حس و ادراک

حس و ادراک

 

در ادامهٔ بحث «رابطهٔ تاریخ هویت انسان با تاریخ انقلاب اسلامی» (جلسۀ 16، 16 رمضان 1445) به تبیین موضوع «حس و ادراک» می‌پردازیم.

در بررسی جایگاه انسان و سیر ظاهری و باطنی او به اینجا رسیدیم که باید بدانیم از کجا آمده‌ایم، کجا هستیم و به کجا خواهیم رفت. دانستیم خوشبختانه ما در زمانی متولد شده‌ایم که جزء امت اسلام و پیامبرخاتم(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) هستیم و ولایت نه در باطن و سرّ، بلکه به صورت آشکار در تجلی چهارده نور مقدس(علیهم‌السلام) وجود دارد.

همچنین در دوره و مملکتی زندگی می‌کنیم که بعد از صدها سال غیبت کبری، حکومتی بر ما سایه افکنده که جرقّۀ امیدی برای ظهور دولت کریمۀ مهدوی است. حال با پیدا کردن جایگاه خود، به درک مسئولیت و وظیفه‌مان نسبت به این جایگاه و نسبت به آیندگان می‌پردازیم؛ زیرا همان‌طور که زندگی ما متأثر از گذشتگان است، آیندگان نیز متأثر از زندگی و نگاه و اعتقادات ما هستند.

گفتیم در سیر نزول، همۀ انسان‌ها مفطور به فطرت و حضور اسماء الهی هستند و هیچ‌کس در این زمینه، نقصی ندارد. اما در سیر صعود، بسیاری از انسان‌ها از حیوانات هم پست‌تر می‌شوند و حتی به عوالم نبات و جماد می‌رسند. علت چیست؟ اینکه فطرت برای ظهورش شرایطی لازم دارد و اگر این شرایط فراهم نباشد، فطرت در خفا و حجاب می‌ماند.

دیدیم یکی از شرایط ظهور فطرت، جامعه است؛ یعنی محیط بیرونی سالم. از این نظر باید بگوییم خدا هیچ جامعه‌ای را بدون هدایت رها نکرده و نمی‌کند و همان‌گونه که خود فرموده، از زمان هبوط آدم همواره مظاهر خود را در قالب انبیاء و کتاب‌های آسمانی، برای هدایت مردم فرستاده و این‌گونه راه هر عذری را بسته است[1]. اگرچه لازم است حکومت جوامع نیز حکومت سالم و ولایی باشد و تا زمان ظهور امام معصوم، بهترین و تنها راه‌حل، حکومت ولایت فقیه است.

اما محیط بیرونی برای ظهور فطرت، کافی نیست؛ زیرا جامعه از تک‌تک انسان‌ها تشکیل می‌شود و همان‌طور که جامعه در هدایت انسان‌ها مؤثر است، افراد نیز در سلامت جامعه نقش دارند. پس حتی اگر جامعه سالم باشد، تا افراد نخواهند و خودشان درست حرکت نکنند، استعدادهای فطری‌شان به ظهور نمی‌رسد.

حال برای اینکه بتوانیم درست قدم برداریم و حتی در محیط نامناسب بیرونی، محیط درون خود را سالم کنیم و با فطرت و اسماء زندگی نماییم، به سراغ شناسایی خود می‌رویم و مراتب وجودمان را بازنگری می‌کنیم.

اولین مرحلۀ شناخت در انسان، حسّ است که با قوای حسّی و اعضا و جوارح ظاهری انجام می‌شود. چگونه؟ اندام حسی، اثر محرّک بیرونی را دریافت می‌کند و این دریافت خام از طریق اعصاب به مغز منتقل می‌شود. آن‌گاه مغز به اندام حسی پیام می‌دهد و آن را فعال می‌کند تا کارش را انجام دهد. البته روشن است که این اندام یعنی چشم و گوش و... فقط ابزارند و درواقع نفس است که به وسیلۀ این‌ها می‌بیند، می‌شنود و... .

بنابراین حس، نوعی شناخت بیرونی است و حتماً محرّک بیرونی می‌طلبد. مثلاً محرّکِ دیدن، نور است و محرّکِ شنیدن، صدا؛ محرّک لمس نیز گرما و سرما و زبری و نرمی است. یعنی چشم و گوش و پوست برای دیدن و شنیدن و لمس کردن، از بیرون تأثیر می‌گیرند.

مرحلۀ بعد این است که انسان آنچه را در شناخت حسی به آن رسیده، درک می‌کند. ادراک چیست؟ به‌عنوان مثال، فرض کنید درختی در مقابل چشم ما قرار گرفته است. ابتدا تصویر این درخت در شبکیۀ چشم منعکس می‌شود و بعد اعصاب، آن را به مغز انتقال می‌دهند. مغز هم به چشم، پیامِ دیدن می‌دهد و چشم می‌بیند. اینجاست که ادراک اتفاق می‌افتد و بیننده از تصویری که با چشمش دیده، برداشتی در ذهنش پیدا می‌کند.

