به‌واسطۀ گرامى داشتن من اين امت را، آنان را ادب آموخت تا هدايت شوند، گرد هم آورد تا پراكنده نشوند، توفيق داد تا ستم نكنند، چون دورانش به پايان رسيد به رحمت خداوند پيوست. پس از او بعضى از مسلمانان دو نفر را به جاى او گذاشتند و به ارشاد و روش آن دو راضى شدند.

بعد خداوند آن دو را ميراند بعد جانشين آن دو سوّمى شد. در دين چيزهاى تازه‌ای به وجود آورد. مردم كارهایى از او ديدند، عليه او دست به اقدام زدند، او را نكوهش كردند، سپس تغييرش دادند. بعد پيش من آمدند و با من بيعت كردند. من از خدا طلب هدايت می‌كنم، كمک پرهيزكارى می‌خواهم، آگاه باشيد كه وظيفۀ ما نسبت به شما عمل كردن به كتاب خدا و سنت پيامبرش باشد. وظيفۀ شما قيام به حق و درستى و زنده داشتن سنت پيامبر و اندرز دادن من در نهان و آشكار. و من در اين باره از خدا كمک می‌خواهم و او ما را كافيست و نيكو وكيلى است.

و من حذيفه يمانى را امير شما قرار دادم و او از كسانى است كه من به هدايت و راهنمایى او خوشنودم و از خدا رستگارى او را اميدوارم. همانا من او را فرمان دادم نيكى كند نسبت به نيكان شما و سخت بگيرد بر مربيان شما و مدارا به جمعيت شما. بر شما و خودمان، از خدا نيكویى عاقبت و رحمت پهناور او را در دنيا و آخرت خواهانم. درود و رحمت و بركات خدا بر شما باد.»[2]

بعد حذيفه بر فراز منبر رفت سپاس و ثناى خداوند كرد و درود بر محمّد و آلش فرستاد سپس گفت: «سپاس خدایى را كه حق را زنده و باطل را ميراند، عدل و دادگرى آورد و ستم را نابود كرد، ستمكاران را به زمين افكند. اى گروه مردمان همانا ولى شما خدا و رسول است. و امير مؤمنان بر حق و درست است و بهترين كسى است كه من پس از پيامبر می‌دانم. سزاوارترين مردم به مردم است، سزاوارترین به خلافت، نزدیک‌ترين مردم به راستى، راهنمایى به سوى عدل و داد. و مردم را به سوى راه راهنمایى می‌كند، نزدیک‌ترين وسيلۀ مردم به خدا، نزدیک‌ترين مردم به رسول خدا از نظر خويشاوندى است.

رجوع كنيد به سوى اطاعت اول كسى كه اسلام آورد و كسى كه دانشش از همه بيشتر است، راهش درست‌تر، از همه زودتر ايمان آورد، يقينش بيشتر است، اولين جنگجوى اسلام، بهترين مردم از نظر منزلت و مقام، برادر رسول خدا، پسر عمش، پدر حسن و حسين، همسر زهراى بتول بزرگ زنان جهانيان است. سپس اى مردم برخيزيد به كتاب خدا و سنت پيامبرش بيعت كنيد، زيرا كه در اين بيعت خشنودى خداست و براى شما شايسته است. درود بر شما!» تمام مردم از جاى بلند شدند و با اميرالمؤمنين(علیه‌السلام) بيعت كردند به‌طور تمام و كمال.[3]

همان طور که گفته شد یک جوان ایرانی در میان جمع بلند شد و از حذیفه دربارۀ امیرالمؤمنین بودنِ حضرت علی(علیه‌السلام) پرسید و حذیفه در جواب او آنچه در این باره مشاهده کرده بود را بیان کرد. در اینجا این قسمت از حدیث حذیفه را مرور می‌کنیم.

