سیرۀ کلی معصومین(علیهم‌السلام) در تقابل حق و باطل

سیرۀ کلی معصومین(علیهم‌السلام) در تقابل حق و باطل

 

در ادامۀ بحث «تبیین حدیث حذیفه» (جلسۀ 28، 7 جمادی‌الثانی 1444) به تبیین موضوع «سیرۀ کلی معصومین(علیهم‌السلام) در تقابل حق و باطل» می‌پردازیم.

وارد جریان سقیفه شدیم و در ادامه قصد داریم با بررسی اتفاقات آن، جایگاه و وظیفۀ خود را در این برهه از تاریخ بیابیم.

اما چرا ما ناگزیر از این تطبیق هستیم؟ به دلیل اینکه سیر تاریخ درحقیقت، سیرِ نوعِ انسان است که همواره دو بُعد فجور و تقوا دارد و انتخابش مابین حق و باطل در جریان است. و اکنون ما نیز به عنوان انسان در همین نوعیت زندگی می‌کنیم.

گفتیم پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) قبل از جریان سقیفه در موقعیت‌های گوناگون آینده‌نگری کردند و نگرانی‌های خود از امت و کیفیت برخوردشان با مسیر ولایت را تبیین کردند. از جمله دستورالعمل خاصی به حضرت علی(علیه‌السلام) در رابطه با پیشامدهای بعد از رحلتشان دادند:

"إِنَّ اَلنَّاسَ يَدَعُونَ بَعْدِي مَا أَمَرَهُمُ اَللَّهُ بِهِ وَ مَا أَمَرْتُهُمْ فِيكَ مِنْ وَلاَيَتِكَ وَ مَا أَظْهَرْتُ مِنْ حُجَّتِكَ مُتَعَمِّدِينَ غَيْرَ جَاهِلِينَ وَ لاَ اِشْتَبَهَ عَلَيْهِمْ فِيهِ وَ لاَ سِيَّمَا لَمَّا أَتَوْكَ قَبْلَ مُخَالَفَةِ مَا أَنْزَلَ اَللَّهُ فِيكَ"[1]؛

مردم پس از من آنچه را كه خداوند فرمانشان داده و آنچه را كه من در رابطه با ولايت تو فرمانشان دادم و  آنچه از حجّت بودن تو ظاهر کردم آگاهانه و به عمد و بدون اينكه حقيقت بر آنان مشتبه شود رها كنند، مخصوصاً كه از همان آغاز و پيش از آنكه آيات خداوند دربارۀ امامت و ولايت تو نازل شود با تو دشمنى داشتند.

در ادامه حضرت، آنچه را که علی(علیه‌السلام) در این موقعیت باید انجام دهد تبیین می‌کنند. چنانکه حضرت علی(علیه‌السلام) هم در جریان سقیفه بنابر بعضی نقل‌ها چهل شبانه‌روز همراه همسر و فرزندانش بر در خانۀ مهاجرین و انصار رفت تا حجت را بر همگان تمام کند. پس اینکه گفته می‌شود حضرت در مسئلۀ غصب خلافت، سکوت کرد و در خانه نشست و دست از هدایتگری برداشت، صحیح نیست.

امروز و به طور ویژه در جریان فتنه‌های اخیر جامعه، رهبر انقلاب هیچگاه ساکت ننشست و ظاهر و باطن وقایع و ابعاد جدی و نیز بی‌اهمیت آن را برای همگان روشن کرد. اما باز هم عده‌ای گفتند چرا رهبر دستوری نداد و حرکتی نکرد!

حضرت علی(علیه‌السلام) هم همین حرف‌ها را شنید و انگ سکوت را به ایشان زدند! درحالی‌که یک رهبر، محال است راهبری نکند؛ چه رهبر دینی که براساس اصول توحیدی رهبری می‌کند و چه رهبر غیردینی که براساس سود و زیان حاکمیتش راه را نشان می‌دهد. حتی رهبر و مدیر یک خانواده هم بعد از بررسی وضعیت خانواده، نقش هدایتگری را رها نمی‌کند.

