
قامت در جامه
خلاصه جلسه سوم «رؤیت حق » 13ذیالقعده 1435
در جلسهی قبل در باب نظر و رؤیت، سخن گفتیم و نظر را مقدمهی رؤیت و رؤیت را مقدمهی لقاء معرفی کردیم.
در لغتنامهها "نظر" را این گونه معنا کردهاند:
1. توجه با چشم ظاهر برای ادراک و دیدن چیزی
2. توجه با چشم دل و باطن برای درک و فهم چیزی
3. تأمل و اندیشه که به علم بیانجامد و...
پس "نظر"، دیدن است؛ که اگر با بصر باشد، برای دیدن اجسام ظاهری است و اگر با بصیرت باشد، برای دیدن باطن. اگر نظر از ظاهر به باطن اشیاء برسد، رؤیت صورت میگیرد و در نهایت به لقاء میرسد؛ یعنی وجود رؤیتکننده با آنچه میبیند، همسنخ و نزدیک میشود. به عنوان مثال، وقتی به کسی نظر میکنیم و او را میبینیم، این نظر، ما را به درون و صفات او سوق میدهد؛ یعنی به رؤیتش میرسیم. آن وقت به او نزدیک میشویم و با وجودش ملاقات میکنیم. همان طور که مجنون با چشم سر، لیلی را میدید؛ اما وجودش چنان در لقاء او بود که خود را لیلی میدید:
ترسم ای فَصّاد[1]، گر فصدم کنی / نیش را ناگاه بر لیلی زنی!
چونکه از لیلی، وجود من پر است/ این صدف، پر از صفات آن دُر است
عاشق حقیقی که ناظر است، قد و قامت معشوق را میبیند؛ ولی عاشق قد و قامت او نمیشود. قد و قامت، عشقآفرین نیست؛ اما راه رسیدن به عشق است. نگاه به ظاهر هم، مقدمهی حصول رؤیت است.
برای رؤیت حقتعالی نیز اول باید نظر کرد. البته نه اینکه خداوند -نعوذ بالله- جسم داشته باشد؛ بلکه همهی هستی، ظهورات اوست و او را نشان میدهد. رؤیت، به نفس وجود حق تعلق میگیرد و نظر، به جلواتش؛ اما همین نظر است که به رؤیت میرسد. نظری که عمیق و با تدبر باشد، انسان را به حقیقت جامع شیء میرساند که حقّ است. اما نگاه سطحی، او را دچار کثرت میکند و دیدن هر جلوه، از جلوهی دیگر، غافلش میسازد.
سالکی که به رؤیت رسیده است، به هرجا نظر کند، خدا را میبیند و آنی از او دور نیست. او با نظر به اسباب، سببساز را رؤیت میکند. پس چگونه میتواند لحظهای غافل از خدا و اسیر کثرات باشد یا مرتکب گناه شود؟!
او حتی در ناسوت، چیزی جز حق نمیبیند. به همین دلیل، جمال و جلال، راحت و سختی، خوش و ناخوشی، فقر و غنا و حتی مرگ و زندگی برایش فرقی ندارد. چون همه را، جلوههای متعدد یک متجلّی میبیند. لذا نه از به دست آوردنها سرخوش میشود و نه با از دست دادنها غمگین؛ چون هر دو در نظرش یکی است.
به هر شکلی که خواهی، جامه میپوش / که من، آن قدّ رعنا میشناسم
اما آیا جمال و جلال در نظر ما یکی است؟ آیا خدای ما در زمان خوشی با خدای زمان ناخوشی فرق ندارد؟ ما در اعتقاد و قلب، موحّدیم؛ اما در عمل، "أرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ" داریم! آنکه نگاه سطحی دارد، در جامهها میماند و چون جامهها متعدّدند، او هم همیشه در تعدّد و تکثّر است. اما چشمی که نظر میکند، با اینکه جامهها را میبیند، چشم به قامت میدوزد. لذا در کثرات هم، موحّد است. یعنی یکیبین است، نه یکیدان!
