حجت، مربّی نفس انسانی

حجت، مربّی نفس انسانی

در آخر بحث (جلسۀ 9، 21 ذی‌القعده 1443) به تبیین موضوع حجت، مربی نفس انسانی می‌پردازیم.

دربارۀ حجّیت انسان‌کامل بر کل هستی گفتیم و روایاتی را از اصول‌کافی در این‌باره مرور کردیم؛ باشد که با قرار گرفتن در جاذبۀ این معارف بتوانیم با مَرکب نوری ولایت حرکت کنیم و در جهت اقتدا به امام پیش رویم.

در روایت دیگری از کتاب حجت اصول‌کافی از امام صادق(علیه‌السلام) آمده که فرمود:

"إِنَّ آخِرَ مَنْ يَمُوتُ، الْإِمَامُ؛ لِئَلَّا يَحْتَجَّ أَحَدٌ عَلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ أَنَّهُ تَرَكَهُ بِغَيْرِ حُجَّةٍ لِلَّهِ عَلَيْهِ."[1]

همانا آخرین کسی که می‌میرد، امام است؛ تا احدی بر خدای عزّوجلّ عذر نیاورد که خدا او را بدون حجت رها کرده است.

ملّاصدرا در شرح این روایت و توضیح حجّیت امام بر مردم می‌نویسد:

«انسان در آغاز تولد، حیوانی مانند سایر حیوانات است که جز خوردن و نوشیدن نمی‌شناسد. سپس به‌تدریج دیگر صفات نفس از قوای شهوت، غضب، حرص، حسد، بخل و... در او ظاهر می‌شود؛ صفاتی که نتیجۀ حجاب و دوری از عالم ملکوت و معدن صفات کمالی است[2]. درواقع حیوانی راست‌قامت است که اراده‌ها و افعال گوناگون از او صادر می‌شود و به این ترتیب در حجب ظلمانی که او را از حق می‌پوشاند، قرار می‌گیرد.

پس اگر در این حال بمیرد، در آخرت، حساب و کتاب و ثواب و عقاب ندارد؛ زیرا عذاب و شقاوت، فرع بر درک سعادت است... . اما اگر نفسش از خواب جهل و غفلت بیدار شود و به واسطۀ حجت باطنی یا ظاهری (عقل یا نبوت) آگاه گردد و به خود آید، به یاد می‌آورد که ورای این عالم، عالمی دیگر است که بهشت و جهنم دارد با دردها و لذت‌هایی بالاتر از دنیا. اینجاست که دیگر عذری برایش نمی‌ماند.

حال اگر توفیق با او یار شود، ناگزیر از سرگرمی به نواهی شرعی توبه می‌کند و با توجه به خدا، به سوی او برمی‌گردد؛ به طلب نعمت‌های اخروی و لذات حقیقی کمالی، از دنیا و نعمت‌هایش روی می‌گرداند و شهوات را رها می‌کند و به ذکر و فکر و نماز و روزه و سایر طاعات و عبادات مشغول می‌شود، تا زمانی که اجلش فرارسد. آن‌گاه به حسب مقام و حالش مستحقّ پاداش ابدی و دائمی می‌گردد. اما اگر در هوای شیطانی بیفتد و دچار خذلان شود و بعد از بیداری و دعوت شدن به سوی هدایت، از ذکر روی گرداند و کوری را ترجیح دهد، سزاوار عذاب دردناک می‌گردد.

حال، معنای حجّیت امام بر بندگان، این است که طاعت او انسان را مستحقّ رحمت و بهشت و نعمت می‌کند و نافرمانی او مستحقّ غضب الهی و عذاب دردناک. پس اینکه کسی بدون حجت رها شود، یعنی دیگر نه سزاوار ثواب است، نه سزاوار عقاب؛ [چون درواقع حیوانی بیش نیست و مسیر انسانیت به رویش گشوده نشده است.]»[3]

کودک هنوز ظلمتی از دنیا نگرفته و خدا به او بسیار نزدیک است؛ اما اقتضای حیوانیت، او را محجوب می‌کند و نمی‌گذارد نزدیکی خدا را درک کند، هرچند حجاب و ظلمت را نیز درک نمی‌نماید. اینجاست که باید تربیت شود؛ اما نه با امر و نهی و «بکن، نکن»، بلکه با ایجاد شرایط مناسب به نحوی که بتواند کم‌کم از این صفات به عالم ملکوت برود.

این سیر ادامه دارد تا وقتی کودک به سنّ بلوغ برسد. بلوغ، سنّ بیداری است؛ به این معنا که او اگرچه تا اکنون خواب بود، اینجا خواه‌ناخواه بیدار می‌شود. البته ممکن است شرایط و نوع تربیت، او را به سمتی برده باشد که هنوز خواب‌آلوده باشد؛ اما به‌هرحال اقتضای بلوغ، بیداری است.

