اضطرار برای معرفت امام

اضطرار برای معرفت امام، مانع اضطراب‌ها

در ادامۀ بحث (جلسۀ 8، 20 ذی‌القعده 1443) به تبیین موضوع اضطرار برای معرفت امام، مانع اضطراب‌ها می‌پردازیم.

در بررسی روایات باب حجت اصول کافی به حدیثی می‌رسیم که در آن از امام باقر(علیه‌السلام) روایت شده که می‌فرماید: "لَوْ أَنَّ اَلْإِمَامَ رُفِعَ مِنَ اَلْأَرْضِ سَاعَةً لَمَاجَتْ بِأَهْلِهَا كَمَا يَمُوجُ اَلْبَحْرُ بِأَهْلِهِ"[1]؛ اگر (به فرض محال) امام ساعتی از زمین برداشته شود زمین با اهل خود موج برمی‌دارد چنانچه دریا با موجوداتش موج برمی‌دارد.

ملاصدرا در شرح این حدیث می‌نویسد[2] موج برداشتن یعنی مضطرب شدن و این حدیث بر این حقیقت دلالت می‌کند که وجود پیامبر و امام فقط برای این نیست که خلق در اصلاح دین و دنیایشان به آن‌ها محتاجند؛ هرچند این موضوع هم بر وجودشان به ضرورت مترتب است؛ بلکه به وجود امام، زمین و هر آنچه در آن است برپاست و قوام دارد.

تمام مراتب هستی به امام، قوام دارد؛ چنانکه خود امام هم قِوامش به خدای حیّ قیوم است. پس تمام موجودات قوامشان به خداست؛ اما به تبع امام. درحقیقت قیومیت خدا برای یک ظهور است که آن ظهور، مساوی است با تمام مراتب ظهور.

مثل واحدی که مترتب بر تمام اعداد است. آنچه در اعداد داریم 1 است و سایر اعداد به تبع 1 هستند؛ مثلاً عدد 2 یعنی دو تا 1 که در کنار هم قرار می‌گیرند و قس علی هذا تا بی‌نهایت اعداد.

اگر امام نباشد ارکان تمام هستی از هم می‌پاشد و خدا کند این نگاه، تمام هستی ما را دربربگیرد و بودِ امام را در کل کیهان ببینیم و نه فقط در گوشه‌ای از زمین تحت عنوان یک گنبد و ضریح. هرچند حرم امام به تبع وجودش برای ما قداست دارد. چنانکه لباس و قد و بالا و بوی محبوب به تبع محبوب برای انسان عاشق، شیرین است؛ هرچند اصالت ندارد.

آیا اگر ما بدن نداشتیم بودن لباس ضرورتی داشت؟ آیا اگر دست نداشتیم بودن ناخن ضرورتی داشت؟ اگر کل هیکل ما بود ولی نفس ناطقه نداشتیم بودن این بدن چه ضرورتی داشت؟ نفس انسان به هیچکدام از این مراتبش قائم نیست. این مراتب هستند که به نفس انسان قائم هستند. به همین ترتیب تمام هستی به امام قوام دارد.

درحقیقت در مراتب وجود یک واجب بالوجوب داریم که ذات الهی است و یک واجب بالغیر داریم که حجت و ولی خدا بر خلق است و بقیۀ موجودات اعضای این حقیقت هستند که قوامشان به حجت است.

آیا امام را اینگونه می‌شناسیم؟ اگر می‌شناسیم چقدر به این حقیقت، اتکا داریم؟ چقدر در جهت رضایت و قرب حجت گام برمی‌داریم و چقدر به فکر حفظ مراتب و شئونات خودمان هستیم؟ برای تقریب به ذهن آیا باید به لباس و دست و پا و روده و مغز و سایر اعضا و قوایمان اتکا داشته باشیم و یا به نفس ناطقه؟

ببینید درد امام چیست و مرگ جاهلیت یعنی چه. اگر معرفت به حق امام نداشته باشیم طبق روایت زمین و هرچه در آن است "لَساخَت". هرچند اگر وجود عنصری امام هم درمرتبۀ عنصر ما نباشد بدن مادی ما هم باقی نمی‌ماند. با این حال هر چقدر هم معرفت نداشته باشیم به لطف خدا امام برای بقای ارض، همیشه خواهد بود. چنانکه می‌بینیم بدترین ظلم‌ها هم در زمین اتفاق می‌افتد؛ اما زمین و اهلش در هم فرونمی‌روند. پس چرا این همه در روایات بر این موضوع تأکید شده است؟ تا ما بفهمیم که ما برای این ارض مادی خلق نشده‌ایم؛ بلکه برای انسانیت خلق شده‌ایم. امام اگر در ارض وجود ما به عنوان قیوم، حاضر نباشد ما در انسانیت "لَساخَت" خواهیم شد؛ یعنی یا حیوان می‌مانیم یا در حد جماد و نبات و یا گرفتار وهم شیطانی خواهیم بود.

