نوری آسمانی در زمین

نوری آسمانی در زمین

در ادامۀ بحث (جلسۀ 6، 15 ربیع‌الأول 1444) به تبیین موضوع نوری آسمانی در زمین می‌پردازیم.

در تبیین حدیث حذیفه رسیدیم به جایی که جوان ایرانی بعد از شنیدن سخنان حذیفه، از اصحاب سقیفه اظهار برائت می‌کند و می‌گوید سوگند به خدا من كينۀ آنان را به دل مى‏گيرم و از كارشان بيزارى مى‌جويم و هميشه علاقمند به اميرالمؤمنين(عليه‌السّلام) و دشمن دشمنانش خواهم بود، و به زودى به وى ملحق می‌شوم، و آرزو دارم كه شهادت در ركابش نصيبم گردد. ان‌شاءلله. آنگاه با حذيفه خداحافظى كرد و راهى ديدار امام شد.

در مدينه امام(عليه‌السّلام) درحالى‌كه عازم بصره بود، از وى استقبال نمود و همراه امام(عليه‌السّلام) به بصره رفت. هنگامى كه جنگ جمل شروع شد، نخستين فردى كه از ياران امام(عليه‌السّلام) به شهادت رسيد، همين جوان (ايرانى) بود.

چون اصحاب جمل عازم نبرد شدند، و امام(عليه‌السّلام) مى‏خواست از خون‌ريزى و درگيرى ممانعت به عمل آورد، قرآنى خواست و فرمود: چه كسى اين مردم را به حكم قرآن فرا مى‏خواند؟ و زنده كند آنچه قرآن زنده كرده و بميراند آنچه قرآن ميرانده؟

در اين حال آن‌قدر نيزه در ميان دو لشكر كشيده شده بود كه اگر كسى مى‏خواست، مى‏توانست روى آن‌ها راه برود.

اين جوان برخاست و عرضه داشت: يا علی(عليه‌السّلام) من حاضرم قرآن را ببرم و آن‌ها را به آن فرا بخوانم؟ امام(عليه‌السّلام) به او توجهی نکرد و دوباره جملۀ خود را تكرار كرد، و باز همين جوان پاسخ خود را تكرار كرد. امام(عليه‌السّلام) بار سوم صدا زد و كسى جز اين جوان، پاسخ مثبت نداد. امام(عليه‌السّلام) به او فرمود: اگر اين كار را بكنى، كشته مى‏شوى. در پاسخ عرض كرد: سوگند به خدا اى اميرمؤمنان، چيزى برايم محبوب‌تر از شهادت در ركاب تو نيست.

اينجا بود كه امام(عليه‌السّلام) قرآن را به او داد، وقتى كه به سمت آن‌ها حركت مى‏كرد، امام(عليه‌السّلام) به او نگاه كرد و فرمود: اين جوان از كسانى است كه دلشان به نور ايمان پر و منوّر شده و شهيد مى‏گردد و من از اين ناراحت هستم. و اين قوم با كشتن وى هرگز روى رستگارى نخواهند ديد.

جوان با قرآن در مقابل لشكر عايشه ايستاد و طلحه و زبير در چپ و راست هودج ايستاده بودند و با فرياد بلند گفت: اى مردم اين كتاب خداست و اميرالمؤمنين(عليه‌السّلام) شما را به کتاب خدا و آنچه خدا در آن نازل کرده، فرا مى‏خواند. پس به طاعت خدا و عمل به كتاب او برگردید!

عايشه و طلحه و زبير صدايش را شنيدند و سکوت کردند و لشكرشان وقتی این را دیدند، به اين جوان حمله كردند و دست راست او را قطع نمودند، درحالی که قرآن به دست او بود، او قرآن را به دست چپ گرفت و همان جملات را تكرار كرد، اين بار دست چپش را بريدند، ولى او همچنان قرآن را رها نمى‏كرد و خون از بدنش بيرون مى‏چكيد، و همان جملات را تكرار مى‏كرد، تا اينكه او را مورد حمله قرار دادند و پس از شهادت، بدنش را قطعه قطعه كردند، راوى گفت: پيه شكمش را ديديم.

اميرالمؤمنين(عليه‌السّلام) رو كرد به اصحاب و فرمود: من در ضلالت ايشان شک و ترد‌يد نداشتم و از اول اين‌ها را مى‏شناختم، و فقط دوست داشتم، حقيقت امر برايتان روشن شود، و مى‏دانيد كه اين گروه نخست، حكيم‌بن‌جبلۀ عبدى را با گروهى از صالحان به قتل رساندند و اكنون به جوانى كه آنان را به كتاب خدا و عمل به آن فرا مى‏خواند، به او حمله بردند و او را كشتند، حال هيچ‏ کس شک ندارد كه آنان، افراد مؤمن را مى‏كشند.‏

در اينجا امام(عليه‌السّلام) فرمان حمله را صادر كرد و فرمود: با نام خدا به آنان بتازيد و بدانيد كه شكست می‌خورند.

