شناخت عقل

شناخت عقل

 

در ادامهٔ بحث «رابطهٔ تاریخ هویت انسان با تاریخ انقلاب اسلامی» (جلسۀ 21، 21 رمضان 1445) به تبیین موضوع «شناخت عقل» می‌پردازیم.

در ادامۀ بحث عقل و شناخت آن به بررسی حدیثی از امام صادق(علیه‌السلام) می‌پردازیم. ایشان در این رابطه می‌فرمایند: «حُجَّةُ اَللَّهِ عَلَى اَلْعِبَادِ اَلنَّبِيُّ وَ اَلْحُجَّةُ فِيمَا بَيْنَ اَلْعِبَادِ وَ بَيْنَ اَللَّهِ اَلْعَقْلُ»[1]؛ پیامبر، حجت خدا بر بندگان است و عقل، حجت میان بندگان و خدا است.

در واقع امام، ارتباط خدا و بندگانش را در دو رتبه بیان می‌کنند: یکی رابطۀ میان خدا و بندگانش با واسطه‌گری نبی و دیگری رابطۀ بدون واسطه و مستقیم میان خدا و بندگان از طریق عقل. گرچه هر دو رتبه‌ای از انسان کامل هستند؛ منتهی اولی اشاره به مرتبۀ نبوت در تشریع دارد و در عالم ناسوت که عالم جسم و عناصر است اتفاق می‌افتد و خود مظهری از عقل است؛ اما دومی در قوس نزول و عالم تکوین است که در آن هیچ واسطه‌ای میان خدا و انسان کامل حتی در مظهریت نیست.

از همین روست که قبول حجت بیرونی یعنی نبی، به پذیرفتن حجت درونی یعنی عقل وابسته است. چنانکه خداوند خطاب به عقل می‌فرماید :«إِيَّاكَ أُعَاقِبُ وَ إِيَّاكَ أُثِيبُ»[2]؛ با تو عِقاب می‌کنم و با تو ثواب می‌دهم.

گفتیم عقل همان رابطۀ بدون واسطۀ انسان با خدا و وجود است. مادامی که انسان این رابطه را پیدا نکند و به عبارتی تاریخ وجودش را نشناسد، پذیرفتن پیامبر و تبعیت از افعالش او را به جایی نمی‌رساند. گویی دینی را پذیرفته که عقل بر آن حاکم نیست و نتیجۀ آن 72 فرقه شدن در دین واحدی است که یک پیامبر از جانب خدا آورده است. دین بدون عقل، انسان را به جایی می‌رساند که ممکن است هر کسی را به جای امام زمان(عجل‌الله‌فرجه) بپذیرد و او را گرفتار فرقه‌های ضاله ‌کند. از این روست که امام صادق(علیه‌السلام) دربارۀ عقل می‌فرمایند:«مَا عُبِدَ بِهِ اَلرَّحْمَنُ وَ اُكْتُسِبَ بِهِ اَلْجِنَانُ»[3]؛ عقل آن است که به وسیلۀ آن خدای رحمان پرستش ‌شود و بهشت به دست آید. بنا بر آنچه گفته شد، عقل که همان ولایت است تشخیص‌دهندۀ درست از نادرست است و با قدرت استنباط آن می‌توان انبیا را شناخت.

حال که اهمیت و محوریت حضور ولایت در شناخت حرکت اصولی انسان آشکار شد می‌توان دریافت که در مملکت ایران، امام راحل(قدّس‌سرّه) و شهدا چه حرکت عظیمی را پی‌ریزی کردند که به یمن حضور ولایت فقیه همچنان ادامه دارد. به این ترتیب با انقلاب اسلامی ایران، بستری مناسب برای شناخت ولایت و یافتن آن در وجود فراهم شده که حتی انبیا هم نتوانستند این شرایط را برای امت‌هایشان آماده کنند.