ما متجلّی را در جلوهها و قامت را در جامهها گم کردهایم؛ حال آنکه او در تمام جلواتش هست و یکی است. خود ما در طول زندگی، جامههای نطفگی، نوزادی، کودکی، جوانی و پیری را به تن میکنیم، چهرهمان تغییر میکند، فعلمان خوب و بد میشود و...؛ اما هنوز خودمان هستیم. چون تمام این لباسها، بر یک قامت یعنی "من" پوشیده میشود که حقیقتی ثابت است. خدایی هم که جمال میکند، همان خدایی است که جلالش به ظهور میرسد. هیچ جامهای، قامت را تغییر نمیدهد. پس چرا وقتی ظهورات خدا عوض میشود، برای ما به خدای دیگری تبدیل میشود؟!
در جلسات قبل، آیهی 143 سورهی اعراف را مرور کردیم که به تقاضای دیدار خدا از جانب حضرت موسی(علینبیّناوآلهوعلیهالسلام) اشاره داشت. برخی مفسّران گفتهاند این تقاضا، برای دیدار قلبی خدا بود. اما میخواهیم اثبات کنیم که ایشان دیدن با چشم سر را میخواست. چون هر قلبی، مفطور به رؤیت حق است و دیدن در قلب، امری ثبوتی است؛ پس همهی قلبها، خدا را دیدهاند، دیگر چه رسد به قلب یک پیامبر.
موسی از خدا خواست خود را به او نشان دهد: "رَبِّ أرِنی أنْظُرْ إِلَیْكَ". اما خداوند فرمود: "لَنْ تَرانی"؛ تو هرگز به رؤیت من نمیرسی. چون موسی با آن همه جلوات، نتوانسته بود خدا را ببیند؛ دیدن خدا به قد و قامت بدون جلوات هم ممکن نبود. لذا خداوند، کاری کرد که موسی به او نظر کند و به رؤیت برسد؛ "وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانی". خدا بر کوه، تجلی کرد؛ یعنی دیدِ موسی را عمیق ساخت و پرده را از جلوی چشمانش کنار زد. موسی هم نظر کرد و به رؤیت رسید. آن گاه گفت: "سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَیْكَ وَ أنَا أوَّلُ الْمُؤْمِنینَ"؛ او از اینکه بی نظر میخواست خدا را رؤیت کند، توبه کرد و ایمان آورد که خدا با نظر، دیدنی و رؤیتپذیر است.
درواقع تقاضای موسی از ابتدا، سالبه به انتفاء موضوع بود؛ چون خدا خود را در تمام هستی، با ظهوراتش نشان داده و اگر کسی نمیتواند او را ببیند، به سبب امتناع حقتعالی نیست؛ بلکه خودش شرایط رؤیت را ندارد. نخستین عاملی هم که حجاب رؤیت حق میشود، جهل به معرفت اوست و جهل به اینکه چیزی جز ظهورات حق در عالم نیست؛ همان طور که در "من" غیر از جوارح، جوانح، ظهورات و افعال "من" نیست.
خدا ناسوتی نیست، چنانکه جبروتی نیست؛ اما در ناسوت هم دیدنی است، چنانکه در جبروت. به بیان امام حسین(علیهالسلام) در دعای عرفه:
"مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِیلٍ یَدُلُّ عَلَیْكَ؟... عَمِیَتْ عَیْنٌ لَاتَرَاكَ عَلَیْهَا رَقِیباً... أنْتَ الَّذِی تَعَرَّفْتَ إِلَیَّ فِی كُلِّ شَیْءٍ، فَرَأیْتُكَ ظَاهِراً فِی كُلِّ شَیْءٍ وَ أنْتَ الظَّاهِرُ لِكُلِّ شَیْءٍ."
کی غایب بودهای تا نیازمند دلیلی باشی که بر تو دلالت کند؟... کور باشد چشمی که تو را رقیب خود نبیند... تو خود را در همه چیز به من معرفی کردهای؛ پس تو را در هر چیز، آشکار دیدم؛ که تو بر همه چیز، ظاهری.
[1]- حجامتکننده.
نظرات کاربران