رابطه شرور و اختلافات با اختیار انسان

 رابطه شرور و اختلافات با اختیار انسان

در ادامه بحث «تبعیت احسن» (جلسه هفتم 19 فروردین 1392)  به بررسی موضوع «رابطه شرور و اختلافات با اختیار انسان»می پردازیم.

در جلسات گذشته، دانستیم نظام وجود، خیر محض است و آنچه ما به عنوان شرّ می‌بینیم، تبعی است که به دلایل مذکور، فقط نمود پیدا کرده است. همچنین قدری در باب هدایت و مراتب آن گفتیم و به طور مجمل، به بررسی تفاوت‌های بین مراتب پرداختیم. در ادامه، ابتدا برخی آیات در باب این اختلاف‌ها را ذکر می‌کنیم.

"كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِیحْكُمَ بَینَ النَّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا فیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فیهِ إِلاَّ الَّذینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیناتُ بَغْیاً بَینَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ یهْدی مَنْ یشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقیمٍ."1

مردم، یك امت واحد بودند؛ پس خداوند، پیامبران را برانگیخت تا مردم را بشارت و بیم دهند و با آنان كتاب آسمانى برحق، نازل کرد تا در میان مردم، در آنچه اختلاف داشتند، حکم كنند؛ و تنها، كسانى كه كتاب به آنان داده شده بود، پس از دریافت نشانه‏هاى روشن، از سر طغیان و ستم‌گرى، در آن اختلاف كردند. پس خداوند به اذن خود، کسانى را كه ایمان آوردند، به حقیقت آنچه مورد اختلاف بود، هدایت کرد؛ و خدا هر كس را بخواهد، به راه راست، هدایت مى‏كند.

از آنجا که انسان، معجونی از تمام عوالم است و هم بُعد اسفل‌سافلینی دارد، هم بُعد ملکوتی، ناگزیر در طول حیات خود، دچار تضادها و اختلافاتی می‌شود و برای تشخیص منافع وجودی‌اش در میادین تضاد، نیازمند هدایت است. این هدایت، از جانب خداوند و در قالب عقل، فطرت و شریعت بر او عرضه می‌شود. اما چون انسان، اختیار دارد، می‌تواند به این مسیر، تن ندهد. لذا فقط عده‌ای از انسان‌ها، بیّنات الهی را پذیرفته، ایمان می‌آورند و در نتیجه‌ی انتخاب احسن خود، مشمول رحمت خاص حق و هدایت ثانوی الهی می‌شوند.

پس انسان، مختار است که هدایت حق را بپذیرد و یا مسیر دیگری را انتخاب کند؛ و اجباری در کار نیست. چه، ایمان و هدایتی که از سر اجبار و اکراه باشد، صاحبش را به مقصد نمی‌رساند. البته اگر خدا می‌خواست با قهر و جبر، مردم را وادار به هدایت کند، قادر بود و می‌توانست؛ اما آن چیزی که این مستعدّین خواستند، این بود که به سبیل اختیار، خدا را بشناسند و بپرستند. ضمن اینکه در هدایت جبری، دیگر نیازی به تکلیف و عبادت و ارشاد و... نیست و در آن صورت، معاد و ثواب و عقاب، معنی ندارد و اگر این گونه باشد، آفرینش، پوچ و عبث می‌شود؛ اما خدای حکیم، کار عبث نمی‌کند.

خداوند در آیه‌ی دیگر می‌فرماید:

"وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لایزالُونَ مُخْتَلِفینَ. إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ..."2

و اگر پروردگارت می‌خواست، هر آینه مردم را امت واحد قرار می‌داد؛ در حالی که آنان همواره مختلف‌اند، مگر کسانی که پروردگارت بر آنان رحم کند و برای همین، آنان را خلق کرد.

در واقع خداوند در ظهور حیات یعنی در سیر نزول، به همه‌ی انسان‌ها در مراتب مختلف، وجود را داده است. اما در مسیر صعود، از آنجا که پای اختیار به میان می‌آید، تضادها و اختلافات هم بین نفوس انسان‌ها ایجاد می‌شود؛ چون آن‌ها با انتخاب خودشان، از مسیر وحدت که جمال محض است، دور می‌شوند. به جز یک عده که با انتخاب احسن، مشمول رحمت خدا می‌گردند و در عین اینکه در عالم کثرت هستند، معنای وحدت را درک می‌کنند تا در زندگی، دچار اختلاف و تفرقه نشوند. و طبق روایات، آن‌ها کسانی نیستند جز شیعیان3.

البته باید توجه کرد وحدت، به معنای این نیست که همه‌ی ما در یک رتبه باشیم و هیچ تفاوتی با هم نداشته باشیم؛ بلکه یعنی باید بدانیم هر یک از ما در هر رتبه هستیم، وصل به یک وجود واحدیم و وجودمان از یک منبع، تغذیه می‌شود. اگر ما چنین بینشی نسبت به هم داشته باشیم، دیگر در جمع مؤمنین، چه خانواده، چه اجتماع و... اختلافی مشاهده نمی‌شود. همان طور که میان اعضای بدن همچون گوش و چشم و... اختلاف و جنگی نیست و عملکرد هیچ کدام، مانع دیگری نمی‌شود؛ چون همه، حول محور نفس ناطقه جمع شده‌اند و از حیطه‌ی فرماندهی آن، خارج نمی‌شوند. شیعه هم اگر دریابد که وصل به روح الهی و ولایت است، طعم وحدت را خواهد چشید.

