فتنه‌انگیزان سقیفه

فتنه‌انگیزان سقیفه

در ادامۀ بحث (جلسۀ 14، 28 ربیع‌الأول 1444) به تبیین موضوع فتنه‌انگیزان سقیفه می‌پردازیم.

با بیان جریانات سقیفه و سیر تاریخی در فتنه‌های پس از رحلت پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله)، می‌خواهیم با فتنه‌های آخر‌الزمان که با ظهور ولایت آغاز شده و هر روز شدیدتر و دقیق‌تر و ناشناخته‌تر می‌شود، آشنا شویم تا هم شدت برائتمان نسبت به غاصبین ولایت بیشتر شود و هم در مبارزه‌ با فتنه‌های آخر‌الزمان با معرفت بیشتری عمل کنیم.

گفتیم از طرف انصار، سعد‌بن‌عباده که بیمار بود با همراهانش در سقیفه حاضر بودند. از مهاجرین نیز ابوبکر و عمر و ابو‌عبیدۀ جراح که در قضیۀ صحیفه با هم پیمان بسته بودند حضور داشتند. ابوبکر سخنرانی می‌کند و مهاجرین را به عنوان نخستین مسلمانان و برگزیدگان عرب معرفی می‌کند. او برای تمجید از انصار، آنان را یاری‌کنندگان مهاجرین خوانده و به کمک و مساعدت بیشتر دعوت می‌کند و می‌گوید به ما عشیرۀ پیامبر حسادت نکنید.

در پایان سخنرانی، طبق نقشه‌شان در قضیۀ صحیفه، رو به عمر و ابوعبیده کرده و به انصار می‌گوید: من به این دوتن راضی‌ام، با آن‌ها بیعت کنید. سپس دست ابوعبیده را برای بیعت‌کردن می‌گیرد. عمر و ابوعبیده نیز طبق سناریویی که در پیمان صحیفه چیده بودند، ایفای نقش کرده و با تعارفاتشان به ابوبکر می‌گویند: تو برای بیعت سزاوارتری! تو یار غار پیامبری و... . و به این ترتیب به مردم القا می‌کنند که مهاجرین مقدمند و باید با ابوبکر بیعت شود. در حالی‌که همین مردم دیده بودند که چطور پیامبر از بستر بیماری بلند می‌شود و ابوبکر را برای خواندن نماز کنار می‌زند. اما اصحاب صحیفه (مهاجرین) وقیحانه از ابوبکر تعریف و دفاع می‌کنند که تو جای پیامبر برای نماز ایستادی و سزاوار جانشینی رسول خدا هستی!

انصار که از نقشۀ آن‌ها اطلاعی نداشتند، کوتاه آمده و می‌گویند: ما به شما حسادت نمی‌کنیم. فقط نگران آینده‌ایم که کسی جز ما و شما حکومت را به دست گیرد. اگر شما کسی را از جانب خود معرفی کنید ما با او بیعت می‌کنیم، به این شرط که او هم بعد از خود کسی از انصار را انتخاب کند، این کار به عدل نزدیک‌تر است و هر دو گروه مورد بی‌مهری قرار نمی‌گیرند. در نهایت ابوبکر می‌گوید: «امیر از ما باشد و وزیر از شما، و ما بدون مشورت با شما کاری نمی‌کنیم».

ابوبکر و عمر و ابوعبیده از برتری مهاجرین می‌گویند. فضای سقیفه عوض شده، مهاجرین در حال پیشروی‌اند و انصار می‌خواهند مانع شوند. خبری از پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) و وصایای او در غدیر نیست. صحبتی از پسر عموی پیامبر به عنوان وصی او و دختر ایشان نمی‌شود. انگار برای برپایی و حفظ و بقای اسلام تنها این دو گروه مهاجر و انصار جهاد کرده‌اند، پیامبر و علی‌‌‌ای نبوده‌اند! اصلاً معلوم نیست علی(علیه‌السلام) جزء مهاجرین است یا انصار؟! از سلمان و مقداد و ابوذر و حذیفه و... نیز خبری نیست. آن‌ها اصلاً برای اسلام کاری کرده‌اند؟!