حذيفه می‌گويد: «یک روز دربارۀ اين حديث[4]، بحث می‌کردم، بريده گفت اى حذيفه، پيامبر(صلّى‌اللَّه‌عليه‌وآله) (در غياب تو) مردم را ملزم كرد كه به على(عليه‌السّلام) در اين باره تبریک بگويند، اما گروه كمى پاسخ مثبت دادند و بيشتر مردم ابا كردند؟ از بريده پرسيدم: آيا در آن روز تو شاهد ماجرا بودى؟ گفت: آرى، همۀ آن را از نزدیک ديدم از او خواستم كه ماجرايى كه در غياب من گذشت، برايم تعريف كند؟

بريده گفت: من و برادرم عمار، در «نخيل بنى‌نجار» در خدمت پيامبر بوديم، در اين موقع على(عليه‌السّلام) وارد شد و سلام كرد، پيامبر(صلّى‌اللَّه‌عليه‌وآله) و ما پاسخ سلام را داديم، آنگاه فرمود: يا على در آن نقطه بنشين، سپس گروهى از مردم وارد شدند، پيامبر به آن‌ها امر كرد، كه به او «امارت مؤمنين» را تبریک گويند. آن‌ها به اين فرمان عمل كردند و نزدیک نشدند. آنگاه دسته‌دسته مردم و از جمله «ابو بكر» و «عمر» وارد شدند و حضرت دستور داد تبریک بگويند، پرسيدند: اين امارت از سوى خدا و رسول(صلّى‌اللَّه‌عليه‌وآله) به او داده شده؟ فرمود: بلى.» [5]

این سؤال آن‌ها نشان می‌دهد که اینان اسلام هم نیاورده بودند، چون مسلمان، پیامبر را معصوم می‌داند و به سخن او شک نمی‌کند. و این دو نفر تا به امروز که باب ولایت باز نشده بود چون و چرایی نکرده بودند.

«... پس از آن «سلمان فارسى» و «ابوذر غفارى» وارد شدند و بدون چون و چرا به دستور پيامبر(صلّى‌اللَّه‌عليه‌وآله) به على(عليه‌السّلام) تبریک گفتند. در اين موقع، «خزيمة بن ثابت» و «ابوالهيثم تيهان» وارد شدند و بدون چون و چرا تبریک گفتند. پس از اين دو، «عمار» و «مقداد» به همين ترتيب عمل كردند.

آنگاه «عثمان» و «ابو عبيده» وارد شدند و پس از سلام و شنيدن جواب، به آن‌ها فرمود: تا مسئلۀ امارت را به على(عليه‌السّلام) تبريك بگويند، پرسيدند: دستور خدا و رسول است؟ فرمود: آرى، و بعد تبریک گفتند. سپس فلان و فلان و گروهى از «مهاجرين» و «انصار» آمدند و به همان ترتيب قبل مسائل عملى می‌شد، تا اتاق و اطراف از جمعيّت پر شد و برخى وارد می‌شدند و برخى خارج، و در آخر به من و برادرم فرمود: امارت را به على(عليه‌السّلام) تبریک بگويید، ما هم برخاستيم و تبریک گفتيم، و بعد به جاى خود باز گشتيم و نشستيم.» [6]

باب ابتلای انسان در ولایت، مرگ و میر و بیماری و فقر و...، نیست بلکه "حدیثَنا صَعبٌ مُستَصعَبٌ" است که قلب نمی‌تواند بپذیرد. قلب نمی‌تواند رفتار حضرت علی(عليه‌السّلام) را بپذیرد وقتی عقیلِ نیازمند آمد و از بیت‌المال کمک خواست، آن طور رفتار کرد! قلب نمی‌پذیرد وقتی عثمان ابوذر را به خاطر دفاع از حضرت علی(عليه‌السّلام) تبعید کرد و امام کاری نکرد! قلب طلحه و زبیر نمی‌پذیرد که به خیال خود 25 سال با سیاست و اقتصاد اسلام زندگی کرده بودند و حالا از امام(عليه‌السّلام) رفتار عجیبی می‌دیدند.

