از ملک تا ملکوت

از ملک تا ملکوت

 

  در ادامهٔ بحث «انس با قرآن» (جلسۀ بیست و یکم، 25 رمضان 1434) به تبیین موضوع «از ملک تا ملکوت» می‌پردازیم.

ملکوت را در عالم بیرونی، بیان کردیم و گفتیم که آسمان و زمین و همه‌ی مخلوقات می‌خواهند با صورت مُلکی و ظاهر خود، ما را متوجه باطن و ملکوتشان کنند و حقیقت توحید را که در آن‌ها مکنون است، آشکار سازند. در واقع تمام مخلوقات در باطن خود، به سمت غایتشان در حرکت‌اند؛ و انسان هم در درونش، همین حرکت را دارد؛ اما تا وقتی چشم از ظواهر برندارد، به این حرکت، واقف نمی‌شود.

و این، همان حركت جوهری یا حرکت به سوی ملکوت است. در این سیر، تمام موجودات مادی، به تدریج خواص فیزیکی و شیمیایی خود را از دست می‌دهند و بُعد مادی‌شان تحلیل می‌رود؛ در نهایت هم با انتقال به عالم باقی، با هویت و چهره‌ای ماورای طبیعی و هم‌سنخ با عالم ابدی، به حیات خود ادامه خواهند داد.

در واقع عالم ابدی، در بطن همین عالم ماده است و هستند افرادی که همین امروز، آن را مشاهده می‌کنند و مانند مولایشان علی(علیه‌السلام) که فرمود: "لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ، مَا ازْدَدْتُ یَقِیناً"[1]، باطن عالم برایشان مکشوف است.

از این روست که قرآن کریم در آیات خود، ملکوت را به نمایش می‌گذارد و از ما می‌خواهد چشم از ظاهر اشیاء برداشته، در ملکوت آن‌ها سیر کنیم. قرآن، صراط مستقیم را در جلوه‌ی انبیاء و اولیاء(علیهم‌السلام) و راه مغضوبین و گمراهان را در جلوه‌ی فرعون‌ها و نمرودها به ما نشان می‌دهد.

به عنوان مثال، عصای موسی را که ظاهراً جماد بود و بی‌تأثیر، ملکوتش را به همگان نشان می‌دهد که عین حیات و حرکت است و سِحر ساحران را می‌بلعد. آنجا که عصای موسی مار می‌شود، یا سلیمان از هدهد بازخواست می‌کند یا عیسی به پرنده‌ی بی‌جانی حیات می‌بخشد و... همه، نشانه‌هایی هستند که می‌خواهند به ما بگویند ملک و ملکوت، دو روی یک سکه‌اند و در پشت این رتبه‌های جمادی و نباتی و حیوانی، بسی حیات و شعور نهفته است.

اصلاً معجزه یعنی خرق عادت؛ که می‌خواهد به ما بگوید: از عادت و روزمرگی درآیید و جماد و نبات را فقط جماد و نبات نبینید! و در طول تاریخ می‌بینیم که فطرت‌های سالم مانند سحره‌ی فرعون، به خوبی این پیام و حقیقت را می‌یابند و نگاهشان متحوّل می‌شود. ما چطور؟ آیا ما نمی‌خواهیم در ورای ماده و این تضاد‌ها و فناها، حقیقت و بقا را پیدا كنیم؟ نمی‌خواهیم جلوات خدا را دریابیم و ملکوتی شویم؟

و ماه رمضان، ماهی است که در آن، شرایط ظهور باطن، فراهم است. برای همین هم فرموده‌اند: حتی نفس‌ها در این ماه، تسبیح است[2]؛ یعنی بركت دارد و ما را به عالم معنا، عروج می‌دهد. برزخی را که شاید سال‌های دهری طول بکشد، می‌توان در ماه مبارك، با نگاه درست، در چشم بر هم زدنی طی کرد. خداوند هم روزه را در این ماه واجب کرده، تا ما کمتر بخوریم و توجّهمان به ماده، کم شود و در نتیجه، زمینه‌ی مجرّد شدن و درک باطن و ملکوت، برایمان فراهم گردد.