از سخنان مهاجرین، حباب‌بن‌مُنذر خشمگین شده و خطاب به انصار می‌گوید:«ای گروه انصار، زمام امور حکومت را خود به دست گیرید. این مهاجران در شهر شما و زیر سایۀ شما زندگی کرده‌اند‌‌. هیچ گردنکشی جرئت ندارد از فرمان شما سرپیچی کند و مردم از رأی شما کوتاه نمی‌آیند. شما اهل عزت و ثروت و صاحبان عدد و تجربه‌اید. شما عظمت دارید و صاحب جنگید. مردم در بیرون منتظرند که شما چه می‌کنید؟ از اختلاف بپرهیزید و نقص و سستی در کارتان نباشد. اگر اینان زیربار نرفتند، در آن صورت امیری از ما باشد و امیری از آن‌ها.»

عمر از جا بلند می‌شود و می‌گوید: «هیهات! هرگز چنین کاری نمی‌شود و دو شمشیر در یک غلاف نمی‌گنجند (دو امیر برای یک حکومت نمی‌شود). به خدا سوگند عرب به حکومت و امارت شما راضی نمی‌شود و از این کار ابا دارد، در حالی‌که پیامبرشان از غیر شماست (یعنی از قریش و مهاجرین است). و عرب امتناع می‌کند که نبی از آنان باشد و ولیّ امور از کس دیگری باشد. این حجت و امر کاملاً آشکار است.»

کافی‌ست این‌ جریانات را فقط تصور کنیم؛ زمانی‌که حضرت علی(علیه‌السلام) و دختر پیامبر و نوه‌هایشان عزادارند و یاران نزدیک پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) در حال غسل‌دادن و کفن‌کردن بدن ایشان هستند. مردم گروه‌گروه برای خواندن نماز می‌آیند، اما در سقیفه چه اتفاقی افتاده؟! اینان چگونه یارانی هستند که امر وصایت نبی را به امارت تبدیل کرده و مثل گوشت قربانی بین خودشان تقسیم نموده‌اند؟! چرا در مراسم پیامبر حضور ندارند، انگار که اصلاً رسولی نبوده است؟!

فتنه اینچنین آغاز می‌شود؛ ظاهر کاملاً موجّه و اسلامی‌ست. مهاجرین و انصار در ظاهر برای نجات اسلام، نگران آینده‌اند و برنامه‌ریزی می‌کنند. هر کدام خودشان را محق دانسته و افتخارات و یاری‌ و ایثارشان برای برپایی اسلام را به رخ هم می‌کشند. اینجا خبری از نبی و زحماتش نیست. اما وقتی عمر می‌خواهد انصار را کنار بزند پای قرابت و نزدیکی مهاجرین با نبی به میان می‌آید! انسان عاقلی هم پیدا نمی‌شود که بپرسد حضرت علی(علیه‌السلام) مگر از نظر قرابت نزدیک‌ترین فرد به پیامبر نیست؟ پس چرا خبری از او نیست؟

حباب دوباره بلند می‌شود و می‌گوید:«ای گروه انصار، امر خودتان را مالک شوید! به سخن این مرد و یارانش گوش ندهید که حق خود را در این امر (حکومت و زمامداری) از دست خواهید داد. اگر شما حرفشان را قبول کنید، شما را از سرزمینتان بیرون می‌کنند و تمام امور را به گردن می‌گیرند، در حالی‌که شما به این امر سزاوارید. کافران با شمشیر شما به دین روی آوردند. من فردی جنگیده و تجربه دیده‌ام و اگر شما اراده کنید جنگ را شروع می‌کنم و از سر می‌گیرم.»

