حدیث حذیفه و ماجرای غدیر

حدیث حذیفه و ماجرای غدیر

در ادامۀ بحث (جلسۀ 3، 11 ربیع‌الأول 1444) به تبیین موضوع حدیث حذیفه و ماجرای غدیر می‌پردازیم.

حدیث حذیفه را آغاز کردیم و وارد قسمتی از تاریخ ایران در مداین شدیم. زمانی که حذیفه، از طرف امیرالمؤمنین والی آن منطقه بود و و زیباترین و کامل‌ترین یادگار را از حقایق غدیر و ولایت علی(علیه‌السلام) روایت می‌کند و آن‌چه با شهود عینی چشیده است به گوش جان ما می‌رساند.

مرور این مباحث به ما در شناخت توجیهات نفس در قالب دین کمک می‌کند. ما در زمانی زندگی می‌کنیم که دشمن با دین به جنگ دین رفته است و به نام طرفداری از انسان، می‌خواهد انسانیت را نابود کند. مشابه زمانی که علی(علیه‌السلام) به خلافت رسید: مردم به دینی خاص و به عبادت، سیاست و اقتصاد خاص آن دین عادت کرده بودند و علی(علیه‌السلام) می‌خواست اسلام آن‌ها را که چون پوستین وارونه شده بود به اصل خود برگرداند؛ ولی مردم کشش آن را نداشتند و دشمن از همراهی نکردن مردم با حاکم الهی خود به خوبی بهره می‌برد. حذیفه در این موقعیت، احساس وظیفه می‌کند تا دشمن و حربه‌های او را نشان دهد.

ما هم باید در فتنه‌ها، موقعیت خود را در نظر بگیریم. امروز روند دنیا در مسیر باطل به سوی انفجار ظلم می‌رود. اگر چه روند عدل هم در بطن خود به سوی عمیق‌ترین نقطه حرکت می‌کند و اگر ما به آن عمق نرسیم، ظواهر ما را گول می‌زند و نمی‌توانیم مسیر درست را انتخاب کنیم و در صراط دین خاتم باقی بمانیم.

دین خاتم ادیان دیگر را در مراتب ناقص خود کامل می‌کند. دین یکی است و انبیا به لحاظ رسالت الهی با هم فرقی ندارند. اما به اقتضای شرایط انسان‌ها، ظهور نبوت و دین در هر زمانی متفاوت است. در زمان موسی، مردم در مرحلۀ حس بودند. مثل کودکی که به اسباب‌بازی نیاز دارد تا رشد کند و قوای عقلانی‌اش فعال شود. به همین دلیل معجزات موسی همه معجزات حسی بودند؛ مثل اژدها شدن عصا. اما در زمان عیسی، مردم نسبت به فرای ماده و علم کنجکاو بودند. به همین دلیل معجزات ایشان، عقلانی بود؛ مثل زنده کردن مرده.

دین خاتم نه دین حس است نه عقل. دین خاتم دین عشق است و آنقدر کامل است که حس و عقل را هم در خود دارد و با نگاهی همه جانبه به هستی و دنیا و آخرت نظر می‌کند. امروز یهودیت در حس‌گرایی به کمال خود رسیده و اقتصاد دنیا را در دست دارد. مسیحیت هم در علم و فناورری به اوج پیشرفت رسیده است. اگر مسلمانان نتوانسته‌اند در دین کامل خود به شکوفایی برسند به این دلیل است که در ظاهر مانده‌اند و دشمن توانسته آن‌ها را در تمام جلوات دین از عبادت و اخلاق گرفته تا اقتصاد و سیاست در ظاهر نگه دارد.

یک مسلمان هم در دنیا پیشرفته است و زندگی خوبی دارد هم در آخرت. اسلام هرگز نمی‌گوید هر بلایی را تحمل کن تا در عوض زندگی خوبی در آخرت داشته باشی! این حربۀ دشمن بود تا بتواند تمام سرمایه‌ها و منابع مسلمانان را غارت کند و آن‌ها را با بهانه تحمل ابتلائات الهی وادار به سکوت نماید. اسلام دینی است که زندگی نیکو را هم برای دنیا می‌خواهد و هم آخرت.

ما برای یاری امام خود چاره‌ای جز تأویل دین و رسیدن به باطن نداریم. فقط با نظر به باطن می‌توان دشمن را به درستی شناخت. دشمنی که در ظاهر کافر و مشرک نیست و بین مسلمانان زندگی می‌کند. حذیفه تلاش می‌کند پرده از ظاهر بردارد و مخاطب خود را به باطن راهنمایی کند.

