لزوم هماهنگی انفس با آفاق در عبودیت

لزوم هماهنگی انفس با آفاق در عبودیت

 

در ادامهٔ بحث «رابطهٔ تاریخ هویت انسان با تاریخ انقلاب اسلامی» (جلسۀ 9، 9 رمضان 1445) به تبیین موضوع «لزوم هماهنگی انفس با آفاق در عبودیت» می‌پردازیم.

عرض تبریک و تهنیت به مناسبت سال نو که تجدید تدبیر افلاک برای نو شدن حیات زمینی است و با امید اینکه تمامی ما انسان‌ها به درک تقدیر الهی در سیر عبودی افلاک در نو شدن طبیعت برسیم و همگام با سیر آفاق، ما نیز مسیر عبودیت را طی کنیم. اصلاً تمام افلاک کارشان تدبیر کرۀ زمین و فراهم کردن شرایط برای عبودیت انسان است؛ حتی ارتباطشان با یکدیگر هم تنها به همین امر برمی‌گردد. تا جایی که در این سیر عبودی، فصول در اصلشان هرگز جابه‌جا نمی‌شوند؛ گرچه به تبع فساد بشر، ظاهر فصول دستخوش تغییر می‌شود.

خداوند انتخاب مقدرات را در عالم ناسوت به اختیار انسان وانهاده و او را مخیّر کرده است که خیر را انتخاب کند یا شر را. در هر دو هم مسیر برای انسان باز است و به او اذن داده شده که امورش را برای خود و به انتخاب خود تدبیر کند. حال اگر مانند افلاک، آن را به‌گونه‌ای اختیار و تدبیر کند که حق می‌خواهد، به محبت و رضای خدا می‌رسد، امام زمانش را می‌شناسد و با درک انسانیت و حقیقت توحید، عمرش را به پایان می‌رساند؛ اگر هم شر را اختیار کند در مسیر مخالف محبت و رضای خدا حرکت خواهد کرد.

از نو شدن طبیعت سخن گفتیم؛ نو شدن یعنی برگشتن به ریشه و اصل خود. برای انسان این ریشه، ولایت و انسان کامل است که امسال با مقارن شدن بهار طبیعت و بهار قلوب و در اتحاد آفاق و انفس راه برگشت به دامان ولایت مهیاتر است و با یافتن این اتصال به ریشۀ انسانیت، ظهور امام نیز نزدیک‌تر می‌شود.

همانگونه که حسن انتخاب و حرکت عبودی همراه با آفاق، انسان را به اصل خود وصل می‌کند با سوء انتخاب، تقدیر، او را به همان زندگی روزمره و تکراری باز می‌گرداند که آنجا هیچ چیز سر جای خودش نیست؛ نه جوانی و نه پیری. گرچه هر کدام از این‌ها مراحل تکامل اوست؛ ولی جز عذاب و مصیبت برایش نخواهد بود.

تقدیر خداوند برای انسان این است که نفس او را تحت تربیت نفس انسان کامل قرار داده است و حسن انتخاب یعنی سپردن قلب به دست صاحبش و سر جای خود نشستن. در این صورت است که رب، خودش امور انسان را تدبیر خواهد کرد و نو شدن حاصل می‌شود.

گاهی از سرجای خود نشستن اینگونه تصور می‌شود که هیچ کاری نکنیم و دست روی دست بگذاریم! در صورتی که این یک برداشت جاهلانه است. سر جای خود نشستن به معنای گرفتن اختیار از انسان و انجام ندادن وظایف و استفاده نکردن از اعضا و جوارح نیست؛ بلکه سپردن قلب به انسان کامل است تا او در نفس انسان به او بفهماند که وظیفه‌اش چیست و در هر میدان چه باید بکند و چگونه از ابزارش استفاده کند. حتی اگر ذهن در این میان بخواهد راه خلاف برود امام او را آگاه می‌کند.

