فتنه، دامی برای منافقان!

فتنه، دامی برای منافقان!

در ادامۀ بحث (جلسۀ 11، 21 ربیع‌الأول 1444) به تبیین موضوع فتنه، دامی برای منافقان! می‌پردازیم.

در جلسات گذشته در تبیین غدیر ثانی، متوجه این مطلب شدیم که ما امروز در معرض همان فتنه‌هایی هستیم که مسلمانان صدر اسلام با آن مواجه بودند. فتنه‌هایی که از وقتی شروع شد که بحث امیرالمؤمنین شدن حضرت علی(علیه‌السلام) از سوی خدا توسط پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) مطرح شد. در تبیین فتنه‌ها رسیدیم به اتفاقات قبل از رحلت پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و امروز این بحث را تا ماجرای بعد از رحلت ادامه می‌دهیم.

پیامبر‌اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) حضرت‌علی(علیه‌السلام) را صدا کردند، فرمودند رحلت من رسیده، جسد من را در همین ‌جایی که قبض روح می‌شوم دفن کن، قبر مرا چهار انگشت از زمین افراشته بدار. حضرت‌علی(علیه‌السلام) می‌گوید یا رسول‌الله حد آن ناحیه را مشخص نمایید. حضرت می‌فرماید همین که شروع کنی خودبه‌خود آن را می‌بینی.

در این حال عایشه می‌گوید من کجا مسکن گزینم؟ (این محل که پیامبر برای دفن خود مشخص نمودند، خانۀ عایشه بود.) فرمود «در یکی از این خانه‌ها. تو حقی به غیر از دیگران نداری. در خانه‌ات قرار بگیر و خودنمایی نکن (تبرج یعنی خودنمایی و برای خود جایگاهی قائل شدن) با مولا و ولیِ خودت جنگ نکن، درحالی‌که ظالم هستی. تو حتماً این کار را انجام می‌دهی.» این جریان به گوش عمر می‌رسد. عمر به حفصه می‌گوید برو به خانۀ عایشه، ولی درمورد علی چیزی نگو تا بعد از رحلت پیامبر این خانه خانۀ توست و کسی حق منازعه با تو را ندارد، چون زن وقتی همسرش مُرد و عده‌اش طی شد، خانۀ اوست و هرکار بخواهد می‌تواند بکند.[1]

‏امام‌علی(عليه‌السلام) مى‌فرمايد: رسول‌خدا(صلى‌الله‌عليه‌وآله) در حالى كه سرش بر سينه‌ام قرار داشت قبض روح شد و نفس او در دستم روان گشت، سپس آن را به چهره كشيدم.[2]

در هنگام رحلت رسول‌خدا(صلى‌الله‌عليه‌وآله) نالۀ حضرت فاطمه بلند شد به اینکه: "يا أبَتاه ! جَنَّةُ الخُلدِ مَثواهُ، يا أبَتاه ! عِندَ ذِي العَرشِ مَأواهُ، يا أبَتاه ! كانَ جَبرَئيلُ يَغشاهُ، يا أبَتاه ! لَستُ بَعدَ اليَومِ أراهُ."[3]

صدای شیون که از خانۀ رسول‌خدا بلند شد، همه دحشت‌زده شدند، گروهی بیمار شدند و...، ابوبکر و عمر از زمانی که به خاطر نرفتن با سپاه اسامه، از سوی پیامبر مورد عتاب قرار گرفتند، در مدینه دیده نشدند. اینجا عمر نقش اصلی را در آن صحیفه‌ای که نوشته بودند بازی کرد. پیش خود فکر کرد که الآن باید کاری کنم که مردم سرازیر خانه‌ای نشوند که علی آنجاست. گفت سوگند به خدا رسول‌خدا نمرده است. مانند موسی به بیهوشی افتاده. بر در مسجد ایستاد و شمشیر کشید و گفت هرکس بگوید پیامبر مرده با این شمشیر دو نیمش می‌کنم. می‌دانست پیامبر مرده ولی فکرش این بود که مردم اگر این را بدانند و به خانۀ پیامبر(صلى‌الله‌عليه‌وآله) بروند، با علی(عليه‌السلام) و سخنان او مواجه می‌شوند و نقشۀ آن‌ها بر باد می‌رود. در تکمیل این نقشه، گروهی از منافقین هم گفتند بله درست می‌گوید.