دستور خداوند به پیامبر و معرفی جانشین

حدیث حذیفه به آنجا رسید که جبرئیل بر پیامبر نازل شد و خبر داد که حج امسال آخرین حج تو خواهد بود و طبق سنت خدا در مورد همۀ پیامبران، تو موظف هستی پیش از وفات، وصی خود را به مردم معرفی کنی. این وصی، علی‌(علیه‌السلام) است که مرز کفر و ایمان را بین دو گروه مسلمان مشخص می‌کند. به همین دلیل پیامبر هرگز نامه‌ای به سران ممالک دیگر ننوشت تا آنان را به بیعت با علی(علیه‌السلام) دعوت کند. در حالی که آنان را دعوت به اسلام کرده بود. این نشان می‌دهد بیعت با علی(علیه‌السلام) مخصوص مسلمانان است و دو صف کفر و ایمان بین مسلمانان تشکیل می‌شود نه یهود و نصاری.‌

سپس جبرئیل پیامبر را مأمور کرد که تمام علم و دانش خود را به وصی خود تعلیم دهد و امانتش را به او بسپارد؛ زيرا كه او امين است.[1] پس پیامبر علی(علیه‌السلام) را خواست و آن روز و شب را با او خلوت كرد و علم و حكمتى را كه خدا به او سپرده بود به على(علیه‌السلام) سپرد و او را به آنچه جبرئيل گفته بود آگاه كرد.[2]

اين داستان زمانی اتفاق افتاد كه پيامبر در خانه عايشه دختر ابوبكر بود. عايشه عرض كرد: «اى رسول خدا! خلوت تو با على امروز به درازا كشيد.» پيامبر از او دورى كرد. عايشه گفت: «اى رسول خدا چرا از من دورى می‌كنى؟» فرمود: «صلاح در همین است. من دستور دارم كه تمام مردم را به سوى او دعوت كنم. وقتی اعلام همگانی کردم، تو هم خواهى دانست كه چيست.»

عايشه اصرار کرد که «هم اكنون مرا آگاه فرما تا در انجام وظيفه بر ديگران مقدم باشم و آنچه را كه صلاح من است بگيرم.» پيامبر فرمود: «به تو خبر می‌دهم؛ اما به كسى نگو تا زمانی که فرمان خدا را در ميان مردم اجرا كنم. زيرا اگر تو اين راز را نگهدارى، خداوند تو را در دنيا و آخرت نگاه می‌دارد و به سبب پیشی گرفتن در ایمان به خدا و رسول او به برتری می‌رسی. اما اگر آنچه را که به تو گفته شد ضايع و تباه كنى، به پروردگارت كافر شده‏اى و پاداش تو ضايع مى‏شود. دیگر در ذمۀ خدا و رسولش نیستی و از زيانكاران می‌شوی و اين كار به خدا و رسولش ضرر نمی‌زند.» عایشه هم ضمانت کرد که در مورد آنچه می‌شنود امانت‌دار باشد.

پیامبر فرمود: «خداى تعالى به من خبر داده كه عمرم به پايان رسيده است و فرمان داده كه على را به جاى خود نصب كنم و او را پيشواى مردم و جانشین خود قرار دهم. آنچنان كه پيامبران پيش از من اين كار را به دستور خدا كرده‏اند. من هم‌اكنون به سوى فرمان خدا می‌روم و امر او را اجرا می‏كنم. اين فرمان را در كانون دلت نگهدار تا زمانی كه خدا به من دستور اجرايش را دهد.»

عایشه بر خلاف تعهدی که کرده بود، این راز را با حفصه دختر عمر در میان گذاشت و هر دو پدران خود را از آن آگاه کردند. سورۀ تحریم در همین زمینه نازل شد و خداوند پیامبرش را از این افشای سرّ آگاه کرد.[3] عمر و ابوبکر گرد هم آمدند و به دنبال گروهى از منافقان و آزادشدگان به دست رسول خدا فرستادند و همه را از اين راز آگاه كردند. آن‌ها جمع شدند و گفتند: «همانا محمّد خيال دارد خلافت را در ميان خاندان خود قرار دهد؛ مانند روش پادشاهى كسری و قيصر تا پايان روزگار. اگر اين كار به مرحلۀ اجرا برسد و خلافت به على واگذار شود، در اين زندگى دیگر براى شما بهره‏اى نيست! همانا محمّد به ظاهر شما با شما معامله می‌كرد؛ اما علی بر اساس آنچه در نفسش از شما می‌داند با شما معامله می‌کند.»[4]

جملۀ آخر، جایگاه نبوت و ولایت را به خوبی نشان می‌دهد. پیامبر مأمور به قضاوت از روی ظاهر است. به همین دلیل اگر کسی اظهار اسلام کند؛ نماز بخواند و خمس و زکات بدهد، در زمرۀ مسلمانان است؛ فارغ از اینکه در قلبش چه می‌گذرد. اما ولایت درون را می‌بیند و بر اساس آن حکم می‌کند. البته پیامبر هم ولایت داشت؛ اما مأمور نبود آن را آشکار کند و اذن کنکاش در نفس‌ها را نداشت.

