(خلاصهای از سلسله جلسات سخنرانی سرکار خانم لطفی آذر با موضوع "دین" در ربیع الاول سال 1434)
دین
(جلسه هشتم)
عقل را حجت باطنی و شریعت را حجت ظاهری معرفی کردیم و دریافتیم که محرّک اصلی انسان به سوی خیر و کمال و هدایت، عقل است؛ شریعت هم، نقش تذکردهنده دارد و زمینه را برای ظهور عقل، آماده میکند. در واقع عقل، هدایت نمیکند، مگر با شرع؛ و شرع به معرفت نمیرسد، مگر با عقل.
در ادامه برای درک بهتر جایگاه عقل در حیات دنیوی، به چند عامل محرّک دیگر که در کنار عقل، انسان را به حرکت و تکاپو میکشانند، میپردازیم.
طبع، اولین عاملی است که ابتدائاً اعمال و افعال بشر را شکل میدهد. مثلاً یک نوزاد، وقتی متولد میشود، طبیعتش به طور غریزی، او را به سمت گریه کردن و مکیدن سینهی مادر، هدایت میکند.
عادات و عرفیات نیز، دو عامل محرّک بعدی هستند که زندگی بشر را جهت میدهند. چنانکه همین نوزاد وقتی بزرگتر میشود و میخواهد برای زندگیاش، روش و منشی در پیش گیرد، با یک سری عادات و سپس عرفیات جامعه روبهرو میشود.
منشأ هر سهی این عوامل یعنی طبع، عادت و عُرف، طبیعت و ماده است. اما در اینجا، دو محرّک دیگر یعنی عقل و شریعت هم به میدان میآید و دست انسان را میگیرد تا او را از حدّ بشری و محدود شدن به نیازهای مادی و حیوانی فراتر بَرد. چگونه؟ سه عاملِ طبع، عادت و عرف را تحت نظارت و مدیریت خود میگیرد و به آنها جهت میدهد، تا فقط به عنوان ابزار در خدمت انسان باشند و او بتواند هر چه بهتر و بیشتر، به نیاز اصلیاش که ادراک معقولات است، بپردازد.
در این میان، عقل از همهی این عوامل، جایگاه بالاتری دارد و ظاهر شرع هم، زمینهساز ظهور عقل است. عقل است که مسیر و جهت، و خوبی و بدی سایر عوامل را تعیین میکند. اما اگر انسان در حیات دنیوی، اصالت را به سه عامل طبع و عادت و عرف بدهد، عقل را با دست خود، از مقام مدیریتیاش پایین کشیده، تمام امور زندگی و حتی دینش را، تحت تأثیر عوامل محرّک دیگر درآورده، رنگ دنیا میدهد.
ما نیز باید خود را محک بزنیم؛ بنگریم از صبح که بیدار میشویم، مشغولیت و دغدغهمان چیست. متأسفانه اغلب در زندگی ما، عادات و عرفیات، جای عقل را گرفته و در نتیجه، ما را به جای معقولات، تنها متوجه نیازهای دانی کرده؛ و این در حالی است که اگر تمام فکر و اندیشه و محور نگرانیها و حبّ و بغضمان، نیازهای غریزی و طبیعی باشد، دیگر برای ارتباط با معقولات که همان قرآن و معارف است، طلب و توانی نخواهیم داشت. البته طبیعی است کودکان تا قبل از سن بلوغ، نگاهشان به زندگی، این طور باشد؛ چون طبع و غریزه بر آنها حاکم است. اما از سنّ بلوغ عقلی به بعد، بسیاری از افکار و امیال درونی هست که اگر ظهور داشته باشد، زننده و زشت و از عقل کلی به دور است.
ما از صبح که چشم باز میکنیم، اولین نیازی که به قلب و فکرمان وارد میشود، نیاز طبع است و نیاز عرف و عادت، نه نیاز عقل! فقط به فکر این هستیم که چه بخوریم، چه بپوشیم، چه بپزیم، چه بخریم و...؛ اگر دنیایمان تأمین بود، قلبمان خوشحال میشود و اگر امکانات نبود، قلبمان نگران میشود. این نشان میدهد که در طبع ماندهایم؛ و وقتی هم انسان در طبع خود توقف کند، دینداریاش صوری و حاشیهای میشود، که اثری از رشد عقلی در آن نیست.
لذا قرآن کریم در عبارات متعدد و مختلف، انسان را به تعقل و تفکر دعوت میکند و از جمله میفرماید: "هَلْ یسْتَوِی الْأعْمى وَ الْبَصیرُ أفَلا تَتَفَكَّرُونَ"[1]؛ آری ای انسان، دیگر وقتش شده که عقلت را فعال کنی؛ فکر کنی و بعد حرف بزنی، فکر کنی و بعد بخندی، فکر کنی و بعد انتخاب کنی؛ باید در هر کاری، از نیروی عقلت مدد بگیری؛ وگرنه در مسیر انسانی، کودک میمانی و از معقولات، چیزی نمیفهمی!
