امام در توحید ولایی

امام در توحید ولایی

 

در ادامهٔ بحث «رابطهٔ تاریخ هویت انسان با تاریخ انقلاب اسلامی» (جلسۀ 7، 7 رمضان 1445) به تبیین موضوع «امام در توحید ولایی» می‌پردازیم.

با حرکت در مسیر تاریخ و بررسی مراتب وجود در توحید، عدل، نبوت و امامت، تفاوت توحید الوهی و توحید وجودی را در طول تاریخ یافتیم تا بفهمیم انسان‌های عصر امروز به‌ویژه مسلمانان چگونه می‌توانند به کمال لایقشان برسند.

دریافتیم که عصر امروز، زمان ظهور نبوت و رسالت و ظاهر دین نیست؛ زیرا نبوت با بعثت خاتم‌الانبیا(صلی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) تمام شده است. آنچه امروز مسلمانان به‌ویژه شیعیان مأمور اجرای آن هستند، عبور از ظاهر دین و رسیدن به باطن آن است؛ اگرچه برای رسیدن به باطن باید از ظاهر حرکت کرد و ظاهر، قابل نفی نیست.

با نگاهی به تاریخ درمی‌یابیم چگونه توقف در ظاهر دین و اجرای دستورات شریعت بدون توجه به حقیقت آن که ولایت است، مسلمانان را به جایی رساند که مظاهر ولایت یعنی اولیای الهی و اوصیای نبی خاتم(صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) را یکی پس از دیگری مسموم یا مقتول کرده و برای آخرین ایشان نیز غیبت را رقم زدند.

با بررسی زندگی انبیای گذشته می‌بینیم که تجلی کفر در زمان آن‌ها کاملاً آشکار بوده است. یعنی فرعون‌ها و نمرود‌ها به‌طور علنی ادعای خدایی می‌کردند و مردم نیز آن‌ها را می‌پرستیدند. پرستش بت‌های سنگی و چوبی و ماه و ستارگان و سایر مظاهر طبیعت نیز رواج داشت و این‌گونه شرک جلی در برابر شرک خفی قد علَم کرده بود.

با بعثت پیامبر خاتم(صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) بساط شرک جلی برچیده شد و توحید جلی جای آن را گرفت. ظاهر دین و شریعت، حاکم شد؛ اما به دلیل عدم درک حقیقت نبوت، شرک خفی در باطن‌ها رسوب کرد.

به شهادت رسیدن امامان معصوم(علیهم‌السلام) به دست مسلمانانی که معتقد به ظاهر دین و اهل نماز و روزه و جهاد بودند، به خوبی نشان می‌دهد که داشتن توحید الوهی و اعتقاد به اسلام و نبوت، به‌تنهایی برای سعادت انسان کافی نیست و توحید وجودی را می‌طلبد که همان اعتقاد و التزام به ولایت یعنی باطن و استمرار نبوت است.

متأسفانه این جریان در طول تاریخ از همان رحلت پیامبر(صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) و پس از آن در حکومت بنی‌امیه و بنی‌عباس تا حکومت‌های شاهنشاهی عصر حاضر، در ممالک اسلامی امتداد یافته است. حتی با بررسی تاریخ کشور خودمان ایران نیز می‌بینیم علی‌رغم حاکمیت اسلام و رواج توحید الوهی در جامعه، تا پیش از انقلاب اسلامی خبری از توحید وجودی نبوده و بعید نیست همین امر از عوامل طول غیبت بوده باشد.

در روایت آمده است: «لَوْلَا الْحُجّةُ لَسَاخَتِ الْأرْضُ بِأهْلِهَا[1]

اگر حجت نبود، هرآینه زمين مردم را به كام خود فرومی‌كشید.