عقل یک حقیقت مشترک میان تمام انسان‌هاست و این رابطۀ مستقیم نوری با خداوند زمانی و در عالمی شکل گرفته که هنوز انبیا در قالب مادی ظهور نکرده بودند. پس اگر در زمانی و مکانی هیچ نبی ظهور پیدا نکرده باشد باز هم راه رسیدن بندگان به خدا بسته نیست و با پیدا کردن ولایت و عقل در وجودشان راه درست را پیدا می‌کنند. نمونه‌هایی در تاریخ موجود است که این گفته را اثبات می‌کند؛ سلمان بعد از گذشت نزدیک به 90 سال از عمرش پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را یافت. با اینکه تا پیش از آن سال‌های متمادی در ادیان دیگر مانند یهودیت، مسیحیت و زرتشت غور کرد؛ اما چون ولایت را در درونش یافته بود به مقصودش رسید و «مِنّا اَهلَ البیت»[4] شد. نمونۀ دیگر اویس قرنی است. او با اینکه پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را ندید، اما آن‌چنان با عقل در وجودش حرکت کرد که در بیرون هم با ولایت، همراه شد. درحقیقت پیدا کردن ولایت در درون، انسان را به نبوت رهنمون می‌کند. تمام اختلافات، انکار پیامبران و جدال بین انسان‌ها در طول تاریخ از نیافتن عقل سرچشمه می‌گیرد. وقتی انسان، رابطۀ بین خودش و وجودش را گم کند تمام روابط دیگر توهمی و غلط خواهد بود و چیزی جز اختلاف و جنگ برای انسان‌ها به ارمغان نخواهد آورد.

امام صادق(علیه‌السلام) در حدیث دیگری در رابطه با عقل می‌فرمایند:«اَلْإِنْسَانِ اَلْعَقْلُ وَ اَلْعَقْلُ مِنْهُ اَلْفِطْنَةُ وَ اَلْفَهْمُ وَ اَلْحِفْظُ وَ اَلْعِلْمُ»[5]؛ پایۀ شخصیت انسان، عقل است و هوش و فهم و حافظه و دانش، از عقل سرچشمه می‌گیرند.

بنابراین بدون عقل هیچ‌یک از این‌ها سر جای خودشان نمی‌نشیند. درعوض، هوش و زیرکی به مکر، فهم به جهل، حفظ به فراموشی و علم به نادانی تبدیل می‌شوند.

حضرت در ادامه می‌فرماید: «وَ بِالْعَقْلِ يَكْمُلُ وَ هُوَ دَلِيلُهُ وَ مُبْصِرُهُ وَ مِفْتَاحُ أَمْرِهِ فَإِذَا كَانَ تَأْيِيدُ عَقْلِهِ مِنَ اَلنُّورِ كَانَ عَالِماً حَافِظاً ذَاكِراً فَطِناً فَهِماً»؛ عقل، انسان را کامل می‌کند، راهنما و بیناکننده و کلید امر اوست و چون عقلش به نور خدایی تأیید شده باشد، دانشمند، حافظ، متذکر، باهوش و فهمیده باشد.

چنانکه پیش‌تر نیز گفتیم که عقل، رابطۀ وجود انسان با خداست؛ همان نوری است که همراه انسان به عالم دنیا آمده است؛ همه با کمک این نور، کامل می‌شوند و بدون آن به انحراف کشیده می‌شوند و ناقص می‌مانند. علمی که عقل، آن را تأیید کند، علم حقیقی است و با این عقل است که کیفیت حفظ، ذکر، هوش و فهم سنجیده می‌شود.

«فَعَلِمَ بِذَلِكَ كَيْفَ وَ لِمَ وَ حَيْثُ وَ عَرَفَ مَنْ نَصَحَهُ وَ مَنْ غَشَّهُ فَإِذَا عَرَفَ ذَلِكَ عَرَفَ مَجْرَاهُ وَ مَوْصُولَهُ وَ مَفْصُولَهُ وَ أَخْلَصَ اَلْوَحْدَانِيَّةَ لِلَّهِ وَ اَلْإِقْرَارَ بِالطَّاعَةِ»؛ و از این رو بداند چگونه و چرا و کجاست و خیرخواه و بدخواه خود را بشناسد و چون آن را شناخت روش زندگی و وصل‌شده و جداشدۀ خویش را بشناسد و در یگانگی خدا و اعتراف به فرمانش مخلص شود.

با کمک عقل، انسان می‌تواند خیر را از شر تشخیص بدهد و رگه‌های سم را از بهترین و زیباترین گفتار، بیرون بکشد. بنابراین کسی هم که هنوز عقل را در درونش نیافته و در مسیر ظهور آن قدم برمی‌دارد باید عاقلی را پیدا کند و به دنبالش حرکت کند تا با راهنمایی‌های او به گام‌به‌گام به مقصد نزدیک شود.

با مدد عقل، آنچه انسان را به خدا وصل می‌کند شناخته می‌شود؛ اگر چه در ظاهر برای او کراهت داشته باشد و با راهبری عقل، آنچه انسان را از خدا جدا می‌کند فهمیده می‌شود؛ اگرچه به مذاقش شیرین بیاید. درواقع عقل، انسان را به جایی می‌رساند که تمام انتخاب‌هایش توحیدی و طبق خواستِ خداوند می‌شود.