ماه مبارک می‌خواهد به یادمان بیاورد که ما احسن‌تقویمی هستیم و اکنون هم باید به اصل خود بازگردیم. اما شاید بپرسید ما که چنین جایگاهی داشتیم و راحت و بی ‌دردسر، در عالم انس با حق‌تعالی بودیم، پس چرا هبوط کردیم و این گونه، اسیر تبعات عالم ماده شدیم؟ عالمی که گرسنگی‌اش یک دردسر دارد و سیری‌اش دردسر دیگر، فقرش یک طور، انسان را گرفتار می‌کند و ثروتش طور دیگر و...! به بیان دیگر، وقتی ما رتبه‌ی عالی ملکوت را در درون خود داریم، چه نیازی است که رتبه‌ی نازل ملک را هم داشته باشیم؟!

در پاسخ باید بگوییم یک سرّش این است که آن عالم و آن رتبه، سراسر تجلیات کمال و جمال الهی است و انسان در آن، چنان به انواع زیبایی‌ها و کمالات آراسته، که ممکن است این همه دارایی را از "خود" ببیند و از شناخت خداوند بازماند. لذا باید به دار تضاد و تزاحم بیاید، تا در این گیر و دار، فقر و نیاز خود را بشناسد و هر لحظه به خدای غنی، پناهنده شود؛ در مقابل هر عجز، اسمی از اسماء خدا را متذکّر گردد و ندا سر دهد که: "هُوَ یُطْعِمُنی‏ وَ یَسْقینِ. وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفین"[3] و "هُوَ أضْحَكَ وَ أبْكٰى"[4] و... .

اما ما از این اصل، غافل شدیم! هر جا گرسنه شدیم، فقط غذا را دیدیم؛ وقتی بیمار شدیم، شفا را از طبیب دیدیم؛ و در کلّ تضادها، اسیر اسباب و علل شدیم و مسبّب اصلی را ندیدیم. الآن هم راه‌حلّ مشکلمان، فقط این است که سعی کنیم تعلقات را از قلب، بیرون نماییم و بفهمیم اسباب و علل، مستقل نیستند، تا بتوانیم در پس پرده‌ی پدیده‌ها، ید قدرت خدا را مشاهده کنیم.

اصلاً یک جنبه از مقام "رضا"، همین است. رضا یعنی در هر واقعه‌ای که پیش می‌آید، سهم بندگی خود را برداریم و بگذریم؛ از خوبی‌ها، از بدی‌ها، از خوشی‌ها و ناخوشی‌ها، از جمال و از جلال. چگونه؟ در هر میدان، صرف‌نظر از حرف و نظر دیگران و حساب و کتاب‌های جزیی خود، در درون با خودمان خلوت کنیم و ببینیم تكلیفمان در آنجا چیست و خدا از ما چه می‌خواهد.

اما متأسفانه ما، تمام تلاشمان این است كه اقبال‌ها را در بیرون، به خودمان نزدیك كنیم و ادبارها را هم در بیرون، از خودمان دور نماییم؛ حال آنکه درونمان باید از اسارت اقبال و ادبار بیرونی، رها شود.

آن كس که در ملكوت و درون، حركت می‌كند، حقایقی را می‌بیند كه فوق اندیشه‌ها و تخیّلات بشری است و علوم روان‌شناسی به طور كلی از آن عاجزند. این حقیقت، همان رسیدن به بی‌نهایت هستی در درون خود است و کسی که به این ادراک می‌رسد، می‌فهمد كه انسان، نیازها و التذاذات مافوق حیوانی دارد و برتر از شأن و شئون و ازواج و اولاد و اموال و... دارد. لذا احساس تكلیف و تعهّدی برین می‌کند و درمی‌یابد كه مافوق فعالیت‌ها و تعهدهای طبیعی كه برای گذراندن زندگی خود دارد، بایستگی‌ها و شایستگی‌هایی هم هست که لازمه‌ی شخصیت انسانی اوست. و البته این دریافت، این ابتهاج و این شكوفایی، جز با تحمل رنج و مشقّت، حاصل نمی‌شود.

 


[1]- تصنیف غرر الحكم و درر الكلم، ص119، حدیث 2086 : اگر پرده کنار رود، بر یقینم افزوده نمی‌شود.

[2]- الأمالي شیخ صدوق، ص93 : رسول اکرم(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: "أنْفَاسُكُمْ فِيهِ تَسْبِيحٌ...".

[3]- سوره شعرا، آیات 79 و 80 : او مرا می‌خوراند و می‌نوشاند؛ و چون بیمار شدم، شفایم می‌دهد.

[4]- سوره نجم، آیه 43 : او می‌خنداند و می‌گریاند.

 



نظرات کاربران

//