تاریخ وجود انسان

تاریخ وجود انسان

 

در جلسهٔ اول (1 رمضان 1445) به تبیین موضوع «تاریخ وجود انسان» می‌پردازیم.

با عرض تبریک به مناسبت فرارسیدن ماه مبارک رمضان و آرزوی بهره‌برداری از تجلی انوار خاص حق‌تعالی در کرۀ زمین و عالم ناسوت و حضور تامّش در قلوب انسان‌ها به عنوان ضیافت و مهمانی خاص الهی، بحثمان را شروع می‌کنیم.

این ماه، ماه قرآن است و امتیاز برجستۀ آن نسبت به سایر ماه‌ها نزول قرآن است؛ قرآنی که جامع است، یعنی نقش نقاشیِ حق‌تعالی در آفاق و انفس است.

توضیح آنکه خداوند همچون نقاشی که قلم به دست گرفته، تمام هستی را آفریده و نظام آفاقی و کیهانی و نظام انسانی را خلق کرده است. این نقاشی جامع، دو جلوه دارد: علمی و عینی؛ که علمش قرآن و عینش انسان است.

تمام مراتب کیهان و مراتب انسان، در لفظ و کلام و کتابِ قرآن نقش شده و ازآنجاکه نقش، عین نقاش را نشان می‌دهد، از آن می‌توانیم پی ببریم که ورای این نقاشی، چه حقیقتی است. قرآن که نقش علم و آگاهی خلقت است، حقیقت واحدی است که حروف و الفاظ و کلمات، پیکرۀ آن هستند. مثل درختی که یک واحد است؛ اما همان واحد، در مراتب شاخه و برگ و... ظهور می‌کند. یعنی قرآنی که در قالب الفاظ و مفاهیم درآمده، درواقع اعضا و پیکرۀ علم الهی است و تمام حروف و الفاظش ما را به آن حقیقت واحد هدایت می‌کند.

در نظام عینی هم همین است. انسان‌های کامل یا همان انبیا و اولیا(علیهم‌السلام) نقش عینی خدا هستند؛ مثل عکسی که در آیینه می‌افتد. اما آیا این حقیقت واحد نیز تنه و شاخ و برگ دارد؟ بله، تمام افلاک و سیارات و تمام موجودات، شاخ و برگ انسان کامل‌اند و اگرچه او ثمرۀ خلقت است، شاخ و برگ نیز در این ثمره دخیل‌اند.

به‌طورکلی هرچه در نظام هستی می‌بینیم، در وحدتشان به ذات اقدس الهی برمی‌گردند که علمش می‌شود کتب انبیا و عینش می‌شود خود انبیا و اولیا(علیهم‌السلام)؛ که کامل‌ترین آن‌ها قرآن و نبی‌اکرم(صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله) است. ما نیز امت این کتاب و پیامبر و تنه و پیکرۀ این حقیقت هستیم.

بحث ما پیدا کردن همین تاریخ وجودمان است. هریک از ما در جایگاه‌های زیادی ازجمله زن بودن، مادر بودن، معلم بودن، دکتر یا مهندس بودن و... قرار می‌گیریم. اما در این کثرت، به کدام حقیقت واحد، وابسته‌ایم؟ چطور می‌توانیم این کثرات را به لحاظ خدا و وجود پرورش دهیم و آن‌ها را از آفات حفظ کنیم؟ که اگر ریشه حفظ شود، می‌تواند درخت را از آفاتی که به تنه و شاخ و برگ می‌خورد، حفظ کند. ما می‌خواهیم تاریخ وجودی‌مان را بیابیم و با آن حرکت کنیم تا بتوانیم آفاتی که به تنۀ وجود‌مان می‌خورد، با توجه به آن وحدت و آن ریشه برداریم.

می‌دانیم که کثرات، تغییر و تبدّل دارند. همان‌طور که یک درخت در فصول مختلف سال به یک شکل نیست و در معرض تغییرات گوناگونی قرار می‌گیرد، ما انسان‌ها نیز به عنوان شاخ و برگ انسان کامل، مدام در تغییر و تحول هستیم. اتفاقات، هوس‌ها، رذایل، ظلم و ستم‌ها و به‌طورکلی جلوات دنیا پیوسته ما را دچار تغییرات می‌کند. اما باید ببینیم چگونه می‌توانیم آن وجه ثابت و باقی خود را پیدا کنیم تا به افسردگی، ناامیدی، پوچی و بی‌هدفی نرسیم؛ بلکه در تمام این پدیده‌های متغیر، آرامش خود را حفظ کنیم و به جای اضطراب و روان‌پریشی، معنای هستی‌مان را بیابیم.

