ارتباط ایمان با معرفت امام

ارتباط ایمان با معرفت امام

 

در ادامۀ بحث (جلسۀ 2، 12 ذی‌القعده 1443) به تبیین موضوع ارتباط ایمان با معرفت امام می‌پردازیم.

در بیان معرفت به حقیقت امام به خوان گستردۀ اصول کافی وارد شدیم تا ببینیم با این همه مقاماتی که از حضرات، حداقل در سطح شناخت مفهومی می‌دانیم چرا ایشان آن‌چنان که باید مورد اطاعت قرار نمی‌گیرند و دست‌بسته‌ترین و مظلوم‌ترین افراد هستند.

به این منظور به روایتی از امام صادق(علیه‌السلام) رسیدیم:

"نَحْنُ الَّذِینَ فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَنَا؛ لَایسَعُ النَّاسَ إِلَّا مَعْرِفَتُنَا وَ لَایعْذَرُ النَّاسُ بِجَهَالَتِنَا. مَنْ عَرَفَنَا كَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ أَنْكَرَنَا كَانَ كَافِراً؛ وَ مَنْ لَمْ یعْرِفْنَا وَ لَمْ ینْكِرْنَا، كَانَ ضَالًّا حَتَّى یرْجِعَ إِلَى الْهُدَى الَّذِی افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَیهِ مِنْ طَاعَتِنَا الْوَاجِبَةِ؛ فَإِنْ یمُتْ عَلَى ضَلَالَتِهِ، یفْعَلِ اللَّهُ بِهِ مَا یشَاءُ."[1]

ما کسانی هستیم که خدا طاعتمان را واجب کرد؛ مردم جز به معرفت ما وسعت نمی‌گیرند و عذری برای نشناختن ما ندارند. هرکس ما را شناخت، مؤمن است و هرکس ما را انکار کرد، کافر است. هرکس هم ما را نه شناخت و نه انکار کرد، گمراه است؛ تا آنکه به هدایتی که خدا از طاعت ما بر او واجب کرده، برگردد. پس اگر بر گمراهی‌اش بمیرد، خدا هرچه بخواهد، با او می‌کند.

بنابراین واجب‌ترین فرایض برای انسان‌ها معرفت و اطاعت ائمه(علیهم‌السلام) است و سایر واجبات فقهی بدون آن، جای خود را نمی‌یابند و بر محور حق نمی‌چرخند. منظور از معرفت هم علم و اعتقاد نیست؛ بلکه عرفان و چشیدن حقیقت ایشان است. از طرفی امام فرموده هر کس به ما معرفت داشته باشد مؤمن است. ایمان با اسلام فرق دارد؛ هرکس اسلام دارد لزوماً مؤمن نیست؛ ولی مؤمن، اسلام هم دارد. درواقع آثار ایمان بر کسی صدق می‌کند که معرفت به امام داشته و از ایشان اطاعت کند.

براساس این حدیث کسی که معرفت به امام نداشته باشد سرگردان است و اگر بر همین حال بمیرد اخلاق و عبادات و افعالش به جای خود نمی‌نشیند. چنانکه امروز می‌بینیم کسانی را که مسلمانند و در عین حال سرگردان؛ چه در امت‌ها و چه در حالات و ابتلائات فردی.

ملاصدرا در شرح این حدیث می‌نویسد: «اعلم ان ظاهر هذا الحدیث و امثاله عموم الحكم بوجوب معرفة الأئمة(علیهم‌السلام) على جمیع الناس و بكونهم كفارا ان لم یعرفوهم باعیانهم»؛ بدان که ظاهر این حدیث و امثالش به وجوب معرفت ائمه(علیهم‌السلام) بر تمام مردم و کفر کسانی که به اعیان ایشان معرفت ندارند حکم می‌کند.