«فَإِذَا فَعَلَ ذَلِكَ كَانَ مُسْتَدْرِكاً لِمَا فَاتَ وَ وَارِداً عَلَى مَا هُوَ آتٍ يَعْرِفُ مَا هُوَ فِيهِ وَ لِأَيِّ شَيْءٍ هُوَ هَاهُنَا وَ مِنْ أَيْنَ يَأْتِيهِ وَ إِلَى مَا هُوَ صَائِرٌ وَ ذَلِكَ كُلُّهُ مِنْ تَأْيِيدِ اَلْعَقْلِ»؛ و چون چنین کند ازدست‌رفته را جبران کند، بر آینده مسلط شود و بداند در چه وضعی است، برای چه در اینجا است و از کجا آمده و به کجا می‌رود و این‌ها همه از تأیید عقل است.

بنابراین عقل نیرویی است در وجود تمام انسان‌ها و مشترک بین آن‌ها که مصالح و مفاسد را تشخیص می‌دهد و این نیرو تحت تأثیر ژن، محیط و معاشر قرار نمی‌گیرد و با ظهور آن تمامی اسماء در وجود انسان به ظهور می‌رسد. به عبارت دیگر عقل، حضور ولایت خدا در انسان است که حفظ و ابقای وجود و آثارش به دست اوست. در سیر صعود هم عِقاب و ثواب به عهدۀ همین عقل است.

خداوند در جای‌جای قرآن نمونه‌هایی از انسان‌های عاقل، سیره و نوع نگاهشان معرفی می‌کند تا دیگر انسان‌ها با تمسک به آن‌ها راه را پیدا کنند. قصۀ ملکۀ سبأ و حضرت سلیمان(علی‌نبیناوآله‌وعلیه‌السلام) از این نمونه‌هاست که خداوند در چند جای آن اشارۀ لطیفی به عقل دارد.

ملکۀ سبأ در زمان حضرت سلیمان زندگی می‌کرد که از نظر امکانات ظاهری، چیزی کم از حضرت سلیمان نداشت. زمانی حضرت سلیمان هدهد را که پیک مخصوص او بود در میان کارگزارانش نمی‌یابد و علت را جویا می‌شود. همچنین می‌فرماید اگر هدهد برای غیبتش علت عقلی نداشته باشد او را عِقاب می‌کنم. اینجا خداوند یکی از صفات عاقل را نشان می‌دهد که باید کارهایش را با توجیه عقل انجام دهد. هدهد نیز که در وجودش پیروی از عقل سلیمان را داشت دلیلی عقلانی برای تأخیرش عنوان می‌کند و می‌گوید: در این حوالی، سرزمین سبأ وجود دارد که ملکۀ آن بلقیس نام دارد؛ اما مردم این سرزمین، خورشید را می‌پرستند و در برابرش سجده می‌کنند. شیطان اعمال این‌ها را برایشان زینت داده و آن‌ها را از راه خدا باز داشته است و هدایتی در زندگی‌شان دیده نمی‌شود. از آنجا که سلیمان به عقل رسیده بود فرمود: باید نظری کنم و ببینم تو از صادقان هستی یا نه؟ این هم رد پای عقل را در وجود حضرت سلیمان نشان می‌دهد که هر حرفی را بررسی نکند قبول نمی‌کند.

سلیمان نامه‌ای به هدهد داد تا برای بلقیس ببرد. در نامه چنین آمده بود: «یقیناً این نامه از سوی سلیمان است و سرآغازش به نام خدای رحمان و رحیم است. بر من برتری مجویید و همه با حالت تسلیم نزد من آیید». بلقیس چندین بار نامه را خواند و وزیرانش را جمع کرد تا چاره‌ای بیندیشند و او را در جواب نامۀ سلیمان، یاری کنند. بلقیس دریافته بود که نامۀ سلیمان نوری دارد و مثل نوشته‌های معمولی نیست. بنابراین برخلاف پیشنهاد وزیران که او را به جنگ با سلیمان فراخواندند تصمیم گرفت هدایایی برای سلیمان بفرستد و او را بیازماید.

سلیمان از دیدن هدایا خشمگین شد و آن‌ها را پس فرستاد و به فرستادگان بلقیس فرمود: خدا بهتر از این‌ها را به من بخشیده است. این هم از عقل سلیمان بود که هر هدیه‌ای را از هر کسی قبول نمی‌کرد و با نگاه عاقلانه‌اش رگه‌های شر را تشخیص داد.