این صحنه‌ها عینیتی است از حضور نفس امارۀ ما. درست است که ما نبودیم ولی امکان و اقتضای آن وجود دارد که باشیم، زیرا: "فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا"[4]. باید این را بدانیم و در این آخرالزمان بیش از این خود را دچار فتنه نکنیم. فتنه برای اسلام نیست، که اگر این طور بود در کشورهای اسلامی این‌گونه بود. ولی فقط در ایران است که 40 سال است از دوست و دشن بر سر مردم فتنه‌ها می‌بارد، برای اینکه فتنه در مقابل ولایت است.

عمر یکی از همان اصحاب صحیفه را دنبال ابوبکر که در سُنح بود فرستاد که بیاید. ابوبکر که آمد به خانۀ پیامبر رفت و بیرون آمد و در ادامۀ نقشۀ شومشان گفت شنیدم کسی می‌گوید که پیامبر نمرده و این آیه را خواند که می‌فرماید: "إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ"[5]. ابوبکر بر فراز منبر پیامبر رفت. و گفت ای مردم کسی که محمد را عبادت می‌کرد، محمد از دنیا رفته و کسی که خدا را می‌پرستید، خدا زنده است و نمرده است.

ابوبکر با این سخن می‌خواهد شخص و شخصیت پیامبر را یکی ‌کند. یعنی وجود نوری او را با وجود عنصری‌اش یکی کند و فاتحه‌اش را بخواند. یعنی ای مردم شما دیگر دنبال آن حقیقت جاری و ساری محمد، نگردید. درحالی‌که در طول تاریخ 23 سالۀ بعثت پیامبر(صلى‌الله‌عليه‌وآله)، کسی او را عبادت نکرده، پس گفتنِ این حرف چه دلیلی دارد. گفتنِ این حرف یعنی زدن ریشۀ حقیقت پیامبر(صلى‌الله‌عليه‌وآله) و به تبع، زدن ریشۀ اهل‌بیت(علیهم‌السلام) او!

امروز فتنه به شکل مرموز و نرم دارد می‌آید. تعدادی از خواص در گروه‌های مختلف هنری و ورزشی و...، از بی‌حجابی حمایت می‌کنند و گروهی هرچند اندک از مردم برایشان سؤال ایجاد نمی‌شود که اگر این جریان حق است، چرا از طرف ناحق تأیید و حمایت می‌شود؟ اگر بی‌قانونی خوب است، چطور در جوامع دیگر بی‌قانونی تحمل نمی‌شود و اگر زن مسلمان در کشورهای آن‌ها بخواهد حجاب داشته باشد، اجازه ندارد؟ ولی از آنجایی که وقتی ولایت نباشد، عقل کار نمی‌کند که بخواهد سؤال کند، اینجا هم این سؤالات برایشان پیش نمی‌آید.

در آنجا هم کسی از ابوبکر نپرسید که چرا این حرف را می‌زنی! گویا این همه پیامبر از توحید برایشان گفته بود اصلاً نشنیده بودند و فقط یک سری احکام را یاد گرفته بودند که این اصحاب صحیفه هم با اطلاع از جهل مردم، به این احکام دست نزدند. و آن را محکم گرفتند. ولی تیشه به ریشۀ عقل زدند که اگر مردم عاقل باشند، اجازه نمی‌دهند اینها به نقشه‌های خود عمل کنند. الآن هم همین طور است و تمام سعی دشمن این است که مردم را در بی‌عقلی نگه دارد تا به خواسته‌هایش برسد.

ابوبکر ادامه می‌دهد با آیۀ دیگری از قرآن کریم که می‌فرماید: "وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَىٰ عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ"[6]؛ محمد(صلى‌الله‌عليه‌وآله) فقط فرستادۀ خداست؛ و پیش از او، فرستادگان دیگری نیز بودند؛ آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود، شما به عقب برمی‌گردید؟ (و اسلام را رها کرده به دوران جاهلیّت و کفر بازگشت خواهید نمود؟) و هر کس به عقب باز گردد، هرگز به خدا ضرری نمی‌زند؛ و خداوند به زودی شاکران (و استقامت‌کنندگان) را پاداش خواهد داد.

عمر می‌گوید گویا من این آیه را قبل از این اصلاً نشنیده بودم. بله پیامبر مرده است. (هیچ کس از میان آن جمع، بلند نشد از او بپرسد مگر ما به جاهلیت برگشته‌ایم که این آیه را برای ما می‌خوانی؟!) ابوبکر مردم را تسلیت داد و به مردم گفت غسل و تکفین و تدفین پیامبر به شما تعلق دارد، من باید بروم اسلام را نجات دهم. با عمر به طرف سقیفۀ بنی‌ساعده رفتند.

