فطرت مخمور، فطرت مهجور

فطرت مخمور، فطرت مهجور

 

در ادامهٔ بحث «رابطهٔ تاریخ هویت انسان با تاریخ انقلاب اسلامی» (جلسۀ 12، 12 رمضان 1445) به تبیین موضوع «فطرت مخمور، فطرت مهجور» می‌پردازیم.

در ادامۀ تبیین تاریخ وجودی و تاریخ کیهانی به جایگاه شیعه در نظام مادی و معنوی پرداختیم تا بتوانیم با انطباق این دو، ظلم و جور را در آخرالزمان کم کنیم و در جهت ظهور عدل و قسط الهی در حاکمیت دولت کریمه قدمی برداریم. برای این منظور باید بدانیم که مسئولیت اصلی انسان‌ آخرالزمان خصوصاً مسلمان شیعه چیست. شیعۀ حقیقی کسی است که با از دست دادن‌ها، به دست بیاورد. نه اینکه دنیا را کنار بگذارد؛ بلکه به «موجودیت» خود رنگ «وجود» و صبغۀ الهی ببخشد. چون با موجودیت بی‌وجود، نمی‌توان منتظر ظهور بود.

در قرآن و ادعیه، به دو بعد «امکان» و «وجود» در انسان و در نظام هستی اشاره شده است. بعد امکانی انسان، در حکم ابزار برای اوست تا به وسیلۀ آن خود را شخم بزند و ریشۀ وجودش را بیابد. در تمام آیاتی که به ماجرای انبیا و امت‌هایشان می‌پردازد، این موضوع دیده می‌شود. هیچ پیامبری نیامده است که موجودیت و وجه امکانی انسان را از او بگیرد. چون اگر قرار باشد انسان وجه امکانی را از دست بدهد و معدوم شود، اصلاً خلق نمی‌شد.

تا وجود برای ممکن ضروری نشود، خداوند وجود را به او اعطا نمی‌کند و در عدم می‌ماند. همانطور که خداوند «ضروری‌الوجود» است، ما هم هستیم. با این تفاوت که ضرورت وجود خداوند به ذات است و در مورد بقیه به اعطای حق‌تعالی. پس هیچ موجودی معدوم نمی‌شود.

خداوند می‌فرماید: «کلُّ مَنۡ عَلَيۡهَا فَانٖ وَيَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّكَ ذُو ٱلۡجَلَٰلِ وَٱلۡإِكۡرَامِ»[1] معنای ظاهری آیات این است که خدا باقی است و بقیه فانی هستند. اما «فان» در اینجا به معنای عدم نیست. انسان با تخلق و مظهر اسماء شدن می‌تواند به سوی خدا حرکت کند و به بقا برسد.

آدمی برای دریافت وجود باید قالب بپذیرد. اگر او بتواند در سیر صعود، موجودیت خود را در وجود فانی کند، به کمال خود می‌رسد. اما حتی در رتبۀ فنای در ذات، معدوم نمی‌شود و نفس در تمام عوالم، تعین خودش را دارد و این تعین را در مقابل وجود می‌بیند و فقر و نیاز خود را درک می‌کند. خداوند می‌فرماید: «شما فقیر هستید و «الله» غنی است!»[2] کسی که به وادی فنا می‌رسد، اتصال بین این فقیر و آن غنی را به خوبی می‌فهمد. درحالی‌که قبل از آن متوجه این اتصال نبود و توهم می‌کرد که خودش وجود است!

پس در فنا چیزی از دست نمی‌رود؛ بلکه واقعیت وجود، خود را نشان می‌دهد. موجود «هست» اما به جای اینکه موجودیت خود را نشان دهد، نمایشگری است که وجود را نمایان می‌کند. در مورد بهشتیان گفته می‌شود که تمامی حرفشان «الحمدلله رب العالمین»[3] است. یعنی با حمد خود، خدا را نشان می‌دهند.