در آیه‌ی دیگر آمده است: "وَ قالَ الَّذینَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ماعَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَی‏ءٍ نَحْنُ وَ لا آباؤُنا..."4

و مشرکان گفتند: اگر خدا می‌خواست، نه ما و نه پدرانمان، هیچ چیز غیر او را نمی‌پرستیدیم!

شرک یعنی اعتقاد به چند خدا؛ و رتبه‌ای از شرک خفی، هر نوعْ استقلال قائل شدن برای غیر خداست. در این معنا، مشرک، کسی است که هم شرّ را مستقل می‌بیند، هم خیر را؛ و هم دنیا را به طور مستقل می‌خواهد، هم آخرت را. البته موحد هم، دنیا و آخرت را می‌خواهد؛ اما او، هر دو را یکی و در امتدادِ هم می‌بیند و در دنیا حرکت می‌کند تا به آخرت برسد. بر خلاف مشرک که دنیا را محدوده‌ی تولد تا مرگ می‌داند و آخرت را که دین و قرآن باشد، برای فردا می‌گذارد. گویی می‌خواهد هر دو مقتضیِ وجودش را ذاتی کند؛ حال آنکه این، ممکن نیست!

مشرکین، گناه خود را به گردن خدا می‌اندازند و می‌گویند: "لَوْ شاءَ اللَّهُ ماعَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَی‏ءٍ"؛ و حال ببینیم که آیا تا به حال نشده ما بگوییم: اگر خدا فلانی را در مسیر من قرار نمی‌داد، یا اگر آن اتفاق را برایم پیش نمی‌آورد و...، من این گونه نمی‌شدم!

اما مسلّماً این طور نیست و کرده‌های ما، به عهده‌ی خودمان است؛ چون اختیار داریم. آیا می‌دانید مشکل این نگاه مشرکانه چیست؟ اشتباه گرفتن بین مشیت، علم، اراده، امر، جبر و قدَر! مثلاً بايد بدانيم با اینکه علم خداوند به ظلم ظالم نیز مثل عدل عادل، تعلق گرفته، اما هر عاقلی می‌فهمد که خدا راضی به ظلم نیست و به آن، امر نکرده؛ چنان‌که فرموده است: "وَ اللَّهُ لایحِبُّ الظَّالِمینَ"5. پس هرگز نمی‌توان ظلم ظالم را به گردن خدا انداخت!

حضرت علی(علیه‌السلام) در روایت جالبی می‌فرماید:

"الْأَعْمَالُ عَلَى ثَلَاثَةِ أَحْوَالٍ: فَرَائِضُ وَ فَضَائِلُ وَ مَعَاصِی. وَ أَمَّا الْفَرَائِضُ، فَبِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ بِرِضَى اللَّهِ وَ قَضَاءِ اللَّهِ وَ تَقْدِیرِهِ وَ مَشِیتِهِ وَ عِلْمِهِ؛ وَ أَمَّا الْفَضَائِلُ، فَلَیسَتْ بِأَمْرِ اللَّهِ وَ لَكِنْ بِرِضَى اللَّهِ وَ بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ بِقَدَرِ اللَّهِ وَ بِمَشِیتِهِ وَ بِعِلْمِهِ؛ وَ أَمَّا الْمَعَاصِی، فَلَیسَتْ بِأَمْرِ اللَّهِ وَ لَكِنْ بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ بِقَدَرِ اللَّهِ وَ بِمَشِیتِهِ وَ بِعِلْمِهِ، ثُمَّ یعَاقِبُ عَلَیهَا."6

اعمال، بر سه حال است: فرائض(واجبات)، فضائل(نوافل)، معاصی. فرائض، به امر خدا و طبق رضا، قضا، تقدیر، مشیت و علم اوست؛ فضائل، به امر خدا نیست، اما طبق رضا، قضا، قدَر، مشیت و علم اوست؛ و معاصی، به امر [و رضای] خدا نیست، اما طبق قضا، قدَر، مشیت و علم اوست و سپس بر آن، عِقاب می‌کند.

یعنی فرائض، اموری هستند که هیچ گونه نقصی در آن‌ها نیست و تمام مراتب را دارند و به اقتضای جامعیت جمال و جلال، در انسان کار می‌کنند. فضائل هم، به اقتضای جمال، کار می‌کنند و فقط مورد امر خدا نیستند؛ که اگر به آن‌ها امر می‌شد، جزء فرائض بودند. اما معاصی، که خدا از آن‌ها راضی نیست، به اقتضای تامّ جلال‌اند. پس وقتی این سه را دانستیم، باید در هر میدان بتوانیم وظیفه‌مان را درست تشخیص دهیم و بفهمیم خدا از ما چه می‌خواهد.