این بیداری هم لزوماً شناخت اخلاق و احکام خاص شرعی نیست؛ بلکه تشخیص خوب از بد براساس فطرت است. همان کودکی که تا مدتی پیش إبایی از برهنه شدن نداشت یا به راحتی با تخیّلاتش سخنان خلاف واقع می‌گفت، وقتی به سنّ بلوغ می‌رسد، دیگر حاضر نیست مثل قبل رفتار کند و حتی اگر ناخواسته برهنه شود یا دروغ بگوید، می‌فهمد و ناراحت می‌شود؛ دوست هم ندارد کسی بفهمد.

این درک و بینش که در درون کودک آشکار می‌شود، نشان می‌دهد حجت باطنی بر او تمام شده است. حال اگر در روند تربیتش، حجت بیرونی هم برایش تمام شود و شرع را بشناسد، درک می‌کند که بهشت و جهنمی در کار است و خدا اوامر و نواهی‌ای دارد که باید به آن‌ها تن دهد. درنتیجه از ظلمت دنیا به سوی خدا رو برمی‌گرداند.

برعکس، کسی که حجت درونی را دریافت کرده و خوب و بد را شناخته، اما بر نور این هدایت، پرده انداخته و ندای فطرتش را نادیده گرفته است، مستوجب سؤال و بازخواست و عقاب می‌شود.

این آگاهی، اقتضای سنّ بلوغ است؛ اگرچه با روش‌های غلط تربیت، این اقتضا در درون برخی کودکان پوشانده شود و ظهور پیدا نکند. همان‌طور که اقتضای دوسه‌سالگی این است که کودک، دیگر نمی‌خواهد پوشک بپوشد یا شیر مادر بخورد! اما اینجا آن‌قدر به او گفته و نشان داده‌اند که این کارها برای کودکی است و نشانۀ بزرگ شدن، این است که دستشویی برود و غذا بخورد، که تمام کودکان سالم، این اقتضای دوسه‌سالگی را ظهور می‌دهند.

حال، این‌ها چه ربطی به امام دارد؟ ربطش این است که طاعت امام، موجبِ ماندن در مسیر هدایت و رحمت الهی می‌شود و نافرمانی او موجبِ رفتن به سوی عذاب و گمراهی. این همان معنای حجّیت امام است.

درواقع سنّ بلوغ، سنّ بیداری جوانه‌های اطاعت، عشق و مودّت در انسان است. کودک در این سنّ، آماده می‌شود که حجت را بشناسد و این، مسئولیت اولیاء و مربّیان را سنگین می‌کند. نه برای اینکه در امور فعلی، تازیانۀ «بکن، نکن» به دست گیرند و او را مجبور به اطاعت کنند، بلکه حجت را به کودک بشناسانند.

اما متأسفانه خیلی از ما وقتی شناخت حجت در درون کودک جوانه می‌زند، به جای اینکه خود را کنار بکشیم و حجت کامل و امام معصوم را به او نشان دهیم، مدام خود را عرضه می‌کنیم. مثلاً با تندی به او می‌گوییم: «من دوست دارم نماز بخوانی؛ من دلم نمی‌خواهد بدحجاب باشی؛ من ناراحت می‌شوم اگر با نامحرم حرف بزنی؛ من حلالت نمی‌کنم اگر...؛ آبروی من می‌رود اگر...؛ این کارَت در شأن من نیست و...!»

البته فقط به گفتن نیست. ممکن است همیشه این سخنان را به زبان نیاوریم. اما انگیزه‌مان از واداشتن کودک به طاعت و عبادت، توجه به حرف و نظر دیگران و حفظ شأن دینی و مذهبی خویش است، نه بندگی خدا. این‌گونه خدا و امام را پشت پرده می‌بریم و خود را در مقابل او علَم می‌کنیم. او هم که به جای حجت حق، با این شرایط مواجه می‌شود، کم‌کم از ما فاصله می‌گیرد و حتی اگر مدتی ظاهر را رعایت کند، همین که فضا را آماده دید، همه را کنار می‌گذارد.

برعکس اگر راهی به درون او باز کنیم و با معرفی حجت، نیرویی را که در درونش جوانه زده، به او بشناسانیم، خودش ادامۀ راه را درست می‌رود و به شریعت هم عمل می‌کند. شاید مقطعی دچار عوارض شود و به خطا بیفتد؛ اما چون درونش به نور حجت زنده است، بالأخره برمی‌گردد و خطای گذشته را هم جبران می‌کند.