معرفت به اعیان امامان، شناسایی امام در جنبۀ بشری و تاریخ تولد ایشان و ... نیست؛ بلکه معرفت به عین ثابتۀ امام و وارد عالم امام شدن است؛ اینکه بفهمیم حضرات مقام فوق بشری دارند و نفوسشان که همان عینشان است با نفوس و عین انسان‌ها متفاوت است. ایشان مقام نفس قدسیه را دارند و نه نفس ناطقه‌ای که حتی به حدّ اعلای قرب الهی رسیده باشد.

ممکن است این شبهه پیش بیاید که چرا خداوند بین ما و ائمه(علیهم‌السلام) تبعیض قائل شده است؟! باید توجه داشت که نفس امام، فوق بشری است و نه وجود و روح ایشان. وجود و روح از آنِ امام و هیچ احدی نیست؛ بلکه از آنِ حق و منسوب به اوست؛ "نَفختُ فیهِ مِن روحی". اما نفس، تعین وجود است و هر کس خودش به تبعیت عقل، نفسش را تعین می‌دهد.

اما بیشتر مردم امام را انسان‌هایی مثل خودشان تصور می‌کنند که در بندگی از ایشان کامل‌ترند. لذا نمی‌توانند از بشری که مثل خودشان است تبعیت تام داشته باشند و گمان می‌کنند آن‌ها نیز می‌توانند به مقامی که امام دارد برسند. همان تفکری که صهیونیسم در قالب عرفان‌های کاذب به مغز جوانان وارد می‌کند و اینگونه القا می‌کند که می‌توانند به طور مستقیم با افلاک و خدا در ارتباط باشند! لذا بیشتر جوان‌ها می‌گویند که خدا را قبول دارند ولی جایگاه امام را باور نمی‌کنند. در نتیجه رنگ خدا در زندگی‌شان دیده نمی‌شود و تقیّدی به شرع ندارند.

در رسانه‌های کشور خودمان نیز متأسفانه عرفان حقیقی اهل‌بیت(علیهم‌السلام) آنگونه که باید به جوانان معرفی نمی‌شود و به بیان احادیث سطحی بسنده می‌گردد. اینجاست که عرفان‌های غیر دینی که ریشۀ شیطانی هم دارند جوانان دنیا و حتی کشور ما را جذب خود می‌کنند. درحالی‌که کافی است مقام عرفانی حضرات را بشناسیم و به آن‌ها متوسل شویم. چنانکه وقتی خورشید را بشناسیم و عینش را ببینیم می‌توانیم از آن بهره ببریم؛ برخلاف کسی که خورشید را نمی‌شناسد و نمی‌داند که نور از خورشید است و فقط باید با نور آن گرم شود و نه چیز دیگری.

ملاصدرا در ادامۀ شرح این حدیث، چنین ادامه می‌دهد که تنها کسانی که صاحب استعداد عقلی هستند می‌توانند به معرفت امام دست بیابند و نه انسان‌هایی که ضعیف‌العقل هستند. درواقع کسب این معرفت برای همه امکان‌پذیر است اما کسانی که تنها با علم ظاهری و حصولی پیش می‌روند و در عالم حس و ابزار گیر می‌کنند استعدادشان برای درک این معرفت رشد نمی‌کند. وگرنه همۀ انسان‌ها عقل دارند و اصلاً عقل همان وجود است که خدا به همگان داده است. اما انسان‌ها خودشان باید این قابلیت عقلی را در خود گسترش دهند.

ملاصدرا به احادیث دیگری از کتاب حجت اصول کافی ارجاع می‌دهد؛ از جمله این حدیث را ذکر می‌کند:

زراره به امام باقر(علیه‌السلام) عرض می‌کند: "أَخْبِرْنِی عَنْ مَعْرِفَةِ اَلْإِمَامِ مِنْكُمْ وَاجِبَةٌ عَلَى جَمِیعِ اَلْخَلْقِ فَقَالَ إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بَعَثَ مُحَمَّداً(صَلَّى‌اَللَّهُ‌عَلَیهِ‌وَآلِهِ) إِلَى اَلنَّاسِ أَجْمَعِینَ رَسُولاً وَ حُجَّةً لِلَّهِ عَلَى جَمِیعِ خَلْقِهِ فِی أَرْضِهِ فَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ بِمُحَمَّدٍ رَسُولِ اَللَّهِ وَ اِتَّبَعَهُ وَ صَدَّقَهُ فَإِنَّ مَعْرِفَةَ اَلْإِمَامِ مِنَّا وَاجِبَةٌ عَلَیهِ وَ مَنْ لَمْ یؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ لَمْ یتَّبِعْهُ وَ لَمْ یصَدِّقْهُ وَ یعْرِفْ حَقَّهُمَا فَكَیفَ یجِبُ عَلَیهِ مَعْرِفَةُ اَلْإِمَامِ وَ هُوَ لاَ یؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ یعْرِفُ حَقَّهُمَا. قَالَ: قُلْتُ فَمَا تَقُولُ فِیمَنْ یؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ یصَدِّقُ رَسُولَهُ فِی جَمِیعِ مَا أَنْزَلَ اَللَّهُ یجِبُ عَلَى أُولَئِكَ حَقُّ مَعْرِفَتِكُمْ؟ قَالَ: نَعَمْ، أَ لَیسَ هَؤُلاَءِ یعْرِفُونَ فُلاَناً وَ فُلاَناً؟ قُلْتُ: بَلَى. قَالَ: أَ تَرَى أَنَّ اَللَّهَ هُوَ اَلَّذِی أَوْقَعَ فِی قُلُوبِهِمْ مَعْرِفَةَ هَؤُلاَءِ؟ وَ اَللَّهِ مَا أَوْقَعَ ذَلِكَ فِی قُلُوبِهِمْ إِلاَّ اَلشَّیطَانُ. لاَ وَ اَللَّهِ مَا أَلْهَمَ اَلْمُؤْمِنِینَ حَقَّنَا إِلاَّ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ"[2]؛

به من بفرمائید كه آیا معرفت امام از شما خانواده بر تمام خلق واجب است‌؟ فرمود: خداى عزوجل محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را بر تمام مردم به عنوان رسول و حجت خدا بر همۀ خلقش در روى زمین مبعوث فرمود، پس هر كه به خدا ایمان آورد و به محمد رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) ایمان آورد و پیروی‌‌اش كند و تصدیقش نماید معرفت امام از ما خانواده بر او واجب است و كسى كه به خدا و رسولش ایمان نیاورد و از او پیروى نكند و تصدیقش ننماید و حق خدا و رسولش را نشناسد، چگونه معرفت امام بر او واجب باشد در صورتى كه به خدا و رسولش ایمان نیاورده و حق آن‌ها را نشناخته است؟ عرض كردم: پس چه می‌فرمایید دربارۀ كسى كه به خدا و رسولش ایمان آورده و پیغمبر را نسبت به آنچه خدا بر او نازل كرده باور دارد، بر چنین اشخاص حق معرفت شما لازم است‌؟ فرمود: آرى مگر اینان (عامه و اهل سنت) به فلان و فلان (ابوبكر و عمر) معرفت ندارند؟ عرض كردم: بلی. امام فرمود: مگر عقیده دارى كه خدا معرفت فلان و فلان را در دل ایشان انداخته است‌؟ به خدا آن را كسى جز شیطان در دل ایشان نینداخته است. نه به خدا، حق ما را كسى جز خدا به مؤمنین الهام نكند.

طبق این روایت هم، کسی که ایمان به خدا و پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) داشته باشد معرفت امام هم بر او واجب است. یعنی امکان ندارد مسلمانی مؤمن بشود ولی به امامش معرفت نداشته باشد. به یقین در عالم امام وارد می‌شود و همین معرفت است که نحوۀ تعین نفس انسان را مشخص می‌کند. یعنی اگر این معرفت را نداشته باشد نمی‌تواند نفسش را در جنبۀ انسانی تعین بدهد و در نباتی و حیوانی می‌ماند.