ما باید بدانیم حضرت مهدی(عجل‌الله‌فرجه) اسم منتقم را ظهور می‌دهند و بنا بر باطن و تصرف ولایی حکم می‌کنند. و ما با جریانات عجیب زیادی مواجه خواهیم شد که اگر قلب «ممتحن» نباشد، نمی‌پذیرد. اگرچه امروز در جریانات و فتنه‌های مختلفی که پیش می‌آید داریم این جریانات را در حد پایین‌تر تجربه می‌کنیم تا قلبمان ممتحن شود. حکم امروزِ نایب امام‌ حکم خود امام‌ است. نباید بدون دستور او کاری انجام دهیم، وقتی در فتنه‌ها رهبری سکوت می‌کند، ما هم باید سکوت کنیم.

«در پايان، رسول‌خدا(صلّى‌اللَّه‌عليه‌وآله) رو كرد به جانب مردم و فرمود: اين مسأله را بدانيد و بشنويد، كه من به شما امر كردم، تا به على(عليه‌السّلام) تبریک بگوييد، و برخى از من پرسيدند: آيا دستور خداست يا پيامبر؟ ولى بدانيد كه محمد از پيش خود چيزى نمی‌گوید، بلكه فرمان خدا را اجرا می‌کند، سوگند به خدايى كه جانم به دست اوست؛ اگر كوتاهى کنید و بيعت را نقض كنيد، كافر گشته و از رسالت من جدا شده‌اید،حال هركس می‌خواهد ايمان بياورد و هركس نمی‌خواهد كافر شود؟!

 بريده می‌گويد: هنگامى كه از مجلس خارج شديم، برخى از همان گويندگان تبریک به دوستانشان می‌گفتند: ديدى محمد چه مقامى به پسر عم خود داد؟ و اگر می‌توانست، او را پس از خود پيامبر معرفى می‌کرد؟ دوستش گفت: خودت را نگهدار و ناراحت مباش، اگر محمد بميرد، دستوراتش را زير پا می‌گذاریم؟!

حذيفه گويد: پس از آن ايّام، بريده مدتى به سفر شام رفت و پس از بازگشت، ديد پيامبر(صلّى‌اللَّه‌عليه‌وآله) از دنيا رفته و مردم با ابو‌بكر بيعت کرده‌اند، لذا به مسجد آمد و در اين موقع ابو‌بكر بر فراز منبر نشسته بود و عمر در پلّه‌اى پايين قرار داشت، و از فاصله دور فرياد زد اى ابوبكر و اى عمر! گفتند: اى بريده مگر دیوانه شدى؟ بريده گفت: من دیوانه نشده‌ام، اما تبریک ديروز شما به على(عليه‌السّلام) چطور شد؟! ابوبكر گفت: اى بريده، مسائل تغيير می‌کند و تو در مدينه نبودى و حاضر مسائلى را می‌بیند كه غايب نمی‌بیند. بريده به آن دو گفت: شما چيزى ديديد كه خدا و رسول(صلّى‌اللَّه‌عليه‌وآله) نديدند؟ آرى اين كار شما، وفاى دوست توست كه ديروز می‌گفت: اگر محمد از دنيا برود، فرمانش را زير پا می‌گذاریم و بدانيد پس از اين لحظه مدينه بر من حرام است و تا بميرم در آن سكونت نمی‌کنم.

حذيفه (به جوان ایرانی که از او سؤال کرده بود) گفت: اين اخبارى بود كه از من خواستى؟ جوان گفت: خداوند پاداش نیک به كسانى ندهد كه پيامبر(صلّى‌اللَّه‌عليه‌وآله) را ديدند و از او شنيدند؛ كه اين‌گونه در باره على(عليه‌السّلام) سفارش می‌فرمود. آنان به خدا و رسول او خيانت كردند و كار را از دست كسى گرفتند كه خدا او را برگزيده بود و آن را به كسى دادند كه خدا و رسول(صلّى‌اللَّه‌عليه‌وآله) او را براى اين امر شايسته نمی‌دانستند، و هرگز روى رستگارى نخواهند ديد.

حذيفه از منبر پايين آمد و گفت: اى برادر، مسأله از آنچه تو فكر می‌کنی، بالاتر بود، سوگند به خدا، بصيرت غروب نمود و يقين از ميان رفت و مخالفت زياد و يار و ناصر حق كم شد.

