مناقب علی(علیه‌السلام) از زبان پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)

مناقب علی(علیه‌السلام) از زبان پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)

در ادامۀ بحث (جلسۀ 9، 19 ربیع‌الأول 1444) به تبیین موضوع مناقب علی(علیه‌السلام) از زبان پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌پردازیم.

دیدیم که چگونه جریان نفاق با معرفی ولایت، کار خود را آغاز کرد و با بررسی این جریان در زمان پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بر آن شدیم تا جنگ نرم و فتنه‌های آخرالزمان را به لحاظ ولایت بشناسیم. تا زمانی که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) در مکه بود، خبری از نفاق و فتنه نبود. اما پس از ورود به مدینه، همان مسلمانانی که همراه ایشان هجرت و جهاد کرده و از راحتی جسم و اموال خود گذشته بودند، گرفتار نفاق شدند. چون ولایت مایۀ رشد مردم، صعود و ابتلای نفس آن‌هاست و وقت آن رسیده بود که به ولایت امتحان شوند.

در مورد ما هم همین‌طور است. اسلام پس از دورۀ ساسانیان وارد ایران شد؛ اما در هیچ دوره‌ای به اندازۀ چهل سال پس از انقلاب درگیر فتنه‌های عجیب و پیچیده نبوده‌ایم. چون پس از انقلاب بود که مسئلۀ ولایت مطرح شد و اسلام از احکام ظاهری فراتر رفت و به باطن رسید. اینجا درست نقطۀ آغاز فتنه‌هاست!

مثل زمانی که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) به معرفی علی(علیه‌السلام) و ذکر مناقب و ویژگی‌های ایشان پرداخت. در چند بزنگاه تاریخی مانند لیلة‌المبیت و هجرت ایشان همراه بازماندگان اهل بیت پیامبر به مدینه این جایگاه بیش از پیش مشخص شد و با معرفی علی(علیه‌السلام) به عنوان امیرمؤمنان و پس از ماجرای غدیر به اوج خود رسید و منافقان را نگران کرد. چون آن‌ها متوجه شدند که اگر کاری نکنند، حاکمیت فقط در چارچوب ولایت ادامه پیدا خواهد کرد و دست آن‌ها از این جایگاه کوتاه می‌شود. پس با جنگ نرم و تفسیر به رأیِ آیات و روایات پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) اثبات کردند که ایشان پس از خود کسی را به عنوان حاکم نصب نکرده است و فقط اجتماع مسلمانان می‌تواند حاکم را مشخص کند.

یکی دیگر از حوادثی که منافقان را در مورد سرنوشت خود پس از پیامبر نگران کرد زمانی بود که پیامبر آشکارا در سخنرانی خود به ذکر ویژگی‌های برجستۀ علی(علیه‌السلام) و فرزندان او پرداخت:

داستان[1] از آن‌جا آغاز شد که مردی از قریش گفت: «مَثل محمد در میان اهل بیتش مثل درخت خرمایی است که در زباله‌دان روییده باشد!» وقتی این خبر به پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) رسید، خشمگین شد. به منبر رفت؛ بالای آن نشست و صبر کرد تا مردم جمع شوند. سپس حمد الهی را به جای آورد و فرمود: «ای مردم! من کیستم؟» مردم گفتند: «تو پیامبر خدایی!» ایشان فرمود: «من پیامبر خدا هستم. من محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم هستم.» و نسب خود را تا رسیدن به «نزار» ذکر کرد.

سپس فرمود: «بدانید که من و اهل بیتم، نوری بودیم در پیشگاه خداوند که دو هزار سال پیش از خلقت آدم حضور داشتیم و وقتی آن نور تسبیح می‌گفت، ملائکه هم به تسبیح آن تسبیح می‌گفتند.»

