کمال انسان در تعادل بین جلال و جمال

کمال انسان در تعادل بین جلال و جمال

 در ادامه بحث «تبعیت احسن» (جلسه نهم 22فروردین 1392)  به بررسی موضوع «کمال انسان در تعادل بین جلال و جمال»می پردازیم.

دانستیم انسان، موجودی است که نه به اسم جمال الهی بسنده کرد، نه به اسم جلال؛ بلکه متقاضی بالاترین رتبه‌ی حیات یعنی خلیفةاللّهی شد، تا بتواند جلوات جمال و جلال خدا را با هم ظهور دهد. و اینجا بود که حق‌تعالی به کمال، ظهور پیدا کرد. در این زمینه، به برخی آیات اشاره شد و در ادامه، به بسط بیشتر موضوع می‌پردازیم.

آیات قرآن، پر است از جریان‌های مؤمنین و کفّار در طول تاریخ؛ جریان‌هایی که ظاهراً داستان‌اند، اما در باطن، صحنه‌ی عینی وجود تمام انسان‌ها هستند. چون قرآن، آیینه‌ی وجود انسان است که در آن، هم بدها و بدی‌ها و هم خوب‌ها و خوبی‌ها، به طور دقیق بیان شده است؛ تا همه، خود را بشناسند که آیا بُعد نمرودی و فرعونی وجودشان بیشتر فعال است، یا بُعد ابراهیمی و موسوی.

اما برای درک این اسرار، باید با قرآن، انس گرفت. انس با قرآن، یعنی پیدا کردن جایگاه خود در آن؛ یعنی در هر صحنه‌ی امتحان که در زندگی پیش می‌آید، بفهمیم آیا در "فُجُورَها" هستیم یا در "تَقْواها"[1]؛ و آیا "شاكِراً" هستیم یا "كَفُوراً"[2]! انس با قرآن، یعنی عاشقِ قرآن شدن، ارتباط برقرار کردن با آن و در نتیجه، اثر گرفتن از آن. چنان‌که در عالم ماده هم با هر چیز ارتباط برقرار کنیم، مأنوس می‌شویم؛ یعنی آن چیز، مورد تعلق درونی ما قرار می‌گیرد و ما از بود و نبودِ آن، تأثیر می‌پذیریم؛ حتی اگر یک لباس باشد!

قرآن، ظهور کمال ماست؛ نه جمال محض و نه جلال محض. کمال انسان، آنجاست که هم جمال باشد، هم جلال؛ هم سختی‌های دنیا و وسوسه‌های شیطان باشد، هم زیبایی‌های وجود و ولایت؛ و انسان بتواند به اختیار خود، از لابه‌لای جلال‌ها و سختی‌ها، به بطن آن که جمال و زیبایی است، برسد؛ که اگر رسید، آرامش خواهد یافت. مثلاً باید به جای انتقام گرفتن، اسم عفو الهی را ظهور دهد؛ یا از جزع و فزع، به صبر پناه بَرد، از پرده‌دری به اسم ستّار الهی، از دنیای محدود به آخرت ابدی، از کثرت به وحدت و از شرّ امیال نفس، به خدا.

کمال انسان، این است که بتواند دور از افراط و تفریط، بین جلال و جمال، تعادل برقرار کند. برای همین است که ما در اسلام، نفی غرایز نداریم؛ بلکه تعدیل غرایز داریم. تعدیل غرایز یعنی چه؟ یعنی حاکمیت عقل بر خیال و حس؛ تا انسان بتواند با مدیریت عقل، تمام قوای خود را در جهت رسیدن به سعادت غایی به کار گیرد؛ وگرنه ناقص است، یعنی صورت انسانی ندارد. چنان‌که در قرآن، نمونه‌های بسیاری ذکر شده از کسانی که با صورت ناقص، به آن دنیا منتقل می‌شوند. مثلاً آن کسی که ربا می‌خورد، در قیامت در حال عبور از پل صراط، تعادل ندارد، مثل اینکه شیطان، او را دیوانه کرده است[3]؛ و گروهی هم کر و کور و لال‌اند[4]!

