
اطمینان قلب در ناسوت
خلاصه جلسه چهارم «رویت حق» 14 ذیالقعده 1435
دانستیم تقاضای دیدار خداوند از سوی حضرت موسی(علینبیّناوآلهوعلیهالسلام) تقاضای دیدار قلبی نبود؛ بلکه ایشان میخواست ردّ پای خدا را در ناسوت پیدا کند. حال به دو آیه از کلامالله مجید میپردازیم که تقاضای دو پیامبر الهی مبنی بر دیدن خداوند در جلوهی زنده کردن مردگان را مطرح میکند. اول، درخواست عزیر:
"أوْ كَالَّذی مَرَّ عَلی قَرْیةٍ وَ هِی خاوِیةٌ عَلی عُرُوشِها قالَ أنَّٰی یحْیی هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأماتَهُ اللهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یوْماً أوْ بَعْضَ یوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلی طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ یتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلی حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آیةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَی الْعِظامِ كَیفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَیّنَ لَهُ قالَ أعْلَمُ أنَّ اللهَ عَلی كُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ."[1]
یا مانند آن كس كه بر دهكدهای گذر كرد كه دیوارها و سقفهایش فرو ریخته بود. گفت: خدا چگونه این را پس از مردنش زنده میكند؟ پس خداوند، او را صد سال میراند و باز برانگیخت. فرمود: چقدر درنگ كردهای؟ گفت: روزی یا قسمتی از روز. فرمود: بلكه صد سال است! پس به غذا و آشامیدنیات نظر کن كه دگرگون نشده، و به حمارت نظر کن؛ تا تو را نشانهای برای مردم قرار دهیم. و به استخوانها نظر کن كه چگونه آنها را پیوند میدهیم، سپس بر آنها گوشت میپوشانیم. پس چون برای او روشن و هویدا شد، گفت: میدانم كه خدا بر هر چیز، تواناست.
عزیر در اعتقاد خود میدانست کسی جز خدا، زندهکنندهی مردگان نیست. اما میخواست خدا را در این زنده کردن، با چشم سر در ناسوت ببیند. خدا هم تقاضای او را بیهوده و نامعقول ندانست و به آن، پاسخ مثبت داد.
اما این آیه، صرفاً به یک واقعهی تاریخی اشاره نمیکند. قرآن، کتیبهی وجود انسان است و این اتفاق، اختصاص به عزیر ندارد؛ بلکه مربوط به تکتک ماست. ما نیز علاوه بر اعتقاد قلبی به خداوند، باید بتوانیم او را در پدیدههای مادی ببینیم؛ و خداوند همان طور که در میراندن و زنده کردن عزیر، خود را به او نشان داد، به هر طالب دیگر در هر زمانی نشان میدهد. جسم ما در طول عمر، بارها و بارها میمیرد و زنده میشود و سلولهای بدنمان مدام در حال تغییر و جایگزینی است. اما آیا ما به احوال خود نظر کردهایم؟ آیا ردپّای "مُحیی" و "مُمیت" را در تغییرات جسممان دیدهایم؟
اگر از ما بپرسند چقدر در دنیا عمر کردهای، با نگاهی به گذشته، عمر چندینسالهی خود را یک آن میبینیم و خود را در اتفاقات گذشته نمییابیم. واقعاً ما بودیم که بزرگ شدیم؟ ما بچهدار شدیم و به کودکمان شیر دادیم؟ باورمان نمیشود که چه کارها میکردیم! اگر این سیر را در وجود خود داشته باشیم، خدا را میبینیم، با او زندگی میکنیم و فوق زمان و مکان و فوق مرگ و زندگی میشویم.
ولی متأسفانه ما هستی را به لحاظ "هستی" نمیبینیم، بلکه به چیستیها نظر داریم؛ چه در خود و چه در دیگران. کسی که به هستی رسیده، چیستیها را هم ظهور حق میبیند. اما آنکه هستی را پیدا نکرده، در چیستیها میماند و اسیر میشود. عزیر ابتدا نگاه سطحی داشت و چیستی ویرانهها را دید؛ اما خدای مُحیی را در پس آنها ندید. پس از مردن و زنده شدن و نظر کردن در طعام و شراب و حمار، دیدِ او عمیق شد و به رؤیت رسید.