کمال این است که این اتفاق در همین دنیا بیفتد. وگرنه در قیامت که همۀ موجودات چیزی غیر از وجود را نشان نمی‌دهند. حتی کفار و جهنمی‌ها خدا را نشان می‌دهند. وقتی پوستشان می‌سوزد و پس از سوختن، دوباره می‌روید، قدرت رویش وجود را به نمایش می‌گذارند. آن‌ها هم «الحمدلله» می‌گویند؛ منتها در جلوۀ توهمی و جلال الهی نه مانند بهشتیان در جمال الهی.

وقتی انسان تمام لایه‌های وجود خود را شناخت و جای خود را در تاریخ بودن یافت، باید این معرفت را در زندگی عملی خود پیاده کند. او پس از توجه به خلأها، نقص‌ها و ظلمات خود و برای رهایی از آن، سبک زندگی خود را تغییر می‌دهد. البته نه فقط در ظاهر، بلکه در نگاه، اندیشه و درون. این تغییر در درجۀ اول، مستلزم طلب حقیقی برای ظهور وجود است. طلب هم جز از طریق معرفت حاصل نمی‌شود. پس خیلی مهم است که ما خود را بشناسیم.

باید بدانیم که ما فی‌نفسه «وجود» نداریم و هستی و بودن ما وابسته به وجود برتر است. نفس جزئی ما به تبع نفس کلی زنده است و استقلالی ندارد. مثل دست که فی‌نفسه وجود ندارد که برای خودش گوشت، پوست و استخوان داشته باشد. بلکه وجودش وابسته به وجود انسان است.

انسان تا این حقیقت را نچشد، از خود دیدن رها نمی‌شود و طلب و درخواستش حقیقی و صادقانه نخواهد بود و دعاهایش تشریفاتی است. وقتی در نماز «ایاک نعبد» می‌گوید، خداوند پاسخ می‌دهد: «ای دروغگو! آیا می‌خواهی مرا فریب دهی؟!»[4] چون این درک با وجودش متحد نشده است. قلبش یک چیز می‌گوید و زبانش چیز دیگر! «عجل لولیک الفرج» او به لحاظ فقهی دروغ نیست؛ اما به لحاظ وجودی کذب است! یعنی امام به عنوان انسان کامل در وجودش غایب است و وقتی معصوم غایب باشد، از عصمت و مسیر عصمت صاف و زلال خبری نیست.

کسی که به معرفت برسد، از خود می‌پرسد: «این همه از خدا خواستم من را ببخشد! این من کیست؟ بخشش چیست؟» و من را متصل به وجود می‌بیند. پس خالی از خود به درگاه الهی می‌رود و طلبش از خواستن بهشت و رهایی از دوزخ فراتر می‌رود و فقط او را می‌خواهد و می‌تواند در درونش غیبت را به شهود تبدیل کند.

البته خداوند در وجود انسان این مسیر را ترسیم کرده و خمیرمایۀ الهی شدن را در همۀ ما قرار داده است که به آن «فطرت» می‌گویند. فطرت از ریشۀ فطر به معنی شکاف، اختراع و انشا کردن است و به خلقت اولیه و طبیعت سالمی اطلاق می‌شود که آلوده نشده است. بنا به فرمایش امام خمینی(رحمة‌الله‌علیه) فطرت انسان یا مخمور است یا مهجور.

فطرت مخمور آن است که «وجود» را نشان می‌دهد. صاحب فطرت مخمور انسانی با فطرت سالم است که در تمام حرکات و سکنات خود مانند خوردن، نوشیدن، عبادات و ازدواج، وجود را نشان می‌دهد؛ نه خود را. طبق فرمایش حضرت عیسی‌(علی‌نبینا‌وآله‌وعلیه‌السلام) کسی که با دیدنش به یاد خدا بیفتیم، فطرتش سالم است.

