عالم خیال و عالم وهم

عالم خیال و عالم وهم

 

در ادامهٔ بحث «رابطهٔ تاریخ هویت انسان با تاریخ انقلاب اسلامی» (جلسۀ 18، 18 رمضان 1445) به تبیین موضوع «عالم خیال و عالم وهم» می‌پردازیم.

تاریخ کیهان و تاریخ وجود را بررسی کردیم تا به بحث فطرت و تأثیر محیط بر شکوفایی فطرت الهی رسیدیم. گفتیم انسان مفطور به فطرت دین است و انسانیتش به دین بستگی دارد. جامعه‌ای می‌تواند شرایط ظهور فطرت انسان را فراهم کند که قوانینش دینی باشد و با آن قوانین حکمرانی کند؛ اگر چه در اجرای قوانین مشکلاتی هم داشته باشد.

تنها کسی که می‌تواند جامعه را برای ظهور تام فطرت آماده کند فقط معصوم است و رهبر غیرمعصوم فقط می‌تواند شروع‌کنندۀ این موضوع باشد. به دلیل جهل امت و نگاه غلط به حقیقت موجودیتشان، معصوم به جز مقاطعی کوتاه نتوانست حکومت تشکیل دهد تا این مهم محقق شود. هیچ حکومت دیگری هم نتوانست جامعه را برای ظهور فطرت آماده کند. تا اینکه ایرانیان انقلاب کردند تا به رهبری یک عالم دینی، جامعه‌ای بر اساس قوانین اسلامی داشته باشند. فرصتی که جامعۀ ما دارد، در تاریخ انبیا و اولیا بی‌سابقه است. پس با استمرار در پیاده کردن و سپردن این امانت الهی به نسل آتی سپاسگزار آن باشیم.

در بحث شناخت انسان، به موضوع «حس» رسیدیم. گفتیم که حس، عالمی عظیم و نعمتی الهی است. اما مرتبۀ پایینی از وجود است و فی‌نفسه هیچ چیز ندارد. کسی که در وادی حس زندگی می‌کند و فقط از محیط بیرون خود تأثیر می‌گیرد، از نظر وجودی رشد نمی‌کند. چون آنچه از بیرون و با حس دریافت می‌شود رنگ کمی از وجود دارد.

متأسفانه بیشتر انسان‌ها، فقط با محسوسات زندگی می‌کنند؛ فقط موجودیت را می‌شناسند و حتی نمی‌توانند تصور کنند که بدون انفعال از محیط بیرون می‌توان زندگی کرد! اگر به معاد باور داشته باشند هم معتقدند که پس از مرگ و در قیامت با همین بدن و عناصر مادی دوباره زنده می‌شوند! درحالی‌که جسم مادی به خودی خود فانی و در حکم ابزار نفس در زندگی دنیاست.

این ابزار در ارتباط با نفس جزئی انسان زنده است و کارایی دارد. نفس جزئی هم حیات و وجود را از نفس کلی می‌گیرد. پس تدبیر جسم ما از عالم معنا انجام می‌شود.

حواس پنجگانه ارتباط مستقیم با نفس جزئی دارد. نفس جزئی هم در ارتباط مستقیم با نفس کلی است. پس اینکه می‌گوییم بدن، رتبۀ پایین و در حکم ابزار است، به این معنی نیست که افعال و آنچه حس می‌کنیم مهم نیست. چون هر چه حس کنیم بر وجود ما تأثیر می‌گذارد. به تعبیر روانشناسان تصاویری در ذهن ایجاد می‌کند و در دیدگاه اسلام، هر چه ادراک کنیم با ما یکی می‌شود.

حس، قوای تحریک‌پذیر است که ورودی‌ها را به سیستم عصبی و سپس به عصب مرکزی می‌فرستد تا ادراکات را شکل دهد. برای سالم بودن، تمام قوا از جمله قوای ظاهری و حسی باید طاهر بماند. منظور از طهارت هم فقط شستشو نیست. بلکه طهارت مقدمۀ ادراک صحیح و سپس رسیدن به مرحلۀ علم است. 

ما برای طاهر بودن نیازمند عقل و درک ارتباط با نفس کلیه هستیم و خود قادر به طهارت ظاهری هم نیستیم. مثلاً ما طهارت پوست را در شستشوی آن می‌دانیم؛ اما چیزی می‌خوریم که برای پوست ما خوب نیست و باعث ایجاد لک و جوش می‌شود.