پیامبر ابتدا خود را معرفی می‌کند و نسبش را تا جایی که مردم می‌شناسند برمی‌شمرد. سپس از ظاهر به باطن می‌رود و در مورد نور ولایت در وجود مبارک خود و اهل بیتش سخن به میان می‌آورد:

«وقتی خداوند آدم را خلق کرد، آن نور را در صلب او قرار داد. سپس آن را در صلب آدم به زمین فرستاد. سپس آن را در صلب نوح در کشتی حمل کرد و بعد آن را در صلب ابراهیم به آتش انداخت. ما همواره در صلب کریم‌ترین انسان‌ها منتقل می‌شدیم تا آنکه ما را از بهترین و با اصالت‌ترین معادن و با کرامت‌ترین مکان‌ها از نظر رشد از بین پدران و مادران خارج کرد. به طوری که هیچ کدام هرگز به صورت زنا با هم ملاقات نداشتند.»

این نشان می‌دهد که نور ولایت پس از ابتلا، از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شد. هر کسی نمی‌توانست حامل این نور مقدس باشد و هیچ کدام از اجداد پیامبر در گمراهی نبودند. ما هم که منتظر امام خود هستیم و می‌خواهیم حامل نور ولایت باشیم ابتلا می‌شویم.

پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) در ادامه فرمود: «بدانید که ما فرزندان عبدالمطلب سادات اهل بهشت هستیم: من و علی و جعفر و حمزه و حسن و حسین و فاطمه و مهدی. بدانید که خداوند به اهل زمین نظر کرده و از بین آن‌ها دو نفر را برگزید: یکی من که به عنوان فرستاده و پیامبر مبعوث شدم و دیگری علی‌بن‌ابیطالب و به من وحی کرد که او را برادر و دوست و وزیر و وصی و خلیفۀ خود قرار دهم. او ولیّ هر مؤمنی بعد از من است. هر کس او را دوست بدارد، خدا او را دوست دارد و هر کس با او دشمنی کند، خدا با او دشمنی می‌کند. او را جز مؤمن دوست نمی‌دارد و جز کافر کسی بغض او را ندارد. او بعد از من مایۀ آرامش و قوام زمین است. او کلمۀ تقوای الهی و ریسمان محکم اوست. آیا می‌خواهید نور خدا را با دهان‌هایتان خاموش کنید؟![2] در حالی که خدا خودش نورش را کامل می‌کند. حتی اگر کافران خوش نداشته باشند.»

این سخنرانی مربوط به سال دهم هجرت است و مخاطب این جمله مسلمانان طراز اول هستند نه تازه مسلمانان. مهاجرینی که سختی هجرت و جهاد را تحمل کرده و انصاری که برای تشکیل حکومت پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) از همه چیز خود گذشته بودند. پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) به چنین مسلمانان نابی هشدار می‌دهد که «مبادا نور خدا را خاموش کنید!» پذیرش ولایت اینقدر مهم است.

پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) در ادامه فرمود: «بدانید که خداوند برای بار دوم نظر کرد و بعد از من و علی، دوازده وصی از اهل بیتم برگزید و آنان را انتخاب‌شدگان امتم قرار داد. آنان مثل ستارگان آسمان هستند و یکی پس از دیگری می‌آیند. همان‌طور که وقتی یک ستاره غایب شود، ستارۀ دیگری طلوع می‌کند. آنان امامان هدایت‌کننده و هدایت‌شده هستند که حیلۀ حیله‌گران و خواری کسانی که می‌خواهند آن‌ها را خوار کنند به ایشان ضرری نمی‌رساند. آنان حجت‌های خداوند در زمین، شاهدان او بر خلق، خزانه‌داران علم الهی و بیان‌کنندگان وحی و معادن حکمت خدا هستند. هر کس از آن‌ها اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده و هر کس از آنان سرپیچی کند، گرفتار گناه شده است. آنان با قرآن هستند و قرآن با آن‌هاست و از قرآن جدا نمی‌شوند تا در حوض کوثر بر من وارد شوند. پس شاهدان، این مطالب را به غایبان برسانند. پروردگارا تو شاهد باش!» و این را سه بار تکرار فرمود.

