ارتباط انسان کامل با هستی

ارتباط انسان کامل با هستی

 

در ادامهٔ بحث «رابطهٔ تاریخ هویت انسان با تاریخ انقلاب اسلامی» (جلسۀ 10، 10 رمضان 1445) به تبیین موضوع «ارتباط انسان کامل با هستی» می‌پردازیم.

دانستیم تاریخ وجود انسان، اتصال به ولایت در جلوۀ انسان کامل است. در ادامه می‌خواهیم ارتباط این تاریخ را با تاریخ کیهانی انسان بررسی کنیم و ببینیم آن تاریخ وجودی در بستر این تاریخ کیهانی، چه سیری داشته و به کجا رسیده است.

انسان کامل یا همان ولایت، نقطۀ مشترک تمام موجودات است. همۀ موجودات با ولایت ارتباط و اتصال دارند و این اتصال مانند اتصال شاخ و برگ به ریشۀ درخت است که همۀ بودن و رشد و نموّ گیاه به ریشه بستگی دارد. در همۀ موجودات، این ارتباط به صورت تکوینی انجام می‌پذیرد. اما در انسان که دو بُعد مادی و معنوی دارد، در بُعد مادی به صورت تکوینی و در بُعد معنوی با اختیار انجام می‌پذیرد.

این مسئله فقط مربوط به مسلمانان نیست؛ بلکه این، تاریخ انسانیت است و تمام انسان‌ها، هم ارتباط تکوینی با ولایت دارند و هم در حرکت معنوی و وجودی خود ملتزم به حرکت و ارتباط با مظاهر ولایت اوصیاء زمانشان بودند. البته ولایت قبل از پیامبر خاتم(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) به صورت پنهان و در سرّ با انبیا بود. ولی با ظهور پیامبر خاتم(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) در روز غدیر آشکار شد و ادراک آن از خفا بیرون آمد.

در غدیر، پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) دستور گرفت که رسالت خدا را ابلاغ کند. رسالت خدا چه بود؟ ظهور و شناخته شدنش با جعل خلیفه در زمین؛ و این همان ولایت است. غدیر، روزی بود که تاریخ وجود با کیهان و آفاق با انفس منطبق شد و خدا بستر صعود انسان را به وسعت تمام تاریخ و تمام زمین گسترد.

ما در وجود، پیوسته در سفرۀ ولایت روزی می‌خوریم و تاریخ وجود و بقای ما به وجود و بقای امام متصل است. چنان‌که در زیارت جامعۀ کبیره می‌خوانیم: «أَجْسَادُكُمْ فِي الْأَجْسَادِ وَ أَرْوَاحُكُمْ فِي الْأَرْوَاحِ وَ أَنْفُسُكُمْ فِي النُّفُوسِ». در این بیان شریف به ارتباط نفوس جزئی با نفس کلی در همۀ مراتب اشاره شده است.

اما انسان در طول تاریخ از شناخت و درک حقیقت ولایت و چگونگی اتصال به انسان کامل، غافل بوده است. کم بوده‌اند کسانی که این ارتباط را یافته‌اند و توانسته‌اند با هدایت انبیا، با اوصیاء آن‌ها و حقیقت ولایت حرکت کنند و به تاریخ وجودی خود وصل شوند. بیشتر مردم، وجود خود را از یاد بردند و دین را فقط براساس ظاهر و موجودیت پذیرفتند.

در زمان ظهور اسلام، مسیحیان و یهودیان به دو دسته تقسیم شدند. عده‌ای اسلام را کامل‌کنندۀ دین خود یافتند و با اسلام آوردن، دین خود را کامل کردند. اما عده‌ای در صدد دشمنی برآمدند و چون قرآن کتابی بود که قادر به تحریفش نبودند، مسیر ظهور این دین را تغییر دادند و در سیر حرکت وجودی با ولایت که حقیقت اسلام بود، مانع گذاشتند.

چگونه؟ برخی از آن‌ها که اغلب یهود بودند، به دروغ ایمان آوردند و در بین مسلمانان نفوذ کردند. تا حد زیادی هم موفق شدند و با فریب و فتنه توانستند بیشتر مسلمانان را از مسیر توحید وجودی به عمل‌گرایی ظاهری بکشانند.

البته کسانی که براساس اعتقاد و توحید وجودی حرکت می‌کنند، در اعمال ظاهری نیز کوتاهی ندارند؛ ولی می‌توان کسانی را به عمل‌گرایی صِرف و بدون اعتقاد عمیق وادار کرد و متأسفانه این روندی بود که در سقیفه پایه‌گذاری شد و تا امروز در جهان اسلام ادامه دارد.