علم هم فقط در جهت تخریب این ابزار است. مثل قابلمه‌ای که ابزار آشپزی است. هرچه آن را بیشتر بسابیم زودتر فرسوده می‌شود. کسی که ابزار خود را فرسوده کند، حس مربوط به آن را از دست می‌دهد و طبعاً ادراک مربوط به آن حس را از دست خواهد داد. همین ادراک، خیال را می‌سازد و عقل را ظهور می‌دهد. خیال عالم برزخ را می‌سازد و عقل عالم قیامت را. پس حس پایه‌ای برای ساختن نفس است و از این لحاظ خیلی مهم است.

به همین دلیل خداوند در قالب دستورات فقهی چگونگی رفتار با این ابزار را در تمامی ابعاد به ما نشان داده است. برای اینکه دیدن‌ها، شنیدن‌ها و خوردن‌ها به وجود ابدی ما آسیب نزند، باید به حلال و حرام‌ها رجوع کنیم. در غیر این صورت به خود مادی و فرامادی‌مان صدمه می‌زنیم و به طهارت هم نمی‌رسیم.

کسی که طاهر نباشد، ادراک درستی هم ندارد. کسی که به ابزارش آسیب بزند، ادراکاتش آن چیزی نیست که خدا خواسته است. مثل کسی که از پس پرده، خورشید را می‌بیند؛ ادراک او از خورشید با ادراک کسی که مستقیم به خورشید نگاه می‌کند، خیلی فرق دارد. به همین ترتیب تصویری که از خورشید در خیال خود می‌سازد، با خورشید حقیقی متفاوت است.

ستارگان نقش مهمی در تدبیر عالم ماده دارند تا جایی که خداوند به آن‌ها قسم خورده است. حضرت ابراهیم(علی‌نبیناوآله‌وعلیه‌السلام) با نگاه به ستارگان در سیر ابراهیمی حرکت کرد. امروز حجاب آلودگی هوا و چراغ‌های مصنوعی شهر نمی‌گذارد ستارگان را ببینیم و خیال درستی از آن‌ها بسازیم.

این سنت خداست: کسی که از طبیعت بکر محروم شود، به دنبال کاذب آن می‌گردد. کسی که با نگاه کردن به آسمان، ستاره‌ای نمی‌بیند، به دنبال ستاره‌های کاذب هالیوود می‌گردد و آن‌ها را به عالم خیال خود می‌برد. فرق این دو ستاره از زمین تا آسمان است: اولی انسان را به درک خدا می‌رساند و دومی او را در حس اسیر می‌کند.

امروز ما از طبیعت محروم هستیم. به جای گل طبیعی، گل مصنوعی می‌بینیم. زمین و آسمان ما امروز کاشی و سنگ و سرامیک است. اینها دریافت‌هایی است که به قوای حسی خود می‌دهیم. تقریباً همه چیز زندگی امروز مصنوعی و غیرطبیعی است و ما را از حقیقت دور می‌کند. به همین دلیل با اینکه دین‌دار هستیم و با خدا عناد و لج هم نداریم، وجود ما معنا را نمی‌گیرد؛ حضور در نماز نداریم؛ قرآن می‌خوانیم ولی در تخیل خود نمی‌توانیم مفاهیم قرآنی را خلق کنیم.

همۀ دعاها اجابت می‌شود اما اصابت نمی‌شود. یعنی به ما می‌خورد و برمی‌گردد! مثل نوری که به کرکره می‌خورد و وارد اتاق نمی‌شود. چون ما حجاب گرفته و احساس کاذب را جایگزین حقیقت کرده‌ایم. وگرنه خورشید وجود بخیل نیست.

هر چه ادراک می‌کنیم در ضمیر ناخودآگاه ما ذخیره می‌شود. مثل ذرات ریزی که آرام‌آرام در ظرف ته‌نشین می‌شوند و با کوچک‌ترین تکان بالا می‌آیند و خود را نشان می‌دهند. ما گاه خلقیاتی از خود می‌بینیم که متعجب می‌شویم. نمی‌دانیم این اخلاق از کجا آمد درحالی‌که قبلاً این صفت را نداشتیم. وقتی با خود خلوت می‌کنیم می‌بینیم این صفت نتیجۀ ادراکی است که در وجود ما ته‌نشین شده و در موقعیتی خاص، خود را نشان می‌دهد.

قوۀ دیگری از قوای نفس، تخیل است که ابزار نیست و مرحله‌ای از خود نفس محسوب می‌شود. کسی که حافظۀ قوی و هوش بالایی دارد، لزوماً عاقل‌تر نیست؛ او تخیلش قوی است. قوۀ خیال مثل معماری است که با اسباب و تجهیزاتی که از حس گرفته است، بدن برزخی را می‌سازد و آن را در عالم منفصل ظهور می‌دهد.

