اختیار و نظام احسن

اختیار و نظام احسن

در ادامۀ بحث (جلسۀ 12، 22 ربیع‌الأول 1444) به تبیین موضوع اختیار و نظام احسن می‌پردازیم.

پیش از این فتنه‌های مربوط به ظهور «ولایت» را از زمان زندگی حضرت رسول اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) مرور کردیم. هرچند فتنه‌هایی که «اسلام» دچار آن شد نیز در مکه و مدینه کم نبود. اما مسلمانانی که ادعای خیرخواهی و حفظ اسلام را داشتند دست ولایت را بستند و حکومت مردم‌سالار دور از وحی را به راه انداختند و ریختن خون هر کسی که با آنان مخالفت کند را مباح ‌دانستند!

رسول اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) خطاب به حضرت علی(علیه‌السلام) فرمودند: «نسبت تو به من مانند نسبت هارون به موسی است و هارون اسوۀ خوبی برای توست هنگامی که قومش او را ضعیف شمردند و نزدیک بود او را بکشند. پس بر ظلم قریش صبر کن»[1].

این فرمایش پیامبر نشان می‌دهد که جریان مقابل مولا همان جریان سامری و گوساله است که با راه انداختن سروصدا جامعه را گمراه می‌کنند. موسی هارون را جانشین خود قرار داد و به ایشان فرمان داد که در صورت گمراهی امت، اگر یارانی پیدا کرد با کمک آنان جهاد کند و اگر چنین نشد دست نگه دارد؛ پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) نیز چنین سفارشی را به حضرت علی(علیه‌السلام) کرد.

حال با این مقدمه، اتفاقات بعد از رحلت پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را پی می‌گیریم. گفتیم عمر با انکار وفات پیامبر خواست زمان بخرد تا ابوبکر خود را به مدینه برساند و بتوانند نقشۀ شوم خود را عملی کنند. با ورود ابوبکر و تأیید وفات پیامبر از جانب او چشم و گوش انصار هم برای تعیین جانشین پیامبر، باز شد؛ درحالی‌که از جریان صحیفه هنوز خبری نداشتند.  

سعدبن‌عباده، یکی از سران انصار، در بستر بیماری بود. وقتی از پسرش جریان را شنید که عمر و ابوبکر چنین کاری کردند با کمک پسرش خود را به سقیفۀ بنی‌ساعده رساند. از پسرش خواست که هر آنچه می‌گوید را با صدای بلند به گوش همه برساند؛ چرا که به علت بیماری، صدایش واضح و رسا نبود. آنگاه پس از حمد و ثنای الهی سخنانی به این مضمون گفت: ای گروه انصار شما سابقه و برتری در دین دارید که برای هیچ یک از قبایل عرب نیست. همانا محمد چند سالی در قوم خود درنگ کرد. قومش برای عزت دینش کاری نکردند و دچار سختی و فشار نشدند؛ این شما انصار بودید که یاری دین خدا نصیبتان شد. از همین رو پیامبر هم از شما راضی است. این امر (یعنی جانشینی پیامبر) را بگیرید و اصلاً به کس دیگری واگذار نکنید!

همۀ انصار هم اجابتش کردند و قول یاری دادند. سپس بین خود سخن می‌گفتند که اگر صحابه و قریش از همراهی ما ابا کردند بگوییم یک امیر از ما و یک امیر از شما! گویی یک قربانی است که می‌خواهند آن را دو شقه کنند.

نکتۀ مهم سخنان سعد این بود که پیامبر را به لفظ محمد عنوان کرد! در حالی‌که خداوند فرموده است نام پیامبر را مثل نام خودتان صدا نکنید[2]. کسی که نتواند توحید را در هستی ببیند، مراتب بالا را نیز مثل مراتب پایین درنظر می‌گیرد. اینجاست که پیامبر قبل از بعثت و بعد از رحلت، برای او محمد است! یعنی شخصِ حضرت را می‌بیند و نه شخصیت ایشان را. این نگاه در نگرش توحیدی، شرکی است که بنیان‌گذارانش گوسالۀ سامری و جبت و طاغوت نامیده شده‌اند. اینجاست که متوجه می‌شویم اختلاف شیعه با اهل سقیفه فراتر از سوزاندن درِ خانۀ حضرت فاطمه(سلام‌الله‌علیها) است؛ صحبت بر سر شرک و توحید است.