امام زمان(عجل‌الله‌فرجه) که بیاید قضاوت از روی باطن است و نیازی به دادگاه و پرونده و شاهد نیست. چون ما در قلب ولی عین معلوم هستیم. ولایت مادر بر فرزند نازل‌ترین مرتبۀ ولایت است. حتی در این مرحله هم دست بچه‌ها برای مادرانشان رو است! چه رسد به ولایت امام که در بود و ابقای ما کامل‌ترین حضور را دارد. پس اشراف او به ما از اشراف ما به خودمان بیشتر است.

دشمنان می‌دانستند که پیامبر با آن‌ها از در مدارا و اغماض وارد می‌شود و می‌داند که ایمان نیاورده‌اند و خوب می‌دانستند که رفتار علی(علیه‌السلام) متفاوت خواهد بود. گفت و گوی منافقین نشان می‌دهد که آن‌ها به خوبی جایگاه ولایت را می‌شناختند و به نقاط ضعف و قوت به خوبی آگاه بودند. اما متأسفانه ما نه دشمن را خوب می‌شناسیم نه دوست را. به همین دلیل هر فتنه‌ای ایمان و استقامت ما را کمرنگ‌تر می‌کند. یا گرفتار شبهه می‌شویم یا نگرانی! در حالی که امواج فتنه برای این است که پای ما در حق محکم شود و اولیای دین با وجود این همه بلا هرگز نگران نشدند؛ چون یقین داشتند که حق پیروز است اگر چه در ظاهر شکست بخورند.

ما دچار نگرانی و شک و ریب هستیم. اما اگر معرفت کسب کنیم و باطن را ببینیم، دیگر در فتنه‌ها بالا و پایین نمی‌شویم. می‌دانیم که این‌ها کف روی آب است. کسی که فقط کف را می‌بیند از حجم زیادش نگران می‌شود؛ اما مؤمن می‌داند که فتنه برای جدا کردن صادق از کاذب است.[5]

ما چون بطن انقلاب را نمی‌بینیم، گرفتار ترس، نگرانی و حسابگری هستیم و در فتنه‌ها دلسرد می‌شویم. به همین دلیل گروهی که دلسوز نیستند و بر اساس منافع شخصی خود حرکت می‌کنند، می‌توانند ما را با خود همراه کنند. ما چون حق و باطل را نمی‌شناسیم، غلط حرکت می‌کنیم و ترس و حسابگری ما را از اخلاص و استقامت دور می‌کند. با اینکه در عمق وجود خود حق را می‌شناسیم.

ماجرای غدیر و توطئۀ قتل پیامبر

منافقان به این نتیجه رسیدند که نباید اجازه دهند علی(علیه‌السلام) بعد از پیامبر به خلافت برسد. پس نقشۀ قتل پیامبر را کشیدند. تصمیم گرفتند در گردنۀ «هرشی» شتر پیامبر را رم بدهند تا از شتر بيفتد و جان بسپارد. همان‌طور که این كار را در جنگ تبوک انجام دادند؛ ولی خداوند شرّ آنان را از پيامبرش برگرداند.

دشمنان رسول خدا از آزادشدگان و منافقين قريش و منافقين انصار بودند و كسانى از عرب در مدينه و اطراف آن كه در دل مرتد شده بودند. سپس همه هم‌قسم و هم‏پيمان شدند كه شتر پيامبر را رم دهند و تعداد آنان چهارده نفر بود. رسول خدا بعد از دو روز و دو شب از مكه حركت كرد چون روز سوّم رسيد جبرئيل آيۀ آخر سورۀ حجر را آورد: "فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ"[6]

رسول خدا شتابان می‌رفت تا اينكه وارد مدينه شود و على(علیه‌السلام) را به جاى خود بنشاند. چون شب چهارم فرارسيد در آخر شب جبرئيل فرود آمد و اين آيۀ سورۀ مائده را بر آن حضرت خواند: "يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ۖ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ۚ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ"[7]

رسول خدا فرمود: «جبرئيل مگر نمى‏بينى كه با سرعت حركت می‌كنم و شتاب دارم كه وارد مدينه شوم و ولايت على را به مردم عرضه دارم؟» جبرئيل عرض كرد خدا امر می‌كند كه ولايت و زمامدارى على را فردا كه در منزل فرود آمدى بر مردم واجب كنى‏.»