عمر گفت:«خدا تو را بکشد که می‌خواهی بجنگی.» و درگیری لفظی بین عمر و حباب بالا گرفت. از طرفی اصحاب صحیفه همچون مغیره و عبدالرحمان و... برای پیشبرد نقشۀ شومشان آرام آرام وارد سقیفه شده‌اند. ابوعبیده (از اصحاب صحیفه) خطاب به انصار می‌گوید: «ای گروه انصار، شما نخستین کسانی بودید که به یاری رسول خدا و دفاع از دین برخاستید. اکنون در تبدیل و تغییر دین و حقیقت، نخستین کس نباشید!»

عبدالرحمن که می‌داند انصار به این راحتی‌ها زیر بار فرمانروایی مهاجرین و قریش نمی‌روند، با زیرکی تمام نام ابوبکر و عمر را هم‌طراز و در کنار نام مبارک امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) قرار می‌دهد و می‌گوید: «شما بسیار محترمید، اما شما می‌دانید در میان یاران پیامبر، ابوبکر و عمر و علی تک هستند.»

حال برای اینکه نام مولا را که در غدیر معرفی شده، از میان کاندیدهای جانشینی حذف کنند، منذر‌بن‌ارغم بلند می‌شود و با اشاره‌کردن به جانشینی حضرت علی(علیه‌السلام)، به ایشان تهمت پیشقدم نشدن برای خلافت را نسبت می‌دهد، در حالی‌که حضرت مشغول مراسم تدفین رسول اکرم(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) است و از آن جاهلین[1] کسی هم بلند نشد که بپرسد علی(علیه‌السلام) برای چه باید پیشقدم شود در حالی‌که وصایت حق مسلم اوست؟! او در غدیر از جانب حق‌تعالی و به لسان نبی‌اکرم(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) به مردم معرفی شده و اگر علی(علیه‌السلام) پیشقدم می‌شد چه کسی رسول را غسل می‌داد و تدفین می‌کرد؟ شما یاران جاهل؟!

با آوردن نام علی(علیه‌السلام)، کنار ابوبکر و عمر می‌خواستند بگویند این دو نفر ایثار کردند و برای نجات اسلام پیشقدم شدند، اما انگار تازه گروهی از انصار به خود آمده و متوجه شدند که علی(علیه‌السلام) هم جزء مهاجرین و نزدیکان رسول اکرم است و گفتند: «ما به جز علی با کسی بیعت نخواهیم کرد.»

سپس بشیر‌بن‌سعد (از انصار خزرج) بلند می‌شود و با تظاهر می‌گوید: «ای گروه انصار، به خدا قسم ما در جهاد با مشرکان و پیشگامی در پذیرش اسلام موقعیت و مقام والایی داریم و در این امر، به جز خشنودی خدا و فرمانبرداری از پیامبر چیزی نخواسته‌ایم. پس شایسته نیست بر مردم گردن‌کشی کرده و منّت گذاریم و آن را وسیلۀ کسب مال و منال دنیای خود کنیم. خدا ولی نعمت ماست و بر ما منّت نهاده. ای مردم، بدانید محمد از قریش است و قومش به او نزدیک‌‌ترند[2] و در به دست گرفتن ریاست و حکومتش از دیگران سزاوارترند؛ و قسم به خدا در امر حکومت، با آنان به نزاع برنخیزم. پس شما هم تقوا کنید و با آنان مخالفت و نزاع نکنید و در امر حکومت با ایشان دشمنی نکنید.»

اینجاست که می‌بینیم خدا، پیامبر، دین و اخلاص در عمل گم می‌شوند و هر کدام از مهاجرین و انصار زحماتشان را به رخ هم می‌کشند. در حالی‌که هر دو گروه مدیون زحمات پیامبرند و پیامبر جز اینکه عبد خداست چیزی ندارد. خداوند در آیۀ 17 سورۀ حجرات می‌فرماید:"يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا ۖ قُلْ لَا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلَامَكُمْ ۖ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلْإِيمَانِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ"؛ از اينكه اسلام آورده‌اند بر تو منت مى‌گذارند. بگو: به خاطر اسلامتان بر من منت مگذاريد، بلكه خدا بدان سبب كه شما را به ايمان راه نموده است بر شما منت مى‌نهد، اگر راست مى‌گوييد.