انسان بدون این شناخت و تنها با تبعیت ظاهری از امام، یک روز، خوب است و یک روز نه. اما اگر نفسمان را با نفس حضرات پیوند بدهیم علی‌الاتصال خوبیم. درحالی‌که نوع ما که معرفتمان ناقص است بالاخره در یک میدانی وا می‌دهیم! اینجاست که حضرات اصرار دارند معرفت به نورانیت ایشان داشته باشیم. چون در این صورت فکر نمی‌کنیم که ایشان زمانی بوده‌اند و بعد از دنیا رفتند؛ بلکه "اجسادکم فی الاجساد".

با این توضیحات کسی می‌تواند به اعیان حضرات، معرفت داشته باشد که اهل تحقیق و علم و حرکت وجودی باشد و قلبش را محل الهام الهی کند و از وسواس شیطانی بیرون بکشد.

ملاصدرا حدیث دیگری را هم در این زمینه از امام باقر(علیه‌السلام) ذکر می‌کند:

"إِنَّمَا یعْرِفُ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ یعْبُدُهُ مَنْ عَرَفَ اَللَّهَ وَ عَرَفَ إِمَامَهُ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَیتِ وَ مَنْ لاَ یعْرِفِ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لاَ یعْرِفِ اَلْإِمَامَ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَیتِ فَإِنَّمَا یعْرِفُ وَ یعْبُدُ غَیرَ اَللَّهِ هَكَذَا وَ اَللَّهِ ضَلاَلاً"[3]؛

تنها كسى خداى عزوجل را شناسد و پرستش كند كه هم خدا را بشناسد و هم امام از ما خاندان را و كسى كه خداى عزوجل را نشناسد و امام از ما خاندان را نشناسد غیر خدا را شناخته و عبادت كرده، این چنین كه به خدا گمراهند.

با این حساب کسی که معرفت به امام ندارد ایمان ندارد و بلکه کافر است؛ اما نه کفر در اسلام؛ بلکه کفر در نفس؛ یعنی نفسش در تعین خودش روبه کفر می‌رود. چنانکه خداوند در قرآن می‌فرماید: "الْیوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیكُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِینًا"[4].

 نفسی که غدیری نباشد و معرفت نورانی امام را نداشته باشد دینش کامل نیست؛ هرچند مسلمان است. کامل شدن اسلام به ایمان است[5] و ایمان هم جز به عرفان امام نیست. در این صورت است که اسلامِ انسان، مورد رضایت خداوند قرار می‌گیرد.

تا اینجا علل اطاعت تام نکردن عامۀ مردم از مقام ولایت را با دلایل نقلی بررسی کردیم. در ادامه آیاتی از قرآن را ذکر می‌کنیم که به این علل پرداخته‌اند.

"قَالَ یا إِبْلِیسُ مَا لَكَ أَلَّا تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ؛ قَالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ"[6]؛ فرمود: ابلیس! تو را چه شده که با سجده‌کنان نیستی؟ گفت: «من هرگز برای بشری که او را از گل خشکیده‌ای که از گل بدبویی گرفته شده است آفریده‌ای، سجده نخواهم کرد».

سجده مقام اطاعت تام و مقام فناست. درواقع خداوند از ابلیس می‌پرسد چرا تو در مقابل آدم فانی نمی‌شوی و قد علم می‌کنی؟ پاسخ ابلیس این است که چون شأن من اجازه نمی‌دهد و خودم عقل و شعور و فهم دارم! چرا باید درمقابل موجودی که از خاک است سجده کنم؟! اما مگر وجود و نفس آدم از خاک بود؟! حدوثش از عالم خاک بود؛ ولی اصلش از عالم نورانی عقل.