ما در قرآن می‌بینیم چطور حروف و کلماتی که در صَرفْ شدن و پذیرش اِعراب دچار تغییر و تبدّل می‌شوند، وحدتشان را حفظ می‌کنند و همه حاکی از یک معنای واحد هستند. قرآن در مسیر علمی، این شناخت را به ما می‌دهد که ریشۀ واحد و ثابت و زیبای ما می‌تواند آفات را از شاخ و برگمان بردارد و این درس را در قالب انبیا و اولیا و امت‌های آن‌ها که همان پیکره‌شان هستند، برای ما تبیین می‌کند.

تمام نفوس جزئی، پیکرۀ نفس کلی هستند که واحد است. این پیکره می‌تواند با معرفت یافتن به ریشه‌اش، با تمام آفات مبارزه کند. چنان‌که نمونه‌هایش را در تاریخ دیده‌ایم؛ از هابیل و قابیل تا امروز که سیطرۀ کمیت در تمدن غرب است و انسان را فقط به لحاظ جسم و بدنش مورد توجه قرار می‌دهد.

ما می‌خواهیم این حقیقت را، هم از سفرۀ قرآن و هم از عینیت انسان کامل بگیریم و تاریخ خود را پیدا کنیم تا این‌همه «چه کنم، چه کنم»‌ نداشته باشیم و از نعمت‌های خدا صحیح استفاده کنیم. از طرف دیگر می‌خواهیم ببینیم ما در کجای تاریخ زندگی می‌کنیم و اصلاً چطور شد که این پیکره و این کثرت، آن ریشه را که به زیبایی سر جایش است، فراموش کرد، با اینکه اصل خلقت چیزی جز حضور خدا نیست.

بُعد مادی ما، تنۀ یک ریشه است به نام وجود؛ که همان نقش خدا و انسان کامل است. این تنه که کثرت پذیرفته، در مقایسه با لطافت ریشه، بسیار غلیظ است. این غلظت، اقتضای خلقت تنه است؛ اما چون به ریشه وصل است، ریشه‌ با لطافتش می‌تواند آن را از آفات، سالم نگه دارد. پس با وجود این ریشه، دیگر نباید نگران تغییر و تحولات تنه و شاخ و برگ باشیم.

خداوند در آیۀ 21 سورۀ مبارکۀ حشر می‌فرماید:

«لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى‏ جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ.»

اگر اين قرآن را بر كوهی نازل می‌كرديم، هرآینه می‌ديدی که از خوف خدا، خاشع شده و شكاف خورده است؛ و اين مثال‌ها را براى مردم می‌زنيم، شايد به فكر فرو روند.

بُعد مادی و غلیظ ما نیز همچون کوهی است که خداوند در این آیه به آن اشاره می‌فرماید. همان کثراتی که دائماً در حال تغییر و تبدل‌اند و خوش و نا‌خوشی و بالا و پایین‌های فراوان دارند؛ اما ما آن‌ها را ریشه تصور کرده‌ایم! این نگاه غلط، ما را به هزاران جنگ و دعوا با خودمان و دیگران می‌کشاند.

اگر می‌خواهیم نور حقیقت را در وجودمان بیابیم و این‌قدر در کثرات اسیر و سردرگم نباشیم، باید بگذاریم نور قرآن به کوه خودبینی ما بخورد تا این غلظت در برابر آن نرمی و لطافت، خاشع شود و همۀ شئونمان به او وصل گردد. در این صورت می‌بینیم که پیوسته در آرامش زندگی می‌کنیم و سعادت و خوشبختی و هرچه را می‌خواهیم، فقط از او می‌خواهیم.

اما اگر واقعاً قرآن چنین خاصیتی دارد، چرا ما بعد از این‌همه قرآن خواندن، چیزی نداریم؟ چون به تاریخ وجودمان توجه نکرده‌ایم و نگذاشته‌ایم قرآن به قلبمان بخورد تا ثقل و غلظتمان را در هم بشکند و از سنگینی و کثرتِ سود و زیان جزئی رها شویم؛ وگرنه به آرامش می‌رسیدیم و دنیا و آخرتمان حسنه می‌شد.

حضرت رسول‌اکرم(صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله) می‌فرمایند:

«الْقُرْآنُ غِنًى لَا غِنَى دُونَهُ وَ لَا فَقْرَ بَعْدَهُ[1]

قرآن ثروتی است که بدون آن، بی‌نیازی ممکن نیست و با آن، فقری در کار نیست.