دقت کنیم! شیطان، در فتنه‌های زندگی شخصی و اجتماعی و در میدان وظایف، اخلاص را از ما می‌گیرد. در این صحنه‌ها، زحمات، ایثار، بندگی و عقیدۀ خودمان را مطرح می‌کنیم؛ طوری‌که حتی به خدا و پیامبر منت گذاشته که من این کار را برایتان کردم و... . یا هنگامی که در میدانی گیر می‌کنیم، از خدا توقع داریم نگاه کوچکی به ما کند و متوجه نیستیم، اگر کاری هم کرده‌ایم، او بر ما منت دارد که ما را هدایت کرده و توفیق عمل داده است، اما ما خود را گم کرده‌ایم و یادمان می‌ر‌ود دین از خدا و پیامبرست.

فتنه نیز یعنی همین گم‌شدن خود، خدا و پیامبر و پر رنگ شدن بندگی و خیرات و زیبایی‌ها در میادین شخصی. در فتنه تنها چیزی که حاکم نیست، نیت و باطن است و فقط اعمال ظاهری مورد توجه قرار می‌گیرد. این گم‌شدن، همان فتنه است، نه امتحان و بلا که زیباست و مسیر رشد انسان را باز می‌کند. کسی هم که داخل فتنه شود نمی‌تواند صحیح و سالم از آن بیرون آید. همانطور که اندکی از یاران توانستند از فتنه‌های قبل و بعد از خلافت مولا سالم بیرون آیند.

نکتۀ بسیار دقیق این است که در فتنه، نفس ما با این ظرایف زندگی می‌کند و تاریخ سقیفه در تمام زندگی شخصی ما ساری و جاری‌ست. یعنی هنگام فتنه، نفس ما به جای باطن و نیت، توجه‌اش به ظاهر و اعمال است و خود را با ظواهر توجیه می‌کند. آنچنان که انصار اگر به باطن نظر داشتند به خود می‌گفتند که با این همه زحمات در سقیفه چه می‌کنیم؟! چطور پیامبر را رها کرده‌ایم و به فکر تقسیم خلافتیم؟! مگر نبی، خلیفۀ خود را انتخاب نکرده بود؟!

در اين وقت ابوبكر از جا برخاست و گفت: «اين عمر و ابوعبيده هستند، با هر كدام كه‌ می‌خواهید بيعت كنيد» باز هم خبری از علی(علیه‌السلام) و فاطمه(سلام‌الله‌علیها) نیست. آن دو گفتند: «به خدا سوگند، ما بر تو سبقت نجويیم و تو بهترين مهاجران و یار غار پیامبری که به جاى ایشان نماز خوانده‌ای و...، دست‌ خود را پيش بیار تا با تو بيعت كنيم.»

همين كه ابوبكر دستش را جلو برد تا عمر و ابوعبيده با او بيعت كنند، بشیر‌بن‌سعد خزرجی پیش‌دستی كرد و قبل از آن‌ها با ابوبكر بيعت نمود. حباب‌بن‌منذر فریاد زد: «اى بشير نفرين بر تو! چه نیازی بود این کار را بکنی؟ تو به خاطر حسادت به پسر عمویت (سعدبن‌عباده) این کار را کردی.» بشیر گفت: «نه، من فقط جلوی کار ناخوشایند را گرفتم تا حق به حق‌دار برسد.» عمر نیز طبق نقشۀ قبلی، دست ابوبکر را گرفت و گفت: «بشیر درست می‌گوید، ابوبکر خلیفۀ شماست. حال با او بیعت کنید.»

ابوبکر تظاهر کرد میلی به خلافت ندارد و با جعل حدیث انصار را همراه خود نمود و گفت: «شما به این فضایلی که گفتید سزاوارید، اما قریش به جانشینی محمد سزاوارترند. این عمر‌بن‌خطاب است که خدا درباره‌اش فرموده: خدا به وسیلۀ او دین را عزیز کرده. و این ابو عبیدۀ جراح است که پیامبر او را امین امت نامیده. حال با هر کدام که می‌خواهید بیعت کنید.» این همان نقشۀ صحیفه بود که این سه نفر حاکم شوند.