در روایت دیگری از امام صادق(علیه‌السلام) آمده است که فرمود:

"لَوْ لَمْ يَكُنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا اثْنَانِ، لَكَانَ الْإِمَامُ أَحَدَهُمَا."[4]

اگر در زمین فقط دو نفر باشند، حتماً یکی از آن‌ها امام است.

این روایت، ضرورت وجود امام را ثابت می‌کند؛ اما امام در حجّیتش، نه در اسم و شخص ظاهری. زیرا اگر منظور شخص ظاهری امام بود، باید همواره در کنار هرکس امامی می‌ایستاد؛ اما می‌بینیم که چنین نیست.

آن معیت امام که همواره و همه جا برای تمام موجودات هست، نور حضور اوست که آن‌ها را در بودن و ماندن و اثر داشتن، یاری می‌کند. اما انسان‌ها در سنّ بلوغ از معیت دیگری نیز برخوردار می‌شوند که معیت امام در تشریع است؛ همان که گفتیم جوانه می‌زند و چراغ درونشان را روشن می‌کند.

کار والدین و مربّیان فقط این است که با روش‌های معرفتی، شرایط رشد و ثمردهی این جوانه را آماده سازند تا ریشه دهد و در فعل و اخلاق هم شاخ و برگ سالم به بار آورد. مطمئن باشیم اگر کودک، اصل را درست بشناسد، خودش دنبال فرع می‌رود و درست عمل می‌کند؛ آن هم نه به خاطر ما، بلکه برای خدا.

درواقع کار مربّی، زمینه‌سازی برای ادراک وجود و شناخت حجت است، نه فقط تعلیم احکام. تعلیم به تنهایی روش موفقی نیست. اما وقتی با تربیت همراه شود یعنی زمینۀ شناخت در درون کودک فراهم گردد، آثار ماندگار دارد.

پس نتیجه آنکه امام هست و با همه هست. اگر کسی از نور او بهره‌مند نشد، دلیل بر نبودن یا معیت نداشتن امام نیست؛ بلکه به دلیل محجوب ماندن از شناخت اوست.

در حدیث بعدی از کتاب حجت آمده که امام باقر(علیه‌السلام) فرمود:

"إِنَّمَا يَعْبُدُ اللَّهَ مَنْ يَعْرِفُ اللَّهَ؛ فَأَمَّا مَنْ لَايَعْرِفُ اللَّهَ، فَإِنَّمَا يَعْبُدُهُ هَكَذَا ضَلَالًا. قُلْتُ: «جُعِلْتُ فِدَاكَ، فَمَا مَعْرِفَةُ اللَّهِ؟» قَالَ: تَصْدِيقُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ تَصْدِيقُ رَسُولِهِ وَ مُوَالاةُ عَلِيٍّ وَ الِائْتِمَامُ بِهِ وَ بِأَئِمَّةِ الْهُدَى(علیهم‌السلام) وَ الْبَرَاءَةُ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ مِنْ عَدُوِّهِمْ؛ هَكَذَا يُعْرَفُ اللَّهُ عَزَّوَجَلًّ."[5]

همانا خدا را تنها کسی بندگی می‌کند که او را بشناسد. پس کسی که خدا را نمی‌شناسد، عبادتش گمراهانه است. راوی پرسید: «جانم به فدایت، معرفت خدا چیست؟» پاسخ داد: تصدیق خدا و رسولش، دوستی و اطاعت حضرت علی و ائمۀ طاهریتش(علیهم‌السلام) و برائت جُستن از دشمن آن‌ها به سوی خداوند. این‌گونه خدا را می‌شناسد.

این روایت هم می‌گوید: عبادت خدا فرع بر معرفت اوست و معرفت خدا نیز با پذیرش ولایت و اطاعت ائمه(علیهم‌السلام) حاصل می‌شود. پس اگر می‌خواهیم فرزندمان خدا را بندگی کند، باید علم و قدرت و سایر صفات کمالی خدا را به او بشناسانیم و از حقّ خدا برایش بگوییم؛ نه اینکه فقط از حقّ خود و کارهایی که خود برایش کرده‌ایم، بگوییم.

اما به راستی ما چقدر برای معرفت دادن به فرزندمان زحمت کشیده‌ایم که از او توقع داریم خدا و امام را بشناسد و اطاعت کند؟ تازه زحماتی را هم که برای او کشیده‌ایم، مدام به رُخش می‌کشیم و می‌خواهیم به حرفمان گوش دهد! اما حتی نمی‌گوییم همان زحمات هم وظیفه‌ای بود که خدا از ما خواسته و توفیقش را نیز خود او داده بود.