در بطن ولایت و مکتب شیعگی به ما آموخته‌اند که ماهیت عین وجود و وجود عین ماهیت است و با حفظ مراتب، کثرت عین وحدت و وحدت عین کثرت است. لذا پیامبر در عین حال که در ظاهر مانند یک بشر است رتبۀ وجودی‌اش قابل قیاس با سایر انسان‌ها نیست.

اصحاب سقیفه و به ویژه اولی و دومی باب تجلی اسماء الهی را در تربیت کمالی انسان‌ها بستند. البته ریشۀ این انحراف در جریان ابلیس و آدم بود که پس از آن مسیر زندگی انسان، عوض شد.

کلاً نظام احسن بر پایۀ اختیار است و اگر اختیار نباشد پرستش و عبودیت معنایی ندارد. چنانکه فرشتگان که اختیار ندارند خدا را عبودیت نمی‌کنند؛ بلکه تسبیح و تقدیس می‌کنند. از همین رو در جریان خلقت آدم به خدا عرضه داشتند "نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ"[3] و نگفتند: نَحنُ نَعبُدُک[4]!

البته در این اختیار، جبری هم نهفته است: اینکه انسان ناگزیر است از بین فجور و تقوا[5] یکی را انتخاب کند که با هر انتخاب، نظام حاکم بر هستی تغییر می‌کند.

پس لزوماً آنچه که انسان انتخاب می‌کند نظام احسن نیست. چنانکه امروز فطرت انسان‌ها نظام حاکم بر جهان را که همان روند حاکمیت ابلیس و فریب آدم است احسن نمی‌داند و همه به دنبال منجی می‌گردند تا دوباره به آن جنت اسمائی که خدا برایشان خواسته بود برگردند. این جنت در زمان ظهور امام زمان(ارواحناله‌الفداء) دوباره برپا می‌شود و گردش افلاک و روند جهان به گونه‌ای می‌شود که تاریکی و سرما و گرما با آنکه هست ولی آزاردهنده نخواهد بود؛ همانگونه خداوند دربارۀ زندگی آدم در جنت اسماء می‌فرماید: "وَأَنَّكَ لَا تَظْمَأُ فِيهَا وَلَا تَضْحَىٰ"[6]. در این زمان انسان‌ها در روند جوانی تا پیری یک زندگی نورانی غیبی پر از نشاط را تجربه خواهند کرد.

پس نمی‌توان گفت که خواست خدا این بوده که سقیفه به پا شود و انسان‌ها از تجربۀ چنین زندگی غیبی و نورانی، محروم گردند! هرچند به یک نظر، خواست خدا این است که انسان‌ها با اختیار مسیر خود را انتخاب کنند؛ اما آنچه انتخاب کردند و امروز حاکم بر بشریت شده مورد رضای الهی نیست.

رضای الهی در این است که حکومت صالحان در زمین ظهور کند؛ "وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ‏"[7] و "وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ"[8].

لذا بعد از اینکه ابلیس مسیر بشریت را تغییر داد خداوند با بعثت خاتم‌الانبیاء(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و سپس با واقعۀ غدیر می‌خواست این مسیر را به اصلش برگرداند. اما جریان سقیفه مانع ظهور این خواست خدا شد. و این، اصلِ ظلمی است که سقیفه بر بشریت روا داشت. چرا که اگر سقیفه نبود هرآنچه ابلیس کاشته بود بر باد فنا می‌رفت.

پس برائت ما از اهل سقیفه نه به خاطر ظلمی است که بر شخص حضرت علی(علیه‌السلام) و حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) وارد کردند؛ بلکه به خاطر مانعی است که در برابر ظهور ولایت و مشیت الهی قرار دادند و این همان برائت توحیدی و عرفانی یک شیعه است.

حتی عمر و ابوبکر و عایشه، خودشان هم فهمیده بودند که چه بر سر خودشان و انسانیت آوردند و اظهار ندامت می‌کردند.