بنابراین ما چاره‌ای نداریم، جز آنکه درخت وجودی خود را بارور کنیم؛ درختی که میوه‌اش صفات الهی است و ریشه‌اش بر خلاف دیگر درخت‌ها، در آسمان. و ما باید تک‌تک آن میوه‌ها یعنی اسماء و صفات الهی را در وجودمان به ظهور برسانیم.

البته شاید علمش را داشته باشیم؛ اما عینیت اسماء را در وجودمان پیدا نکرده‌ایم. مثل خیاطی که برای همه لباس می‌دوزد، اما خودش لباس ندارد! یا آشپز ماهری که خوب حلوا می‌پزد و روش پخت آن را نیز به بهترین نحو، آموزش می‌دهد؛ اما هیچ وقت حلوا نخورده، که طعم و خاصیتش را بفهمد! ما نیز ممکن است بتوانیم مثلاً ساعت‌ها درباره‌ی عفو، سخن بگوییم؛ اما وقتی در میدانش قرار می‌گیریم، قلبمان نمی‌تواند عفو را بچشد؛ یعنی آرام باشد، سعه‌ی صدر داشته باشد و بدون تحقیر و منّت گذاشتن، ببخشد!

یا مثلاً همه می‌دانیم که اصل غیبت، خوردن گوشت برادر مرده است؛ اما وقتی در شرایطش قرار می‌گیریم، می‌بینیم قلبمان تحریک می‌شود و زبانمان را وادار به غیبت می‌کند. در سایر میادین امتحان هم، این گونه است. چرا؟ چون سر به هوا می‌رویم؛ و هوا چیست؟ جلوات جزیی و شخصی دنیا و امیال و غرایز نفس.

گفتیم "صورت"؛ و اگر بخواهیم قدری دقیق‌تر بگوییم، صورت انسانی، آن قابلیتی است که انسان به تقاضای خود از خدا گرفته و مستعدّ ظهورِ عالی‌ترین رتبه‌ی وجود است؛ و کمال انسان، تنها در ظهور و تعین اختیاری آن صورت است. انسان، خلیفةالله و جانشین جامع خدا و بالاترین حجت او بر خلقش است که خدا، تمام هستی را برای او آفریده و مسخّرش کرده است[5]. حال، انسان می‌ماند و اختیارش، که چقدر در جهت ظهور آن صورت انسانی به نحو تامّ و کامل تلاش کند؛ و یا طوری عمل کند که در حدّ جماد و نبات و حیوان بماند!

پس ما، صورتی داریم که احسن است؛ اما این برای ما کمال نیست. چرا؟ چون "صَوَّرَكُمْ فَأحْسَنَ صُوَرَكُم"[6]؛ این، کار احسن‌الخالقین است. کمال ما کجاست؟ آنجا که بتوانیم این صورت احسن را در فرصتی که به ما داده‌اند، با کمک شرایط درونی و بیرونی، به ظهور رسانیم.

مصداق عینی این ظهور کمال در بالاترین رتبه نیز، اهل‌بیت عصمت و طهارت(علیهم‌السلام) هستند؛ آنجا که حضرت فاطمه(سلام‌الله‌علیها) بین در و دیوار، با وجود تحمل فشار فراوان، باز هم دنبال حفظ ولایت و مولایش حضرت علی(علیه‌السلام) بود. یا آنجا که حضرت اباعبدالله(علیه‌السلام) با لب تشنه در کنار فرات، شهید شد؛ با اینکه کافی بود اراده کند، تا تمام دنیا برایش آب شود، اما اراده‌اش را فانی در اراده‌ی خدا کرده بود.