این دشمنان که ریشه در یهود داشتند، خود را اهل دین نشان دادند و با استفاده از جهل و دنیاخواهی مردم، زمام ظاهر دین را در جامعه به دست گرفتند. آن‌ها ظاهر دین را حفظ کردند تا بتوانند در باطن دست ببرند. پیمان بستند در اولین قدم، حضرت علی(علیه‌السلام) را که مظهر وجود و خلیفۀ خدا بود، کنار بزنند تا راه شناخت و بندگی خدا بسته شود.

بعد از وفات پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) دست به کار شدند. در سال‌های آخر، بیشتر باطن بر مردم حاکم بود و آن‌ها چندان توجهی به مال‌اندوزی نداشتند. اما اهل سقیفه به تمام خانه‌های مدینه، آذوقه رساندند و آن‌ها را تطمیع کردند تا توجهشان به ماده و دنیا برگردد. بعد با دلایل کثرتی ازجمله جوانی، بی‌تجربگی و شوخ‌طبعی مولا علی(علیه‌السلام) او را کنار گذاشتند و خود به خلافت رسیدند. بعد هم با فتوحاتشان پای فرهنگ‌های غیر الهی را به جهان اسلام باز کردند.

امام علی(علیه‌السلام) چطور سکوت کرد؟ زیرا باید اصل اسلام حتی همان اسلام ظاهری حفظ می‌شد تا بستر برای یافتن حقیقت وجود و باطن ولایت در طول قرون پدید آید. به این ترتیب اسلام ظاهری حفظ شد و سال‌ها در حکومت امویان و عباسیان و بعد هم شاهان دیگر ادامه یافت. اما حقیقت دین، فرصت ظهور پیدا نکرد؛ حتی در مملکت ما در دوران صفوی که ظاهراً حکومت شیعی برقرار بود.

تا آنکه به لطف خدا و ائمه(علیهم‌السلام) در سال ۵۷ جرقّه‌ای در ایران زده شد و دریچه و نگاهی به سمت وجود باز شد. با انقلاب اسلامی، زمینۀ نگاه به باطن مهیّا شد و انقلاب جاری شد و به همۀ نقاط عالم کشیده شد. این انقلاب براساس تغییر فرهنگ بوده است، نه برای تغییر آب و نان مردم. اگر در این انقلاب «مرگ بر آمریکا» گفته می‌شود، این مرگ به فرهنگ آمریکایی است که خدا را نادیده گرفته و شیطان و نفس را حاکم کرده است.

امروز به حمد الهی نزدیک به نیم قرن است که با تمام دشمنی‌ها و هجمه‌هایی که به این انقلاب از داخل و خارج وارد شده و می‌شود، نتوانسته‌اند این جرقّه را خاموش کنند. حال، وظیفۀ ما در این زمانه چیست؟ ما باید روحیه، نگاه و بینش خود را از فرهنگ سقیفه‌ای دور کنیم. وقتی بینش، روحیه و نگاهمان تغییر کند و براساس وجود حرکت کنیم، ناخودآگاه زندگی ظاهری‌مان نیز کم‌کم تغییر خواهد کرد و ولایی خواهد شد.

فتنه‌های عجیب و غریبی در راه است. اگر نتوانیم این جرقّه‌ای را که از عالم غیب برایمان زده شده، شناسایی کنیم و به آن نگاه سیاسی و اقتصادی داشته باشیم، دوباره امام غایب را در غیبت نگاه خواهیم داشت. باید دریابیم که ریشۀ انقلاب به کجا برمی‌گردد و هدفش چیست.

درست است که در حکومت مهدوی، سیاست و اقتصاد هم اصلاح می‌شود؛ آسمان و زمین، برکات خود را می‌دهند و همه در امنیت و آسایش زندگی می‌کنند. اما انقلاب ما فقط جرقّه‌ای از آن نور است و ما باید در این نور، ثابت‌قدم و صبور باشیم تا در مشکلات، از حقیقت هدف انقلاب دور نشویم. اگر مقصد را بشناسیم، می‌فهمیم که این انقلاب برای باز شدن مجرای وجود در عالم آمده، نه اینکه چند صباحی زندگی مادی ما بهتر شود.

انقلاب ما انقلاب ولایت فقیه است و فقه یعنی به عمق دین رفتن؛ که این عمق، درهای وجود را برای ما باز می‌کند. در این دوره، گریزی از سختی‌ها نیست؛ اما متأسفانه خیلی از ما، همۀ حرفمان بالا و پایین شدن قیمت اجناس و طلا و دلار است.