هیچ موجودی در عالم نیست که بدون ولایت امام زمان(عجّل‌اللّه‌فرجه) حیاتش را ادامه دهد و اگر امام از هستی غایب شود، هستی از هم می‌پاشد. اما امروز می‌بینیم که زمین و آسمان و اهل آن سر جایشان هستند. یعنی حجت خدا در نظام هستی هست. پس مشکل کجاست؟ امام در وجود ما غایب است. با این حال، ما نه‌تنها حیات دنیوی‌مان را ادامه می‌دهیم و عین خیالمان نیست، بلکه حیات دینی‌مان هم سرجای خودش است و فکر می‌کنیم چقدر دین‌داریم!

اما آیا واقعاً زنده‌ایم و دین‌داریم یا اینکه خود را زنده می‌پنداریم؟! ما نفس می‌کشیم، می‌خوریم و می‌خوابیم، نماز می‌خوانیم و روزه می‌گیریم؛ اما تفکر سود و زیان جزئی و حبّ و بغض شخصی، جنگ و صلح‌ها و اشک و لبخندهایی که به بُعد مادی و هوای نفس ما برمی‌گردد، مثل زمینی که اهلش را بلعیده باشد، عقل و روح و وجود ما را بلعیده است.

عبادت بدون ولایت، اثر ندارد؛ ولی ما بدون اینکه نور ولایت را جان و زندگی خود ظهور داده باشیم، متوهّمانه از عباداتمان اثر می‌بینیم و به انجام صوریِ آن‌ها راضی شده‌ایم. راحت نشسته‌ایم و برای تعجیل در فرج، کاری نمی‌کنیم. فکر می‌کنیم غیبت امام جزء مقدّراتی است که خدا برای ما و امام تقدیر کرده است! اما چرا؟!

خداوند مجرای پرورش استعدادهای انسانیِ ما را در حقیقتی به نام انسان کامل در نظام هستی قرار داده است. چرا بی‌دلیل بخواهد او را پس پردۀ غیبت ببرد و ما را از این نعمت بزرگ بازدارد؟ به بیان شیخ طوسی: «وجوده لطف و عدمه منّا»؛ وجود امام، لطف است و غیبتش از ماست. پس باید از این رکود و رضایت کاذب درآییم و برای آمدنش کاری کنیم.

ولی متأسفانه ما به جای اینکه در طلب او به درگاه خدا استغاثه کنیم و در غیبتش حیات انسانی خود را در خطر ببینیم، راحت نشسته‌ایم و به داشتن همین دین ظاهری و اعمالی که اثر چندانی در تعالی و عروج ما نگذاشته‌اند، دل خوش کرده‌ایم. دل‌خوش به محبتی شده‌ایم که سیّئات ما را می‌برد[2]؛ درحالی‌که اثر واقعی این محبت در محو سیّئات از وجود ما، برداشتن پردۀ غیبت است و اگر تا به حال این پرده برداشته نشده، یعنی محبتمان آن‌قدر با معرفت نبوده که بتواند محور حبّ و بغض‌هایمان را تغییر دهد تا یکدله شویم و فقط ظهور امام را بخواهیم.

ما می‌پنداریم دین داریم؛ اما دانستیم حقیقت دین، توحید ولایی است و توحید ولایی یعنی تسلیم در مقابل قوانین تکوینی و تشریعی خدا. پس می‌شود ظاهر دین را داشت، ولی حقیقتش را فراموش کرد، یعنی تابع ولیّ نبود!

در روایتی از امام سجاد(علیه‌السلام) آمده است: هنگامی كه بهشتیان وارد بهشت می‌شوند و به باغ‌ها و خانه‌هایشان می‌روند که غرق در انواع نعمت‌های بهشتی است، خداى جبّار بر آنان مُشرف می‌گردد و می‌فرمايد: «ای دوستان و اهل طاعت من که در جوارم هستید؛ آيا شما را به چیزی بهتر از آنچه اکنون در آن هستید، خبر دهم؟» آن‌ها می‌گویند: «پروردگارا، دیگر بهتر از اين چیست؟» خدا پاسخ می‌دهد: «رضای من از شما و محبتم به شما بهتر و بزرگ‌تر از این است که اکنون دارید.» آن‌ها نیز پذیرفتند و این را تأیید کردند.[3]

پس می‌شود دین‌دار بود، ولی محبت خدا را نداشت؛ می‌شود در بهشت بود، ولی رضای خدا را نداشت؛ و محبت و رضایت، گنجی است که با ولایت یا همان توحید ولایی به دست می‌آید.