قرآن کریم همچنین در جای دیگر میفرماید: "یجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذینَ لایعْقِلُونَ"[2]؛ یعنی رجس و ناپاکی را بر کسانی که تعقل نمیکنند، قرار داده است؛ چه این "لایعْقِلُونَ" کافر باشد، چه مشرک باشد، چه مسلمان و نمازخوان! به هر حال، رجس و ناپاکی، برای آن کسی است که عقل ندارد؛ و با این ناپاکی، چگونه اعمالش او را به خیر و صلاح میرساند؟!
حضرت علی(علیهالسلام) نیز در نکوهش حسگرایی و دوری از عقل، در خطبهی 97 نهجالبلاغه میفرمایند:
"أیهَا الْقَوْمُ الشَّاهِدَةُ أبْدَانُهُمْ، الْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ، الْمُخْتَلِفَةُ أهْوَاؤُهُمْ."
ای كسانی كه بدنهایتان حاضر است و عقلهایتان پنهان؛ و خواستهها و تمایلاتتان متفاوت!
در واقع اینجا حضرت(علیهالسلام) پیروان خود را سرزنش میکنند و آنها را افرادی حسگرا میدانند که اصالت را به دنیا دادهاند؛ چون مشاهداتشان، از عالم تن و بدنشان فراتر نمیرود و دیدهی عقلشان کور شده، قدرت تشخیص ندارند. در نتیجهی همین کمخردی، در دینشان هم، تمایلات مختلف دارند و هر کس ساز خود را میزند؛ پس نمیتوانند به یک ریسمان واحد، چنگ بزنند. لذا حضرت(علیهالسلام) ادامه میدهند:
"الْمُبْتَلَى بِهِمْ اُمَرَاؤُهُمْ؛ صَاحِبُكُمْ یطِیعُ اللَّهَ وَ أنْتُمْ تَعْصُونَهُ، وَ صَاحِبُ أهْلِ الشَّامِ یعْصِی اللَّهَ وَ هُمْ یطِیعُونَهُ! لَوَدِدْتُ وَ اللَّهِ أنَّ مُعَاوِیةَ، صَارَفَنِی بِكُمْ صَرْفَ الدِّینَارِ بِالدِّرْهَمِ، فَأخَذَ مِنِّی عَشَرَةَ مِنْكُمْ وَ أعْطَانِی رَجُلاً مِنْهُ!"
امیرانتان به شما، مبتلا شدهاند! رهبر و صاحب شما، خدا را اطاعت میكند و شما او را نافرمانی میکنید؛ اما زمامدار اهل شام، خدا را معصیت میكند و آنها مطیع او هستند! به خدا سوگند، آرزو داشتم معاویه، شما را با نفرات خود مبادله كند، همچون مبادلهی درهم به دینار؛ پس ده نفر از شما را از من بگیرد و یك نفر از آنها را به من بدهد!
چرا به اینجا رسیده بودند؟ چون امیرشان برای آنها حیات معقول میخواست؛ اما آنان فقط با بدنهایشان مینگریستند و عقلهایشان به غیبت رفته بود! آنان حق را دیده بودند و آن را میشناختند؛ ولی از تعلیم و تربیت سازنده و ارشادهای معقول میگریختند و آن قدر از عقل، دور شده بودند که قدرت همراهی با حضرت علی(علیهالسلام) و پیروی از ایشان را که عقل محض بود، نداشتند. لذا حضرت(علیهالسلام) از این محبت و ارادت بیعقل و دینداری جاهلانه به تنگ آمده بود و حاضر بود یاران خود را با یاران معاویه که پشت باطل را محکم گرفته بودند، عوض کند!
ما هم امروز اگر میخواهیم رهبرمان را به سختی نیندازیم، باید بدانیم برای چه انقلاب کردیم؛ آیا برای رسیدن به رفاه بیشتر در دنیا بود؟! یا اینکه جامعهی دینی میخواستیم! پس اکنون هم نباید اصالت را به راحتی دنیا و نیازهای مادی بدهیم و بخواهیم به هر قیمتی، آسایش و رفاه دنیویمان حفظ شود؛ بلکه باید با درک آن هدف والا، همگی حول محور ولایتفقیه جمع شویم و معقول، حرکت کنیم.
آری اینها همه، فریادهای پدر مهربانی است که از جفای فرزندان کمخردش سر داده، تا در گوش همهی زمانها و مکانها بپیچد و عقول خفته در ظلمت دنیاپرستی و مادیگرایی را بیدار کند.
[1]- سوره انعام، آیه 50 : آیا کور و بینا، یکساناند؟ پس چرا تفکر نمیکنند؟!
[2]- سوره یونس، آیه 100.
نظرات کاربران