برای تقریب به ذهن، مثالی از نفس و اعضای بدن می‌زنیم. نفسمان را انسان کامل فرض می‌کنیم و اعضا و جوارح را خودمان و تدبیراتمان. وقتی اعضا و جوارح سر جای خودشان می‌نشینند یعنی تدبیر خود را به دست نفس می‌سپرند. اینجا دیگر نفس خودش می‌داند چقدر بخورد، چقدر بخوابد، چقدر ببیند، کی دست را ببندد و کی باز کند و... . نه اینکه نفس ارادۀ حرکت کند؛ اما دست نخواهد حرکت کند! دست می‌داند که نحوۀ بودنش و تدبیر و اختیارش به دست نفس است و طبق ارادۀ آن وظایفش را انجام می‌دهد.

با این مثال روشن شد که اصل نشستن سر جای خود، شناخت صاحب اراده یعنی همان انسان کامل است و بعد از آن دیگر جز به ارادۀ او کاری نکردن. چنانکه خداوند در قرآن، پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را «اُمّی» خطاب می‌کند. اُمّی بودن پیامبر به دلیل نداشتن سواد ظاهری نبود؛ بلکه برای این بود که در تمامی حرکات و سکنات تابع ارادۀ خداوند بودند. مثلاً در رساندن وحی اجازه نداشتند یک کلام از خودشان اضافه یا کم کنند؛ یا در رساندن کلام خدا به مردم عجله کنند. به عبارتی انجام فعل از حضرت بود؛ اما فاعلیت به دست خداوند بود.

نتیجه آنکه انسان مانند ابزاری برای انسان کامل و مقام ولایت است. ولایت در قلب انسان که عرش خداست، کار می‌کند و تمام تلاش انسان باید این باشد که با توجه به این اتصال، مشیت خدا را پیدا کند و طبق آن عمل کند؛ مانند نطفه‌ای که تمام کارش وصل بودن به ناف مادر و تغذیه و رشد توسط مادر است.

در همین رابطه آیاتی از سورۀ قلم را بررسی می‌کنیم.

«ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ»؛ نون، سوگند به قلم و آنچه مى‌نويسند.

خداوند در ابتدای سورۀ قلم به سه لفظ «ن»، «قلم» و «مایَسطُرون» اشاره فرموده است؛ منظور از «ن» وحدت مطلق و خبرهایی است که نبی[1] از بطن خودش می‌گیرد و به ظاهر می‌آورد. منظور از قلم، ولایت یا همان وحدت نسبی است و «يَسْطُرُونَ» مربوط به عالم کثرت و آن چیزی است که ولایت در کتیبۀ جان انسان می‌نویسد.

 اینجاست که انسان می‌تواند این نوشته‌ها را در جانش بپذیرد یا نه. البته به طور تکوینی، می‌پذیرد؛ اما در تشریع می‌تواند با اختیاری که دارد این کتابت ولایت را در جانش خط‌خطی کند؛ یعنی گمان کند خودش عقل دارد و می‌تواند حلال و حرام را استنباط کند و دیگر نیازی به انسان کامل ندارد!

در ادامۀ سوره، خداوند صفات گروهی که ولایت را نپذیرفته‌اند این چنین به تصویر می‌کشد:

«مَا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ»؛ که تو به لطف و رحمت پروردگارت هرگز دیوانه نیستی.

مجنون کسی است که عقلش پوشیده شده باشد. خداوند به پیامبر می‌فرماید که تو عین مشیت و اراده‌ای هستی که من خواستم؛ اما این مردم چون روند حرکتشان بالاصاله رو به کثرت است خودشان مجنون هستند و عقلشان پوشیده شده است و تو را هم مجنون می‌پندارند.

«وَإِنَّ لَكَ لَأَجْرًا غَيْرَ مَمْنُونٍ»؛ و بى‌گمان، تو را پاداشى بى‌منت خواهد بود.

 چون تو مجنون نیستی و هیچ‌گاه اجازه ندادی عقل و اختیار و ابزاری که من به تو دادم رنگ خودت را بگیرد و ریش و قیچی را همواره به دست من دادی و حتی در عجله برای رساندن وحی هم فاعلیت مرا دیدی، من نیز بی‌منت همه چیز را به تو می‌دهم.

... «بِأَيْيِكُمُ الْمَفْتُونُ»؛ کدام یک از شما مجنون هستند؟

این‌هایی‌که تو را مجنون خطاب می‌کنند دچار توهم هستند و چون به عقل کلی وصل نیستند، عقل جزیی‌شان هم کار نمی‌کند و مفتون هستند. لذا از دین به قدر سود و زیان جزئی می‌گیرند.

«وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ»؛ دوست دارند تو با آن‌ها سازش کنی و با ایشان راه بیایی تا آن‌ها هم با تو سازش کنند.

سازش از آنجا می‌آید که هم خودشان را می‌بینند و هم خدا را. درواقع دو تا می‌بینند و لذا می‌خواهند با خدا سازش کنند! در حالی‌که در یکی دیدن حرفی از سازش نیست. مثل اینکه دست به نفس انسان بگوید یک ساعتی من تحت ارادۀ تو هستم و ساعتی هم به هر گونه که بخواهم حرکت می‌کنم! بین نفس و اعضا امکان چنین سازشی وجود ندارد. به همین ترتیب بین نفس ما و نفس کلی نیز چنین امکانی نیست.

«وَلَا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَهِينٍ»؛ از هر فرومايه‌اى كه بسيار سوگند می‌خورد، پيروى مكن.

این دسته بسیار قسم می‌خورند و این از پستی یک نفس است که با قسم می‌خواهد خود را ثابت کند. درصورتی که کسی که به عقل کلی وصل باشد قسم نمی‌خورد.

سرکشی این انسان‌ها از چه روست؟

«أَنْ كَانَ ذَا مَالٍ وَبَنِينَ»؛ بدان جهت كه صاحب مال و فرزند است،

چون خودشان را صاحب چیزهایی مانند مال و فرزندان می‌بینند. این چنین انسان‌هایی در مواجهه با حقیقت می‌گویند این‌ها افسانه‌های پیشینیان است و چون سنگین است نمی‌توانند حملش کنند و می‌گویند این‌ها قصه است.

خداوند سپس قصۀ اصحاب باغ را بیان می‌کند: همان‌هایی که می‌خواستد محصولاتشان را بچینند؛ اما تصمیم داشتند به هیچ نیازمندی کمک نکنند. اینجا بود که باغشان با خاکستر یکسان شد. علت این کارشان هم این بود که خدا را تسبیح نکردند و دارایی‌شان را از خودشان دیدند.[2]

تا اینجا متوجه شدیم خود را فاعل ندیدن و یافتن فاعلیت انسان کامل در هستی، غایت حرکت انسان است. درواقع همه چیز برای انسان است و انسان نیز برای انسان کامل که رتبۀ برتر اوست آفریده شده و انسان کامل هم برای خدا. حال اگر نگاهی به تمام هستی بکنیم می‌بینیم که تمام هستی از گیاه و حیوان گرفته تا هوا و عناصر دیگر در مسیر رسیدن و فنای در انسان حرکت می‌کنند و در واقع قبلۀ آن‌ها انسان است. با اندکی دقت در حرکت یک حیوان مثل گوسفند می‌بینیم که کمالش در این است که توسط انسان خورده شود. لذا باید زیر تیغ قصاب برود، پوستش جدا شود و درنهایت حرارت ببیند تا برای خورده شدن توسط انسان آماده شود. بعد از آن هم با ورود به معدۀ انسان و انجام مراحل جذب، لطیف شود و به خون تبدیل شود. درواقع برای خدمت کردن به انسان، همه چیزش را از دست می‌دهد.

این مسیری است که انسان نیز باید طی کند تا بتواند به انسان کامل برسد؛ یعنی از دست دادن تمام تعلقات از مال و فرزندان گرفته تا افکار نادرست. به این ترتیب پاک و لطیف می‌شود تا با انسان کامل مسانخت داشته باشد و باقی مسیر را به عشق طی خواهد کرد. دیگر عبادت، خوردن، خوابیدن و پوشیدنش عاشقانه خواهد بود. هر چند طی این مسیر، نفسی قوی را می‌طلبد.

 


[1] - فرق انسان کامل با نبی این است که انسان کامل، دارای مقام ولایت است؛ درحالی‌که «ولی» می‌تواند نبی باشد یا نباشد. مثلاً پیامبر گرامی اسلام(صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم نبی بودند و هم ولی؛ اما انبیای سلف در ولایت، ترک اولی داشتند؛ لذا فقط نبی بودند و در نبوت خواست خدا را موبه‌مو اجرا می‌کردند.

[2] - سورۀ قلم، آیات 17-31

 



نظرات کاربران

//