نکتۀ مهم اینجاست که ادراک، در سطوح مختلف انجام می‌گیرد و درک همه از دیدن یا شنیدن شیء واحد، مثل هم نیست. مثلاً نگاه یک کودک به درخت، نگاهی بسیط و ساده و مثل یک نقاشی است. اما نگاه یک بزرگسال براساس تجارب و پیش‌زمینه‌هایی که از دیدنی‌ها دارد، با او متفاوت و پیچیده‌تر است. به‌عنوان مثال، یک باغبان وقتی درخت را می‌بیند، تمام رشد و ثمردهی و نیز خزان و برگ‌ریزان آن درخت در نظرش می‌آید و تداعی می‌شود.

از دید روانشناسی، ادراک، کار ذهن است و ذهن انسان همچون انباری است که ادراکات او در آن جمع می‌شود. بنابراین کسی که دچار بیماری یا اختلال روانی شده باشد، با داروهای فیزیکی و تمرین‌های ذهنی درمان‌پذیر است؛ چون از نظر روانشناسی، ذهن ماده است و می‌توان آن را براساس قوانین فطرت زیستی درمان کرد.

پس از نظر روانشناسی روز، منبع ادراک، حسّ است که از عوامل بیرونی حاصل می‌شود. اما روانشناسی فطری که براساس حکمت متعالی ملاصدرا می‌اندیشد، چنین نظری ندارد. در نگاه فطرت، صوَر محسوس از بیرون وارد نفس نمی‌شود. مثلاً وقتی آتش را می‌بینیم، اگر صورتش به درون ما می‌رفت، باید می‌سوختیم؛ اما چنین نمی‌شود.

پس قضیه چیست؟ اثری که قوای حسّی از محرّک می‌گیرند، پس از انتقال به سیستم عصبی، به نفس می‌رسد و نفس است که ادراک می‌کند. چگونه؟ ازآنجاکه نفس مظهر صفات حقّ است، صفت خالقیت را هم دارد و می‌تواند خلق کند. پس صورت آن محرّک حسّی را در خود خلق می‌نماید و خودش عین آن می‌شود. این ادراک نفس است.

روشن است که ادراک، یک تصویر یا صدا نیست؛ بلکه عینیتی است که در درون انسان خلق می‌شود. یعنی مثلاً به محض اینکه شرایط دیدن در خارج محقق شد، نفس صورتی را که مطابق محسوس است، در ذات خود خلق می‌کند و با آن متحد می‌شود. اینجاست که قرآن می‌فرماید: «...كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ...» یا «...فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً...»[2]؛ یعنی برخی انسان‌ها نفسشان از چهارپایان و سنگ‌ها هم پست‌تر می‌شود.

برای همین باید مراقب روحیه و مبادی میلمان باشیم و دنبال مطلوب‌های محدود نرویم. طلب انسان، نامحدود است و اگر مطلوبات بیرونی و حسی ما زیاد باشد، خودمان نیز به همان مقدار محدود می‌شویم. چنان‌که در روایات آمده است: انسان حتی اگر سنگی را دوست داشته باشد، با آن محشور می‌شود[3]. این، دوست داشتنی است که آن‌قدر محبوب را در وجود می‌گیریم که خود او می‌شویم و حتی حاضریم به خاطرش معصیت کنیم. این‌گونه است که نفس الهی خود را که امانتی از جانب خداست، به ترکیب آشفته‌ای از اموال و اولاد و ازواج تبدیل می‌کنیم.

خطر همین جاست. نفس چنان قدرتی دارد که می‌تواند آنچه را می‌خواهد، در خود بسازد؛ حتی اگر در بیرون برایش فراهم نباشد. چگونه؟ صورت‌هایی را که از امور بیرونی در خود ساخته، طبق میل خود تغییر می‌دهد و ترکیب می‌کند تا بشود آنجه می‌خواهد. مثل بنّایی که آجر و سیمان و گچ و... می‌خرد؛ اما هیچ‌یک از این مصالح را نمی‌خواهد، بلکه می‌خواهد همه را ترکیب کند و در کنار هم قرار دهد تا ساختمانی که مدّنظرش است، ساخته شود.

البته ساختمان، خارج از وجود بنّاست؛ اما نفس، چیزی در بیرون نمی‌سازد، بلکه خودش را می‌سازد و درواقع خودش می‌شود آنچه که می‌خواهد. حال ببینید انسانی که مطلوبش در حدّ دنیاست، چقدر حقیقت وجودش را فراموش کرده که خود را به قدر دنیا محدود کرده است. اینجاست که اموال و ازواج و اولاد، فتنه و عدوّ انسان می‌شود.