در حقیقت، ظهور احسن صوَر، احسن عمل می‌خواهد؛ "الَّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیبْلُوَكُمْ أیكُمْ أحْسَنُ عَمَلاً"[7]. فقط با چند عمل صوری، در حالی که تمام امیالمان سر جایش است، نمی‌توانیم به احسن برسیم! ما وقتی نفسمان چیزی بخواهد، زمین و زمان را به هم می‌ریزیم و حقوق همسر و فرزند و بقیه را فدا می‌کنیم، تا میل و هوای نفسمان ارضا شود! و این، درست بر خلاف آن چیزی است که پیشوایان ما با تمام حرکات و سکناتشان به ما نشان داده‌اند.

خداوند در قرآن با جریان حضرت آدم(علی‌نبیّناوآله‌وعلیه‌السلام) حقیقت کمال را به زیبایی تبیین می‌فرماید. زمانی که خداوند از روح خود در آدم دمید، فرشتگان بر او سجده کردند؛ چون اقتضایشان جمال محض بود. ولی شیطان به اختیار خود، نافرمانی کرد و جلال محض شد. آدم هم، اقتضای جمال و جلال را با هم داشت؛ خدا، او را از نزدیک شدن به درخت ممنوعه نهی کرد؛ اما شیطان، او را به آن، دعوت نمود[8]. اینجا بود که آدم با نزدیک شدن به درخت، در زمین هبوط کرد تا در دوراهی انتخاب قرار گیرد.

در بهشت، تنها جمال و خوبی‌ها برای او ظهور داشت. اما از بهشت بیرون شد، تا از یک طرف، شیطان، او را به پیروی از امیال فرا خواند و از سوی دیگر، فرشتگان که مظهر جمال‌اند، او را به سوی کمال بکشانند. و او اگر دعوت ملائک را پذیرفت، دوباره به بهشت برگردد؛ اما اگر به سمت شیطان رفت، اهل عذاب شود.

در دنیا بود که آدم، علاوه بر اقتضای بهشتی، اقتضای بُعد ماهیتش را نیز دید و خود را غرق در فشار و ظلمت یافت؛ لذا سراغ اسم غفران الهی رفت تا به خدا نزدیک شود: "رَبَّنا ظَلَمْنا أنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ"[9]. لذا با توسّل به مقام پنج تن(علیهم‌السلام) توبه‌اش پذیرفته شد[10] و او مظهر جامع جمال و جلال گشت و به کمال رسید.

این جریان، برای تمام ذریه‌ی آدم تا روز قیامت هم برپاست؛ جنّتی که آدم از آن هبوط کرد، همان است که همه‌ی ما با نفخه‌ی روح، در وجودمان داریم و درخت منهیه نیز حبّ دنیا، حبّ نفس، امیال تن و امور دانی است؛ که اگر محو این درخت شویم، از آن جنّت، دور می‌مانیم؛ اما اگر در مسیر ربوبیت الهی که همان توحید، نبوت و ولایت است، قرار گیریم و دو بُعد وجودمان را تعدیل کنیم، به اصل خود بازگشته، به کمالمان می‌رسیم.

پس شیطان به خودی خود، کاری با ما ندارد و نمی‌تواند بر ما مسلّط شود؛ مگر آنجا که خودمان مایل باشیم به شجره‌ی منهیه نزدیک شویم. در واقع حبّ دنیا و هوای نفس، همچون استخوانی است که شیطان را که کلب معلَّم است، به دنبال ما می‌کشاند! وگرنه او در حریم قلب و منطقه‌ی ممنوعه‌ی شخصیت انسان، هرگز راه ندارد.

ما تا در زمین هستیم، شیطان و مَلک هم از ما جدا نیستند و ما هر آن، در میدان جنگ بین این و آن هستیم. و در هر انتخاب، تعینی می‌گیریم؛ خیر یا شرّ. عذری هم در برابر خدا نداریم؛ چون قبل از اینکه به عالم ماده بیاییم، در الست، شاهد وجود خود بوده‌ایم[11]. جوهر وجود ما در آغاز، تعینی نداشته و فقط مُلهَم به فجور و تقواست، مُلهَم به جلال و جمال. شرایط و عوامل بیرونی هم، فقط علل إعدادی‌اند و این، انتخاب خود ماست که به وجودمان، عینیت می‌بخشد؛ عینیتی که تا ابد، با آن خواهیم زیست!