برزخ تمام انسان‌ها، ظهور عالم خیال‌ است. آنچه امروز در تخیل می‌سازیم فردا برای ما آشکار می‌شود. هر چند امروز هم این عالم با ما هست؛ اما به دلیل مشغول بودن به عالم حس، از آن غافلیم و وقتی با خود خلوت کنیم یا در خواب، عالم خیال بر ما ظاهر می‌شود.

تخیلات امروز، ابزاری برای ساختن زشتی یا زیبایی بدن برزخی پس از مرگ است. پس شقاوت و سعادت ما در گروی تخیلات ماست. خیال بسیار قدرتمند است و می‌تواند برای ما بهترین عالم یا بدترین عالم را بسازد.

انسان‌های عادی، امروز عالم خیال را در نفس خود می‌سازند و پس از مرگ ظهور می‌دهند؛ اما اولیای الهی توانایی دارند که در همین عالم هم آن را ظهور دهند. مثل حضرت مریم(سلام‌الله‌علیها) که از عالم خیال فرشته را تمثل کرد.[1] بسیاری از اولیا هم تمثلاتی شبیه به این دارند؛ اما تا خداوند اراده نکند مأمور به افشای آن نیستند.

انبیا و اولیا آنقدر در عالم خیال خود طهارت دارند که می‌توانند تخیلات ملکوتی داشته باشند و با فرشتگان ارتباط بگیرند. این نتیجۀ ارتباط حس آنان با طبیعت بکر است. طبیعتی که دستکاری نشده باشد، فی‏نفسه ملکوت را نشان می‏دهد و کسی که بدون حجاب با آن ارتباط بگیرد، متوجه عالم معنا می‌شود. اما کسی که روی حسش حجاب می‌گذارد یا طبیعت را دستکاری می‌کند، از این نعمت محروم است.

همان‌طور که ارتباط با ملکوت مرهون قوۀ خیال است، تمام پیشرفت های بشری، اختراعات علمی، نویسندگی، سخنرانی و کارهای هنری مثل نقاشی، از عالم تخیل نشأت می‌گیرد. تمام مخترعان و دانشمندان مانند نیوتن، هاوکینگ و انیشتین، ادراکاتشان را از عالم خیال گرفته‌اند. آنان در رتبۀ خود خیالشان را طاهر کرده بودند. به این معنی که برای به دست آوردن علم، از خیلی چیزها گذشتند. هر چند که ممکن است به کمال انسانی در تخیل نرسند.

قوای دیگری بین حس و خیال وجود دارد به نام توهم که از قوای باطنی است. توهم از ریشه «وهم» به معنی گمان بردن بدون دلیل است.[2] یعنی یک چیز غیر واقعی را واقعی دیدن. توهم در روانشناسی یک نوع بیماری است که در آن شخص چیز‌هایی را در ذهن خود آفریده و تجسم می‌کند.

نفس قوه‌ای به نام «واهمه» دارد که با آن جزئیات را ادراک می‌کند. قوۀ واهمه برای زندگی در دنیا ضروری است. با این قوه می‌توان جهان پیرامون را شناخت و با اشیای بیرون ارتباط گرفت. گاه آنچه قوۀ واهمه در درون می‌سازد در خارج وجود دارد؛ مثل یک گلدان. اما گاهی در عالم بیرون واقعیت ندارد (اگر چه حقیقت دارد) مثل شجاعت، محبت، ترس، نفرت و... که هیچ نشانه‌ای ندارند.

برداشت اشتباه از مفاهیمی که وجود خارجی ندارند، توهم است. ما چقدر از محبت‌هایی متأثر می‌شویم که در واقع محبت نیست و خودمان اسمش را محبت گذاشته‌ایم. در حالات گوناگون، عقاید، پندارها، شنیده‌ها، نوشته‌ها و چیزهایی که می‌پذیریم ممکن است غلط باشد. یا چیزی که زیباست در نظر ما زشت جلوه کند و بر عکس. همۀ این‌ها توهم است.

توهم اگر در موضوع معقولات باشد، خطرناک‌تر است. خداوند افرادی را معرفی می‌کند که مسیر ربوبیت را اشتباه رفته‌اند و برای خود خدای توهمی ساخته‌اند[3] و بر این اساس وجودشان را می‌سازند.

ببینید چقدر با توهم، زندگی‌مان را پر از کینه و نفرت کردیم، حرص خوردیم، گریه کردیم، فریاد زدیم، قضاوت کردیم و... غافل از اینکه در همۀ این لحظه‌ها مشغول ساختن خودمان بودیم!

 


[1]- سورۀ مریم، آیۀ17: «فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا»

[2]- اتهام و تهمت هم از همین ریشه است؛ به معنای نسبت ناروا دادن به فرد.

[3]- سورۀ جاثیه، آیۀ 23: «أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَٰهَهُ هَوَاهُ»

 



نظرات کاربران

//