پیامبر اینگونه دربارۀ وظایف حضرت علی(علیه‌السلام) بعد از خود سفارش کردند:

"فَإِنْ وَجَدْتَ أَعْوَاناً عَلَيْهِمْ فَجَاهِدْهُمْ وَ إِنْ لَمْ تَجِدْ أَعْوَاناً فَاكْفُفْ يَدَكَ وَ اُحْقُنْ دَمَكَ فَإِنَّكَ إِنْ نَابَذْتَهُمْ قَتَلُوكَ وَ إِنْ تَبِعُوكَ وَ أَطَاعُوكَ فَاحْمِلْهُمْ عَلَى اَلْحَقِّ وَ إِلاَّ فَدَعْ وَ إِنِ اِسْتَجَابُوا لَكَ وَ نَابَذُوكَ فَنَابِذْهُمْ وَ جَاهِدْهُمْ وَ إِنْ لَمْ تَجِدْ أَعْوَاناً فَكُفَّ يَدَكَ وَ اُحْقُنْ دَمَكَ وَ اِعْلَمْ أَنَّكَ إِنْ دَعَوْتَهُمْ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَلاَ تَدَعَنَّ أَنْ تَجْعَلَ اَلْحُجَّةَ عَلَيْهِمْ"؛

اگر عليه‌شان يارانى يافتى با آنان جهاد كن و اگر يارانى نيافتى دست نگهدار و خونت را حفظ‍‌ كن؛ چرا كه اگر به جهادشان بروى تو را بكشند و اگر پيروی‌ات كردند و اطاعتت نمودند آنان را به حق‌ رهنمون شو؛ وگرنه رهايشان كن و اگر ابتدا پاسخت دادند و سپس با تو جنگيدند تو نيز با آنان بجنگ و جهاد كن و اگر يارانى نيافتى دست نگهدار و خون خويش را حفظ‍‌ كن و بدان كه اگر دعوتشان كنى تو را پاسخ ندهند و تا زمانى كه بر آنان اتمام حجّت نكنى رهايشان نكن.

امروز هم می‌بینیم که مدافعان امنیت و نیروهای بسیجیِ بسیاری در جریان اغتشاشات شهید شدند درحالی‌که اجازه نداشتند خون کسی را بریزند و اگر اقدام به مقابله به مثل می‌کردند در شرایطی که دشمنان انقلاب ما را احاطه کرده‌اند خون‌های فراوانی به هدر می‌رفت.

پس سیرۀ کلی در زمینۀ تقابل حق و باطل این است که اگر زمینه برای هدایت هست نباید جنگی برپا شود؛ بلکه باید آن زمینه را فراهم کرد[2]. اما اگر در شرایطی اهل باطل، اعلان جنگ کردند و زمینه برای هدایتشان نبود و حاضر به تبعیت از حق نبودند هر کاری که لازم است باید برای مقابله انجام شود.

چنانکه امروز رهبر ما با اینکه در مقابل استکبار جهانی، جنگ نظامی را صلاح نمی‌داند؛ ولی با قاطعیت و محکم درمقابلشان می‌ایستد و در این زمینه ثبات قدم دارد. زمانی هم که دولتمردان می‌خواهند با دیپلماسی پیش بروند به آن‌ها اجازه می‌دهد؛ ولی باز هم تأکید می‌کند که به نظام استکبار، خوش‌بین نباشند.

بنابراین باید از لحاظ توحید ولایی و وحدت شخصیه، جایگاه خود را بدانیم و به خود اجازه ندهیم که دربارۀ رفتارهای رهبر جامعه، نظر بدهیم و چون و چرا کنیم!

اصول کلی که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) به حضرت علی(علیه‌السلام) فرمودند فقط در زمینۀ سیاست نیست؛ بلکه در جهاد با نفس هم باید این موارد را درنظر بگیریم. وقتی نمی‌توانیم بر نیروی منفی نفسمان غلبه کنیم حداقل باید در قلبمان قاطع باشیم و از اینکه تحت تسلط هوای نفسیم راحت نباشیم و لذت نبریم.

حضرت در ادامۀ وصیتش به علی(علیه‌السلام) می‌فرماید:

"إِنَّكَ يَا أَخِي لَسْتَ مِثْلِي إِنِّي قَدْ أَقَمْتُ حُجَّتَكَ وَ أَظْهَرْتُ لَهُمْ مَا أَنْزَلَ اَللَّهُ فِيكَ وَ إِنَّهُ لَمْ يُعْلَمْ أَنِّي رَسُولُ اَللَّهِ وَ أَنَّ حَقِّي وَ طَاعَتِي وَاجِبَانِ حَتَّى أَظْهَرْتُ لك ذَلِكَ فَإِنِّي كُنْتُ قَدْ أَظْهَرْتُ حُجَّتَكَ وَ قُمْتُ بِأَمْرِكَ فَإِنْ سَكَتَّ عَنْهُمْ لَمْ تَأْثَمْ وَ إِنْ حَكَمْتَ وَ دَعَوْتَ لَمْ تَأْثَمْ غَيْرَ أَنِّي أُحِبُّ أَنْ تَدْعُوَهُمْ وَ إِنْ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ وَ لَمْ يَقْبَلُوا مِنْكَ وَ يَتَظَاهَرُ عَلَيْكَ ظَلَمَةُ قُرَيْشٍ فَإِنِّي أَخَافُ عَلَيْكَ إِنْ نَاهَضْتَ اَلْقَوْمَ وَ نَابَذْتَهُمْ وَ جَاهَدْتَهُمْ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونَ مَعَكَ فِئَةٌ [أَعْوَانٌ] تَقْوَى بِهِمْ أَنْ يَقْتُلُوكَ فَيُطْفَأَ نُورُ اَللَّهِ وَ لاَ يُعْبَدَ اَللَّهُ فِي اَلْأَرْضِ"؛