این روایت فقط برای قیامت نیست. امروز نیز ما به‌عنوان مسلمانانی که توحید الوهی داریم، فروع دینمان ترک نشده، حلال و حرام را رعایت کرده‌ایم‌ و نماز و روزۀ قضا نداریم، گویا در بهشتی از جنس لذت‌های معنوی نشسته‌‌ایم، بر اریکۀ بندگی‌هایمان تکیه زده‌ایم، از میوه‌های عباداتمان استفاده می‌کنیم و می‌گوییم خدا چه توفیقاتی به ما داده است! اما پیوسته این ندا در گوش جانمان طنین می‌اندازد که: «آیا شما را به چیزی بهتر از این‌ها خبر ندهم؟»

بهتر از این‌ها چیست؟ توحید ولایی؛ که اگر داشتیم، امام لااقل برای ما غایب نبود و در وجودمان و بر تصمیم‌گیری‌هایمان در زندگی حکومت می‌کرد، نه اینکه طبق سود و زیان شخصی تصمیم بگیریم و حتی در اجرای فقه که حاکمیت امام در ظاهر است، قاطع نباشیم.

از امام صادق(علیه‌السلام) روایت شده است:

«رَأْسُ طَاعَةِ اللَّهِ، الرِّضَا بِمَا صَنَعَ اللَّهُ فِيمَا أَحَبَّ الْعَبْدُ وَ فِيمَا كَرِهَ[4]

در رأس اطاعت از خدا، خشنودى به آن چیزی است که او می‌كند، چه خوشايند بنده باشد چه ناخوشايند او.

اطاعت خدا این نیست که فقط در اقبال‌های دنیا فرمان‌بردار او باشیم؛ بلکه باید ببینیم در پشتْ کردن‌های دنیا و مواقعی که دنیا با ما خوب تا نمی‌کند، راضی به قضای خدا و تسلیم امر او در وجود هستیم یا نه.

مثلاً هنگامی که آسیبی به ما می‌رسد یا بیماری‌ای بر ما عارض می‌شود، بپذیریم که خاصیت عالم ناسوت، فانی بودن است. راضی باشیم به رضای خداوندی که درهم‌آمیختگی حق و باطل، بیماری و سلامت، و خوشی و ناخوشی را خاصیت و قانون عالم ناسوت قرار داده است. به جای اینکه طلب‌کارانه خود را به‌خاطر این حوادث، مُحق بدانیم و از خدا طلب اجر کنیم، راضی به قضای الهی باشیم.

این‌ها همان حقایقی هستند که ما را از ظاهر دین به باطن آن می‌رسانند؛ که ما امت آخرالزمانیم و نه باطن به‌تنهایی راضی‌مان می‌کند، نه ظاهر؛ بلکه استعداد جمع هردو جنبه را داریم. می‌توانیم در دنیا زندگی کنیم، اما در همه حال و همه چیز، خدا را ببینیم و نه هنگام قرار گرفتن در معرض ادبارهای دنیا و ناراحتی‌ها، افسرده و ناامید شویم، نه در خوشی‌ها و اقبال‌های دنیا سرخوش شویم.

توحید وجودی و ولایی جمع ظاهر و باطن یا همان وحدت و کثرت است. با این نگاه، خدا در عین نزدیکی، دور است و در عین اینکه به تصور و درک احدی درنمی‌آید، هستی را آفریده تا شناخته شود. بنده نیز در عین اینکه آگاهی و علمی از خود ندارد، می‌تواند به حکمت برسد و حقیقت اشیاء و پدیده‌ها را درک کند. ببینید با این نگاه، چقدر انسان از بود و نبودها راحت می‌شود و زیبا و در آرامش زندگی می‌کند.