بنابراین اگر بتوانیم وارد این وادی شویم، دیگر فقر و نیازی نداریم. به‌عنوان مثال، در دیدن و شنیدن دچار فقر نمی‌شویم که بخواهیم با کثرات حرام یا امور لغو و بیهوده، آن را برطرف کنیم.

پس در ارتباط با قرآن از کثرت الفاظ و مفاهیم بگذریم و بگذاریم قرآن، حجاب لفظش را بردارد تا حقیقتش برایمان آشکار شود. بودن در دنیا و نیازهای بدن را که متوهّمانه مساویِ بودن و وجودمان پنداشته‌ایم، کنار بزنیم و قلبمان را در میدان قرآن قرار دهیم تا غلظتمان نرم شود. این‌گونه قرآن، تمام آثار کثرت را از ما برطرف می‌کند و دوای جهل‌هایمان می‌شود.

آری، قرآن هر تشنۀ جویای حق را سیراب می‌کند و کسی که به اینجا برسد، دیگر افسرده و شکست‌خورده نمی‌شود و از شدت غصه‌های دنیا گریه نمی‌کند.

مثلاً انبیا و اولیای الهی در عالم ملکوت و با فرشتگان زندگی نمی‌کردند؛ بلکه در همین دنیا و با فرعون‌ها، نمرودها، ابوجهل‌ها، معاویه‌ها، شمرها و یزیدها زندگی می‌کردند. آن‌ها نیز فرزند ناصالح داشتند، امت ستمکار داشتند، تهمت‌های فراوان به آن‌ها می‌رسید، به سخت‌ترین بیماری‌ها دچار می‌شدند، به چاه و زندان می‌افتادند، در معرض بدترین آزار و اذیت‌های مردم قرار می‌گرفتند و...؛ اما لحظه‌ای افسرده نشدند، خُلقشان به هم نخورد و ستم نکردند.

آنان نیز در همین فضا زندگی کردند؛ اما فشارها باعث نشد دنیا و آخرتشان را به هم بریزند. چطور این‌همه آرامش داشتند و هیچ‌کس از دستشان هیچ‌گونه ناراحتی ندید؟ چون دریچۀ جانشان به وحدت، باز بود و اسیر کثرتِ بدن و نیازهایش نبودند.

امروز نیز با آنکه تمام دنیا را ظلم گرفته، دین سر جایش است. هنوز قلب‌های ما به شنیدن این مباحث تمایل دارد و وقتی این حقایق را می‌شنویم، قلبمان تکان می‌خورد. این بدان سبب است که ‌انسان‌های کامل، از ما جدا نیستند؛ بلکه همان وجود و «منِ» واحد ما هستند که بدن و خیال و عقلمان شاخ و برگ آن است. پس چرا ما مثل آن‌ها نیستم؟ چون مانند امت‌های گذشته، تاریخ و ریشه‌مان را فراموش کرده‌ایم؛ تا جایی که حتی به انقلاب اسلامی که آمده تا آن تاریخ را به ما نشان دهد نیز ایراد می‌گیریم و برای کم شدن آب و نانمان، به آن اعتراض می‌کنیم!

نبی‌اکرم(صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله) می‌فرمایند: «الْقُرْآنُ هُوَ الدَّوَاءُ»[2]؛ قرآن، دواست. قرآن تمام بیماری‌ها را مداوا می‌کند و دردهای مهلک را از بین می‌برد. به‌عنوان مثال، وقتی به ما توهین می‌شود و نمی‌توانیم تحمل کنیم، نشانۀ بیماری است و باید درمان شود. بدترین توهین‌ها به وجود مقدس پیامبر(صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله) هم می‌خورد؛ اما او چون توجهش به ریشه بود، هرگز دچار این بیماری نمی‌شد. او توجهش به حق بود، ما باید توجهمان به او باشد. ما شاخ و برگ او هستیم؛ اما او نه شاخ و برگ، بلکه عین نقش خدا بود و هست و خواهد بود. چرا ما با داشتن چنین حقیقتی در جانمان باید این‌قدر غرق انفعالات باشیم و به خود بپیچیم و فشار بکشیم، تا جایی که حتی سر نماز و قرآن نیز نتوانیم آرام باشیم؟!