متأسفانه نوع زندگی‌ها نشان می‌دهد که بیشتر انسان‌ها در اضطراب زندگی می‌کنند و این یک فاجعه است. وقتی چیزی را از دست می‌دهیم چون به آن وابسته بودیم و گمان می‌کردیم قوام وجود ما به آن است نگران می‌شویم. درحالی که باید از این نگران باشیم که چرا امام قیوم بر زندگی ما حاکم نیست. چون اگر اتفاقات تکوینی مثل ضرر مادی و بیماری و یا حتی تشریعی مثل گمراهی فرزند برای ما پیش می‌آید برای این است که حجت حاکم نیست. اصلاً پرشدن زمین از ظلم و جور در آخرالزمان ناشی از حضور نداشتن عادل حقیقی است؛ نه اینکه حجت در هستی نباشد که اگر نبود زمین از بین می‌رفت؛ بلکه در زندگی و اندیشه و فعل ما حاضر نیست. لذا ما در افعال و کردار و اندیشه‌مان همواره در اضطرابیم.

تمام این دردها برای این است که حجت را فراموش کردیم. با این حال درد و اضطرار نداریم؛ لذا دنیایی در اضطرابیم. شناخت حجت کل نگرانی‌ها و اضطراب‌ها را از بین می‌برد. باید دنبال اصل باشیم؛ نه اینکه دنبال رفع و رجوع فروعات زندگی باشیم. که حتی وقتی فروعات را هم بدون نگاه به اصل جبران می‌کنیم باز هم ساختمان وجودی ما تعادل ندارد.

بسیاری از ما به جای اینکه نگران درک نکردن حجت باشیم نگران همان مشکلی هستیم که وجودش هیچ عینیتی برای ما ندارد. مثل اینکه وقتی دستمان در حال سوختن است نگران این باشیم که چرا کمد لباسمان آتش گرفته است! این نگرانی‌ها و اضطراب‌ها برای ما ناامیدی، ترس، بی‌خوابی، بیماری اعصاب و ... می‌آورد. درحالی که اگر نگران درک نکردن حجت باشیم مضطر می‌شویم و نه مضطرب.

درد آنجاست که با این همه نگرانی و اضطراب از دنیا برویم و ببینیم که در دریا بودیم و به کف‌ها دل خوش کرده بودیم! اینجاست که فریاد می‌زنیم: "يَا حَسْرَتَا عَلَىٰ مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ"[3] که طبق فرمایش حضرات، ایشان جنب‌الله هستند[4] و ما در شناختشان کم‌کاری و تفریط کرده‌ایم.

باب بعدی در کتاب حجت اصول کافی دراین‌باره است که اگر روزی همه از بین بروند و فقط دو نفر در زمین باقی بماند یکی از این دو نفر حجت است. وگرنه هدف خدا از فعلش که ظهور خودش است محقق نمی‌شود.

از جمله امام صادق(علیه‌السلام) می‌فرماید: "لَوْ لَمْ يَبْقَ فِي اَلْأَرْضِ إِلاَّ اِثْنَانِ لَكَانَ أَحَدُهُمَا اَلْحُجَّةَ"[5]؛ اگر در زمین جز دو نفر باقی نماند یکی از آن‌ها حجت است.

ملاصدرا در شرح این حدیث می‌نویسد: سلسلۀ وجود صادر از مصدر اول، همواره از اشرف به اخس[6] و از اعلی به ادنی است و با نظر به احوال موجودات و نسبت بعضی به بعضی دیگر فهمیده می‌شود که که ادنی و انقص، موجود نمی‌شوند مگر به سبب اعلی و اکمل، آن هم به سبب ذاتی و تقدم زمانی.

به عبارت دیگر موجود پایین و ناقص بدون رتبۀ بالاتر اصلاً وجود پیدا نمی‌کند. مثل اینکه بدون جنس مؤنت و مذکر هیچ نطفه‌ای به بشر و حتی حیوان تبدیل نمی‌شود؛ همچنین بدون بذر هیچ گیاهی نمی‌روید. درواقع بذر برای گیاه سبب ذاتی است و تقدم بر آن دارد. به همین ترتیب چگونه ممکن است که نفوس جزئی بشری، تقدم بر نفوس فلکی داشته باشند و نفوس فلکی هم سبب نفس کلیه باشند؟!