پس از این وارد موضوع امامت می‌شویم و آن را در توحید الوهی و توحید ولایی مقایسه می‌کنیم. در توحید الوهی، باور به امامت هست؛ اما چون به قشر و ظاهر دین برمی‌گردد، می‌تواند از انتصاب خدا، به انتخاب سقیفه برود.

اهل سقیفه اگر امامت را قبول نداشتند، برای خویش امام برنمی‌گزیدند. آنان معتقد بودند بعد از پیامبر(صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) به کسی نیاز دارند که ریاست امور دینی را بر عهده گیرد و مردم را به مصالح دین و دنیایشان ترغیب کند. اما چون حقیقت دین را نمی‌دیدند، با اینکه پیامبر(صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) حضرت علی(علیه‌السلام) را جانشین خود معرفی کرده بود، به صلاح‌دید خویش او را کنار گذاشتند و دیگری را انتخاب کردند؛ و همین ریشۀ اجتهاد در اهل سنت شد.

بدین‌گونه اگرچه ظاهر اسلام و فروع دین حفظ شد، مقدمات فروع مثل اذان و وضو را عوض کردند. الفاظ قرآن را حفظ کردند، اما مفاهیم قرآن را عوض کردند. امام در نگاه آنان شخصی بود که بتواند منافع مسلمانان را به مصلحت خویش حفظ کند و با این مبنا، بعد از رسول ‌اکرم(صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) امامانی برای خود تعیین کردند؛ از ابوبکر و عمر گرفته تا خلفای اموی و عباسی.

اما این نگاه فقط برای اهل سنّت نیست. ما نیز اگرچه همان‌گونه که پیامبر(صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) فرموده، فرزندان او را امام خویش گرفته‌ایم، ممکن است همین نگاه را داشته باشیم. چگونه؟ اینکه امام را شخصی مثل خود و بقیه، اما بهتر از همه بدانیم که ظاهر دین را برای ما حفظ می‌کند؛ درنتیجه به تقلید از او در ظاهر اعمال عبادی‌مان بسنده کنیم و چون تسلیم او نیستیم، گاهی به مصلحت خویش در همان ظاهر و حلال و حرام هم دست ببریم و در عمل، اخلاق و عقیده، خواست خود را توجیه کنیم. چنان‌که فرقه‌های مختلف امامیه در طول تاریخ این‌گونه پدید آمده‌اند.

اما امامت در توحید ولایی چگونه است؟

امام باقر(علیه‌السلام) روایتی از رسول‌خدا(صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) نقل کرده‌اند که می‌فرماید:

«النُّجُومُ أَمَانٌ لِأَهْلِ السَّمَاءِ وَ أَهْلُ بَيْتِي أَمَانٌ لِأَهْلِ الْأَرْضِ. فَإِذَا ذَهَبَتِ النُّجُومُ، أَتَى أَهْلَ السَّمَاءِ مَا يَكْرَهُونَ؛ وَ إِذَا ذَهَبَ أَهْلُ بَيْتِي، أَتَى أَهْلَ الْأَرْضِ مَا يَكْرَهُونَ‏.»

ستارگان، امان و امنیت اهل آسمان هستند و اهل‌بیت من امان اهل زمین. اگر ستارگان بروند، ناپسندی‌ها بر اهل آسمان زیاد می‌شود و اگر اهل‌بیت من نباشند، هرچه بلاست، بر سر اهل زمین می‌ریزد.

