اسلام آمریکایی و فرهنگ سقیفه

اسلام آمریکایی و فرهنگ سقیفه

 

در ادامۀ بحث «تبیین حدیث حذیفه» (جلسۀ 30، 9 جمادی‌الثانی 1444) به تبیین موضوع «اسلام آمریکایی و فرهنگ سقیفه» می‌پردازیم.

اسلام در کلام امام خمینی(رحمةالله‌علیه) در دو جلوۀ اسلام آمریکایی و اسلام ناب محمدی معرفی شده است. این دو جلوۀ اسلام در ظاهر با هم فرق ندارند. اما درواقع اسلام آمریکایی، ریشه در فرهنگ سقیفه دارد و بر تفکر ظاهربینی و حسابگری‌های جزئی بنا شده است. و اسلام ناب محمدی ریشه در فرهنگ علوی داشته، بر عقل کلی بنا شده است[p1] .

زمانی که بعد از رحلت حضرت محمد(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌) ابوبکر ردای خلافت را غصب کرد، با مشکلات متعددی روبه‌رو شد؛ از سویی مدعیان نبوت و از سوی دیگر کسانی که خلافت ابوبکر را قبول نداشتند و حاضر نبودند زکات را به خلیفه بپردازند. ابوبکر از نظر اقتصادی به زکات نیاز داشت. لذا برای اینکه بتواند آن‌ها را سرکوب کند؛ هر دو گروه را مرتد خواند، که بر ضد خلیفۀ رسول خدا قیام کرده‌اند و باید هرجا این‌ها را دیدند خودشان و زن و فرزندانشان را بکشند و حتی بسوزانند و اموالشان را مصادره کنند. مگر اینکه توبه کنند، و توبۀ آن‌ها هم فقط پرداخت زکات است.

در تاریخ طبری آمده که بعد از به خلافت رسیدن ابوبکر، عرب از اسلام برگشت و در قبائل، نفاق آشکار شد. ابن‌کثیر می‌گوید بعد از رحلت پیامبر اکثراً مرتد شدند. و با اهداف گوناگون به شورش برخاستند. ابوهریره نیز می‌گوید در این زمان بیشتر مردم کافر شدند و ابوبکر با آن‌ها جنگید. این تاریخ‌نویسان به کسانی که خلافت ابوبکر را نمی‌پذیرفتند، مرتد گفته‌اند. این اصطلاح را خود حکومت بر ایشان گذاشت تا به این وسیله، جنگیدن با آن‌ها و از بین بردن آن‌ها را کار درستی جلوه دهد. درحالی‌که این گروه که تعداد زیادی هم بودند، مسلمان بودند و نماز می‌خواندند، و فقط حاضر نبودند زکات بدهند یا اینکه نمی‌خواستند زکات خود را به خلیفه بدهند، چون او را خلیفۀ رسول خدا نمی دانستند.

از جملۀ این افراد شخصی است به نام مالک‌بن‌نویره‌ که به دستور ابوبکر، سربازان خالدبن‌ولید[1] او را خلع سلاح کردند در حالی که او و یارانش اذان می‌گفتند و نماز می‌خواندند، و در نهایت آن‌ها را با وضع فجیع کشتند و خالد بلافاصله زن مالک را به تصرف خود درآورد. وقتی به مدینه برگشتند ابوبکر نه تنها او را مورد عتاب و مجازات قرار نداد، بلکه شمشیر خالد را شمشیر خدا دانست و گفت شمشیری را که خدا به روی کفار کشیده من در غلاف نمی‌کنم![2] و این اعمال، نقطۀ مقابل رفتار رسول خدا(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌) با کسانی است که حتی اسلام را نپذیرفته بودند.