منافقین پس از شنیدن این سخنان با خود گفتند: «پیامبر چه می‌کند؟! او به دوستان علی نوید بهشت و به دشمنان او وعدۀ جهنم را می‌دهد! اگر این خبر همه جا بپیچد بد می‌‌شود!» پس این شبهه را مطرح کردند که پیامبر این سخنان را از کجا می‌گوید و معلوم نیست درست باشد. اگر راست می‌گوید در مورد پدران و مادران ما و جایگاه ما در بهشت و جهنم هم چیزی بگوید!

پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) وقتی این را شنید خشمگین شد؛ به منبر رفت و فرمود: «من بشری مثل شما هستم با این تفاوت که به من وحی می‌شود. خدا مرا به رسالتش اختصاص داده و برای نبوتش انتخاب کرده؛ مرا بر تمام فرزندان آدم فضیلت داده و مرا به آنچه از غیبش خواسته مطلع کرده است. پس هر سؤالی دارید از من بپرسید. به خدا سوگند هیچ کس از شما دربارۀ پدر و مادرش و جایش در بهشت و جهنم سؤال نمی‌کند مگر به او پاسخ می‌دهم. جبرئیل در سمت راست من قرار دارد و از طرف خدا به من خبر می‌دهد.»[3] سپس چند نفر برخاستند و پیامبر نسب آن‌ها را بیان فرمود.

پیامبر در جای دیگر و در حضور صحابه خطاب به علی(علیه‌السلام) فرمود: «ای علی! من و تو از دو استوانۀ نور دو هزار سال قبل از خلقت موجودات دیگر خلق شدیم. این استوانه‌ها به عرش الهی پیوند خورده و مورد تقدیس فرشتگان بود. از آن دو استوانه، دو نطفۀ سفید در هم آمیخته گرفته شد و از صلب مردان کریم به رحم‌های پاک و پاکیزه یکی پس از دیگری منتقل شد تا اینکه نیمی از آن نطفه به عبدالله و نیم دیگر به ابوطالب رسید. از عبدالله من و از ابوطالب تو متولد شدی. و این است معنای آیۀ "وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً"[4] ای علی! تو از من هستی و من از تو هستم. گوشت تو با گوشت من و خون تو با خون من آمیخته است. تو بعد از من رابط بین خدا و خلق او هستی و آنکه ولایت تو را انکار کند، قطع‌کنندۀ این رابطه خواهد بود.»[5]

امروز در غیبت معصوم، ما اگر ولایت فقیه غیرمعصوم را انکار کنیم، رابطۀ خودمان با خدا را قطع کرده‌ایم. چون دسترسی به امام معصوم نداریم. ولی فقیه کسی است که بدون شرک، بغض، عناد، مخالفت و لجبازی با دستورات الهی است؛ اما نمی‌توان ادعا کرد که او بدون خطا و اشتباه است. اگر به غیر معصوم نسبت بی‌خطا بودن بدهیم، خطا کرده‌ایم. اما او تمام تلاشش را می‌کند که مکتب شیعه و حقیقت دین را احیا کند. اگر چه ممکن است در این راه مرتکب اشتباه هم شود.

یا باید قبول کنیم که خداوند پس از غیبت، انسان‌ها را رها کرده است تا همه گمراه شوند. یا باید بپذیریم که چارچوبی برای حاکمیت در زمان غیبت وجود دارد تا ما را از غرق شدن در امواج فتنه نجات دهد. اگر چه این چارچوب مطلق نیست؛ چون حاکم آن معصوم نیست.