یکی از سران انصار به نام ابوعبیده بیمار است و در بستر خوابیده. وقتی این اخبار به او می‌رسد به پسرش می‌گوید من را بلند کن ببر به سقیفۀ بنی‌ساعده. گویا اسلام را مانند گوشت قربانی گذاشته بودند وسط و آن را بین خود تقسیم می‌کردند![7]

حضرت علی(عليه‌‌السلام) سه روز درِ خانۀ پیامبر(صلى‌الله‌عليه‌وآله) را باز گذاشته بود که هرکس خواست بیاید بر پیامبر(صلى‌الله‌عليه‌وآله) نماز بخواند. گروه‌گروه مسلمانان می‌آمدند بر ایشان نماز می‌خواند ولی حضرت علی(عليه‌السلام)  گفتند کسی امامت نکند برای نماز بر پیامبر(صلى‌الله‌عليه‌وآله). [8] حضرت فرستادند دنبال ابوبکر و عمر که بیایند بر پیامبر(صلى‌الله‌عليه‌وآله) نماز بخوانند ولی آن‌ها اجابت نکردند. پس حضرت ‌علی(عليه‌السلام) خودش پیامبر(صلى‌الله‌عليه‌وآله) را طبق فرمودۀ خود او، غسل دادند و کفن و دفن نمودند.

و این حرکتشان، ریشه در یک نگاه غلط دارد که پیامبر(صلى‌الله‌عليه‌وآله) را مثل خود می‌دیدند و خود را هم مثل او! و پیامبر(صلى‌الله‌عليه‌وآله) را یک حقیقت جاری و ساری نمی‌دیدند که فقط برای آوردن یک سری احکام نیامده است.

نگاه باطنی را دیدگان نگاه ظاهری برنمی‌تابد. و چون برنمی‌تابد و نمی‌تواند انکار کند، فتنه می‌کند. شیطان برای گمراهی در ولایت هر ابزاری را به کار نمی‌برد؛ تنها ابزار شیطان برای ولایت، فتنه است. فتنه همان جنگ نرم است؛ یعنی نفوذ در افکار و اندیشه‌ها. مؤمن و کسی که در باطن حرکت کرده هیچ‌گاه در فتنه نمی‌افتد، بلکه منافق و کسی که در ظاهر حرکت کرده، به دام فتنه می‌افتد.

چون حضرت علی(عليه‌السلام) پيكر مطهر پيامبر را در لحد جای داد، گفت: "اَللّهُمَّ هَذَا اَوَّلُ الْعَدَدِ وَ صَاحِبُ الاَبَدِ، نُورُكَ الَّذِي قَهَرْتَ بِهِ غَوَاسِقَ الظُّلَمِ وَ بَوَاسِقَ الْعَدَمِ وَ جَعَلْتَهُ بِكَ وَ مِنْكَ وَ اِلَيْكَ وَ عَلَيْكَ دالاًّ دَلِيلاً. رُوحُهُ نُسْخَةُ الاَحَدِيَّةِ فِي اللاّهُوتِ وَ جَسَدُهُ صُورَةُ مَعانِي الْمُلكِ وَالْمَلَكُوتِ وَ قَلْبُهُ خَزانَةُ الْحَيِّ الَّذِي لايَمُوتُ، طاوُسُ الْكِبْرِيا وَ حَمامُ الْجَبَروُتِ." [9]؛ پروردگارا! اين اولين عدد (موجود) و صاحب جاودانگی است؛ نور توست كه به واسطۀ او بر تاريكی پوشاننده و بر نيستی چیره شدی و او را به سبب تو از تو و به سوی تو و بر تو، دليلی استوار قرار دادی. روح او نسخۀ احديت در (عالم) لاهوت است و جسد او، صورت معناهای (عالم) ملک و ملكوت است و قلب او خزانۀ (خدای) زندۀ زوال‌ناپذير است. (او) طاووس كبریا و كبوتر (عالم) جبروت است.