امام(عليه‌السّلام) شخصاً به همراهى فرزندانش، حسن و حسين(عليهماالسّلام) و اصحاب پيامبر(صلّى‌اللَّه‌عليه‌وآله‌و‌سلّم) به قلب لشكر زد و پس از چند ساعت از روز، جناح راست و چپ ارتش عايشه را متلاشى نمود و سرفراز و پيروز، بازگشت.

سپس دستور داد شهيدان را در جامۀ خود پيچيدند و با همان لباس، پس از اداى نماز بر پيكرشان، دفن كردند. پس از شكست دشمن به ارتشيان خود دستور داد، مجروحان را نكشند، و فرارى را تعقيب ننمايند، و اموال اردوى عايشه را در ميان اصحاب خود تقسيم كرد و به محمدبن‌ابى‌بكر دستور داد، خواهرش (عایشه) را به بصره و پس از چند روز استراحت، به مدينه ببرد.[1]

در اینجا به مناسبت ایام ولادت حضرت رسول اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) اشاره‌ای کلی می‌کنیم به حقیقت نوری آن حضرت. یک وجهی از حق‌تعالی همیشه در پوشش است و هیچ وقت ظهور پیدا نکرده که آن وجه مختص به ذات خودش است و قابل دستیابی برای احدی نیست. به فرمودۀ قرآن کریم "يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ"[2] و به فرمودۀ پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) "لا تَفَكَّروا في ذاتِ اللّهِ"[3] است. هیچ رتبه‌ای از وجود، حتی انسان کامل قدرت دریافت این رتبه را ندارند. حتی انسان هم از آنجا که جامع اسمای حق‌تعالی است به کنه ذات خودش هرگز راه ندارد. همین است که انسان نمی‌تواند «من» خود را تعریف نماید.

آن ذات، تنها یک ظهور دارد. برای تقریب به ذهن می‌توان از خورشید مثال زد که خورشید یک بار طلوع می‌کند با بی‌نهایت رتبه‌های نوری. خورشید جدای از طلوعش نیست. خورشید مساوی است با نورش. خدا هم مساوی است با ظهوراتش. خدایی که معبود و معشوق ماست، حقیقتی است که بودنش مساوی است با یک ظهور که همان عین ثابته است.

ما از زمانی که خود را ادراک کردیم تا به حال فقط خود را یکی دیدیم. یکی که علی‌الاتصال بی‌نهایت ظهور دارد. ما آغاز خود را یاد نمی‌آوریم بلکه خود را با کثرت ظهورات خود یاد می‌آوریم. ما نسبت به خود و ظهوراتمان یک علم اجمالی داریم. و به تدریج که ظهورات اتفاق می‌افتد، مثلاً گرسنه می‌شویم، تشنه می‌شویم، در خیالمان ظهوری از خود را می‌بینیم و...، علم تفصیلی به آن‌ها پیدا می‌کنیم. اما خداوند هم علم اجمالی هم تفصیلی به خودش و ظهوراتش دارد. این علم را که تجلی ذات خداست عین ثابته می‌گویند، و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) به آن نور محمدی(صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گویند. این عین ثابته، عین ثابتۀ تمام موجودات در آن است، هم اجمالاً و هم تفصیلاً. این جایگاه نوری حضرت محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله) است به اذن خداوند.

برای اینکه این نور پاک را از حضرت آدم تا حضرت محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله) در زمین و در صلب ساجدین[4] ببینیم، مراجعه می‌کنیم به منابعی که این سلسلۀ مبارک را نام برده‌اند و اجداد آن حضرت را تا حضرت آدم(علیه‌السلام) که همه موحد بودند (هم از جهت پدر و هم از جهت مادر)، بیان می‌کنیم.