کسی که عین محبوبش می‌شود، ظاهرش همچنان انسان است؛ اما بینش، گرایش، روحیه، امیال و سبک زندگی‌اش در حدّ آن محبوب می‌شود. حال، تصور کنید یکی محبوب و مطلوب خود را حسین‌بن‌علی(علیه‌السلام) می‌گیرد و فدای او می‌شود؛ یکی هم تعیّن نفسش را مثل یزید و شمر و داعش می‌سازد! زیرا «الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبّ»[4]؛ انسان با کسی است که دوستش دارد. خیلی‌ها نیز عین پول و دلار، عین خانه و ماشین، عین پست و مقام و... می‌شوند!

این عینیت یعنی از خود خالی می‌شوند و چنان به محبوبشان وابستگی پیدا می‌کنند که هر حرکت او را حرکت خود می‌بینند و هر اتفاقی برایش بیفتد، چنان متأثر می‌شوند که انگار برای خودشان افتاده است. پس تمام فکر و ذکرشان او می‌شود و برای حفظش هر کاری می‌کنند. تازه اگر محبوب آن‌ها یک شیء باشد، درک و شعورشان نیز از رتبۀ انسانی پایین‌تر می‌آید و در حدّ جماد می‌فهمند؛ اسماء خدا را نیز در همان حد می‌توانند ظهور دهند.

اما اگر این‌طور است، ما با تمام دیدنی‌ها و شنیدنی‌ها و محسوساتی که در شبانه‌روز با آن‌ها سروکار داریم، چه کنیم؟ ما از صبح تا شب، هزار چیز می‌بینیم، می‌شنویم، می‌خوریم و...؛ ناگزیریم که بخوابیم، خرید کنیم، غذا بپزیم و...؛ و برای اینکه درست انجام شوند، روی این کارها تمرکز هم داریم. اگر نفس ما با این‌ها یکی شود، چه کنیم؟! 

مهم این است که ما از انجام این امور، چه هدفی داریم و برای رسیدن به چه مطلوبی این کارها را انجام می‌دهیم. اگر آن هدف و مطلوب حسی باشد، عینیت نفس نیز محدود می‌شود. اما اگر مطلوبمان خدا و ولایت باشد، تمام این کارها را براساس احکام و آداب دین انجام می‌دهیم و تازه برایمان عبادت هم می‌شوند.

خلاصه آنکه حس فقط با ظاهر در ارتباط است و هرگز نمی‌تواند تمام حقیقت را بفهمد. پس ادراکات ما هم اگر براساس حسّیات باشد، کاملاً ناقص و خطاپذیر است. ازاین‌رو کسی که با حس زندگی کند، همه چیز را نه آن‌گونه که هست، بلکه آن‌گونه که می‌خواهد، می‌شناسد. درنتیجه تعین نفسش نیز از مسیر انسانی منحرف می‌شود؛ زیرا ادراک، همان صیرورت و شدنِ نفس است. بعد هم براساس مطلوب درونش برای خود عالم می‌سازد و خوشی و ناخوشی تعریف می‌کند و در همین عالم با  خوشی‌ها و ناخوشی‌های ساختگی‌اش زندگی می‌نماید!

چه باید کرد؟ باید خود را به دین و ولایت بسپاریم. بدانیم اگر دربارۀ ورودی‌های حس به ما سفارش شده، برای طهارت نفسمان است؛ زیرا همۀ این ورودی‌های حسی، در ساخت شاکله و شخصیت ما مؤثرند و حفظ طهارت تک‌تک نفوس در طهارت جامعه مؤثر است. تمام آدابی هم که دین برای شئون مختلف زندگی ما وضع کرده، به‌خاطر حفظ تعادل و طاهر نگه داشتن نفس خلّاق است. سختی‌هایی که در زندگی پیش می‌آید نیز برای پاک کردن آثاری است که نفس از محسوسات در وجودمان خلق کرده و با آن‌ها یکی شده است.

 

 

 

 


[1]- اشاره به آیۀ 38، سورۀ بقره : «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»؛ [به آدم و حوّا] گفتیم: همگی از آن (جنّت اسماء) فرود آیید؛ پس هرگاه هدایتی از سوی من آمد، هرکس از آن پیروی کند، ترس و اندوهی ندارد.

[2]- سورۀ اعراف، آیۀ 179 و سورۀ بقره، آیۀ 74 : همچون چهارپایان، بلکه پست‌ترند و همچون سنگ یا سخت‌تر از آن است.

[3]- بحارالأنوار، ج74، ص385 : «وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا أَحَبَّ حَجَراً لَحَشَرَهُ اللَّهُ مَعَهُ».

[4]- الكافي، ج2، ص127.

 



نظرات کاربران

//