انسان شناسی07 - جعل خلافت

جعل خلافت

در ادامۀ بحث «انسان‌شناسی در قرآن» (جلسۀ هفتم، 20 ربیع‌الاول 1435) به تبیین موضوع «  جعل خلافت » می‌پردازیم.

در بحث شناخت انسان، به آیات خلیفةاللّهی رسیدیم و این آیات را مرور کردیم. حال در ادامه می‌خواهیم با استفاده از نظرات بزرگان، بدانیم که اسماء چیستند؟ آیا لفظ و مفهوم یا معقولات فلسفی‌اند یا مسمّاهای عینی دارند؟ تعلیم اسماء، چه بوده که ملائکه نمی‌دانستند؟ و آیا حصولی بوده یا حضوری و شهودی؟

باید بدانیم هیچ یک از موجودات، امکان تعلیم حقیقت اسماء را نداشتند، مگر انسان؛ که به جهت جامعیت تمام مراتب هستی، استعداد و امکان فراگرفتن و تحمل تمامی اسماء را داشت. این بود که خداوند، او را خلیفه‌ی خود کرد و انسان، اشرف موجودات گشت. پس لازمه‌ی کرامت، شرافت و برتری آدم، علم به حقایق اسماء است و همین، سبب دریافت امداد تکوینی فرشتگان و راندن بی‌دردسر شیطان می‌شود. بُعد از خدا و فرشتگان و نرسیدن به قرب و کمال نیز، نتیجه‌ی نشناختن اسماء است.

در حقیقت، آن علمی كه خدا به انسان آموخت، غیر از علمی بود كه ملائكه از آدم آموختند. علمی كه برای آدم حاصل شد، حقیقت علم به اسماء بود، كه آدم را سزاوار خلافت الهی کرد. اما فرشتگان، تعلیم اسماء نشدند و فقط آدم، آنان را از اسماء، باخبر کرد؛ بی آنکه خلیفه‌ی خدا شوند!

به هر حال، اسماء الهی، حقیقت خارجی و مسمّای عینی دارند و باید از اعیان وجود انسان، کشف شوند، نه از الفاظش. آن عینیت هم، در مراتب آثارش ظهور می‌کند؛ که باید از همه گذشت و به حقیقتش رسید.

علامه طباطبایی(رحمةالله‌علیه) در این باره می‌فرماید:

«علم به اسماء آن مسمّیات، باید طوری بوده باشد كه از حقایق و اعیان وجودهای آن‌ها كشف كند؛ نه صِرف نام‌ها، كه اهل هر زبان برای هر چیز می‌گذارند. پس معلوم می‌شود آن مسمّیات و نامیده‌ها كه برای آدم معلوم شد، حقایق و موجوداتی خارجی بوده‌اند، نه چون مفاهیم كه ظرف وجودشان تنها ذهن است؛ و نیز موجوداتی بوده‌اند كه در پس پرده‌ی غیب، یعنی غیب آسمان‌ها و زمین، نهان بوده‌اند و عالِم شدن به آن‌ها، آن طور كه هستند، از یك سو تنها برای موجود زمینی ممكن بوده، نه فرشتگان آسمانی، و از سوی دیگر، آن علم در خلافت الهی، دخالت داشته است.»[1]

معلوم بودن اسماء نزد آدم، یعنی خود را با تمام مراتب وجود در عالم آن‌ها یافتن، نه دانستن ذهنی. وجود انسان، عالم اکبر است و همه‌ی مراتب هستی، در او منطوی است؛ لذا عالِم شدنش به اسماء، یعنی آن‌ها را از غیبِ مراتب وجودش بیرون کشد. اگر به مفاهیم ذهنی، اکتفا نکند و دنبال مصادیق عینی اسماء باشد، می‌تواند به رؤیت و شهود آن‌ها برسد و حقیقت توحید را در همه‌ی هستی بیابد. اما اگر در مفهوم بماند و به عالم اسماء وارد نشود، خود را از خدا جدا می‌بیند و در امیال و خواسته‌هایش، دچار "أرْبابٌ مُتَفَرِّقُون"[2] می‌شود!

"وَ إنْ مِنْ شَیءٍ إلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ مانُنَزِّلُهُ إلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ."[3]

عنداللّهی، مقام انسان است و خزائن اسماء حق، در وجود او نهادینه شده؛ اما از هر کس، در رتبه‌ی خودش به ظهور می‌رسد؛ و این همان قدَرهاست. انسان، ثابت سیّال است که ثابت، همان خزینه و مقام عنداللّهی است و سیّال، ظهورات خزینه و آنچه در شرایط گوناگون، از او بروز می‌کند. لذا انسان است که با مراتب گوناگون خود، می‌تواند اسرار الهی را حمل کند و خلیفه‌ی حق در زمین شود.

"وَ إذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إنِّی جاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلیفَةً..."

سیاق آیه‌ی خلافت، نشان از جدّی بودن حق در جعل خلیفه و استمرار این جعل دارد. علاوه بر این، "إنِّی جاعِلٌ..." نشان می‌دهد که در جعل این خلافت، واسطه‌ای در میان نبوده و خداوند، انسان را برگزیده است. جعل خلافت هم، علی‌الإتصال ادامه دارد و عالَم، استمرار ظهور حق در خلیفه‌اش است.

اینجاست که می‌فهمیم چرا فرموده‌اند: اگر کسی دو روزش مثل هم باشد، مغبون و زیان‌کار است[4]! زیرا مقام خلافت، آن‌به‌آن در وجود انسان، جعل می‌شود و لذا او هر لحظه باید وارد عالم نوی شود و مصادیق بالاتری را درک کند. نه اینکه در مفاهیم بماند و فکر کند فقط با کثرت عبادات و صورت اعمال، می‌تواند مقام خلیفگی را ظهور دهد.

 


[1]- ترجمه تفسیر المیزان، ج1، ص181.

[2]- اشاره به آیه 39، سوره یوسف : پروردگاران پراکنده!

[3]- سوره حجر، آیه 21 : و هیچ چیز نیست، مگر اینکه خزائنش نزد ماست؛ و آن را نازل نمی‌کنیم، مگر به قدر معلوم.

[4]- معانی الأخبار، 342، امام صادق(علیه‌السلام) : "مَنِ اسْتَوَى یوْمَاهُ، فَهُوَ مَغْبُونٌ".

 



نظرات کاربران

//