آری؛ باید به برائت، عمیق نگاه کرد؛ همانگونه که فتنه را نباید در انحراف از ظاهر اسلام جستجو کرد. کسی که در عمق دین و ولایت حرکت کند می‌فهمد که مسئولیت او حفظ ولایت[9] و معرفت به آن و به تبع این معرفت، عمل به احکام ولایی و نه فقط فقهی است؛ لذا از هجوم فتنه‌ها باکی ندارد و می‌فهمد که مسیر ولایت مسیر مبتلا شدن به فتنه‌هاست.

برگردیم به جریان سقیفه.

چون خبر اجتماع انصار در سقیفه به گوش عمر رسید، به سوی خانۀ پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمد. ابوبکر در خانۀ پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بود و علی(علیه‌السلام) مشغول تجهیز پیکر پاک رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بود. عمر کسی را سراغ ابوبکر فرستاد که بیرون آید. ابوبکر گفت: برو بگو من مشغول کاری هستم و نمی‌توانم بیرون بیایم. عمر پیغام فرستاد که کاری پیش آمده که حتماً باید تو را ببینم.

ابوبکر به سویش بیرون آمد و عمر گفت: مگر نمی‌دانی که انصار در سقیفۀ بنی‌ساعده گرد آمده‌اند و می‌خواهند این امر را به سعدبن‌عباده بسپارند و خوشایندترین گفته‌شان آن است که :«امیری از ما و امیری از قریش؟»
پس به سرعت به سوی آنان روان شدند. در راه ابوعبیدة‌بن‌جرّاح را دیدند و سه نفری به پیمودن راه ادامه دادند که به عاصم‌بن‌عدی و عویم‌بن‌ساعده برخورد کردند. آن دو به این‌ها گفتند: بازگردید که آنچه می‌خواهید نمی‌شود. گفتند: نه، بازنمی‌گردیم. پس به سقیفه آمدند؛ درحالی‌که انصار گِرد هم بودند.

 عمربن‌خطّاب می‌گوید: وقتی به نزد آنان آمدیم سخنی آماده کرده بودم که می‌خواستم با آن رویاروی آنان بایستم؛ امّا چون به آن جا رسیدم و خواستم آغاز به سخن کنم ابوبکر به من گفت: مهلت بده که من سخن بگویم، سپس تو هر چه را دوست داشتی بگو. ابوبکر سخن گفت. هیچ چیزی نمی‌خواستم بگویم جز آن که ابوبکر آن را و بیش از آن را بیان داشت.

ابوبکر پس از حمد و ثنای الهی گفت: «خداوند محمّد را به پیامبری به سوی خلقش برانگیخت و او را گواه بر امّتش قرار داد تا خدا را بپرستند و او را یگانه بشمرند؛ درحالی‌که آنان خدایان چندگانه‌ای جز او را می‌پرستیدند و آن‌ها را شفیع خود به نزد خدا و سودمند به حال خود می‌پنداشتند و درحالی‌که خدایانشان جز سنگی تراشیده و چوبی ساخته شده نبودند». سپس این آیه را قرائت کرد: "وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمْ وَلَا يَنْفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَٰؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّه"[10]؛ «و به جای خداوند ، چیزی را می‌پرستند که نه زیانی به آنان می‌رساند و نه سودی و می‌گویند: اینان شفیعان ما در نزد خداوندند» و می‌گفتند: "مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى"[11]؛ «ما آنان را نمی‌پرستیم جز برای آن که ما را به خداوند، نزدیک گردانند». امّا بر عرب، گران آمد که دین پدرانشان را وا نهند. پس خداوند تنها مهاجرانِ نخستینِ قوم او را به تصدیق، ایمان به او، همکاری با او و پایداری در کنارش در آزارِ شدید و انکار قومش ویژه ساخت، در حالی که همۀ مردم، مخالف و ملامت‌گرشان بودند؛ امّا آنان از کمی تعداد و دشمنی مردم و اجتماع قومشان بر ضدّشان، نهراسیدند. آنان نخستین کسانی هستند که خدا را در زمین پرستیدند و به خدا و پیامبرش ایمان آوردند. آنان (مهاجران) خویشاوندان و عشیرۀ اویند و پس از او سزاوارترینِ مردم به این امر (خلافت) هستند و در این امر جز ستمکار با آنان به کشمکش برنمی‌خیزد. شما ای گروه انصار کسانی هستید که فضیلتشان در دین و سابقۀ شکوهمندشان در اسلام، انکار نمی‌شود. خداوند شما را به عنوان یاوران دین و پیامبر خود پسندید و هجرت او را به سوی شما قرار داد. بیشتر همسران و اصحاب او از میان شمایند. پس از مهاجران نخستین، هیچ کس نزد ما به منزلت شما نمی‌رسد. پس ما امیریم و شما وزیر. شما مشورت را از دست نمی‌دهید و ما بدون شما کاری نمی‌کنیم!»[12]