آن‌گاه امام ادامه دادند:

«يَعْنِي بِأَهْلِ بَيْتِهِ الْأَئِمَّةَ الَّذِينَ قَرَنَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ طَاعَتَهُمْ بِطَاعَتِهِ... وَ هُمُ الْمَعْصُومُونَ الْمُطَهَّرُونَ الَّذِينَ لَايُذْنِبُونَ وَ لَايَعْصُونَ وَ هُمُ الْمُؤَيَّدُونَ الْمُوَفَّقُونَ الْمُسَدَّدُونَ، بِهِمْ يَرْزُقُ اللَّهُ عِبَادَهُ وَ بِهِمْ تُعْمَرُ بِلَادُهُ وَ بِهِمْ يُنْزِلُ الْقَطْرَ مِنَ السَّمَاءِ وَ بِهِمْ يُخْرِجُ بَرَكَاتِ الْأَرْضِ وَ بِهِمْ يُمْهِلُ أَهْلَ الْمَعَاصِي وَ لَايُعَجِّلُ عَلَيْهِمْ بِالْعُقُوبَةِ وَ الْعَذَابِ. لَايُفَارِقُهُمْ رُوحُ الْقُدُسِ وَ لَايُفَارِقُونَهُ وَ لَايُفَارِقُونَ الْقُرْآنَ وَ لَايُفَارِقُهُمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ[5]

یعنی اهل‌بیت پیامبر(علیهم‌السلام) امامانی هستند که خدای عزّوجلّ طاعت آنان را با طاعت خود قرین کرده... و معصوم و پاک‌اند، گناه و معصیت ندارند و مورد تأیید و توفیق و حمایت خدا هستند. خدا به واسطۀ آن‌ها به بندگانش روزی می‌دهد و شهرها را آباد می‌کند؛ به واسطۀ آن‌ها باران از آسمان می‌بارد و برکات زمین حاصل می‌شود؛ به واسطۀ آن‌ها گنهکاران مهلت می‌یابند و در عذابشان تعجیل نمی‌شود. روح‌القدس و قرآن از آن‌ها جدا نمی‌شوند و آن‌ها نیز از روح‌القدس و قرآن، جدا نمی‌گردند.

این است مقام امام در توحید ولایی، نه عنوانی اعتباری و تشریفاتی که مردم به او بدهند. یک موحّد ولایی می‌داند که اگر آسمان و زمین به او روزی می‌دهند و اگر نور قرآن و حقیقت به او می‌رسد، تنها به یُمن وجود امام است. چنین شخصی دیگر نه می‌تواند حقّ امامت امام را غصب کند، نه می‌تواند در عمل به دین و قرآن کوتاهی کند و نه می‌تواند غلط یا بیش از اندازه در طبیعت تصرف نماید؛ چون مطیع و تسلیم مقام حقیقی امام است.

زیارت حضرت صاحب‌الأمر(عجّل‌اللّه‌فرجه)

در ادامۀ تبیین زیارت آن حضرت در مفاتیح‌الجنان به اینجا رسیدیم:

«مَوْلَایَ فَإِنْ أَدْرَکْتُ أَیّامَکَ الزَّاهِرَةَ وَ أَعْلَامَکَ الْبَاهِرَةَ، فَهَا أَنَا ذَا عَبْدُکَ الْمُتَصَرِّفُ بَیْنَ أَمْرِکَ وَ نَهْیِکَ

مولای من، پس اگر دوران درخشان و پرچم‌های روشنت را درک کنم، من همان بنده‌ای هستم که فقط به اوامر و نواهی تو اهتمام دارم.

این یعنی وقتی در دوران غیبت به وظایف خود عمل کرده باشیم، اگر عصر ظهور حضرت و حکومت برحقّ او را درک کنیم، جز عمل به آنچه او امر کرده و ترک آنچه او نهی فرموده، کاری نداریم. اما اگر امروز آمادگی لازم برای دوران حکومت امام زمان(عجّل‌اللّه‌فرجه) را کسب نکنیم، چگونه در آن روز خواهیم توانست اوامر او را بدون چون و چرا بپذیریم؟

همان‌طور که اعضای بدنمان عبدِ نفس ما و در تصرف آن هستند و در برابر ارادۀ نفس برای حرکت دادنشان هیچ نظر و اعتراضی ندارند، ما نیز فردا باید متصرّف در امر و نهی امام باشیم؛ اما این به شرطی میسّر است که امروز این بندگی و اطاعت را تمرین کرده باشیم، نه اینکه همه چیز حتی دین را براساس نفس و هوای خود تعریف کرده باشیم.