این است نماد اسلامی که امام خمینی(رحمةالله‌علیه) اسلام آمریکایی نامید. و امروز کسانی که تمام ظواهر اسلام را انجام می‌دهند، ولی روحیۀ غرب‌گرایی‌شان در مقاطع مختلفِ انقلاب، دست ولایت را بسته است، از چنین تفکری برخوردارند. اینان در زمان جنگ تحمیلی عراق به گونه‌ای رفتار کردند که امامِ جامعه را مجبور به پذیرش صلح نمودند، همان طور که روحیۀ مردمِ زمان امام ‌حسن(علیه‌السلام) پذیرش صلح را بر ایشان تحمیل کرد.

ابوبکر بعد از سرکوب همۀ مخالفان یک مثلث شوم را ایجاد کرد که در آن امور اجرایی را خودش بر عهده گرفت، امور اقتصادی را به عبیده و قضاوت را به عمر واگذار کرد. البته ابن‌ابی‌الحدید می‌گوید اگر عمر نبود ابوبکر به خلافت نمی‌رسید. و در حکومت ابوبکر هم دستش برای همۀ کارها کاملاً باز بود.

حضرت علی(علیه‌السلام) حال این گروه را چنین بیان می‌فرماید: "حَتَّى إِذَا قَبَضَ اللهُ رَسُولَهُ (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم) رَجَعَ قَوْمٌ عَلَى الاَعْقَابِ وَ غَالَتْهُمُ السُّبُلُ وَاتَّكَلُوا عَلَى الْوَلاَئِجِ وَ وَصَلُوا غَيْرَ الرَّحِمِ وَ هَجَرُوا السَّبَبَ الَّذِي أُمِرُوا بِمَوَدَّتِهِ وَ نَقَلُوا الْبِنَاءَ عَنْ رَصِّ أَسَاسِهِ فَبَنَوْهُ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ مَعَادِنُ كُلِّ خَطِيئَة وَ أَبْوَابُ كُلِّ ضَارِب فِي غَمْرَة قَدْ مَارُوا فِي الْحَيْرَةِ، وَذَهَلُوا فِي السَّكْرَةِ، عَلَى سُنَّة مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ: مِنْ مُنْقَطِع إِلَى الدُّنْيَا رَاكِن، أَوْ مُفَارِق لِلدِّينِ مُبَايِن."[3]؛ تا آن كه خدا، پيامبرش را نزد خود برد، (افسوس) كه گروهى به گذشتۀ جاهلى خود بازگشتند، و با پيمودن راه‌هاى گوناگون به گمراهى رسيدند، و به دوستان منحرف خود پيوستند و از دوستى با مؤمنان بريدند كه به آن امر شده بودند، و بنيان اسلامى را تغيير داده در جاى ديگرى بنا نهادند. آنان كانون هر خطا و گناه، و پناهگاه هر فتنه‌جو شدند كه سرانجام در سرگردانى فرو رفته، و در غفلت و مستى به روش و آيين فرعونيان در آمدند، يا از همه بريده و دل به دنيا بستند، و يا پيوند خود را با دين گسستند.

آنچه امام(علیه‌السلام) در بیان احوال غاصبان خلافت بیان فرموده، این نکته را به انسان یادآوری می‌نماید که «تفکر صهیونیسم ریشه در جریان سقیفه دارد».

نگرانی‌های پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)

رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) پیوسته می‌فرمودند: "أَهْلُ بَیْتِی أَمَانٌ لِأُمَّتِی مِنَ الِاخْتِلَافِ، فَإِذَا خَالَفَتْهَا قَبِیلَةٌ مِنَ الْعَرَبِ اخْتَلَفُوا فَصَارُوا حِزْبَ إِبْلِیسَ"[4]؛ اهل بیتم، مایۀ ایمنی امّت من از تفرقه هستند. پس هرگاه گروهی از عرب‌ها به مخالفت با آنان برخیزد، دچار اختلاف شده و به گروهی شیطانی تبدیل خواهند شد.

امروز دانستن احادیث کافی نیست، باید ابوبکر زمان و علی زمان را بشناسیم. و بدانیم کسی که از علیِ زمان برگردد، چه عاقبتی دارد! با دانستن احادیث باید راه خود را پیدا کنیم و بدانیم راهی که در سقیفه آغاز شده، که همان اسلام آمریکایی است، هنوز ادامه دارد. و درمقابل آن، راه اسلام ناب محمدی که اسلام اهل‌بیت(علیهم‌السلام) است، هم هنوز ادامه دارد.

رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) جایگاه اهل‌بیت(علیهم‌السلام) را این گونه معرفی می‌فرماید: "اجْعَلُوا أَهْلَ بَيْتِي مِنْكُمْ مَكَانَ الرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ، وَ مَكَانَ الْعَيْنَيْنِ مِنَ الرَّأْسِ، فَإِنَّ الْجَسَدَ لَا يَهْتَدِي إِلَّا بِالرَّأْسِ، وَ لَا يَهْتَدِي الرَّأْسُ إِلَّا بِالْعَيْنَيْنِ."[5]؛ اهل بیتم را همانند سر در بدن قرار دهید و همانند دو چشم در سر. همانا جسدِ بدون سر راه به جائی نمی‌برد و راه‌یابی سر هم با چشم است.

جسدی که سر ندارد، هرچند زیبا باشد، هیچ ارزشی ندارد. امروز تمدن غرب جسدی است که سر ندارد، علی‌رغم اینکه زیبایی‌هایی مثل قانون‌مندی، ادب و...، را در ظاهر دارد. همین طور انسان مذهبی که ظاهر مذهب را دارد، ولی باطن آن که ولایت است، را ندارد، جسدی است که نه سر دارد، و نه چشم که ببیند، پس مذهبی بودن او ارزشی ندارد.

انسان مذهبی که ولایت دارد، مثل جسدی است که سر دارد، پس اگر مشکلی در اعضای دیگرش داشته باشد، می‌تواند آن را حل کند. بدنی که آلوده است، اگر سر داشته باشد، آلودگی بدن را می‌تواند برطرف کند، ولی وقتی سر نیست، تنی که تمیز است، چه ارزشی دارد؟!

کسانی که می‌گویند در غرب، قانون هست، ادب هست و...، در ایران نیست، جواب این است که ایران ولایت هست و ولایت، سر این بدن است؛ اگرچه این بدن، بیمار است و باید درمان شود. ولی غرب یک جسد بی‌سر است که فقط ظاهر زیبایی دارد، بدون باطن و بدون ارزش! علاوه بر اینکه اگر منظور از زیبایی، طبیعت است، که در همۀ دنیا وجود دارد. و اگر منظور مدرنیته است که جز آلودگی چیزی ندارد.

اگر اهل‌بیت پیامبر(علیهم‌السلام) را برای خود به‌منزلۀ سر برای جسد، قرار دهیم؛ دنیا و ظاهر دین را هم برای چیزی غیر از محبت اهل‌بیت(علیهم‌السلام) نمی‌خواهیم. اما متأسفانه مسلمانان بعد از رحلت پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) این کار را نکردند و هدایت نشدند.

امام علی(علیه‌السلام) می‌فرماید: "كُنَّا جُلُوساً عِنْدَ النَّبِيِّ(صَلَّى‌اللَّهُ‌عَلَيْهِ‌وَ‌آلِهِ) وَ هُوَ نَائِمٌ وَ رَأْسُهُ فِي حَجْرِي، فَتَذَاكَرْنَا الدَّجَّالَ فَاسْتَيْقَظَ النَّبِيُّ(صَلَّى‌اللَّهُ‌عَلَيْهِ‌وَ‌آلِهِ) مُحْمَرّاً وَجْهُهُ فَقَالَ: لَغَيْرُ الدَّجَّالِ أَخْوَفُ عَلَيْكُمْ مِنَ الدَّجَّالِ الْأَئِمَّةُ الْمُضِلُّونَ، وَ سَفْكُ دِمَاءِ عِتْرَتِي مِنْ بَعْدِي"[6]؛ نزد رسول خدا نشسته بودیم درحالی‌که او خواب بود و سرش در دامان من بود. دربارۀ دجال صحبت می‌کردیم. پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) بیدار شد و درحالی‌که صورتش برافروخته بود فرمود: ترسناک‌تر از دجال بر شما غیر دجال است که پيشوايان گمراه و ريختن خون عترت من، پس از من است.

