غدیر ثانی، روز برائت

غدیر ثانی، روز برائت

 

در جلسۀ اول ( 9 ربیع‌الأول 1444) به تبیین موضوع غدیر ثانی، روز برائت می‌پردازیم.

الحمدلله الذی ظَهَر ذاتَه فی مِرآةِ حجّتِه و جَعَل موَدّةَ حجّتِه فی قلوبِ شیعتِه؛ و نحن مِن شیعتِه و دَلّ علی ذلک، محبّةُ علیّ‌بن‌ابیطالب و اولادِه المعصومین(علیهم‌السلام) فی قلوبِنا و هدایتِنا إلی صِراطِ مستقیمِ ولایَتِهم و معرفَتِهم.

ربّ أوزِعنا أن نَشکُرَ نعمتَک الّتی أنعَمتَ علینا، بحقّهم.

با تبریک این روز و آرزوی ادراک جاذبۀ ولایت و تمنّای نصرت آن کریمان با قدم و قلم، سخن را آغاز می‌کنیم. پس از بحث مفصّلی که در دو ماه محرّم و صفر، در شناخت فطرت و مراتب وجود خود داشتیم، به موضوع ولایت رسیدیم و اکنون به مناسبت این روز، پیش از تبیین موضوع ولایت، از برائت می‌گوییم تا بتوانیم به قدر وسع خود به عالم آنان وارد شویم.

اما بدانیم عالم انسان‌های کامل، عالمی نیست که هرکس به راحتی وارد آن شود و کسی که نه فقط با شناخت علمی و عبادت صوری، بلکه با درک و چشیدن حقیقت ولایت، عزم آن عالم را بکند، باید حتماً آمادۀ بلاها باشد.

امروز دو مناسبت مهم مطرح است: یکی مرگ قاتل حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) و دیگری آغاز امامت امام زمان(عجّل‌الله‌فرجه). اما متأسفانه از قدیم، بیشتر توجهات به مناسبت اول بوده و اغلب از امامت آخرین امام، غفلت شده است؛ با اینکه از نظر تاریخی، در زمان رخ دادن اتفاق اول، اختلافاتی وجود دارد، اما اتفاق دوم قطعاً در همین روز بوده است.

البته زیبا و به‌جاست که تمام مراتب وجود ما حتی احساساتمان در مسیر رضای قلب مادرمان حرکت کند و در این روز با جوشش برائت قلبی، شادی و نشاط خاصی داشته باشیم. این در جای خود، ارزشمند است و باید به آن توجه کرد.

اما اصل قضیۀ امروز، ظهور ولایت خاتم‌الاوصیاء و آغاز امامت اوست و این مسئله بسیار ارزشمندتر است. پس نباید تکیه بر احساسات، موجب کم‌رنگ شدن این قضیه شود. امروز روز شادی اهل‌بیت(علیهم‌السلام) است. اما نه فقط برای به درک واصل شدن یکی از دشمنان، بلکه به سبب ظهور عمق ولایت الله در بدن مادی انسان کامل در زمین.

انبیاء و اولیاء سلف(علیهم‌السلام) هرکدام در جای خود، صفات الهی را به ظهور رساندند و خلیفۀ خدا شدند. اما در زمان هیچ‌کدام، شرایط برای ظهور جامعیت اسماء الله و حاکمیت خلافت الهی فراهم نبود. تا آنکه حضرت ولی‌عصر(عجّل‌الله‌فرجه) به امامت رسید و به عنوان آخرین حجت خدا باقی ماند تا این جامعیت را به ظهور برساند.

شیعۀ راستین می‌بیند که در این روز چطور ذات الهی در زمین به تجلی رسیده و بزرگی این اتفاق را می‌چشد. ازاین‌رو خود را در عالم ولایت آن حضرت می‌یابد و در آن عالم زندگی می‌کند؛ حبّ و بغضش نیز متناسب با آن عالم است و پیوسته برای کنار زدن موانع ظهور می‌کوشد. ازاین‌رو تمام انتظارش در رفع حجاب‌ها خلاصه می‌شود.

با این توضیح می‌توان گفت: اگر غدیر، آغاز ظهور تولّی بود، امروز مکمّل غدیر و آغاز ظهور تبرّی است. به همین دلیل در روایات، آن را غدیر ثانی خوانده‌اند[1]. غدیر اول، روز عهد معهود، تکمیل دین، اتمام نعمت، آزمایش شیعیان و آشکار شدن سرائر امت بود؛ و غدیر دوم، روز برائت و جهاد برای رفع موانع تا ظهور تامّ آن عهد و برپایی دین کامل.

بعد از این روز هرکس زندگی کرده، به مصداق "وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ..."[2] تمام زندگی‌اش آمادگی برای مقابله با دشمن بوده است. بعد از امروز هیچ شیعه‌ای برای اینکه عابد و عالم شود، نزیسته؛ بلکه اگر در پی عبادت و کسب علم رفته، برای مجاهده و کنار زدن موانع ظهور بوده است، یعنی تکمیل تولّی با تبرّی. هرکس جز این زندگی کرده و علم آموخته برای اینکه یاد بگیرد یا عبادت نموده برای اینکه به بهشت برود، اشتباه کرده و بیراهه رفته است.

خیلی‌ها تولّی دارند؛ اما اهل تبرّی اندک‌اند، همان شیعیان خاص. آن‌ها می‌دانند که وظیفۀ امت بعد از غیبت آخرین حجت، فقط جهاد است؛ جهاد با تمام حجاب‌ها و موانع عقیدتی، اخلاقی، عملی، سیاسی، اقتصادی و... . چون امام معصوم در تمام این زمینه‌ها خلیفۀ خداست و بر مردم، ولایت دارد.