درواقع اولین موجودی که در اثر شخص دیدن، شخصیت را که همان عین است ندید، ابلیس بود و کسانی هم که در دنیا حقیقت حضرات و هادیان و راهبران دینی و امروز به تبع آن مقام ولایت فقیه را نمی‌بینند کسانی هستند که افکار ابلیسی دارند و در مقام تبعیت و اطاعت از امام نیستند.

منظور از روحیۀ ابلیسی روحیۀ استکبار است که در قرآن با عنوان ملأ هم از آن یاد شده است. کسانی که معتقدند در حیطۀ خود از دیگران داناتر، تواناتر، ماهرتر و ... هستند درحقیقت دچار روحیۀ کبر و ملأ بودن هستند؛ در یک کلام کسانی که دارا نیستند و توهم دارایی دارند. ریشۀ ملأ بودن هم دیدن جنبۀ بشری است. وقتی تمام ارتباطات ما در صورت و ظاهر بشری خلاصه می‌شود و شخصیت الهی خودمان و دیگران را نمی‌بینیم. اصلاً ریشۀ تمام رذائل ما همین توجه به عالم مادی است.

"وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَىٰ إِلَّا أَنْ قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَرًا رَسُولًا"[7]؛

هیچ چیز مردم را از ایمان آوردن آنگاه كه هدایتشان مى‌كردند، باز نداشت مگر اینكه مى‌گفتند: آیا خدا انسانى را به رسالت مى‌فرستد؟

آیۀ دیگر: "مَثَلُ الْفَرِیقَینِ كَالْأَعْمَىٰ وَالْأَصَمِّ وَالْبَصِیرِ وَالسَّمِیعِ ۚ هَلْ یسْتَوِیانِ مَثَلًا ۚ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَىٰ قَوْمِهِ إِنِّی لَكُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ أَنْ لَا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ ۖ إِنِّی أَخَافُ عَلَیكُمْ عَذَابَ یوْمٍ أَلِیمٍ فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلَّا بَشَرًا مِثْلَنَا وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِی الرَّأْی"[8]؛

مثَل این دو گروه مثَل كور و كر و بینا و شنواست. آیا این دو به مثَل با هم برابرند؟ چرا پند نمى‌گیرید؟ و نوح را بر مردمش به پیامبرى فرستادیم. گفت: من براى شما بیم‌دهنده‌اى آشكارم، كه جز خداى یكتا را نپرستید. زیرا از عذاب روز سخت قیامت بر شما بیمناكم. افراد ملأ کافر از قومش (در پاسخ او) گفتند: «ما تو را جز بشری همچون خودمان نمی‌بینیم! و کسانی را که از تو پیروی کرده‌اند، جز گروهی اراذل ساده‌لوح، مشاهده نمی‌کنیم...».

آری، نگاه بشربینی و به عبارتی ملأ بودن چنین بلایی بر سر انسان می‌آورد! در جلسات بعد در این‌باره بیشتر خواهیم گفت.

 

 


[1]- الكافي، ج1، ص187.

[2] - الکافی، ج1، ص180

[3] - الکافی، ج1، ص181

[4] - سورۀ مائده، آیۀ 3: امروز، دین شما را کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آیین (جاودان) شما پذیرفتم.

[5]- سورۀ حجرات، آیۀ 14: "قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا ۖ قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَٰكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ"؛ عرب‌های بادیه‌نشین گفتند: «ایمان آورده‌ایم» بگو: «شما ایمان نیاورده‌اید، ولی بگویید اسلام آورده‌ایم، امّا هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است». درحقیقت در قلب ما جز امام کار نمی‌کند. حتی نبی هم می‌فرماید که نفس من علی(علیه‌السلام) و بضعۀ من فاطمه(سلام‌الله‌علیها) است. یعنی از هم جدا نیستند.

[6] - سورۀ حجر، آیات 31 و 32.

[7] - سورۀ بنی‌اسرائیل، آیۀ 94.

[8] - سورۀ هود، آیات 24 تا 27.

 



نظرات کاربران

//