برخلاف آن، صاحب فطرت مهجور کسی است که خصوصیات الهی مثل علم، مهربانی، رحمت و سایر صفات و اسمای خدا را در شخصیت خود نشان دهد. دیدن چنین فردی ما را به یاد خدا نمی‌اندازد. چون به جای اینکه خدا را نشان دهد خود را نشان می‌دهد و ما خود او را عالم، عابد، رحیم و... می‌بینیم.

در سیرۀ معصومین(علیهم‌السلام) به دفعات شاهد این هستیم که ایشان از خواست و مصلحت شخصی خود می‌گذرند تا خدا را نشان دهند. امام خمینی(رحمة‌الله‌علیه) هم که پرورش‌یافتۀ همین مکتب است، به هیچ چیز غیر از خدا فکر نمی‌کرد و صاحب فطرت سلیم بود. به همین دلیل دنیا با شنیدن نام ایشان به یاد اسلام و شیعگی می‌افتد.

ملاصدرا معتقد است که انسان در ابتدا جسمانی است و به سوی روحانی شدن حرکت می‌کند.[5] در ابتدا وجود که حادث شده است، عناصر را به حرکت درمی‌آورد. عناصر هم با ترکیب شدنشان نطفه را تشکیل می‌دهند. نطفه به سوی رحم حرکت می‌کند و این سیر با علقه و سپس مضغه شدن و به گوشت و استخوان رسیدن ادامه می‌یابد. در هر مرحله، جنین موجودیت قبلی را از دست می‌دهد و به سوی خلقت جدید حرکت می‌کند[6] و این حرکت را به سوی روحانی شدن ادامه می‌دهد.

وجود مادی در صورتی که توجهش به کثرات نباشد، در مسیر تجرد حرکت می‌کند و در مراحل ترقی و تکامل خود تبدیل به موجود مجرد و غیر‌مادی می‌شود. انسان اگر توجه قلبش را از عقل جزئی بردارد، عقل کلی که همان انسان کامل است در وجودش بیدار می‌شود و او را راهبری می‌کند.

روح باید جسد را لطیف کند. لطیف نمی‌تواند با غلیظ ارتباط بگیرد. انسانی که رنگ روحانی بگیرد نمی‌تواند اسیر کثرات و جزئیات شود. از خود بپرسیم ما توجه خود را از جزئیات زندگی مادی برداشته‌ایم یا شب و روز درگیر جزئیات هستیم؟ وقتی به خود رجوع می‌کنیم نشانی از بقا و روحانیت در وجود خود می‌بینیم؟ یا تعریفمان از خود همین گوشت و پوست و استخوان و متعلقات آن مثل لباس و اموال و فرزندان و مقام و... است؟

اگر ما برای روحانی شدن خلق شده‌ایم چرا معقولات را نمی‌فهمیم؟ چرا فرشتگان را نمی‌بینیم و از مفاهیمی مثل صراط و حشر و نشر فقط لفظش را درک می‌کنیم نه حقیقت آن را؟ خداوند پس از خلقت انسان به خود تبریک گفت![7] یعنی هم موجودیت و هم وجود انسان مبارک است. حیف نیست چنین موجودی که باید در مسیر بقا باشد، درگیر دلخوری‌ها، کینه‌ها و جزئیات بی‌اهمیت مادی شود؟

 


[1]- سورۀ الرحمن، آیات 26 و 27.

[2]- سورۀ فاطر، آیۀ 15: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ»

[3]- سورۀ یونس، آیۀ 10: «وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ»

[4]- مصباح الشريعة، ص 91: «يا کاذب! اتخادعنی؟!»

[5]- ملاصدرا انسان را اینگونه تعریف می‌کند:«جسمانیت‌الحدوث؛ روحانیت‌البقا»

[6]- سورۀ مومنون، آیۀ 14: «ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ»

[7]- همان: «فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ»

 



نظرات کاربران

//