باز عمر و ابوعبیده به ابوبکر تعارف کردند و با جعل احادیث گفتند: «تو پیر مایی، پیامبر تو را خلیفۀ خود قرار داده و رسول تو را برای دین ما راضی شده، چطور ما راضی نشویم؟» و با ابوبکر بیعت کردند.

به دنبال اين ماجرا سعیدبن‌حضير (رئيس طايفۀ اوس) مشاهده کرد كه يكى از رؤساى خزرج (بشیر) با ابوبكر بيعت کرده، پس به خاطر حسادت و رقابت‌ با سعد‌بن‌عباده (پسر عموی بشیر و رئیس خزرج) که بر آن‌ها امارت نكند، برخاست و با ابوبكر بيعت كرد و پس از او، همۀ قبیله‌اش با ابوبکر بیعت کردند. سعدبن‌عباده که بیمار بود نیز تضعیف شد و مردم هنگام بیعت نزدیک بود او را لگدمال کنند. عمر با سعد به مجادله پرداخت و سعد به همراهانش گفت: مرا از اینجا خارج کنید و با ابوبکر بیعت نکرد و تا آخر عمرش در نماز و حج و... با ایشان همراه نشد.

بیعت در سقیفه تمام شد و آن‌ها مخالفان را سرکوب کردند. سپس راهی مسجد شدند تا از مردم بیعت بگیرند. ابوبکر بر منبر پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) رفت و عمر مردم را به زور شمشیر به بیعت دعوت می‌کرد.

سلمان که در مسجد بود وقایع را مشاهده می‌کرد. حضرت علی(علیه‌السلام) به او فرمود: «اول کسی که با ابوبکر بر سر منبر بیعت کرد چه کسی بود؟» سلمان گروهی از سران قبایل را شمرد. حضرت فرمود: «اینها را نمی‌خواهم. اول کسی که بالای منبر با ابوبکر بیعت کرد که بود؟» سلمان گفت: «نمی‌دانم که بود. شیخ پیری بود که به عصایش تکیه داده بود و آثار پینۀ سجده‌ بین دو چشمش بود. او اولین کسی بود که بلند شد و از منبر بالا رفت، در حالی‌که گریه می‌کرد و می‌گفت: خدا را شکر که نمردم و تو را در این مکان دیدم، دستت را باز کن تا بیعت کنم. سپس بیعت کرد و می‌گفت: امروز روز آدم است». حضرت علی(علیه‌السلام) فرمود: «او را نشناختی؟ او همان ابلیس بود که آدم را فریفت تا به شجرۀ منهیه (آرزوی ولایت) نزدیک شود و از بهشت هبوط کند. این آرزو در سویدای قلب او بود ولی ابوبکر به این کار موفق شد.» اینجا حضرت علی(علیه‌السلام) شجرۀ منهیه را معرفی کردند؛ شجرۀ منهیه همان «آرزوی ولایت» بود که آدم به آن نزدیک شد و چون این مقام خاص امیرالمؤمنین و اولاد ایشان است، هبوط کرد. بعد از هبوط نیز با توسل به نام پنج‌تن(علیهم‌السلام) توانست توبه کند و برگردد. گرچه کار آدم ترک اولی بود، اما کار ابوبکر عصیان و سرکشی و مصیبت عظمی بود.

همچنین در روز رحلت پیامبر، در حالی‌که اصحاب صحیفه و انصار در سقیفه جمع شده‌ بودند و حضرت علی(علیه‌السلام) در مسجد به تدفین پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) مشغول بود، مغیره در مسجد فریاد می‌زد: «ای مردم! امر خلافت را سلطنت کسروی و جباران کافر نکنید. به بنی‌هاشم در این کار دست ندهید تا خلافت به اولادشان نرسد». در خبر آمده این فرد شیطان بود که به شکل مغیره در مسجد فریاد می‌زد و مردم را دعوت می‌کرد.