آیا تا به حال به این فکر کرده‌ایم که اگر ما آن دوران را ببینیم، از امام چه می‌خواهیم؟ آیا باز هم درخواست‌هایی برای برطرف شدن مشکلات زندگی دنیایی‌مان از او داریم؟ یا باز توقعات بی‌جایمان در مقایسه کردن‌ها و... را نزد امام می‌بریم؟ اما اگر عبد و متصرّف در پیشگاه او شده باشیم، از او چه می‌خواهیم؟

«أَرْجُو بِهِ الشَّهَادَةَ بَیْنَ یَدَیْکَ وَ الْفَوْزَ لَدَیْکَ

امید دارم که در پیش رویت شهید شوم و به رستگاری نزد تو برسم.

در این عبارت باید چگونه مردن را بیاموزیم. شهادت آن‌گونه که ما می‌پنداریم، شوخی نیست. وقتش که برسد، باید بتوانیم از همۀ آرزوهای برآورده‌نشده و برنامه‌هایی که برای آینده داشتیم، دست بکشیم و به استقبالش برویم.

«مَوْلایَ فَإِنْ أَدْرَکَنِی الْمَوْتُ قَبْلَ ظُهُورِکَ، فَإِنِّی أَتَوَسَّلُ بِکَ وَ بِآبَائِکَ الطّاهِرِینَ إِلَی اللّهِ تَعَالَی وَ أَسْئَلُهُ أَنْ یُصَلِّیَ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ یَجْعَلَ لِی کَرّةً فِی ظُهُورِکَ وَ رَجْعَةً فِی أَیّامِکَ، لِأَبْلُغَ مِنْ طَاعَتِکَ مُرَادِی وَ أَشْفِیَ مِنْ أَعْدَائِکَ فُؤَادِی

مولای من، پس اگر پیش از ظهور تو مرگم فرا رسید، همانا من به توسل تو و پدران پاکت خدا را می‌جویم و از او می‌خواهم بر محمد و آلش درود فرستد و مرا در عصر ظهورت برگرداند تا آن‌طور که می‌خواهم، اطاعتت کنم و قلبم از [انتقام] دشمنانت شفا گیرد.

ما هنگام مردن چه می‌بینیم؟ آن زمانی که خبر از مال و اولاد و مقام و... نیست. شیعۀ ولایی هنگام مرگ، مولایش و پدران او را می‌بیند و در حال توسل به آن‌ها می‌میرد؛ چیزی از خدا نمی‌خواهد، جز اینکه مقام اولیائش را بالا ببرد و او را جزء رجعت‌کنندگان قرار دهد و آرزویی جز اطاعت مولایش ندارد.

سه مرحلۀ چگونه در غیبت بودن، چگونه در ظهور بودن و چگونه مردن را در این زیارت بررسی کردیم. چه خوب است اگر این‌ها را منشوری برای خود بدانیم و در همۀ شئون زندگی، عمل به آن‌ها را مدّنظر قرار دهیم.

 


[1]- مستدرک سفينةالبحار‏، ج5، ص278.

[2]- اشاره به حدیث نبوی در إرشاد القلوب، ج۲، ص۲۳۴ : «حُبُّ عَلِيِّ بْنِ أَبِيطَالِبٍ(علیه‌السلام) حَسَنَةٌ لَاتَضُرُّ مَعَهَا سَيِّئَةٌ»؛ دوستى على‌بن‌ابىطالب(علیه‌السلام) حسنه‌ای است كه با آن هیچ گناهى زيان نمی‌رساند. 

[3]- تفسیر العیاشی، ج۲، صص۹۶-97 ؛ بحارالأنوار، ج8، صص140-141.

[4]- بحارالأنوار، ج68، ص139.

[5]- علل الشرائع، ج1، صص123-124.

 



نظرات کاربران

  • عالی خدا قوت

    ۱۴۰۳/۰۱/۰۷

//