یا ما باید خودمان در امر دین خبره باشیم یا به کسی که در این زمینه خبره است مراجعه کنیم. اگر ما متخصص در استخراج احکام دین نیستیم فقط با عقل خود نمی‌توانیم بگوییم چه چیز حلال است و چه چیز حرام. همان‌طور که غیر متخصص نمی‌تواند در مورد بیماری‌‌های جسمی نظر دهد. به همین دلیل ما هنگام بیماری به پزشک مراجعه می‌کنیم و به اصطلاح او را ولی خود در این زمینه می‌دانیم. پس چطور فکر می‌کنیم در مورد دین نیاز به نظر تخصصی نداریم؟ در حالی که ما به سلامتی وجودی خود بیشتر از سلامت اعضا و جوارح نیاز داریم. چون حرام به وجود ما آسیب می‌زند و جلوی رشد و سعادتمان را می‌گیرد.

به همین ترتیب در اقتصاد، سیاست و مسائل اجتماعی باید به ولی رجوع کنیم. ما دو راه داریم یا باید بر زندگی اجتماعی خود کسی را مسلط کنیم که در امور دنیا تخصص دارد و برایمان مهم نباشد او به چه دینی است و آیا مخالفت و عناد با دین الهی دارد یا نه. یا حکومت ولی فقیه را بپذیریم که می‌دانیم عداوت در دین ندارد اگر چه ممکن است اشتباه کند.

نمی‌توان گفت حالا که امام نیست پس هر کسی حاکم شد ایرادی ندارد! خود امام معصوم به ما معیار نسبی داده است که در زمان غیبت به کسی مراجعه کنیم که مسیر ولایت‌مداری را ادامه دهد. اگر ما این راه را انتخاب کنیم، وظیفۀ خود را انجام داده‌ایم؛ اگر چه در جایی راه را به خطا برویم. چون در غیبت معصوم چاره‌ای جز این نداشتیم. مثل کسی که در بیابان گیر افتاده و رو به مرگ است. دستور خدا این است که برای زنده ماندن باید گوشت مرده بخورد. چون چاره‌ای ندارد.

حتی در آزادترین کشورهای دنیا، قانون‌هایی وضع شده و با نظارت سفت و سخت اجرا می‌شود. فرق جامعۀ اسلامی با بقیۀ جوامع این است که قانون‌هایش، بر مبنای احکام اسلامی است و حاکم اسلامی موظف به اجرای آن است. فقیه فقط چارچوب حلال و حرام را مشخص می‌کند. اما اگر کسی خواست کار حرامی انجام دهد، دخالت نمی‌کند. چون ارتکاب حرام بین مقلد و خداست و به مرجع تقلید ربطی ندارد. اما حاکم اسلامی نمی‌تواند در برابر حرام علنی در جامعه بی‌تفاوت باشد و اگر کسی در جامعه آشکارا مشروب بنوشد یا مرتکب زنا شود، باید مجازات اسلامی را در حق او اجرا کند.

هیچ کدام از ما نسبت به ولایت علی(علیه‌السلام) و اولاد طاهرینش عناد نداریم. اما الآن امام ما کجاست که ولایتش ما را نجات دهد؟ ولایت علی(علیه‌السلام) امروز در ولایت نمایندگانش جریان دارد و اگر ما نسبت به نمایندۀ او عناد داشته باشیم، مثل این است که به خود او عناد داریم. نمایندۀ امام خود امام نیست؛ اما می‌خواهد حکم او را اجرا کند. درست مثل حضرت علی(علیه‌السلام) که در زمان خلافت خود حد الهی را بر گناهکاران اجرا می‌کرد. اگر چه می‌دانست اکثریت جامعه درگیر این گناهان هستند. پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم بعد از تشکیل حکومت در مدینه، احکام اسلامی را در جامعه اجرا می‌کرد با اینکه جامعۀ آن روز از دل فرهنگ جاهلیت بیرون آمده بود و با این احکام انس نداشت. امروز هم نمی‌توان گفت چون اکثریت جامعه به حکم الهی تن نمی‌دهند پس اجرا کردنش را کنار بگذاریم.

پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) میزان، موقف و حساب ما را علی(علیه‌السلام) معرفی می‌کند و می‌گوید اگر می‌خواهی هلاک نشوی دست به دامان او باش! پاسخ پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) به ما چیست در حالی که امروز امام حاکم نیست؟ ما در اقتصاد، حساب و کتاب، بندگی، قضاوت و سایر امورات زندگی به چه کسی مراجعه کنیم؟ تنها مشکل ما که فروعات و احکام فقهی نیست. ما در زندگی اجتماعی خود باید مرجع داشته باشیم. این حکومت است که مشخص می‌کند اقتصاد و سبک زندگی ما چگونه باشد یا در اختلافات به کجا رجوع کنیم.

به ما گفته شده است که در زمان غیبت، حکومت جور را نپذیر و حاکمی انتخاب کن که نسبتی با الله، رسول و اولی‌الامر داشته باشد. در این حکومت اسلامی ممکن است فساد هم باشد. قاضی آن ممکن است رشوه هم بگیرد. چون حکومت معصوم نیست و البته در پیشگاه خدا مسئول است و محاکمه خواهد شد؛ اما جامعه بر میزان ولایی است و اسلام نسبی بهتر از کفر مطلق است. پس اعضای این جامعه مأجور هستند.

در روایات آخرالزمان، به شدت فتنه‌ها اشاره شده است. هر چه می‌گذرد فتنه‌ها سخت‌تر و پیچیده‌تر می‌شود. فتنه‌های امروز در مقایسه با سال‌های اول انقلاب بسیار دقیق‌تر شده است و مسلماً حوادث سال‌های بعد قابل مقایسه با حوادث امروز نخواهد بود.

دشمن لحظه‌ای ما را رها نمی‌کند؛ در حالی که کاری با حاکمان مسلمان ندارد و قبل از انقلاب هم با شاه‌های ایران به توافق و صلح می‌رسید. اما امروز شمشیر را از رو بسته است. آنچه ما را در دفاع از حکومت اسلامی به باور قوی می‌رساند، بیشتر از شناخت دوست، شناخت دشمن و میزان دشمنی اوست. الآن چه کسانی با حکومت اسلامی دشمن هستند و در زمینۀ سیاسی و فرهنگی با ما تقابل دارند؟ علت دشمنی‌شان این است که ما پرچمدار اسلام حقیقی هستیم اگر چه ادعا نمی‌کنیم که حتی نیمی از اسلام حقیقی را اجرا کرده‌ایم. اما همین هم دشمن را می‌ترساند. پس به فتنه‌انگیزی رو می‌آورد. فتنه یعنی گروهی با پخش شایعات و در هم آمیختن راست و دروغ، بر فکرها و قلب‌ها تأثیر بگذارند و نظر مردم را پیرامون یک موضوع در راستای هدف خود تغییر دهند.

شیطان دو نوع گمراهی دارد. نوع اول، گمراهی واضح است که شخص را به گناه فرامی‌خواند. اما نوع دوم بسیار پیچیده و از نوع وسوسه است. کسانی که در فتنه‌ها گرفتار می‌شوند، درگیر گمراهی نوع دوم هستند که خیلی خطرناک‌تر است. چون شخص فکر می‌کند راه را درست می‌رود.

 


[1]- متن عربی این روایت در کتاب سلیم بن قیس، ص 217 و 218 و بحارالانوار، ج22، ص 148-150 ذکر شده است.

[2]- اشاره به سورۀ صف، آیۀ 8.

[3]- بحارالأنوار، ج۲۲، ص۱۴۷.

[4]- سورۀ فرقان، آیۀ 54: و او کسی است که از آب بشر را آفرید و برای او نسبی و خویشاوندی [از طریق ازدواج] قرار داد. (منظور، علی(علیه‌السلام) است که داماد پیامبر بود.)

[5]- بحارالأنوار، ج۲۲، ص۱۴۷.

 



نظرات کاربران

//