حضرت علی(علیه‌السلام) نیز ساکت نبودند و همان شب حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) و حسنین(علیهماالسلام) را بر مرکب حماری نشاندند. چندین بار به در خانه‌های انصار رفتند و از آنان می‌خواستند تا ایشان را در باز پس‌گیری حقشان یاری و نصرت دهند و حجت را بر آنان تمام کردند. شب اول، چهل و چهار نفر بیعت کردند و قول یاری دادند. حضرت به آن‌ها فرمود: «فردا در حالی که سرهایتان را تراشیده و شمشیرها را با خود حمل می‌کنید بیایید. بدانید بیعت با من مساوی با مرگ شماست.» فردا در وعده‌گاه تنها چهار نفر یعنی سلمان، ابوذر، مقداد و زبیر حاضر بودند. شب دوم و سوم نیز حضرت این کار را ادامه دادند و انصار بیعت کردند، اما صبح فقط همین چهار نفر حاضر می‌شدند. حضرت به اقتضای فرمایشی که از پیامبر شنیده بود که اگر چهل یار داشتی حقت را بگیر، در خانه نشستند و مشغول جمع‌آوری قرآن شدند.

ابوبکر بارها برای گرفتن بیعت به در خانۀ حضرت علی(علیه‌‌السلام) می‌فرستاد و حضرت می‌فرمود: من قسم خورده‌ام تا قرآن را جمع‌آوری نکرده‌ام از خانه بیرون نیایم. ابوبکر نیز تحمل کرد و منتظر ماند. بعد از چند روز حضرت قرآنِ جمع‌آوری شده را با خود به مسجد برده و آیۀ اول سورۀ محمد را با صدای بلند تلاوت فرمودند: "الَّذِينَ كَفَرُواْ وَصَدُّواْ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ أَضَلَّ أَعۡمَٰلَهُمۡ"؛‌ کسانى که کفر ورزیدند و دیگران را از راه خدا بازداشتند، خدا اعمالشان را تباه ساخت.

ابن عباس گفت: ابالحسن از چه روی این آیه را خواندی؟ حضرت فرمود: خداوند در کتابش می‌فرماید: "...مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ..."؛ هر چه پيامبر به شما داد بستانيد، و از هر چه شما را منع كرد اجتناب كنيد. تو در کجا از پیامبر شنیده‌ای که ابوبکر را خلیفۀ خود کرده است؟ ابن عباس گفت: به غیر از تو خداوند کسی را وصیت نکرده است. حضرت فرمود: پس چرا تو با من بیعت نکردی؟ از آنجا که افتادن در فتنه توجیه را به همراه دارد، ابن‌عباس توجیه می‌کند و می‌گوید: من چکار می‌کردم وقتی اکثریت مردم با ابوبکر بیعت کردند؟ من هم یک تن از مردم بودم.

حضرت فرمود: شما هم مثل اهل عِجل به فتنه افتادید. سپس آیات 17و 18 سورۀ بقره را تلاوت فرمودند: "مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لَا يُبْصِرُونَ. صمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لَا يَرْجِعُونَ"مثال شما همانند کسی است که آتشی را روشن کرد و چون پيرامونش را روشن ساخت، خدا روشنايى را از آنان بازگرفت و نابينا در تاريكى رهايشان كرد. آن‌ها کر و گنگ و کورند و از ضلالت خود بر نمی‌گردند.

حضرت تمام قرآن را با آیات متشابه و احکام و تأویل و... جمع‌آوری نمود و در مسجد خطاب به مردم فرمود: «هیچ آیتی از قرآن فرو گذار نشده و پیامبر قرآن را کامل به من آموخت و من براساس همین شناخت، قرآن را جمع‌آوری کردم و برایتان آورده‌ام.» آنگاه عمر با وقاحت تمام جلوی مسلمانان به حضرت گفت: «آنچه از قرآن در نزد ماست ما را غنی می‌کند از آنچه تو آوردی.» مردم نیز دم فرو بستند و حرفی نزدند. حضرت علی(علیه‌السلام) نگاهی به مردم کردند و قرآن را با خود بردند.