مگر ما خدا و امامِ او هستیم که می‌خواهیم از ما اطاعت کند؟! وقتی بدون شناخت درونی به او فقط می‌گوییم نماز بخواند، معلوم است نمی‌پذیرد؛ بلکه راحت به ما می‌گوید: «برای چه بخوانم؟ خدا چه نیازی به نماز من دارد؟!» راست هم می‌گوید! وقتی معرفت خدا و امام را به او نداده‌ایم، معلوم است همین می‌شود.

بعد هم به او غضب می‌کنیم تا درست رفتار کند و اخلاق خوبی داشته باشد. حتی غضب می‌کنیم تا غضبش را کنار بگذارد! یا اینکه با امیال دانی خود مثل شهوت شأن و موقعیت می‌خواهیم او را از شهوت دنیا دور کنیم! اما مگر می‌شود؟! چطور شخصیت او را به راحتی می‌شکنیم تا فعلش را اصلاح کنیم؟ برعکس اگر شخصیتش را که سرشار از نور حضور خدا و امام است، به او نشان دهیم، خودش روشنایی این نور را در میدان فعل نیز پیدا می‌کند.

یادمان نرود مقصود اصلی عبادت، تقرّب به خداست، نه حفظ شأن خود در برابر دیگران. تقرّب به خدا نیز با تضعیف قوای شهوت و غضب حیوانی حاصل می‌شود که لازمه‌اش معرفت نفس و معرفت خداست. یعنی اینکه فرد، هم خود را بشناسد و ببیند که چقدر به خدا نیاز دارد، هم خدا را بشناسد و ببیند که چقدر مهربان و عطابخش است. آن‌گاه دریابد که برای فیض‌گیری از این خدای بی‌نهایت، واسطه‌ای نیاز دارد که همان امام است.

وقتی به این بصیرت رسید، عبادتش عبادت می‌شود و به عُجب و ریا و انگیزه‌های دیگر آلوده نمی‌گردد.

اما آخرین روایتی که در این بحث به آن می‌رسیم، این است:

"لَايَكُونُ الْعَبْدُ مُؤْمِناً حَتَّى يَعْرِفَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الْأَئِمَّةَ كُلَّهُمْ وَ إِمَامَ زَمَانِهِ وَ يَرُدَّ إِلَيْهِ وَ يُسَلِّمَ لَهُ."[6]

بنده، مؤمن نیست مگر آنکه خدا و رسولش و تمام ائمه و امام‌زمانش(علیهم‌السلام) را بشناسد و هر امری را به او برگرداند و تسلیم او باشد.

یکی از ابعاد این حدیث، همان است که گفتیم. یعنی هر کار، حرف یا اتفاقی را که در مسیر کمال است، به خدا و امام برگردانیم و نشان دهیم از اوست. اما هر نقص و زشتی و بدی را از اقتضائات نفس حیوانی خود ببینیم. و با این دو نگاه، پیوسته به پیشگاه امام، توسّل و به درگاه الهی تضرع کنیم تا در دریای بی‌کران رحمت حق، مستقر شویم.

چنان‌که خود حضرات معصومین(علیهم‌السلام) با آن‌همه زحمتی که برای دین کشیدند و آن حرکت‌های عظیمی که آثارش تا به امروز دیده می‌شود، هرگز خود را ندیدند؛ بلکه فقط خدا را نشان دادند و تسلیم محض او شدند.

باشد که ما نیز حقیقت نورانیت و عظمت عبودیت آن بزرگواران را بچشیم و این معارف، پتکی باشد که روند نگاهمان را در هستی عوض کند؛ طوری که «من» را در همۀ زمینه‌ها از ما بگیرد تا بفهمیم و ببینیم که هیچیم، اما درعین‌حال به خدایی اتّکا داریم که همه چیز است. پس این سعادت بزرگ را پاس بداریم و حقّ خدایمان را بشناسیم؛ إن‌شاءالله.

 

 


[1]- الكافي، ج1، ص180.

[2]- در حاشیۀ این مطلب، به نکتۀ تربیتی مهمی می‌رسیم و آن اینکه ما هیچ‌گاه حق نداریم به کودک، انگ بخل، حسادت، دروغ و... بزنیم، حتی اگر این صفات واقعاً از او ظهور کند؛ زیرا این‌ها اقتضای سنّش است، نه از روی بدی. اگر می‌خواهیم او را تربیت کنیم، باید به این اقتضای او جهت دهیم.

[3]- شرح أصول الكافي (صدرا)، ج2، صص505-506.

[4]- الكافي، ج1، ص180.

[5]- الكافي، ج1، ص180.

[6]- الكافي، ج1، ص180.

 



نظرات کاربران

//