جوان پرسيد: چرا شمشيرها را از نيام بيرون نكشيدید و بر گردن آن‌ها بگذاريد و منحرفان از راه حق را گردن زنيد، تا يا كشته شويد و يا به كارى دست يابيد كه آن را اطاعت خدا و رسول او(صلّى‌اللَّه‌عليه‌وآله) می‌دانستید؟ حذيفه گفت: اى جوان سوگند به خدا چشم و گوش ما بسته شد و مرگ را خوش نداشتيم و سرگردانى در نظرمان، زيبا جلوه نمود، و رياست ظالمان در علم حق گذشته بود، حال از خدا بخشش گناهان و عاقبتى خير می‌طلبیم، و او مالكى مهربان است. آنگاه حذيفه به خانه رفت و مردم پراكنده شدند.»[7]

«عبد اللَّه بن سلمه» گويد: روزى به عيادت حذيفه رفتم و او در بستر بيمارى افتاده بود و روزهاى آخر عمرش می‌گذشت، موقعى كه نزد او نشسته بودم، همان جوان (ايرانى) وارد شد و همراه ديگران از او عيادت كرد. حذيفه به او خوشامد گفت و او را نزدیک خود فرا خواند. وقتى مجلس خلوت شد، پرسيد: روزى از تو شنيدم كه دربارۀ بريده بحث می‌کردی كه گفته است: در روزى كه به امر پيامبر(صلّى‌اللَّه‌عليه‌وآله) به على(عليه‌السّلام) تبریک گفتند آن دو گفتند: امروز چقدر مقام على پسر عمّش را بالا برد و اگر می‌توانست، او را پيغمبر قرار می‌داد! و دوستش پاسخ داد، ناراحت مباش هر گاه محمّد بميرد، سخنانش را زير پا می‌گذاریم!

حال با توجّه به سخنان بريده به آن دو، هنگامى كه بر روى منبر بودند، معلوم می‌شود، گويندۀ سخن آن‌ها بوده‌اند. حذيفه گفت آرى گوينده اولى و پاسخ دهنده دومى بود! آن جوان گفت: "إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ"، پس آن دو هلاک شدند و اعمالشان از بين رفت. حذيفه گفت: بلى مردم اين‌گونه بودند و راه ارتداد در پيش گرفتند، و خدا گناهى بالاتر از اين، برايشان سراغ ندارد. جوان گفت دوست داشتم، بيشتر اقدامشان در اين مورد را بدانم، اما چه كنم كه شما در حال بيمارى هستى و من خوش ندارم با سؤال و جواب شما را خسته كنم! و سپس برخاست كه از منزل خارج گردد. حذيفه گفت بنشين اى برادرزاده تا داستان را برايت بگويم، گر چه سخن گفتن در اين حال برايم مشكل است، ولى گمان می‌کنم اواخر عمر من باشد، بگذار كمى مسأله را روشن كنم، و محبوبيّت آن دو نفر در نزد مردم شما را نفريبد. و من نيز وظيفۀ خود را نسبت به پيامبر(صلّى‌اللَّه‌عليه‌وآله) و اميرالمؤمنين(عليه‌السّلام) ادا كرده باشم.

جوان گفت بگو تا آگاه شوم، حذيفه گفت حال آنچه ديدم و شنيدم، برايت می‌گویم، و اين مسائل به ما تفهيم می‌کند كه آن‌ها یک لحظه به خدا و رسول او(صلّى‌اللَّه‌عليه‌وآله) ايمان نياوردند. و خداوند در سال دهم هجرت به پيامبر(صلّى‌اللَّه‌عليه‌وآله) دستور داد كه همراه مردم به حجّ برود و اين آيه نازل شد: "وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَىٰ كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ"[8]. پيامبر دستور داد تا در همه جا از طرف او اعلام كنند، كه آن حضرت قصد انجام حج در اين سال دارد، تا كيفيّت انجام مناسک را به آن‌ها بياموزد و اين مناسک هميشه و در همه سال انجام شود. مردم نيز از هر سو به مكه روى آوردند و پيامبر(صلّى‌اللَّه‌عليه‌وآله) با مردم حركت كرد و همسران خود را در اين سفر شركت داد.