بلقیس و وزیرانش تصمیم گرفتند که به نزد حضرت سلیمان بیایند. آن‌گاه که حضرت از تصمیم بلقیس و وزیرانش آگاه شد به اطرافیانش فرمود: کدام یک از شما می‌توانید قبل از حضور بلقیس، تخت او را نزد من بیاورید؟ یکی از جنیان گفت: من قبل از آنکه از جایت برخیزی این کار را انجام می‌دهم.[6]

و اما ادامۀ ماجرا به بیان قرآن: «قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ ۚ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قَالَ هَٰذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ ۖ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ ۖ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ»[7]؛ کسی که دانشی از کتاب (الهی) داشت گفت: پیش از آن که چشم بر هم بزنی آن را برایت می‌آورم. وقتی سلیمان (تخت) را نزد خود مستقر دید گفت: این از فضل پروردگار من است تا مرا بیازماید که آیا سپاسگزارم یا ناسپاسی می‌کنم. پس هر کس سپاسگزار باشد تنها به سود خودش این کار را می‌کند و هر کس ناسپاسی کند به زیان خود ناسپاسی کرده است. بی‌تردید پروردگارم بی‌نیاز است.

این‌جا ظهور دیگری از عقل سلیمان به تصویر درآمده است. به این صورت که هم عفریتی از جن و هم شخصی که دارای علمی از کتاب بود و به ولایت راهی داشت هر دو قادر بودند تخت را بیاورند؛ اما سلیمان که انسان کامل است و اسیر اجنه نیست میدان را برای کسی که علمی از عالم معنا دارد باز می‌گذارد و کار را به او می‌سپارد. به این ترتیب نشان می‌دهد پای ولایت که در میان باشد اجنه کاری از دستشان برنمی‌آید. زمانی که تخت بلقیس حاضر می‌شود سلیمان می‌فرماید: این از فضل خدای من است. این هم نشانه‌ای دیگر از ظهور عقل است که هیچ چیز را به قدرت و جاه خود نسبت نمی‌دهد و همه چیز را از خدا و قدرت او می‌داند.

پس از رسیدن بلقیس به حضور حضرت سلیمان از بلقیس پرسیدند: آیا تخت تو نیز این گونه است؟ بلقیس نگاهی به تخت کرد و گفت: گویا همان تخت من است. او متوجه شد حاکمیت سلیمان از قدرت او بالاتر است و بیشتر به حقانیت سلیمان پی برد و گفت: پیش از این هم خبرهایی از تو به ما رسیده بود و من را تسلیم تو کرده بود؛ اما پرستش غیر خدا باعث شد من از کافرین باشم.

حضرت سلیمان قبل از ورود بلقیس دستور داده بود صحن یکی از قصرها را از بلور بسازند و از زیر بلورها آب جاری کنند. بلقیس با ورود به قصر گمان کرد که صحن را آب فرا گرفته است. برای همین با حالت شگفت‌زدگی، لباس خود را بالا زد تا خیس نشود. سلیمان به او فرمود: این قصر از شیشه ساخته شده و پای تو در آب فرو نمی‌رود! بلقیس دریافت که چیز غیرواقعی را واقعی دیده است و از همین موضوع، متوجه خطای خود در پرستیدن خورشید شد و گفت: پروردگارا من به خود ستم کردم و اینک به همراه سلیمان تسلیم الله پروردگار جهانیان شدم.[8]

بلقیس از وهم و خیال گذشت و به عقلی که قابل انکار نیست متصل شد. ظهور عقل در وجودش باعث شد متوجه شود که تمام آنچه انجام داده، از قبیل فرستادن هدیه برای سلیمان و... نادرست و توهمی بوده و آنچه واقعیت دارد عقل سلیمان است که با وصل شدن به سلیمان که عاقل است می‌تواند به خدا برسد. اگر کسی واقع را که عقل است ببیند این عقل اجازه نمی‌دهد که او در غیرواقع بماند.

 

 


1-اصول کافی، ج1،ص25

2-اصول کافی،ج1، ص10

3-اصول کافی، ج1، ص11

 

 

[4]- بحارالانوار، ج11، ص313: از ما اهل بیت.

[5] - اصول کافی، ج1، ص25

[6]- سورۀ نمل، آیات20 تا 39

7- سورۀ نمل، آیۀ 40

[8]- سورۀ نمل، آیات 41 تا 44

 



نظرات کاربران

//