عمر به دنبال ابوبکر فرستاد و گفت: تا علی با تو بیعت نکند، خلیفگی تو استوار نیست. ابوبکر جمعی را به در خانۀ حضرت فرستاد. آنان گفتند: خلیفۀ رسول خدا تو را به بیعت می‌خواند. حضرت فرمودند: «چه زود بر پیامبر دروغ بستید. ابوبکر و پیروانش خوب می‌دانند که خدا و رسولش مرا به خلیفگی گذاشته است». خبر به ابوبکر رسید. فرد دیگری را فرستاد. حضرت فرمود: «هنوز از عهد پیامبر زمانی نگذشته که عهدش را پشت سر گذاشتید. به خدا ابوبکر خوب می‌داند خلافت خاص من است. ابوبکر هفتمین کسی است که در غدیر دست بیعت به من داده و با همراهی عمر خدمت رسول خدا رسیدند و گفتند: امر خلافت علی امر خدا و رسول است. حضرت رسول فرمودند: "نَعَمْ. حَقاً مِنَ اللَّهِ وَ رَسولِهِ. اِنَّهُ اَمِيرُالْمؤمِنينَ وَ سَيّدُ الْمُسْلِميِنَ وَ صاحِبُ لَواءِ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ يُقعِّدُهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلَى الصِّراطِ فيدخِلُ اَوْلِيائَهُ الْجَنَّةَ وَ اَعْدائَهُ النَّارَ"؛ آری، از طرف خدا و رسولش حق است كه علی امیرمؤمنان و سرور مسلمین و پرچم‌دار افراد درخشنده و نورانی باشد، خداوند در روز قیامت، او را بر «پل صراط» می‌نشاند و آن حضرت دوستان خود را به سوی بهشت و دشمنانش را به سوی دوزخ روانه می‌کند.»

ابوبکر ساکت شد و چیزی نگفت. عمر دوباره به او گفت تا علی بیعت نکند خلیفگی فایده‌ای ندارد. اگر نکرد او را به زور وادار می‌کنیم. قنفذ که از طلقاء و آزادشدگان و مردی غلیظ بود و طبعی شرور داشت در کنار ابوبکر بود. ابوبکر او را با جمعی فرستاد تا به درِ خانۀ حضرت رفتند. حضرت ایشان را به خانه راه ندادند. عمر گفت: چرا اجازه می‌گیرید با زور وارد شوید؟ در این هنگام حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) به پشت در رفته و فرمودند: هرگز اجازه نخواهم داد که به خانۀ من وارد شوید. عمر که همراه قنفذ بود گفت: ما را با زنان چه کار است!

درد عمیق ولایت از سقیفه آغاز شد. در حالی‌که فتنۀ سقیفه آشکارتر از فتنه‌های امروز، در نفوس منافقین و متشرعین و مؤمنین بود. حال در آخرالزمان و عصر غیبت که هزار و اندی سال از دوران پیامبر اسلام گذشته ‌است، یقیناً فتنه‌ها ناشناخته‌تر و عمیق‌تر از دیروزند. پس دردمندانه و با تضرع، به پیشگاه الهی عرضه می‌کنیم: پروردگارا! به حق امیرالمؤمنین که "عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ" است و به حق انواری که با عبودیتشان مدام در گردش ذات الهی‌اند، ما را از حضور و اسارت در فتنه‌های فردی، اجتماعی و جهانی آخرالزمان در امان ولایت حضرت حجت(عجل‌الله‌فرجه) محفوظ بدار.

 


[1]- جهل به قدری زیانبار است که حضرت علی(علیه‌السلام) به کمیل وصیت می‌کنند که تو در هر حرکتی به معرفت نیاز داری.

[2]- چقدر مردم جاهلند که کسی بلند نشد احتجاج کند که قوم پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) دختر و پسر عموی ایشان است نه مهاجرین.

 



نظرات کاربران

//