قرآن از ریشه‌ای نورانی و لطیف، به این تنۀ ثقیل نازل شده، برای اینکه بتواند این را از غل و زنجیر کثرات جدا کند. کدام کثرات؟ حبّ اهل و فرزند، حبّ مال و مقام، حرص و شهوت و آرزوی دراز. اگرچه خود این جلوات دنیا اگر به ریشه وصل باشند، نه‌تنها غل و زنجیر نیستند، بلکه نعمت‌اند.

قرآن در جایگاه بلند و رفیعش و در سرّ و معنایش به لباس حروف و اصوات پایین آمده تا برای ما کاری کند؛ تا به گوشمان برساند که رحمت و محبتی از جانب خدا برای ماست. اما ما چقدر به این ظهور عشق خدا بر خودمان عشق داریم؟ و چقدر عاشق بدنمان هستیم؟ پاسخ این سؤال را باید در وجود خود جست‌و‌جو کنیم.

البته در اتصال با حقیقت قرآن، عشق به بدن نیز معنا پیدا می‌کند. اما در آن صورت دیگر کم و زیادهای بدن، وجود ما را به هم نمی‌ریزد؛ بلکه وجودمان دردها و بیماری‌های بدن را هم درمان می‌کند. علاوه بر این همان‌گونه که وقتی زخمی بر بدن ما ایجاد می‌شود، نفسمان آن را ترمیم می‌کند، روانمان نیز وقتی دچار انواع فشارها و رنج‌های ناشی از کثرات دنیا می‌شود، همان نفس، درمانش می‌کند. حال دوباره ببینیم، ما چقدر عاشق حقیقت قرآن هستیم؟[3]

خداوند با قرآن، بستر انس با خود را برای انسان‌ها می‌گشاید. نمی‌شود قرآن را خواند و ندید که خدا با انسان حرف می‌زند. پس چرا ما نمی‌شنویم؟ همۀ عاقلان می‌دانند که روی گرداندن ابولهب و ابوجهل از قرآن، برای این نبود که صرف و نحو عربی و فصاحت و بلاغت قرآن را نمی‌دانستند یا چشمشان کور و گوششان کر بود و آیات قرآن را نمی‌دیدند و نمی‌شنیدند؛ بلکه به این دلیل بود که قلب نداشتند و ریشه‌ و تاریخشان را گم کرده بودند.

آیا فردی که دچار فراموشی شده و در خیابانی گم شده و نشانی منزل و حتی پدر و مادر و بستگانش را نیز به خاطر نمی‌آورد، چشم و گوش و دست و پا ندارد که ببیند، بشنود و راه برود؟! پس چرا احساس سردرگمی می‌کند؟ حالِ بشر دنیایی نیز مانند چنین فردی است. او تاریخ خود را فراموش کرده، انبیا و اولیا را که همان پدر و مادر وجودش هستند، از یاد برده و درحالی‌که خور و خواب و زندگی‌اش را دارد، باز سرگردان است.

ما در این مباحث می‌خواهیم نشانیِ بودنمان را بیابیم؛ هستی‌مان را پیدا کنیم و به لحاظ آن هستی، قوایمان را به کار گیریم. نگاه خود را از مرتبۀ بدن و خود نازل، بالاتر ببریم و در حس و خیال و حبّ و بغض شخصی نمانیم. دیدن، شنیدن و تمام شئونمان را به ریشه وصل کنیم تا بینیم اوست که می‌بیند و می‌شنود و...؛ پس هرچه او می‌خواهد، خواهیم دید و خواهیم شنید و... . چنان‌که رسول‌خدا(صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله) می‌فرمایند:

«لَوْلا تَكْثیرٌ فی كَلامِكُمْ وَ تَمْریجٌ فی قُلوبِكُمْ، لَرَاَیْتُمْ ما اَری وَ لَسَمِعْتُمْ ما اَسْمَعُ[4]

اگر زیاده‌گویی و شلوغیِ دل‌های شما نبود، هرآینه می‌دیدید آنچه من می‌بینم و می‌شنیدید آنچه من می‌شنوم.

پس اگر این‌قدر اعضای بدنمان را برای دنیا به کار نگیریم، اگر این‌قدر توجهمان به بدن و برآوردن نیازهای آن نباشد، این‌قدر در قلب‌هایمان بروبیا و کثرت امیال نباشد، هرچه پیامبر(صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله) می‌دید و می‌شنید، ما هم می‌بینیم و می‌شنویم. اگر از کثرت تنه و شاخ و برگمان گذشته و او را که ریشۀ ماست، ببینیم، ما نیز الهام فرشتگان را می‌شنویم.