رسول خدا دستور كوچ كردن به مردم داد. مردم با وى راه افتادند تا اينكه در غدير خم فرود آمدند. حضرت با مردم نماز خواند و دستور داد همه جمع شوند. بعد على(علیه‌السلام) را خواست و دست او را بلند كرد و صدايش به دوستى و زمامدارى على(علیه‌السلام) بر تمام مردم بلند شد و فرمان على(علیه‌السلام) را بر آنان واجب كرد و فرمان داد كه دربارۀ او اختلاف نكنند و به مردم خبر داد كه اين كار از طرف خداى عزوجل است.

و فرمود: «آيا من به مؤمنان از خودشان سزاوارتر نيستم؟» همه گفتند: «آرى اى رسول خدا!» پس فرمود: «هر كس كه من زمامدار اويم على زمامدار و پيشواى اوست. بار الها دوست بدار هر كس على را دوست دارد و دشمن دار آن كس كه او را دشمن دارد. يارى كن هر كس او را يارى كند و خوار گردان هر كس او را خوار گرداند.» بعد به مردم دستور داد كه با او بيعت كنند تمام مردم بيعت كردند و هيچ كس چيزى نگفت.

عمر و ابوبكر جلوتر به جحفه آمده بودند. پيامبر دنبالشان فرستاد تا آنان برگردند و با تحکم از ایشان خواست که با علی(علیه‌السلام) بیعت کنند. آن دو گفتند: «آیا این فرمانی از جانب خدا و رسول اوست؟» حضرت فرمود: «مگر ممكن است مانند چنين امر بزرگى از طرف غير خدا و رسولش باشد؟ بلى فرمان از طرف خدا و رسول است.» سپس آن دو بيعت كردند.[8]

عمر و ابوبکر پرسیدند که خلافت علی(علیه‌السلام) را خدا ابلاغ کرده یا صرفاً نظر خود شماست؟ اگر خودت گفته‌ای که تو هم انسانی مثل ما هستی و لازم نیست به فرمانت عمل کنیم!

این نشان می‌دهد که آن دو ولایت پیامبر را نمی‌شناختند. کسی که ولایت نبی را تشخیص ندهد نمی‌تواند نبی‌شناس خوبی باشد. چون رسالت و نبوت مستقیماً به وجود ربط پیدا نمی‌کنند. خدا اسمایی نظیر نبی و رسول ندارد اما «ولی» اسم خداست و در اینجا ولایت نبی کار می‌کند. آن دو این موضوع را نمی‌دانستند یا نمی‌خواستند بدانند.

 


[1]- إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي)، ج‏2، ص329: "وَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَأْمُرُكَ أَنْ تُعَلِّمَهُ جَمِيعَ مَا عَلَّمَكَ وَ تَسْتَحْفِظَهُ جَمِيعَ مَا اسْتَحْفَظَكَ وَ اسْتَوْدَعَكَ فَإِنَّهُ الْأَمِينُ الْمُؤْتَمَنُ"

[2]- همان: "فَدَعَا رَسُولُ اللَّهِ عَلِيّاً فَخَلَا بِهِ يَوْمَهُ ذَلِكَ وَ لَيْلَتَهُ وَ اسْتَوْدَعَهُ الْعِلْمَ وَ الْحِكْمَةَ الَّتِي آتَاهُ اللَّهُ إِيَّاهَا وَ عَرَّفَهُ مَا قَالَ جَبْرَائِيلُ"

[3]- سورۀ تحریم، آیۀ 3: "وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلَىٰ بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِيثًا فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَأَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَأَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ ۖ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِ قَالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هَٰذَا ۖ قَالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ"

[4]- إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي)، ج‏2، ص 329 و 330.

[5]- سورۀ عنکبوت، آیۀ 3: "وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ ۖ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ"

[6]- سورۀ حجر، آیات 92 تا 95: به پروردگار تو سوگند كه از ايشان می‌پرسيم از كردارى كه انجام می‌دهند. پس آشكار كن آنچه را كه مأمورشده‏اى و از مشركان دورى كن كه همانا استهزاءكنندگان را كفايت مى‏كنيم.

[7]- سورۀ مائده، آیۀ 67: اى رسول برسان آنچه را كه بر تو فرستاده شد از طرف پروردگارت و اگر نرسانى رسالتت نافرجام و ناتمام است و خدا تو را از شر مردمان نگهدارد. همانا خدا كافران را هدايت نمى‏كند.

[8]- إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي)، ج‏2، ص 331.

 



نظرات کاربران

//