تبعیت احسن(2) - انسان شناسی 8

 

 

جلسه هشتم ادامه بحث « تبعیت احسن » 16 اردیبهشت 1392

 قرآن، شناسنامه‌ی انسان است و مراتب وجودی او را در جلوات آدم و شیطان، هابیل و قابیل، ابراهیم و نمرود، موسی و فرعون و... تبیین کرده است. لذا ما در این بحث، برای اینکه اوصاف و شاخص‌های انسانیت را بدانیم و خود را در بُعد انسانی بشناسیم، به سراغ قرآن رفتیم و از سوره‌ی انسان که جامع‌ترین سوره در شناخت انسان است، پیام‌هایی گرفتیم. چه، وظیفه‌ی ما در قبال قرآن، این است که خود را با آیات آن، بازشناسی و بازیابی کنیم؛ باید لحظه به لحظه، خود را بر این کتاب الهی عرضه نماییم تا بفهمیم که در هر میدان، آیا وجه الهی‌ و چهره‌ی انسانیتمان را به تعین می‌رسانیم یا وجه حیوانی، نفسانی و وهمی را.

سوره‌ی انسان، با این آیه آغاز می‌شود: "هَلْ أَتى‏ عَلَى الْإِنْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَكُنْ شَیئاً مَذْكُوراً"؛ این آیه، به رتبه‌ای از وجود انسان،‌ اشاره دارد که اولاً دهری است، یعنی مربوط به باطن زمان؛ و ثانیاً مذکور نیست، یعنی بسیط است و هیچ تعیّنی ندارد.

"إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلیهِ"[1]؛ یعنی خداوند، عصاره‌ی وجود این انسانِ بسیط را در نطفه جمع کرد و او را در قالبی قرار داد که دیگر لطیف نبود؛ قالبی کثرتی و محدود در زمان و مکان. نطفه‌ی امشاج، همان عناصر تشکیل‌دهنده‌ی بُعد وجه‌الخلقی و زمانی انسان است، یعنی آب، باد، خاک و آتش[2].

در ادامه‌ی آیه می‌فرماید: "فَجَعَلْناهُ سَمیعاً بَصیراً"[3]؛ یعنی حضرت حق، آن موجود بسیط را در قالب این نطفه‌ی امشاج، با اسماء الهی، سمیع و بصیر کرد، تا او بتواند با این دو، آن قالب را لطیف و مجرّد کند و از حدّ و غلظت، تنگ دیدن و خودخواهی درآورد و نامحدودی و بساطت وجودش را به تعین رساند.

در همین راستاست که خداوند، انسان را در دنیای ثقیلِ اسفل‌سافلینی، مبتلا می‌کند و البته در این ابتلا، هم زمینه‌ی درونی یعنی نفخه‌ی روح، تعلیم اسماء، فطرت و عقل را برایش قرار می‌دهد، و هم زمینه‌ی بیرونی یعنی ارسال رسل، انزال کتب و تشریع دین را.

گفتیم قرآن، فقط برای دانستن و خواندن نیست؛ بلکه باید با آن، انس بگیریم. آنچه هم در غار حرا از صقع ربوبی بر جان پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) نازل شد، نه کاغذ و مرکّب بود، نه علم حصولی؛ بلکه نور و حقیقت قرآن بود. قرآن، یک حقیقت زنده است؛ قصد ما هم این است که دو بُعد وجود خود را از قرآن بشناسیم و خرابی‌ها و نواقصمان را ببینیم، تا در قدم بعد بتوانیم خود را بازسازی کنیم. زیرا وجود دهری ما، همچون خانه‌ای است که با گذر ایام در معرض شیطان و در لابه‌لای "ألْهاكُمُ التَّكاثُر"[4] دنیا، کهنه و فرسوده شده و هر لحظه، نیاز به بازسازی دارد. مخصوصاً امروز که هستی، رو به بازسازیِ نهایی می‌رود تا حضرت مهدی(عجّل‌الله‌فرجه) که مظهر عدل و قسط است، بیاید و با کنار زدن زواید و نواقص، تعادل را در همه چیز برقرار کند.

امروز ما با اینکه می‌دانیم نقص داریم، وقتی کسی نقصمان را به ما گوشزد می‌کند، نمی‌پذیریم و آن قدر توجیه می‌‌آوریم تا به او نشان دهیم آن طور که فکر می‌کند، نیست؛ پس، فردا چطور می‌توانیم مظهر عدل تامّ را در اصلاح نواقص خود، تحمل کنیم؟!

بنابراین امروز معرفت نفس و شناخت خود، ضروری‌ترین شناخت است. گفتیم طبق فرمایش امام علی(علیه‌السلام) انسان، دارای چهار نفس است: نفس نباتی، نفس حیوانی، نفس ناطقه و نفس کلیه؛ که کمال نهایی انسان، در ادراک نفس کلّیه است.

طبق آیات قرآن، در جنّت اسماء، اسماء الهی به آدم تعلیم داده شد[5] و از آنجا که آدمِ جنّت اسماء، آدم نوعی بود - نه فقط شخص آدم-، پس اسماء در وجود همه‌ی انسان‌ها نهاده شده است. اما انسانیت، به این نیست، بلکه به ظهور اسماء تعلیم‌شده است. پس ما باید با ظهور اسماء، انسانیت را در خود به فعلیت برسانیم؛ چگونه؟ کار ما، فقط این است که پرده‌ها را کنار بزنیم و حباب ماهیتمان را بشکنیم تا خوبی‌ها برایمان ملکه شود. اما متأسفانه فقط در لحظاتی از زندگی، شیرینی تخلّق به اسماء الهی را می‌چشیم؛ و این یعنی اسماء الهی یا همان وجه‌اللّهی، در وجود وجه‌الخلقی ما به تعین و ظهور نرسیده است!