آنجا خداوند، گوشت به تن حمار رویاند، بدون اینکه حیوان، تغذیه کند؛ و عزیر دید که حیات از ابتدا از خدا بوده، نه اینکه آن حیوان، حیاتی از خود داشته باشد. ما نیز اگر چشم باز کنیم، میبینیم که خداوند آنبهآن ما را میآفریند و در ما حیات و روح میدمد. هر اسباب و عللی هم در کار باشد، ظهور اوست و اوست که میمیراند و زنده میکند.
در آیهی بعد، حضرت ابراهیم(علیهالسلام) از خداوند میخواهد کیفیت زنده شدن مردگان را به او نشان دهد:
"وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّ أرِني كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتٰى قالَ أوَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلٰى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبي قالَ فَخُذْ أرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأتينَكَ سَعْياً وَ اعْلَمْ أنَّ اللهَ عَزيزٌ حَكيمٌ."[2]
و زمانی که ابراهیم گفت: پروردگارا، به من نشان ده چگونه مردگان را زنده میکنی؟ فرمود: مگر ایمان نداری؟ گفت: دارم، ولی برای اینکه قلبم مطمئن شود. فرمود: پس چهار پرنده بگیر و نزد خود، آنها را قطعهقطعه کن [و بیامیز]. آن گاه بر سر هر کوه، قسمتی از آن بگذار. سپس آنها را بخوان؛ شتابان به سوی تو آیند و بدان که خدا عزیز و حکیم است.
حضرت ابراهیم(علیهالسلام) این تقاضا را در زمانی مطرح میکند که به رسالت رسیده؛ پس حتماً به خداوند و توانایی او در زنده کردن مردگان، ایمان قلبی داشته است. اما گویی میخواسته خدا را در ناسوت ببیند تا به اطمینان برسد. حال چگونه است که ما در این مقام بسیار انزل از آن حضرت، میخواهیم بدون دیدن با چشم، قلبمان مطمئن شود؟!
این آیه نشان میدهد ایمان قلبی کافی نیست و قلب جز با رؤیت خدا در ناسوت، مطمئن نمیشود. شاهد این مطلب هم ما هستیم که در قلب و اعتقاد، به خدا ایمان داریم، ولی باز گناه میکنیم و درگیر تعلقات و کثراتیم؛ چون در کثرات، وحدت را پیدا نکردهایم. و تا این نظر وحدتبین را نداشته باشیم، ایمان قلبی در عملمان چندان تأثیری ندارد. نظر درست، این است که کثرات را ببینیم، اما به حقیقتی واحد در پسِ آنها نظر کنیم؛ نه اینکه به قول شاعر:
بسازم خنجری نیشش ز فولاد / زنم بر دیده تا دل گردد آزاد!
موحّد در میادین کثرت دنیا زندگی میکند و پدیدههای گوناگون به سراغش میآید. اما تحت تأثیر هیچ یک از آنها قرار نمیگیرد و روحش رنگ کثرات را به خود نمیپذیرد. او در همه حال، با الله است و فقط یک حال دارد: عشق؛ نه اینکه در هر میدان، حالی پیدا کند و رنگی بپذیرد. قلبی که حقیقتاً آزاد و رهاست، بیرنگ است و در کورهی رنگرزی هم برود، جز صبغةالله به خود نمیگیرد.
بیایید ما هم خالصانه، صادقانه و بی طمع فقط برای حق، رؤیت خدا را طلب کنیم و در همین ناسوت، او را ببینیم؛ تا قلبمان به ثبات برسد و آمادهی پذیرش حق گردد.
[1]- سوره بقره، آیه 259.
[2]- سوره بقره، آیه 260.
نظرات کاربران