بعد از دفن پیامبر مدینه را ظلمت گرفت. حضرت علی(عليه‌السلام) رو به جانب قبر کرد و فرمود: "إِنَّ الصَّبْرَ لَجَمِيلٌ إِلَّا عَنْكَ، وَ إِنَّ الْجَزَعَ لَقَبِيحٌ إِلَّا عَلَيْكَ؛ وَ إِنَّ الْمُصَابَ بِكَ لَجَلِيلٌ، وَ إِنَّهُ قَبْلَكَ وَ بَعْدَكَ لَجَلَلٌ."[10]؛ همانا شكيبايى نيكوست جز در غم از دست دادنت، و بى‌تابى ناپسند است، جز در اندوه مرگ تو، مصيبت تو بزرگ، و مصيبت‌هاى پيش از تو و پس از تو ناچيزند.

سپس آن حضرت همراه با مردم به در خانۀ فاطمه(سلام‌الله‌علیها) آمدند. حضرت فاطمه(سلامالله‌علیها) فرمود چگونه جان و روان شما همراهی کرد بر چهرۀ پیامبر خدا خاک فرو ریزید؟! سپس گریست و فرمود:

"یَا أَبَتَاهْ أَجَابَ رَبّاً دَعَاهُ یَا أَبَتَاهْ مِن رَبِّهِ مَا أَدْنَاهُ"؛ پدرم، پروردگارت را که تو را فرا خواند پاسخ دادی. پدرم، چقدر به پروردگارت نزدیکی.

و سپس به سوی قبر رسول‌خدا(صلى‌الله‌عليه‌وآله) حرکت کرد. مشتی از خاک پاک آن مرقد مطهّر را برگرفت، و بر دیدگان نهاد و فرمود:

"مَا ذَا عَلَی الْمُشْتَمِّ تُرْبَةَ أَحْمَدَ/ أَنْ لایَشَمَّ مَدَی الزَّمَانِ غَوَالِیَا"؛ بر بویندۀ خاک احمد چیست؟ اینکه تا پایان زمان عطرها را نبوید.

"صُبَّتْ عَلَیَّ مَصَائِبُ لَوْ أَنَّهَا/ صُبَّتْ عَلَی الْأَیَّامِ صِرْنَ لَیَالِیَا"؛ بر من مصائبی فرود آمد که اگر آن‌ها بر روزها آمده بود، شب می‌شدند.

از امام‌باقر(علیه‌السلام) نقل شده است که فرمود: زمانی که رسول خدا(صلى‌الله‌عليه‌وآله) وفات یافت، «اهل‌بیت» طولانی‌ترین شب را پشت سر گذاشتند به طوری که گمان کردند دیگر نه آسمان بر آنان سایه خواهد انداخت و نه زمین آنان را بر خواهد داشت. چه این که رسول خدا(صلى‌الله‌عليه‌وآله) دور و نزدیک را در راه خدا به هم پیوند داده بود.

اهل‌بیت(عليهم‌السلام) در چنین حالی بودند که شخصی که او را نمی‌دیدند، امّا سخن او را می‌شنیدند، خطاب به ایشان آواز داد و گفت: سلام خدا و رحمت و برکات او بر شما اهل‌بیت باد!، در راه خدا برای هر مصیبتی، شکیبایی هست و برای هر نابودی، نجاتی و برای هر از دست رفته‌ای، جبرانی وجود دارد: "كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَإِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَأُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ"[11]؛ هر جانی مرگ را خواهد چشید و قطعاً روز قیامت، پاداش خود را خواهید گرفت؛ پس هر کس از آتش جهنم دور شد و داخل بهشت گردید، سعادت یافت و زندگانی دنیا به جز متاعی فریبنده نیست.

خدای متعال شما را انتخاب کرد و برتری داد و پاکیزه‌تان گردانید و شما را اهل‌بیت پیامبرش قرار داد و دانش خود را نزد شما به ودیعت نهاد و شما را وارث کتاب خود ساخت و گنجینۀ علم و دانش خود و عصای عزّتش را به شما سپرد و برای نور خود، شما را مثال زد و از لغزش‌ها نگاهتان داشت و از فتنه‌ها ایمنی بخشید؛ پس شکیبایی کنید و به عزای الهی تن دهید و بدانید که خدای متعال رحمت خود را نگرفته و نعمتش را از شما نبریده است.