وقتى كه حج به پايان رسيد و مناسک خود را انجام دادند، فرمود روش ملت و دين ابراهيم(عليه‌السّلام) در انجام فرائض اين بود و آنچه مشركان بر مناسک افزوده بودند، حذف شد و سپس یک روز در مكه اقامت نمود و جبرئيل آيات نخستين سورۀ عنكبوت را نازل كرد و گفت بخوان اى محمّد: "بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. الم. أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ. وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبِينَ. أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ أَنْ يَسْبِقُونا ساءَ ما يَحْكُمُونَ"[9]. پيامبر(صلّى‌اللَّه‌عليه‌وآله) از جبرئيل پرسيد اين فتنه چيست؟ گفت خداوند سلامت می‌رساند و می‌گوید من پيامبرى نفرستادم، مگر اينكه هنگام درگذشتن، امر كردم جانشينى براى پس از خود معيّن كند، تا سنّت و احكام او را به پا دارد. پس مطيعان دستور پيامبر صادق‌اند و مخالفان كاذب. اى محمد به زودى به سوى پروردگار و بهشت می‌شتابی و بايد على‌بن‌ابیطالب را بر جاى خود منصوب نمايى و برايش عهد بگيرى. پس او خليفۀ امّت تو است؛ اگر اطاعتش كردند، مسلمان‌اند وگرنه كافرند، و به زودى اين تكذيب و تصديق صورت می‌گیرد و اين كار «فتنه‌ای » است كه در آيه تلاوت كردى.[10]

باید بدانیم که ما در آزمایش پذیرفتن ولایت قرار می‌گیریم و پذیرش آن یعنی امیرالمؤمنین(عليه‌السّلام) را به‌عنوان ولی خدا بپذیریم، نه فقط به‌عنوان یک انسان خوب که دوستش داریم! پس اگر بخواهیم اهل نجات باشیم و ولایت امام‌زمان(عجل‌الله‌فرجه) را بپذیریم، باید خود را برای آن ابتلائات آخرزمانی که برایمان پیش می‌آید آماده کنیم.

 


[1]- إرشاد القلوب إلى الصواب، ج2، صص321-322.

[2]- إرشاد القلوب إلى الصواب، ج2، ص322.

[3]- إرشاد القلوب إلى الصواب، ج2، صص322-323.

[4]- منظور این حدیث است که رسول خدا(صلّى‌اللَّه‌عليه‌وآله) فرمود: «يا على فرشتگان خدا و ساكنان آسمان‌ها به‌عنوان اميرالمؤمنين؛ پيش از تبریک اهل زمين، به تو تبریک گفتند و جبرئيل اين كار را از سوى خدا انجام داد و پيش از ورود تو، اين امر را از سوى خدا به من ابلاغ نمود كه: اين امر را بر مردم فرض گردانم و به يارى خدا اين كار را خواهم كرد.»

[5]- إرشاد القلوب إلى الصواب، ج2، ص325.

[6]- إرشاد القلوب إلى الصواب، ج2، ص325.

[7]- إرشاد القلوب إلى الصواب، ج2، صص326-327.

[8]- سورۀ حج، آیۀ 27 : و مردم را دعوت عمومی به حج کن؛ تا پیاده و سواره بر مرکب‌های لاغر از هر راه دوری بسوی تو بیایند.

[9]- سورۀ عنکبوت، آیات 1 تا 4 : آیا مردم گمان کردند همین که بگویند: «ایمان آوردیم»، به حال خود رها می‌شوند و آزمایش نخواهند شد؟! ما کسانی را که پیش از آنان بودند آزمودیم (و این‌ها را نیز امتحان می‌کنیم)؛ باید علم خدا دربارۀ کسانی که راست می‌گویند و کسانی که دروغ می‌گویند تحقق یابد! آیا کسانی که اعمال بد انجام می‌دهند گمان کردند بر قدرت ما چیره خواهند شد؟! چه بد داوری می‌کنند!

[10]- إرشاد القلوب إلى الصواب، ج2، صص326-329.

 



نظرات کاربران

//