1- اولین جد آن حضرت، آدَمَ(علیه‌السلام) است. 2- شَيْث (هبه‌ای است که خدا به ازای کشته شدن هابیل به حضرت آدم می‌دهد.) 3- أَنُوش (مقبره‌اش در فلاورجان اصفهان است.) 4- قينان (مقبره‌اش در مسجد مهدویه اصفهان است.) 5- مهائيل 6- إِدْرِيس (اولین کسی که جامه دوخت. خانه‌اش مسجد سهله بود.) 7- لَمَك (870 سال عمر کرده.) 8- نُوح (اولین پیامبر اولوالعزم که جد پیامبر است. به دلیل عمر طولانی، شیخ‌الانبیاء است.) 9- سَام (وصی نوح بود و 600 سال عمر کرد.) 10- متوشلح 11- أَرْفَخْشَد (در زمان سلطنت فریدون، پیامبر بود.) 12- هُود (در سرزمین احقاف، پیمبر قوم عاد بود.) 13- ساروق 14- تَارَخ 15- إِبْرَاهِيم 16- إِسْمَاعِيل 17- قَيْذَار 18- حَمَل 19- النَّبْت 20- سَلَامَان 21- الْهَمَيْسَع 22- الْيَسَع 23- أُدَد 24- عَدْنَان (نخستین کسی که بر کعبه پرده انداخت. حدود حرم را مشخص نمود.) 25- مَعَدّ (در زمان یورش بخت‌النصر 12 ساله بود به شام رفت.) 26- نِزَار 27- مُضَر (از زیباترین مردان عصر خود و خردمند و حکیم بود.) 28- إِلْيَاس (شهرۀ زمان خود بود. مانند لقمان حکیم در میان عرب بود.) 29- مُدْرِكة 30- خُزَيْمَة (از حکام عرب بوده.) 31- كِنَانَة 32- النَّضْر 33- مَالِك 34- فِهْر (ملقب به قریش بود.) 35- غَالِب 36- لُوَيّ 37- کعب (نسل خود را به پیامبری بشارت می‌داده و سفارش به پیروی از او می‌کرده.) 38- مُرَّة 39- كِلَاب (جد سوم آمنه مادر پیامبر هم هست.) 40- قُصَيّ 41- عَبْدِ مَنَاف 42- هَاشِم 43- عَبْدِ الْمُطَّلِب (پنج سنت را عبدالمطلب در جامعه نگه داشته بود و پیامبر هم آن‌ها را ابقا فرمودند؛ حرام بودن همسر پدر بر پسران، پرداخت خمس، آب‌رسانی به حاجیان، پرداخت دیه با صد شتر و طواف هفت شوط در خانۀ کعبه.) 44- عَبْدِ اللَّه.‏[5]

از ابتدای بارداری حضرت آمنه بشارت‌ها شروع می‌شود و در هر ماه از ایام بارداری آمنه، پیامبری از پیامبران الهی نزد او ظاهر می‌شد و بشارتی به وی می‌داد. خداوند نیز با فرستادن ندایی که هر ماه از آسمان شنیده می‌شد مردم را منتظر قدوم این فرخنده مولود می‌کرد.

در نخستین ماه بارداری، آدم(علیه‌السلام) نزد آمنه ظاهر شد و فرمود؛ «ای آمنه، بر تو بشارت باد که به بهترین مردم حامله شده‌ای.» در ماه دوم حضرت ادریس(علیه‌السلام) نزد آمنه ظاهر شد و فرمود؛ «تو حامل پیامبری گرانقدر و عظیم الشأن هستی». در ماه سوم، حضرت نوح(علیه‌السلام) نزد آمنه ظاهر شد و فرمود؛ «تو به صاحب پیروزی‌ها باردار هستی» در ماه چهارم نیز حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) نزد آمنه ظاهر شد و فرمود؛ «ولادت پیامبری بلند مرتبه بر تو بشارت باد.» از معجزات ماه پنجم آن بود که حضرت داوود(علیه‌السلام) نزد آمنه ظاهر گشت و فرمود؛ «ولادت صاحب صفات پسندیده بر تو بشارت باد.»

در ماه ششم حضرت اسماعیل(علیه‌السلام) نزد آمنه ظاهر شد و فرمود؛ «ولادت مولود محترم بر تو بشارت باد.» در ماه هفتم هم حضرت سلیمان(علیه‌السلام) نزد آمنه ظاهر شد و فرمود؛ «ولادت صاحب برهان بر تو بشارت باد». در ماه هشتم

حضرت موسی(علیه‌السلام) نزد آمنه ظاهر گشت و فرمود؛ «ولادت پیامبری کریم گوارایت باد.» در ماه نهم حضرت عیسی(علیه‌السلام) نزد آمنه آمد و فرمود؛ «ولادت صاحب گفتار راستین و لسان فصیح بر تو بشارت باد.» [6]

 


[1]- إرشاد القلوب إلى الصواب، ج2، صص341-343.

[2]- سورۀ آل‌عمران، آیۀ 28.

[3]- میزان‌الحکمة، ج7، ص198.

[4]- بحارالأنوار (ط - بيروت)، ج‏68، ص118 : در تفسیر آیۀ شریفۀ «وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ» در تفسير مجمع‌البیان از صادقين(عليهماالسّلام) آورده كه فرمودند منظور صلب‌هاى پيامبران است كه از زمان حضرت آدم نور پيامبر اسلام(صلى‌اللَّه‌عليه‌وآله) مرتب از صلب پيامبرى به صلب پيامبر بعدى منتقل مى‌شد تا اينكه خداوند اين نور پاک را از صلب پدر بزرگوارش عبدالله با طهارت مولد خارج نموده و براى هدايت مردم فرستاد.

[5]- بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏15، ص108.

[6]- بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏15، ص324.

 



نظرات کاربران

//