
او را بخواه؛ اما بها دارد
خلاصه جلسه نهم «رؤیت حق» 20 ذیالقعده 1435
بنا بر آنچه گفتیم، رؤیت، نظر عمیق در ظاهر شیء و دیدن باطن و حقیقت آن است. حال به اولین بحث که در "نظر" بررسی کردیم، برمیگردیم و "رؤیت" را در آن بازبینی میکنیم. جریان حضرت موسی(علینبیّناوآلهوعلیهالسلام):
"وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمیقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْ إِلَیكَ قالَ لَنْ تَرانی وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانی فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً..."[1]
و هنگامی که موسی برای میقات ما آمد و پروردگارش با او تکلّم کرد، گفت: پروردگارا، خود را به من بنما تا به تو نظر کنم. فرمود: هرگز مرا نخواهی دید! ولی به این کوه، نظر کن؛ پس اگر در جای خود ماند، مرا خواهی دید. پس چون پروردگارش بر کوه تجلّی کرد، آن را متلاشی ساخت و موسی مدهوش شد...
شاید بگویید: چطور موسی با آنکه پیامبر بود، اعتقاد قلبی نداشت و در جلوات، خدا را نمیدید؟
پاسخ این است که اتفاقاً چون اعتقاد داشت، رتبهی بالاتر را میخواست و قانع نبود. وقتی خدا با او تکلّم کرد و او لذت مناجات حق را یافت، اشتیاقش بیشتر شد که خدا را ببیند. رؤیت خواست؛ اما خدا فرمود: نظر کن. چون موسی برای رؤیت، هنوز حجاب داشت و آن، جبل إنّیت او بود که نمیگذاشت خدا را ببیند. اگر هم خدا خود را به او نشان میداد، او خود را میدید. لذا خدا فرمود: بر این کوه نظر کن و ببین که با تجلّی من مندک میشود؛ آن وقت مرا خواهی دید.
آری؛ هرچه از جلوات خدا در ناسوت است، مشوّق ماست که حقیقتش را پیدا کنیم و او را بخواهیم؛ نه اینکه آن جلوه، محبوبمان شود. برای لقاء خدا، حتماً دیدن جلواتش لازم است؛ اما نباید در جلوهها بمانیم. اگر آنها را از حق ببینیم، قانع به ظاهرشان نمیشویم و میخواهیم باطنشان را ببینیم. برای هر رؤیت هم، باید مندک شویم تا به حقیقت واحد و وجهاللّهی اشیاء برسیم. آن وقت به ذکر حق، اطمینان قلب پیدا کنیم و با هیچ جلوهای، دلمان تغییر نمیکند.
مهم، آن است که حجاب رؤیت را کنار بزنیم. به عنوان مثال، وقتی به کسی دل میبندیم و کمالاتی ورای ظاهر در او میبینیم، دیگر نمیخواهیم از او جدا شویم. این خواسته، بهحقّ است؛ ما هم در خواستمان صادقیم. اما اگر موقعیت ما نسبت به او پایینتر باشد، باید خود را بالا بکشیم. او میتواند معیتش را به ما بدهد؛ ولی ما نمیتوانیم دادهی او را هضم کنیم.
خدا هم بخل ندارد و هرکه بخواهد او را ببیند، خود را نشانش میدهد. اما شهود حق، کار میخواهد. بنده وقتی به خدا رسید، باید ببیند که هیچ نیست؛ نه اینکه خود را همه چیز ببیند! لذا خدا جلال میکند و او را در میدان ابتلا میاندازد؛ اما نه برای اینکه زمینش بزند تا خدا را نبیند؛ بلکه تا قوی شود و بتواند خدا را ببیند. پس بخواهیم؛ اما شرطِ خواستن را هم داشته باشیم و با یک "نه" شنیدن، کنار نکشیم.
آیهی دیگر در بحث رؤیت، جریان حضرت ابراهیم(علینبیّناوآلهوعلیهالسلام) است:
"فَلَمَّا جَنَّ عَلَیهِ اللَّیلُ رَأى كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّی فَلَمَّا أفَلَ قالَ لا اُحِبُّ الآفِلینَ * فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّی فَلَمَّا أفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ یهْدِنی رَبِّی لَأكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ * فَلَمَّا رَأى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّی هذا أكْبَرُ فَلَمَّا أفَلَتْ قالَ یا قَوْمِ إِنِّی بَریءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ."[2]
پس هنگامی که شب او را پوشاند، ستارهای دید؛ گفت: این پروردگار من است. پس هنگامی که غروب کرد، گفت: غروبکنندگان را دوست ندارم. وقتی قمر را دید که طلوع میکند، گفت: این پروردگار من است؛ اما وقتی غروب کرد، گفت: هرآینه اگر پروردگارم مرا هدایت نکند، از گمراهان خواهم بود. پس چون خورشید را در حال طلوع دید، گفت: این پروردگار من است؛ این بزرگتر است! اما چون غروب کرد، گفت: ای قوم من، همانا من از آنچه شما شرک میورزید، بیزارم.
رؤیت در این آیات، در رتبهی مادی است. ابراهیم در ابتدا ستاره و ماه و خورشید را میبیند و ربّ خود میگیرد. اما وقتی تعمّق و تعقّل میکند و غروب آنها را میبیند، میگوید هیچ کدام نمیتوانند ربّ باشد؛ چون ربّ، نیستی و غروب ندارد. لذا درمییابد که بی معرفت و رؤیت حق، هرچه ببیند، گمراه است. پس از تمام جلوات، دل میکند و از هرچه بخواهد شریک خدا دانسته شود، برائت میجوید. خدا هم به او فرمان میدهد فرزندش را که جلوهی بزرگ اوست، قربانی کند.
البته خداوند از این ماه و ستارهها، به ما هم زیاد نشان داده و ما هم غروبها و از دست رفتنها را زیاد چشیدهایم؛ اما باز به همانها دل بستهایم و به خدا نرسیدهایم. ما هم فهمیدهایم که بی خدا، خودمان و دیگران هیچیم؛ اما ندیدهایم و "خَرَّ صَعِقاً" نشدهایم و دادِ "لا اُحِبُّ الآفِلینَ" نزدهایم. وگرنه ما هم به یک عشق، از تمام جلوات، دست میشستیم و میگفتیم: هرچه میخواهی، بکن. شاید اکنون هم بتوانیم بگوییم؛ اما اگر بی رؤیت بگوییم، زود پا پس میکشیم.
محبوب را دیدن، شیرین است؛ اما به بها، نه به بهانه. اگر میخواهیم مشتری حق شویم، باید بهایش را آماده کنیم. او هر روز خود را در جلوهای نشان میدهد؛ اما تا میخواهیم به او برسیم، حجاب و مانع دیگری از ما رو میشود تا در میادین جلال، کنار برود. و اگر در طلبمان ثابت بمانیم، آن قدر پیش میرود تا به لقاء برسیم؛ إنشاءالله.
[1]- سوره اعراف، آیات 142 و 143.
[2]- سوره انعام، آیات 176 تا 178.
نظرات کاربران