به این ترتیب هرکس جایگاه حکومت بر مسلمانان را به سمت خودش می‌کشد؛ بی‌آنکه خبری از دین و قرآن و حقیقت باشد. این همان فتنه است که تر و خشک در آن با هم می‌سوزند؛ یعنی همه درگیر آن می‌شوند. در فتنه دین علیه دین و مذهب علیه مذهب است و باطل در چهرۀ حق نمایان می‌شود؛ "كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ"[13]. لذا ناگهان انسان خود را درحالی می‌یابد که عقیده و ایمانش از بین رفته است! در چنین شرایطی انسانِ آگاه سکوت می‌کند و با چشمانی باز اوضاع را رصد می‌کند تا گرفتار باطل نشود.

درحالی‌که در سقیفه، غاصبان ولایت در حال شقه‌شقه کردن امر خلافت بین خودشان بودند کنار خانۀ پیامبر هم گروهی منتظر بودند که کار تغسیل بدن مطهر حضرت، تمام شود و بر ایشان نماز بخوانند. در این حال مغیرةبن‌شعبه فریاد زد که منتظر چه هستید؟! اگر کاری نکنید خلافت مثل حکومت قیصر و کسری نسل‌به‌نسل در بنی‌هاشم باقی می‌ماند؛ آن را به بنی‌هاشم اختصاص ندهید. و به این ترتیب حاضران را به طرف سقیفه ارجاع داد.

ادامۀ این جریان را در جلسات آینده پی می‌گیریم.

 


[1]- كتاب سليم‌بن‌قيس‌الهلالي، ج‏2، ص569: "أَنْتَ‏ مِنِّي‏ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ‏ مِنْ‏ مُوسَى‏ وَ لَكَ بِهَارُونَ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ إِذِ اسْتَضْعَفَهُ قَوْمُهُ وَ كَادُوا يَقْتُلُونَهُ فَاصْبِرْ لِظُلْمِ قُرَيْشٍ إِيَّاكَ وَ تَظَاهُرِهِمْ عَلَيْكَ فَإِنَّكَ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی...".

[2] - سورۀ نور، آیۀ 63.

[3] - سورۀ بقره، آیۀ30:  ما به ستايش تو تسبيح می‌گوييم و تو را تقديس می‌كنيم.

[4] - ما تو را عبودیت می‌کنیم.

[5] - سورۀ شمس، آیۀ 8: "فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها"؛ سپس پليدكارى و پرهيزگارى‏اش را به آن الهام كرد.

[6] - سورۀ طه، آیۀ119: و نه تشنه مى‌شوى و نه دچار تابش آفتاب.

 

[7] - سورۀ قصص، آیۀ 5: و ما بر آن هستيم كه بر مستضعفان روى زمين نعمت دهيم و آنان را پيشوايان سازيم و وارثان گردانيم.

[8] - سورۀ انبیاء، آیۀ 105: و ما در زبور -پس از ذکر- نوشته‌ايم كه اين زمين را بندگان صالح من به ميراث خواهند برد.

[9] - چنانکه در دعای سلامتی امام زمان(ارواحناله‌الفداء) می‌خوانیم: "اَللهمَّ کُن لولیَّک ... وَلیّا وَ حافظاً وَ ..."؛ خدایا برای ولیّت سرپرست و حافظ و... باش.

[10] - سورۀ یونس، آیۀ18.

[11] - سورۀ زمر، آیۀ39.

[12] - ابوبکرالصدیق اول خلفاء الراشدین، ص 29.

[13] - نهج‌البلاغه، خطبه 40.

 



نظرات کاربران

//