اى برادر! تو مانند من نيستى؛ من زمانى حجّت تو را اقامه كردم و آنچه را خداوند دربارۀ تو نازل كرد براى آنان آشكار ساختم كه كسى نمى‌دانست من رسول خدا هستم و رعايت حقّ‌ و اطاعت من واجب است تا كه آن را براى تو آشكار نمودم و حجّت تو را آشكار و ولايت تو را اعلام كردم. اگر در برابر آنان سكوت اختيار كنى گناهى نكرده‌اى و اگر حكومت كرده و آنان را به خويش فراخوانى باز هم گناهى بر تو نيست؛ ولى دوست دارم كه آنان را به حق‌ فراخوانى؛ هر چند كه پاسخت ندهند و از تو نپذيرند و ستمگران قريش عليه تو بشورند. من بر تو بيمناكم كه اگر دست تنها با اين قوم بجنگى و جهاد كنى، تو را بكشند و نور خدا خاموش شود و در زمين خدا پرستيده نشود.

منظور حضرت از اینکه می‌فرمایند من تو را به عینه آشکار کردم، قد و قامت و حسب و نسب علی(علیه‌السلام) نبود؛ چرا که این‌ها بر کسی پوشیده نبود. بلکه منظور شخصیت و ولایت ایشان و نحوۀ اتصالش به پیامبر و ارتباطش با خداوند بود.

سؤال اینجاست: چه شد که مردم بیعت خود با علی(علیه‌السلام) را شکستند، آن هم در حالی که امر بر آنان مشتبه نبود و جاهل به ولایت حضرت نبودند؟ به همین وزان، چگونه می‌شود که انسان، حقیقتی را بشناسد؛ ولی به خلافش عمل کند؟

این برمی‌گردد به اقتضای نوع بشر که همان نفس اماره و اسم هوالظاهر و هوالآخر است. هر توجهی که به این اقتضا بکنیم از هوالباطن و هوالاول غافل و از قلب دور می‌شویم.

قلب، همان حقیقت ماست که همواره فیوضات را از روح، دریافت و در نفس پیاده می‌کند. پس قلبِ همۀ ما با ما سخن می‌گوید؛ منتها آنقدر به حرفش گوش نمی‌دهیم که روی آن پرده کشیده می‌شود. همۀ ما این را تجربه کرده‌ایم که اولین بار که گناه و خطایی را مرتکب می‌شدیم قلبمان به ما می‌گفت که این کار اشتباه است. حتی از همان اوایل کودکی وقتی کار بدی انجام می‌دادیم آن را از دیگران مخفی می‌کردیم؛ چون به زشتی آن عمل واقف بودیم. پس از سن تکلیف هم وقتی به اقتضای نفسمان خطا می‌کردیم عمق قلبمان به ما می‌گفت که کارمان غلط است. اگر همان موقع به صدای قلبمان توجه می‌کردیم و حداقل از این اشتباه دردمان می‌آمد و به خودمان قول می‌دادیم که دیگر این اشتباه را تکرار نمی‌کنیم و خود را توجیه نمی‌کردیم اینقدر روی قلبمان سرپوش قرار نمی‌گرفت. پس قلب همیشه قلب است و این ما هستیم که صدایش را نمی‌شنویم؛ چون به اقتضای بشری خود نگاه می‌کنیم و علت را نمی‌بینیم.

دوباره به جریان بعد از رحلت پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) برمی‌گردیم. در روز بعد از رحلت حضرت و جریان سقیفه، ابوبکر در مسجد پیامبر، خلافت خود را علنی کرد و در ادامه گفت: "اَما وَالله مَا أنا بِخَیرِکُم ... إِنَّ لِي شَيْطَاناً يَعْتَرِينِي؛ فاذا غضبتُ فَاجتَنِبونی"[3]؛ به خدا سوگند که من بهترین شما نیستم ... برای من شیطانی است که مرا می‌فریبد! پس اگر غضبناک شدم از من دوری کنید!