 

 


[1]- سوره شمس، آیات 7 و 8 : "وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها. فَألْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها"؛ سوگند به نفس و آن‌که آن را آفرید؛ پس فجور و تقوایش را به آن، الهام کرد.

[2]- سوره انسان، آیه 3 : "إِنَّا هَدَیناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً"؛ همانا ما راه را به او نشان دادیم؛ خواه شاکر باشد، خواه ناسپاس!

[3]- سوره بقره، آیه 275 : "الَّذینَ یأكُلُونَ الرِّبا لایقُومُونَ إِلاَّ كَما یقُومُ الَّذی یتَخَبَّطُهُ‏ الشَّیطانُ مِنَ الْمَسِّ"؛ كسانی كه ربا می‌خورند، [در قیامت] برنمی‌خیزند، مگر مانند كسی كه بر اثر تماسّ شیطان، دیوانه شده [و نمی‌تواند تعادل خود را حفظ كند].

[4]- سوره بقره، آیه 171 : "وَ مَثَلُ الَّذینَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذی ینْعِقُ بِما لایسْمَعُ إِلاَّ دُعاءً وَ نِداءً صُمٌ‏ بُكْمٌ عُمْی فَهُمْ لایعْقِلُون‏"؛ و مثَل [تو در دعوتِ] كافران، همچون كسی است كه [گوسفندان را] صدا می‌زند، ولی آن‌ها چیزی جز سر و صدا نمی‌شنوند؛ كر و لال و کور هستند، پس چیزی نمی‌فهمند!

[5]- سوره بقره، آیه 29 : "هُوَ الَّذی خَلَقَ لَكُمْ ما فِی الْأرْضِ جَمیعاً"؛ اوست كه همه‌ی آنچه را در زمین است، برای شما آفرید.

سوره حج، آیه 65 : "ألَمْ تَرَ أنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِی الْأرْضِ"؛ آیا ندیدی كه خداوند، آنچه را در زمین است، مسخّر شما كرد؟

[6]- سوره تغابن، آیه 3 : شما را صورت داد، پس صورتتان را احسن کرد.

[7]- سوره  ملک، آیه 2 : آن كس كه مرگ و حیات را آفرید، تا شما را بیازماید كه كدام یك، احسن عمل می‌كنید.

[8]- سوره طه، آیه 120 : "فَوَسْوَسَ إِلَیهِ الشَّیطانُ قالَ یا آدَمُ هَلْ أدُلُّكَ عَلی‏ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لایَبْلٰی"؛ پس شیطان، او را وسوسه كرد؛ گفت: اى آدم، آیا تو را به درخت جاودانگی و مُلكى بی‌زوال، راهنمایى كنم؟

[9]- سوره اعراف، آیه 23 : پروردگارا، ما به خود ظلم كردیم! و اگر ما را نبخشی و بر ما رحم نكنی، هر آینه از زیان‌كاران خواهیم بود.

[10]- اشاره به تفسیر آیه 37، سوره بقره "فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَیهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ"؛ در بحار الأنوار، ج44، ص245.

[11]- سوره اعراف، آیه 172 : "وَ إِذْ أخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنی‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ وَ أشْهَدَهُمْ عَلی‏ أنْفُسِهِمْ ألَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلی‏ شَهِدْنا أنْ تَقُولُوا یوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ"؛ و هنگامی كه پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذریه‌ی آن‌ها را برگرفت و آنان را گواه بر خویش ساخت که: «آیا من پروردگار شما نیستم»؟ گفتند: «آری، شهادت می‌دهیم»؛ تا [مبادا] روز رستاخیز بگویید: ما از این، غافل بودیم!

 



نظرات کاربران

//