در ادامه ملاصدرا می‌گوید[7] ممکن است این نکته مطرح شود که این قاعده که اخس تابع اشرف است در ابداعیات صدق نمی‌کند. در توضیح باید گفت انواع و طبایع کلی مثل عقل، حکم ابداعیات را دارند که به هیچ چیز توجه ندارد جز توجه به خودش. اما منشئات و مکونات[8] اینگونه نیستند و قاعدۀ امکان اشرف و اخس را از رتبۀ عقل به پایین درنظر می‌گیریم و می‌گوییم عقل اشرف موجودات است و نفس بسیط فلکی و نفوس مرکب بشری به آن نیاز دارند.

نکتۀ دیگر اینکه حجت و غیرحجت و امام و رعیت را نمی‌توان از نوع یکسان دانست و تصور کرد که افراد این نوع واحد، مثل هم هستند و امام هیچ تقدم ذاتی بر سایرین ندارد. مشابهت نبی و امام با سایر افراد فقط در مادۀ بدنی است و بدن ایشان هم مانند بدن همۀ مردم از عناصر ترکیبی ساخته شده است. لذا مانند همه می‌خورند و می‌نوشند و .... . اما در صعود هیچگاه نفس پیامبر و امام در رسیدن به لقای الهی مثل نفس سایرین نخواهد بود. یعنی نفس نبی و امام مانند نفس سایر انسان‌ها نیست.

همانگونه که در جلسات گذشته هم ذکر شد موجودات دو وجه از وجود دارند: وجود فی‌نفسه لِنفسه که به مرتبۀ عالی وصل است؛ مثل نفس کلیه که به عقل وصل است. وجه دیگر وجود فی‌نفسه لِغیره است که مراتبش را تدبیر می‌کند. انبیاء و اولیاء همواره آن وجود فی‌نفسه لنفسه را حفظ کردند و اجازه ندادند از مراتبشان منفعل شود و رنگ و لعاب بگیرد و این عین بندگی و توحید است. چنانکه سرگین بر سر پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌ریختند و برای ایشان علی‌السویه بود. اما ما از رنگ لباس و شکستن ناخن و درد پا و ... منفعل و بالا و پایین می‌شویم. چون به آن قوام وجودی خودمان درست و حسابی تکیه نداده‌ایم. اگر ما هم می‌خواهیم از این انفعالات مراتبمان کنار برویم باید به حقیقت حجت بچسبیم و با او همراهی کنیم؛ اما نه در حرف و شعار.

پس طبق فرمایش ملاصدرا[9] نوع امام نوع عالی و اشرف از سایر انواع است و نسبت حجت به سایر انسان‌ها مثل نسبت انسان به حیوان و یا نسبت حیوان به نبات است. همانگونه که اگر انسان در زمین نباشد سایر حیوانات و نباتات و ... به دردی نمی‌خورند بدون معرفت حجت، انسان‌ها جنبنده‌ای بیش، نیستند. چنانکه امروز می‌بینیم هیچ چیزی در دنیا سر جای خودش نیست. باید به دنبال معرفت امام باشیم و شب و روزمان را در این درد به سر ببریم که اگر این درد را داشته باشیم به عهد خود وفا کردیم و یمن مشاهدۀ امام نصیب ما خواهد شد؛ انشاءالله.

 


[1] - الکافی، ج1، ص179

[2] - شرح‌الاصول‌الکافی، ج2، ص502

[3] - سورۀ زمر، آیۀ56: افسوس بر من برای کوتاهی که در جنب‌الله کردم.

[4] - بحارالانوار، ج26، ص258

[5] - الکافی، ج1،ص179

[6] - منظور ملاصدرا قاعدۀ امکان اشرف در علم کلام است که طبق آن اخس یعنی موجود پست‌تر و پایین‌تر همواره تابع موجود بالاتر یعنی رتبۀ اعلی است.

[7] - شرح‌الاصول‌الکافی، ج2، ص152

[8] - مبدعات عالم عقل است که در آن نیازی به عُدّه و عِدّه و مدت نیست. منشئات عالم نفس است که به ابزار و زمان نیاز ندارد و مثلاً به محض اراده می‌توان در ذهن تصور کرد که پلک بزنیم بدون اینکه چشممان را باز و بسته کنیم. مکونات عالم بدن است که به زمان و مکان و اساب و علل بیرونی نیاز است.

[9] -شرح‌الاصول‌الکافی، ج2، ص152

 



نظرات کاربران

//