نتیجه آنکه خلقت در اصل هستی، یکسان است و فقط مراتب و تشکیک دارد؛ مثل اینکه آب، آب است، چه قطره باشد، چه دریا. همان که در قرآن فرمود: "وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ"7؛ امر ما واحد است، اما واحدی که وحدتش، در اختلاف مراتب و کثرتش است. و البته مراتب کثرت، به قابل و مخلوق برمی‌گردد، نه به فاعل و خالق.

از این رو در اصل وجود، فقط خیر است؛ و در تعینِ مراتب است که شرّ، نمود پیدا می‌کند. انبیاء(علیهم‌السلام) هم برای تبیین خیر و شرّ آمده‌اند، تا انسان‌ها را به راه خیر ببرند و از ظلمات شرّ، دور کنند. البته تلاش و اختیار، با انسان است و علت تامّه، خود اوست. دیگران، حوادث و پدیده‌ها در خارج نیز فقط علل إعدادی‌اند؛ یعنی انسان را تحریک می‌کنند که آنچه در درونش است، به ظهور رسد. هر چند به دلیل وجود مراتب، علل إعدادیِ مساعد و نامساعد در مسیر خیر و شرّ هم برای افراد، متفاوت هستند.

نمونه‌های بسیاری در تاریخ دیده شده که در شرایط مساعد وراثتی و تربیتی، فرزندان به راه شرّ رفته‌اند؛ مثل فرزند نوح. یا برعکس، در شرایط نامساعد، فرزندان به راه خیر رفته‌اند؛ مثل محمدابن‌أبی‌بکر و فرزند یزید. چرا؟ چون اصل، انتخاب و اختیار خود انسان است و البته برای آن کسی که شرایط آماده نیست، کار سخت‌تر می‌شود و به همان نسبت، اجرش هم بالاتر است.

پس اولاً نگاه ما به هستی، باید بسیط و باز باشد، نه ضیق و تنگ. نباید خدا را در قالب خودمان محدود کنیم و فکر کنیم هر چه خودمان می‌خواهیم، خدا هم باید همان را برایمان بخواهد! خدا، خیلی بزرگ است؛ برای ما هم بزرگ می‌خواهد و برای اینکه به آن هدف بزرگ برسیم، تعلقات کوچک و محدودمان را می‌گیرد!

علاوه بر این، نگاه ما به افراد نیز باید بسیط باشد. باید وسعت قلب داشته باشیم؛ این قدر تنگ‌نظرانه به مردم، نگاه نکنیم و بر اساس ظواهر، حکم ندهیم که فلانی جهنمی است یا بهشتی است. باید وجود را نگاه کنیم. شاید انسانی که امروز ظاهرش گناه‌کار است، فردا در شرایط دیگر، عوض شود؛ یا کسی که امروز مطیع است، با تغییر شرایط إعدادی، فردا به گناه افتد. تازه اصلاً معلوم نيست اگر خود ما جای آن‌ها و در آن شرايط بودیم، چه می‌کرديم! این بینش، باید همیشه ما را بین خوف و رجاء نگه دارد: ترس از خود و ماهیت، و امید به وجود. البته در حد متعادل؛ طوری که نه بی‌خیال شویم، نه وسواسی!

و نکته‌ی سوم، آنکه بدانیم حوادث و سختی‌ها، اگر با اختیار و انتخاب احسن، با آن‌ها برخورد کنیم، همه خیرند؛ یعنی ما را با وجود، آشنا می‌کنند و به خدا و جلوات او، نزدیک می‌سازند؛ اگر چه ظاهراً برایمان خوشایند نباشند.

به هر حال از هبوط آدم تا به امروز، غالبیت با نمود شرّ و اختلاف بوده است و شرور و اختلافات، مانند کف، دریای خیر را زیر خود پوشانده‌اند. در این سیر، عده‌ای با کف رفتند و شدند قابیلیان؛ عده‌ای با آب رفتند و شدند هابیلیان. عده‌ای هم، مذبذب ماندند و نه این شدند، نه آن؛ و رفتند تا سیر خود را در برزخ، ادامه دهند.

 

پی‌نوشت:

[1]    سوره بقره، آیه 213.

[2]    سوره هود، آیات 118 و 119.

[3]   الكافی، ج1، ص429 : شخصی از امام باقر(علیه‌السلام) درباره‌ی قول پروردگار که فرمود: "إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ" پرسید؛ حضرت پاسخ داد: "هُمْ شِیعَتُنَا وَ لِرَحْمَتِهِ خَلَقَهُمْ وَ هُوَ قَوْلُهُ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ یقُولُ لِطَاعَةِ الْإِمَامِ"؛ آنان شیعیان ما هستند که خدا آنان را برای رحمتش خلق کرده است و اینکه فرمود برای آن خلقشان کرد، یعنی برای طاعت امام.

[4]    سوره نحل، آیه 35.

[5]    سوره آل عمران، آیه 57.

[6]    التوحید شیخ صدوق، ص370.

[7]    سوره قمر، آیه 50.



نظرات کاربران

//