پس شما اهل و خاندان خدای متعال هستید، همان کسانی که نعمت به وسیلۀ آنان تمام شد و جدایی به اجتماع مبدّل گشت، کلمۀ اسلام به وسیلۀ آنان ائتلاف پذیرفت. و شما دوستان خدای متعال هستید، هر کس از شما پیروی کند، سعادت یافته و هر کس در حقّ شما ستم کند، نابود گشته است؛ خدای متعال هر گاه بخواهد، به یاری شما قادر است و شما نسبت به سرانجام کارها بردبار باشید، چون باز گشت همۀ امور به سوی خداست.

خدای متعال شما را به عنوان امانت از پیامبرش پذیرفته است و مؤمنان بزرگ و با عظمت زمین را به شما سپرده است؛ پس هر کس امانت خود را ادا کند، خدای متعال پاداش صداقت او را خواهد داد و شما امانت دار هستید؛ هم‌چنین دوستی شما واجب و پیروی شما فرض و لازم شده است. رسول خدا وفات یافت در حالی که دین شما را کامل و راه رهایی شما را روشن کرد، هیچ حجّتی [و بهانه‌ای] برای جاهل به جا نگذاشته، پس اکنون آن کس که نادان باشد، یا خود را به نادانی بزند، یا منکر شود، یا فراموش نماید، یا خود را به فراموشی بزند، حساب او با خدای متعال است و خدای متعال در ورای حوائج و نیازهای شما است (خداوند نیازهای شما را برطرف خواهد کرد). شما را به خدا می‌سپارم و بر شما درود می‌فرستم.[12]

بعد از سه روز حضرت علی(علیه‌السلام) نشستند در خانه و شروع کردند به جمع‌آوری قرآن. در این میان یک فتنه‌گر دیگری بلند شد به نام ابوسفیان که ظاهراً اهل سقیفه نبود و این زمان را بهترین فرصت می‌دانست که از آب گل‌آلود ماهی بگیرد. شتاب‌زده به درِ خانۀ حضرت علی(علیه‌السلام) آمد و فرياد كشيد: ای پسران‌ هاشم‌! ای‌ پسران‌ عبد مناف‌! آيا می‌پسنديد كه‌ بر شما حكومت‌ كند اين‌ كرّه‌ شتر پست‌ و فرومايه‌ و قبيح‌، پسر پست‌ و فرومايه‌ و قبيح‌؟ سوگند به‌ خدا كه‌ اگر بخواهيد من‌ شهر مدينه‌ را برای دفع‌ ايشان‌ از سواره‌ نظام‌ و پياده‌ نظام‌ پر می‌كنم‌.

در اين حال أميرالمؤمنين(عليه‌السّلام) او را از دور صدا زدند كه برگرد اى ابوسفيان! سوگند به خداوند كه تو در اين گفتارت، خدا را مدّ نظر نداشته‌اى! و هميشه در صدد كيد و مكر براى اسلام و اهل اسلام بوده‌اى! و ما اینک به تجهیز جنازۀ رسول خدا(صلّى‌اللّه‌عليه‌وآله) اشتغال داريم! و هر مردى كه هر عملى به جا آورد بر عهدۀ خود اوست، و خود ضامن و نگهبان گناهانى است كه مرتكب مى‌شود.[13]

آنچه در اتفاقات بعد از رحلت رسول خدا(صلّى‌اللّه‌عليه‌وآله) می‌بینیم نتیجۀ یک نگاه نادرست است. نگاهی که غیب و شهادت، ظاهر و باطن، دنیا و آخرت، روح و بدن را از هم منفک و جدا می‌کند. ناسوت را از جبروت و لاهوت جدا می‌داند. اما این نگاه غلط است. زیرا جایی و شیئی را نمی‌توانیم در ناسوت و حتی در خودمان پیدا کنیم که ملکوت در آن نباشد: "هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ"[14]. پس لاهوت و جبروت و ملکوت در ناسوت است. این نگاه، نگاه توحیدی نیست. با این نگاه می‌توان ظاهر قرآن را هم از باطنش جدا کرد.

نگاه ابوبکر و عمر نسبت به اسلام همین بود. که غیب سرجای خودش هست، یک نفر می‌آید اینجا که عالم شهادت است. و در شهادت ما هم می‌توانیم جای او را بگیریم. پس اسلام که آمد، و پیامبر از دنیا رفت ما جای او را می‌گیریم.

در نگاه توحیدی امروز و فردا معنی ندارد. برزخ و دنیا دو زمان از هم جدا نیستند. خدا از زندگی دنیایی ما و اشیا و موجودات جدا نیست.