امام خمینی(قدّس‌سرّه) درباره‌ی انسان می‌فرمایند:

«انسان هر چه می‌داند، از مطالعه‌ی ذات و وجود خود می‌فهمد، بدون اینکه به خارج و عالم کبیر، راهی داشته باشد.»[6]

این سخن، اثبات می‌کند که انسان هر چه بیاموزد، همه را از درون وجود خود به دست می‌آورد. البته علل إعدادی هم در این مسیر، کمکش می‌کنند؛ ولی اصل، این است که علوم حقیقی در درونش است. اما افسوس، ما که در عالم الست، به خدا و زیبایی‌های اسمائش، "بلی" گفتیم[7] و همه را تعلیم گرفتیم، امروز برای ظهور آن‌ها از وجودمان، کمتر کار می‌کنیم و فقط دنبال علوم مادی می‌رویم!

حقیقت علم، آن است که از درون انسان به ظهور رسد؛ وگرنه آن علم حصولی که فقط مفهوم ذهنی باشد، باری است بر دوش بُعد حیوانی، و کاری به بُعد انسانی ندارد. چنان‌که قرآن کریم، حتی درباره‌ی کسانی که دانا به کتاب تورات هستند و به آن عمل نمی‌کنند، می‌فرماید:

"مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ یحْمِلُ أَسْفاراً."[8]

انسان باید علم اسماء را در وجودش حمل کند و آن‌ها را به ظهور رساند. آن وقت است که تعین انسانی می‌گیرد و رتبه‌ی انسانیتش به ظهور می‌رسد؛ و آنچه در این بین نقش اساسی دارد، قلب است.

حضرت امام خمینی(قدّس‌سرّه) می‌فرمایند:

«قلب، به منزله‌ی آیینه‌ی دورویی است که یک روی آن به عالم غیب است و صوَر غیبی در آن منعکس می‌شود؛ و یک روی آن، به عالم شهادت است و صوَر مُلکی دنیایی در آن منعکس می‌شود.»[9]

همین است که می‌گوییم به قدر توجه به دنیا، از توجه به اسماء و عالم غیب و عُقبی بازمی‌مانیم. آن وقت با اینکه می‌دانیم و معتقدیم تمام هستی به دست خداست و امور عالم، با اسماء الهی می‌گردد، همیشه چشممان به دنبال اسباب و علل مادی است، نه سبب‌ساز حقیقی! چون آیینه‌ی قلبمان، مدام رو به دنیا و عالم ماده است.

البته قرار نیست دنیا و عالم ماده را تعطیل کنیم؛ اما نباید آثار ارتباطمان با دنیا، وارد قلب شود و قلبمان اسیر این‌ها باشد. باید دلمان را از تمام کینه‌ها، تنگی‌ها و ناراحتی‌ها رها کنیم و عمده‌ی وقتمان را برای مطالعه در معقولات و کتاب خواندن بگذاریم. مراقب باشیم اگر روی قلب به طرف طبیعت باشد، از عالم غیب، منقطع می‌شود و دیگر، حقایق را نشان نمی‌دهد. اما انسانی که قلبش کاملاً رو به عالم غیب است، نسبت به جزییات عالم طبیعت، بی‌تفاوت می‌شود و دیگر، کم و زیاد دنیا برایش مهم نیست. این، یک رتبه از همان فصل ممیّز انسان از سایر موجودات است؛ یعنی رسیدن به نفس کلیه و مقام شیدایی.

 


[1]- سوره انسان، آیه 2 : همانا ما، انسان را از نطفه‌ی مختلطى آفریدیم و او را مى‏آزماییم.

[2]- این چهار عنصر در امتزاج با هم، روح بخاری یا مزاج را می‌سازند که از چهار خلطِ سودا، بلغم، صفرا و دم تشکیل شده است؛ و اگر تعادل این عناصر به هم بخورد، سیر حرکت انسان، دچار اختلال می‌شود.

[3]- سوره انسان، آیه 2 : پس او را شنوا و بینا قرار دادیم.

[4]- سوره تکاثر، آیه 1 : افزون‌طلبى [و تفاخر] شما را به خود، مشغول داشت.

[5]- سوره بقره، آیه 31 : "وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها"؛ و تمام اسماء را به آد، تعلیم داد.

[6]- انسان‌شناسی در اندیشه‌ی امام خمینی(قدّس‌سرّه)، ص74.

[7]- اشاره به سوره أعراف، آیه 172 : "وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنی‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى"؛ و زمانى كه پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذرّیه‌ی آن‌ها را برگرفت و آنان را گواه بر خویش ساخت که: آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آرى، شهادت مى‏دهیم.

[8]- سوره جمعه، آیه 5 : مثَل کسانی که تورات بر آنان تکلیف شد، ولی آن را حمل نکردند، همچون خری است که اسفار را حمل می‌کند!

[9]- انسان‌شناسی در اندیشه‌ی امام خمینی(قدّس‌سرّه)، ص74.

 



نظرات کاربران

//