چنین کسی چطور به خود اجازه می‌دهد که خلیفۀ رسول‌الله باشد؟! حتی کسی که می‌خواهد امام جماعت قرار بگیرد اقلش این است که در ملأ عام گناه نکند. یک هدایتگر اگرچه معصوم مطلق نیست باید آنقدر مجاهده کرده باشد که به یک عصمت نسبی رسیده باشد. هرچند به عنوان یک شخص و در بُعد بشری، همۀ انسان‌ها حتی پیامبر خدا هم اقتضای گناه و خطا را دارند؛ اما جانشین رسول خدا که یک شخص نیست و باید هدایتگر انسان‌ها در مسیر حق باشد.  لذا علی‌الاتصال باید درمقابل این اقتضا بایستد و مجاهده کند.

خداوند هم در قرآن می‌فرماید: "أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَىٰ"[4]؛ آیا آن که به راه حق رهبری می‌کند سزاوارتر به پیروی است یا آن که خود هدایت نیابد مگر آنکه هدایتش کنند؟  

در جای دیگر هم می‌فرماید: "مَا كَانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَىٰ مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّىٰ يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ ۗ وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشَاءُ ۖ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ ۚ وَإِنْ تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ"[5]؛ شأن خدا این نيست كه مؤمنان را به اين [حالى‌] كه شما بر آن هستيد، واگذارد، تا آنكه پليد را از پاک جدا كند و شأن خدا بر آن نيست كه شما را از غيب آگاه گرداند، ولى خدا از ميان فرستادگانش هر كه را بخواهد برمى‌گزيند. پس، به خدا و پيامبرانش ايمان بياوريد؛ و اگر بگرويد و پرهيزگارى كنيد، براى شما پاداشى بزرگ خواهد بود.

طبق این آیه شأن خدا این نیست که ما را در تصورات و ادعاها و اسلام ظاهری نگه دارد؛ بلکه با ابتلا پلیدی اقتضا را از نور وجود بیرون می‌کشد تا ما را خالص کند. همچنین شأن خدا این نیست که ما بتوانیم بی‌واسطه با او ارتباط داشته باشیم و از غیب که عین آگاهی است مطلع شویم و صفات وجودی و اسماء و فضائل الهی را بگیریم. بلکه رسولانی را برگزیده که می‌توانند واسطۀ بین ما و خدا باشند. آن‌ها به دلیل فنای در حق، در شخصیتشان عین مناسبت با ولایت حق هستند و از سوی دیگر در جلوۀ شخصشان مناسب با ما می‌باشند و هدایت ما با آن‌ها ممکن است. در این مسیر باید با رسیدن از تصور به تصدیق و تمسک به شریعت و حرکت در مسیر طریقت، موانع را از سر راه برداریم و به واسطۀ رسول، به اجر عظیم برسیم که همان ظهور اسم اعظم الهی است.

حال مقام رسالت با این جایگاه عظیمش چگونه ممکن است جانشینی همچون ابوبکر داشته باشد که از بند شیطان و نفسش رهایی نیافته است؟!

سؤال اینجاست که مردم آن زمان چگونه حاضر شدند با چنین فردی که اسیر شیطان و هوای نفسش است بیعت کنند! اگر به فرض محال، علی(علیه‌السلام) را هم به عنوان حق نمی‌شناختند، فضاحت دشمن علی که آشکار بود؛ پس چرا به سراغ دشمن او رفتند؟!

امروز هم همین جریان برقرار است؛ حتی کسی که اسلام را قبول ندارد و با نظام اسلامی ایران موافق نیست ظلم اسرائیل در فلسطین و استعمارطلبی آمریکا و انگلیس در دنیا را که به وضوح می‌بیند. نظام اسلامی ایران تنها نظامی است که با تمام قوا با نظام استکبار و ظلم در جهان به مبارزه و مخالفت برخاسته است. غیر از نظام جمهوری اسلامی ایران و حاکمیت ولایت فقیه هر سیستمی بر سر کار بیاید تحت تسلط شیطان بزرگ و صهیونیسم است.

امروز که امام معصوم، غایب است وظیفۀ ماست که در راه ولایت، ثابت‌قدم بمانیم. ولایت، مسیری است که درمقابل شیطان ایستاده و امروز این مسیر، همان حاکمیت ولایت فقیه است که باید از آن دفاع کنیم؛ این یعنی برائت و ولایت.

 


[1]- کتاب سُليم‌بن‌قيس‌الهلالي، ج2، ص۷۴۸

[2] - همچنان که رهبر عزیزمان حتی به جوانان اروپا نامه نوشتند و مسیر حق را برایشان نمایان کردند.

[3] - شرح نهج‌البلاغه، ابن‌ابی‌الحدید، ج17، ص156

[4] - سورۀ یونس، آیۀ35

[5] - سورۀ آل عمران، آیۀ179

 



نظرات کاربران

//