نگاه غلط ریشه در نداشتن شناخت درست از هستی و ارتباط خدا با مخلوقات دارد. به عنون مثال وقتی انسان مواجه می‌شود با فرزندی که برخلاف پدر و مادرش، مسیری را انتخاب کرده که اشتباه است. و از خود می‌پرسد چرا این اتفاق افتاده است؟ کسی که نگاهش توحیدی است، می‌داند هدایت مسیری است که خداوند در معرض انتخاب خود انسان قرار داده و براساس جبر کسی هدایت نمی‌شود؛ حتی اگر این شخص، فرزند امام معصوم(علیه‌السلام) باشد. پس به چون و چرا نمی‌افتد.

اما برعکس کسی که این نگاه را ندارد و از این شناخت بهره‌‌مند نیست، دائماً در خودش و دیگران دنبال مقصر می‌گردد. و ممکن است بگوید من می‌پذیرم که او با انتخاب خودش در مسیر غلط قرار گرفته، ولی به عنوان پدر یا مادر او نگران این هستم که چرا باعث گمراهی او شدم. جواب این است که آیا کوتاهی پدر و مادر علت تامۀ گمراهی فرزند است؟ آیا عذاب و پشیمانی یک گناه برای کسی غیر از خودِ شخص است؟ یعنی آیا فرزند ما به گناه ما عذاب می‌شود؟ وظیفۀ پدر و مادرِ موحد در اینجا توبه از کوتاهی و گناه خود است و دعا برای فرزند به عنوان یک انسان دیگر، نه به عنوان فرزند خودم!

روزى ابوبكر و اميرالمؤمنين(عليه‌السّلام) در محلّى يكديگر را ملاقات كردند. ابوبكر گفت حضرت رسول پس از جريان غدير خم چيز خاصّى دربارۀ شما نفرمود، امّا من بر فضل تو شهادت مى‌دهم و در زمان آن حضرت نيز بر تو به عنوان اميرالمؤمنين سلام كرده‌ام و اعتراف مى‌كنم كه حضرت رسول دربارۀ تو فرمود تو وصىّ و وارث و خليفۀ او در خانواده‌اش مى‌باشى ولى تصريح نفرمود كه تو خليفۀ بعد از او در امّتش باشى.

اميرالمؤمنين(عليه‌السّلام) اظهار داشت اى ابوبكر! چنانچه رسول خدا را به تو نشان دهم و ايشان تو را بر خلافت من در بين امّتش دستور دهد، آيا مى پذيرى؟ ابوبكر گفت بلى اگر رسول خدا با صراحت بگويد، من كنار خواهم رفت. آمدند به مسجد قبا و دیدند که پیامبر در حال نماز خواندن است. حضرت علی(عليه‌السّلام) گفت یا رسول‌الله من به ابوبکر گفتم که خدا و رسول، تو را امر به اطاعت من کردند و او می‌گوید نه. رسول خدا فرمود من تو را امر کردم، پس علی را اطاعت کن.

در اين هنگام ابوبكر با وحشت تمام از جاى برخاست و به همراه اميرالمؤمنين(عليه‌السّلام) از مسجد خارج گرديد. ولى در راه، رفيق خود عمر را ديد و جريان را برايش تعريف كرد، عمر گفت خاک بر سر کسانی که با تو بیعت کردند، مگر نمى‌دانى كه بنی‌هاشم ساحر و جادوگر هستند، بايد ثابت قدم و پابرجا باشى، به همين جهت ابوبكر از تصميم خود منصرف شد و با همان حالت از دنيا رفت. [15]

 


[1]- بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏22، ص494.

[2]- نهج‌البلاغه، خطبۀ 197.

[3]- شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‏13، ص43.

[4]- سورۀ شمس، آیۀ 8.

[5]- سورۀ زمر، آیۀ 30.

[6]- سورۀ آل‌عمران، آیۀ 144.

[7]- بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏30، صص591-592.

[8]- بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏22، ص541.

[9]- ناسخ‌التواریخ، ج1، ص561.

[10]- نهج‌البلاغه، حکمت 299.

[11]- سورۀ آل‌عمران، آیۀ 185.

[12]- الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، صص445- 446.

[13]- منهاج‌البراعة في شرح نهج‌البلاغة (خوئى)، ج‏18، ص8.

[14]- سورۀ حدید، آیۀ 4.

[15]- ارشاد القلوب، صص264-265.

 



نظرات کاربران

//