همۀ ما قلب داریم و به نبوت و ولایت و توحید وصلیم. اما مبادا از غافلان باشیم. اغلب ما تصور می‌کنیم اعضای بدنمان خودشان کار می‌کنند؛ مثلاً چشممان خودش می‌بیند، گوشمان خودش می‌شنود و... . اما اگر چنین است، چرا پس از مرگ با اینکه کاملاً سالم‌اند، دیگر هیچ کاری از آن‌ها برنمی‌آید؟ چون نفس ناطقه از آن‌ها قطع‌نظر کرده است.

اگر اتصال نفس با بدن را درک کنیم، دیگر هرچه دلمان خواست، نمی‌بینیم و نمی‌شنویم و...؛ بلکه از خواب غفلت بیدار می‌شویم و می‌بینیم که بدن، زنده بودنش به خاطر ریشه‌ای است که در آن است و پیوسته فیض وجود و حیات را از خدا می‌گیرد و به او می‌رساند.

باید از رختخواب خوشی که برای خود در دنیا پهن کرده‌ایم، بیدار شویم، دستانمان را به تکبیر و تهلیل بلند کنیم و خدایی را شکر گوییم که در عین بی‌نیازی‌اش از ما، نور وجود را به واسطۀ پیامبری که وصل به اوست، برای ما رسانده است. برای ما نردبانی گذاشته از زمین به آسمان، که همان قلب ماست؛ برای اینکه ما را از زندان و چاه ظلمات درآورد و از خواب و مستی طبیعت نجات دهد.

امروزه همۀ ما سرگردانی دنیا را می‌بینیم. همه به دنبال راهی برای رسیدن به آرامش هستند. اگرچه عده‌ای با فرو رفتن در غفلت و پوچی دنیا، خود را با شهوات، قدرت، مال، صنعت، علم و تکنولوژی تخدیر می‌کنند؛ اما واقعیت این است که بشر امروز، دیگر نه حاضر است به دین کلیشه‌ای قرون وُسطا برگردد و نه دلش به جلواتی که مدرنیته به او می‌دهد، آرام می‌گیرد.

در این میان در مملکت ما، امام خمینی(قدّس‌سرّه) پرچمی را برافراشت که تار و پودش از مبارزه با ظلم‌ها، زندان رفتن‌ها، شکنجه‌ها و تبعیدها در اعتراض به بی‌تمدنیِ غرب بود. این نور در افق تاریخ درخشید و تاریخ وجود ما را به یادمان آورد. تمام محاسبات سنّتی و جدید دنیا را به هم ریخت و با مطرح کردن حقیقت اسلام و ولایت که همان حضور خدا در متن جان انسان‌هاست، نور خود را به آنان که دنبال حقیقت‌اند، رساند و سکّوی صعودشان را به تاریخ اصلی‌شان باز کرد.

امروز وظیفۀ ماست که بفهمیم کجای تاریخ کیهانی(هجری شمسی) و کجای تاریخ وجودی و دینی هستیم و موجودیتمان را در این دو بُعد بشناسیم. بفهمیم اصل قضیه در تاریخ انبیا و اولیا(علیهم‌السلام) چه بوده و خداوند این بشرِ هبوط‌کرده در زمین را با کدام قوانین می‌خواهد از اسفل‌سافلین به اعلی‌علّیین برساند. کیفیت عبور از وجه‌الخلقی و ظواهر و توجه به وجه‌اللّهی و وجود را دریابیم و نه با فرار به سمت تخدیرات، نه با فرار از مملکت، نه فرار از مسئولیت و تلاش، بلکه با قرار گرفتن در جاذبۀ دین و معرفت الهی، به انسانیت برسیم و یک انسان حقیقی شویم.

 


[1]- جامع الأخبار، ص۴۰.

[2]- نهج الفصاحة، مجموعه كلمات قصار حضرت رسول(صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله)، ص602.

[3]- اینکه ما با زبان قرآن که عربی است، آشنایی نداریم، دلیل موجّهی نیست برای اینکه با قرآن انس نداشته و با آن بیگانه باشیم؛ چنان‌که سخت‌ترین علوم روز را که هیچ آشنایی با آن‌ها نداشتیم، با تلاش و تحمل سختی‌های فراوان فراگرفته‌ایم. پس استعداد یادگیری زبان قرآن را نیز داریم.

[4]- مجموعه آثار شهید مطهری، ج23، ص203.

 



نظرات کاربران

//