باید مراقب باشیم؛ که زندگی آیندگانمان به نگاه و بینش امروز ما بستگی دارد. باید وجود را بشناسیم تا بتوانیم مراقب این جرّقه باشیم. بفهمیم هدف خلقت، ظهور انسانیت در ولیّ خداست که از غدیر آغاز شده و امروز به این دورۀ منحصر به فرد در تمام زمان و تمام زمین یعنی دورۀ ولایت فقیه رسیده است. اکنون نیز بقای انسان و انسانیت به ولایت است؛ نه به پیشرفت علم و صنعت و... . تا انسان کامل هست، راه برای کمال انسان‌ها باز است؛ اما بدون او انسانی نیست.

او روح هستی و باطن دین است؛ ظاهر هم اگر وجود دارد، به خاطر باطن است. همان‌گونه که ابقای بدن به نفس ناطقه است. اصلاً بدن در خدمت نفس است. به همین دلیل کسی که صرفاً برای حفظ بدن کار می‌کند، عاقل نیست؛ زیرا بدن، فانی است و نمی‌ماند، ثابت نیست و همیشه در حال کون و فساد است. مهم، نفس ناطقه است.

مثلاً چشم و گوش فقط ابزارِ دیدن و شنیدن هستند و تا قوّۀ بینایی و شنواییِ نفس نباشد، کار نمی‌کنند. اما باید حفظ شوند؛ چون اگر آسیبی به این ابزار برسد، نفس نمی‌تواند ببیند و بشنود، یعنی به غیبت می‌رود. پس همۀ انرژی و حبّ و بغض خود را باید بر محور باطن و نفس ناطقه خرج کنیم و نیازهای ظاهر را هم در مسیر تکامل باطن برطرف نماییم.

امام هم برای ما همین است و اگر نباشد، حیات واقعی نداریم. همان‌طور که وقتی با مرگ، نفس از بدن جدا می‌شود، اعضای بدن نه‌تنها کار نمی‌کنند، بلکه فاسد و متعفّن می‌شوند و کسی حتی تحمل دیدن آن‌ها را ندارد، مگر کور باشد. دنیای بدون امام هم فساد و آلودگی در آن موج می‌زند و حتی اگر تمام نعمت‌ها از سر و رویش بریزد، دوست‌داشتنی نیست. پس چطور دنیای بی‌ولایتی که غرب دارد، ممکن است برای ما دلچسب باشد؟ هرقدر هم پر زرق و برق باشد!

بدون ولایت، حتی ظاهر دین هم تأثیر و نور ندارد و عبادات و خیرات در جای خود نمی‌نشیند. اگر امام نباشد، کمال از ما منقطع می‌شود، همه جا خیر و شر مخلوط می‌گردد و همۀ عالم را فساد می‌گیرد. آن‌وقت نه خور و خوابمان به‌جاست و بدن سالمی داریم، نه نماز و روزه‌مان نور معنا دارد. پس غم اصلی‌مان باید غیبت امام باشد، نه کم و زیاد دنیا. اما چطور این‌قدر آرامیم و خیالمان راحت است؟!

البته امام در هستی هست که اگر نبود، همه چیز از هم می‌پاشید؛ اما در بُعد اختیاری برای ما انسان‌ها غایب است. همان‌طور که نفس ناطقه برای ظهور خود به اعضا و جوارح سالم نیاز دارد، ما نیز به عنوان پیکرۀ انسان کامل تا سالم نشویم، امام از ما ظهور نخواهد کرد.

حال آیا ما با این فکر و روحیه و سبک زندگی، سالم هستیم؟ با این بدن که در آن حلال و حرام ریخته‌ایم و کلی دیدنی و شنیدنی‌های غلط به خوردش داده‌ایم؛ و قلبی که خالی از معرفت است و ملائکه را نشان نمی‌دهد! آن هم در دنیایی که تحت هجوم شیاطین است و آمریکای جنایت‌کار مدام در حال این طرف و آن طرف کردن افکار مردم است. در این اوضاع اگر در دعا و قرآن و عبادتمان به فهم وجودی نرسیم و درد اصلی را درک نکنیم، هر روز امام غایب‌تر می‌شود.

امروز امام هست، اما در پردۀ غیبت است. پس همه چیز هست، اما نیست! ظاهر دین هست، اما از معنای آن غافلیم؛ حق هست، اما با باطل آمیخته است؛ نماز و روزه هست، اما حضور قلب و تقوا نیست؛ نعمت‌های دنیا هست، اما آرامش و امنیت نیست. این احوال امتی است که امامشان غایب است؛ زیرا تمام نفوس همچون نطفه‌هایی هستند که در دامن ولایت می‌توانند به کمال خود برسند.

 



نظرات کاربران

//