هنگامى كه وفات پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) نزدیک گردید آن حضرت به قدرى گریست كه محاسن مباركش تر شد. عرض شد: یا رسول‌اللَّه! چرا گریه مى‌كنى؟ فرمود: "أَبْكِی لِذُرِّیَّتِی وَ مَا تَصْنَعُ بِهِمْ شِرَارُ أُمَّتِی مِنْ بَعْدِی"[7]؛ براى ذرّیّه و فرزندانم و آن ستم‌هایى كه از جفاكاران امّتم بعد از من به ایشان مى‌رسد، مى‌گریم.

ياری خواستن امام علی(علیه‌السلام) از انصار و مهاجرين

مردم مدینه سایه‌بان‌هایی داشتند که در آنجا تجمعات و گفتگوهای شبانه برگزار می‌کردند. بعد از رحلت رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) در مرحلۀ اول، حضرت علی و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسین(علیهم‌السلام) اوائل شب از منزل بیرون می‌آمدند و درمقابل تک‌تک این محل‌ها می‌ایستادند و با مردم سخن می‌گفتند. اما پاسخ‌هایی که از مردم می‌شنیدند، بسیار عجیب است! در شب‌های اول هیچ کس جواب مثبت نمی‌داد و همه بهانه‌هایی برای کار خود (مخالفت نکردن با ابوبکر و بیعت با او به عنوان خلیفه) داشتند.

ایشان در مرحلۀ دوم در دل شب به در منزل تک‌تک مهاجر و انصار می‌رفتند و اتمام حجت می‌کردند. از جمله اینکه حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) می‌فرمودند: "يَا مَعْشَرَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ انْصُرُوا اللَّهَ فَإِنِّي ابْنَةُ نَبِيِّكُمْ وَ قَدْ بَايَعْتُمْ رَسُولَ اللَّهِ ص يَوْمَ بَايَعْتُمُوهُ أَنْ تَمْنَعُوهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ مِمَّا تَمْنَعُونَ مِنْهُ أَنْفُسَكُمْ وَ ذَرَارِيَّكُمْ فَفُوا لِرَسُولِ اللَّهِ ص بِبَيْعَتِكُمْ"[8]؛ ای جماعت مهاجرين و انصار! خدا را ياری كنيد. من دختر پیامبرتان هستم و به تحقیق شما با[p2]  رسول خدا بيعت كرديد كه از پيامبر و فرزندانش دفاع كنيد، همان گونه كه از خود و فرزندان خودتان دفاع می‌‌كنيد، پس بر بيعت خود با رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) استوار بمانيد.

در این مرحله هم عدۀ زیادی پاسخی ندادند و گروهی که وعدۀ ياری دادند و بيعت وفاداری بستند، حضرت علی(علیه‌السلام) با آنان قرار گذاشت، اول صبح سر تراشيده در محلی حاضر شوند، اما صبح هيچ یک از آنان به عهد خود وفا نكردند، مگر چهار نفر، كه سلمان، ابوذر، مقداد و زبير بودند كه در قرارگاه حاضر شدند.[9]

 


[1]- خالد از مخالفان سرسخت امام‌علی(علیه‌السلام) بود که در جریان بیعت گرفتن از آن حضرت برای خلیفه، وارد خانۀ حضرت شد.

[2]- تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۷۹.

[3]- نهج‌البلاغه، خطبه150.

[4]- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص162.

[5]- بحارالانوار، ج23، ص121.

[6]- بحارالانوار، ج28، ص48.

[7]- بحارالانوار، ج28، ص41.

[8]- الاختصاص، ج1، ص184.

[9]- بحارالانوار، ج28، ص264.


 [p1]

 [p2]

 



نظرات کاربران

//