البته در زمان غدیر هم بسیاری از مردم، حقیقت ولایت را نیافته و مانع ظهور آن بودند. اما موانع و حجاب‌ها پنهان بود. تا سقیفه که همه چیز برملا شد و غیبت ولایت، آغاز گشت. از آن هنگام بود که کار شیعه شد قیام علیه نفاق در مراتب گوناگون. با غیبت حضرت مهدی(عجّل‌الله‌فرجه) نیز غلظت این حجاب‌ها به اوج خود رسید و کار شیعه، سخت‌تر شد.

پس اگر سخن از حفظ وحدت به میان می‌آید، منظور این نیست که سکوت کنیم و از بینش خود دست برداریم. چنان‌که حضرت علی(علیه‌السلام) در بیست و پنج سالی که برای حفظ وحدت جامعه سکوت کرد، این را به ما آموخت. او نشان داد که در همان وحدت، چطور با تبیین تشیع برای رفع موانع، تلاش و مجاهده می‌کند. یاران آن حضرت ازجمله ابوذر و عمّار نیز در همان سکوت و حفظ وحدت، برای حق قیام کردند و شکنجه شدند یا به شهادت رسیدند.

انتظار یعنی همین مجاهده برای کنار زدن پرده‌ها، تا نور ظهور کند؛ نه یک جا نشستن و سکوت کردن! امروز ما باید با تبیین حقیقت ولایت به جایی برسیم که دشمن را خوب بشناسیم و برائتمان را قوی کنیم؛ زیرا تا از آنچه مانع ظهور است، بیزار نشویم و برائت نجوییم، راه برای ظهور حق باز نمی‌شود.

اما چگونه برائتمان تقویت می‌شود؟ با درک این حقیقت که جعل خلیفه، تنها و تنها کار خداست و هیچ‌کس جز او حتی انسان معصوم نمی‌تواند از جانب خود، کسی را به عنوان امام و خلیفۀ خدا در زمین جعل کند. پس اگر کسی در این میدان، خود را جای خدا گذاشت و خواست خلیفه برگزیند، باید از او برائت جست.

همین خطای تاریخی اهل سقیقه بود که موجب شد حکم ولایت اگرچه قوی‌ترین حکم خداست و نه فقط در شرع و کتاب، بلکه در عمق وجود تمام انسان‌ها جاری است، غریب‌ترین و ناشناخته‌ترین حقیقت بماند؛ تا آنجا که در تمام طول تاریخ، هرکس از هر قشری با هر دین و مذهبی و در هر مکان و موقعیتی زندگی کرده، در تجربۀ زندگی ناسوتی خود یافته و می‌یابد که چیزی از دنیا گم شده و آن گمشده، اصل مهمی است که در تمام هستی تأثیر دارد.

این یعنی همگان غربت ولایت را درک می‌کنند؛ اگرچه مصداق آن را نشناسند و ندانند که دنبال امام معصوم می‌گردند. بنابراین نه تنها ولایت‌پذیری و تولّی، بلکه تبرّی نیز همچون اصول دین است که تعلیمی و تقلیدی نیست و در درون انسان، جای دارد. هرچند شناخت این حقیقت درونی، مستلزم مجاهدۀ علمی و عملی بسیار است.

بر این اساس در ادامۀ بحث بنا داریم حدیث حذیفه را مرور کنیم که از طولانی‌ترین احادیث در باب غدیر است. حذیفه یکی از یاران خاصّ پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) و از اصحاب سرّ او بود که به گفتۀ خودش، بیش از آنکه دربارۀ امور خیر بپرسد، دربارۀ شرّ و بدی‌ها می‌پرسید تا از آن‌ها دور شود؛ یعنی در صدد برائت بود تا راه ظهور ولایت را در خود باز کند.

او از کسانی بود که حاکم مداین شد و پس از مرگ عثمان برای حضرت علی(علیه‌السلام) از مردم آنجا بیعت گرفت. همه را در مجلسی جمع کرد و از مقامات و مناقب حضرت برای آنان گفت؛ ازجمله اینکه نزدیک‌ترین مردم به خدا و رسولش است، صادق‌ترین، عادل‌ترین و عالم‌ترین آن‌هاست، بر همگان ولایت دارد و آنان را از نزدیک‌ترین راه به خدا می‌رساند.

حذیفه پس از این از مردم مداین خواست با امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) بیعت کنند و آن‌ها چنین کردند. آن‌گاه جوانی ایرانی به نام مسلم از میان جمع برخاست و پرسید: «مگر خلفای گذشته، امیران مؤمنین نبودند؟» حذیفه پاسخ داد: «شاید آن‌ها به دیدگاه خود یا از جانب مردم، امیرمؤمنان خوانده می‌شدند؛ اما برای حضرت علی(علیه‌السلام) این لقب از جانب خدا و به واسطۀ جبرئیل داده شده است. در زمان پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) نیز اصحاب، او را به همین نام می‌خواندند.»

آن‌گاه دیده‌ها و شنیده‌های خود را در این‌باره نقل کرد تا به ماجرای غدیر و سقیفه رسید.[3]

ادامۀ حدیث را در جلسات بعد، پی خواهیم گرفت؛ إن‌شاءالله.

 


[1]- بحارالأنوار، ج95، ص354.

[2]- سورۀ انفال، آیۀ 60.

[3]- إرشاد القلوب إلى الصواب، ج2، صص321-325.

 



نظرات کاربران

//