بطن نبوت

بطن نبوت

 

 در ادامۀ بحث عالم مشاهده (جلسۀ 5، 7 شعبان 1443) به تبیین موضوع بطن نبوت می‌پردازیم.

 در جلسه گذشته مرتبۀ شهود امامت را در اهل شریعت که معتقدین به سطح دین هستند، باز کردیم. دانستیم هیچ نبوتی بدون ولایت نیست؛ اما ولایت می‌تواند نبوت را ظهور ندهد. اکنون شهود امامت را در مرحلۀ طریقت که همان درک «ولایت مطلقه» است، بررسی می‌کنیم.

 نبوت را به دو اعتبار اطلاق (عام) و تقید (خاص) بررسی کردیم. ولایت مطلقه، باطن نبوت مطلقه می‌باشد و عبارت است از آگاهی اختصاصی ولی بر استعداد موجودات، از حیث ذات، ماهیت و حقایق آن‌ها؛ یعنی همان ظهور حق‌تعالی در تجلی صفات و اسماء تا ناسوت و عناصر و علت ایجادی و ظهور، از ازل تا ابد.  در این معنا نبی مطلق، تمام مراتب خلقت از صفات، اسما، ماهیات گرفته تا حقایق وجود موجودات را در نحوۀ بودن و حقیقتِ خودش، دارد. این، همان خبر و انباء و تعلیمی است که از سوی حق‌تعالی در این مرآت ظهور کرده و از این مجلا، حق هر ذی‌حقی براساس استعداد ذاتی آن، به او عطا می‌شود؛ که به این مقام «ربوبیت عظمی» و «سلطنت کبری» نیز گفته می‌شود.

يعنی نبی، حق تمام اسماء الهی را از اینکه هر کدام چه موجودی شوند (عقل يا افلاک يا آسمان يا زمین يا عناصر ترکیبی و...) به آن‌ها عطا می‌کند و همه را چه در نزول و چه در صعود ربوبیت می‌نماید. این مقام برای نبی همان خواندن اسم الله است که جامع تمام مراتب می‌باشد.

برای درک بیشتر موضوع مثالی از خودمان بزنیم: فرض کنید عقل ذات خداست که ذاتش عین صفات و صفاتش عین ذاتش است و خودش با مشاهدۀ خود، می‌خواهد ظهور کند. این ظهور، نفس يا منِ ماست که آن را در خود می‌شناسیم. این من يا نفس که از عقل ظهور کرده، در تمام اعضا، قوا، خیال، اندیشه و احساس ما حضور دارد. يعنی نفس يا من، مرکز تمام حرکات و سکنات مثبت یا منفی ماست. وقتی شاد یا غمگین می‌شویم، درواقع منِ ما، شاد یا غمگین می‌شود يا وقتی ناخن یا موی ما می‌رویَد یا از بین می‌رود، منِ ماست که در رویش یا بقای آن مؤثر است. البته نکتۀ مهم اینجاست که نفس یا من، تمام قدرت ایجاد و ابقای خود را از عقل می‌گیرد و هرگز مستقل عمل نمی‌کند.  

جایگاه نبی در خلقت نیز مانند نقش نفس در مثال بالاست؛ يعنی ظهوری از خداست که علت ایجاد و ابقای تمام هستی است، اما نه به تنهایی، بلکه به اتکای ظهوری که از خدا گرفته.

 درواقع خبر دادن نبی در شریعت خبر از حلال، حرام، اخلاقیات و ظاهر دین است که خبری بیرونی است؛ اما در طریقت، نبوت عامل ایجاد و ابقای کل موجودات و عینیت دادن به آن‌هاست؛ به‌طوری‌که اگر این حقیقت را برداریم، هیچ موجودی عینیت نخواهد داشت. به همین دلیل اهل عرفان نبوت را در این معنا، «قطب آسیاب وجود» می‌دانند که با تکيه به حق می‌چرخد و موجودات را ربوبیت می‌کند؛ درست مثل نفس که بدن را ربوبیت می‌کند و اگر عضوی دچار اختلال شود آن را ترمیم می‌کند. صاحب مقام ولایت مطلقه، موسوم به خلیفۀ اعظم، قطب الاقطاب، انسان کبیر و آدم حقیقی است که از آن به قلم اعلی، عقل اول، روح اعظم و امثال آن تعبیر شده است.

درواقع ولایت مطلقه مقامی است که شریعتمداران ظاهری، آن را درک نکردند و با تمام پای‌بندی‌شان به ظاهر رسالت، نبوت و شریعت، از اطاعت و انقیاد باطنی نسبت به آن سر باز زدند! آنان نبی را مردی دیدند که آدرسی در شریعت و احکام از خدا آورده، لذا به راحتی کنارش گذاشتند و تصور کردند خودشان می‌توانند مسیر احکام و شریعت را طی کنند، غافل از اینکه ولایت مطلقی که علت ابقا و ایجادشان بود در بطن این نبوت نهفته بود.

بنابراین ولایت مطلقه، بطن نبوت است. همان‌طور که حضرت پیامبر(صَلَّی‌اللهُ‌عَلَيهِ‌وَآلِهِ) فرمودند: "كُنْتُ نَبِيّاً وَ آدَمُ بَيْنَ الْماءِ وَ الطِّين"[1] از حضرت علی(علیه‌السلام) نیز آمده است که "کنت ولیا و آدم بین الماء و الطین"[2]. به دلیل همین بطن است که در آیه مباهله حضرت علی(علیه‌السلام) نفس پیامبر، یعنی همان علت ایجادی و ابقایی همۀ هستی معرفی شده‌اند. همان حقیقتی که با تمام انبیاء در خفا بود و در خاتم‌الانبیاء(صَلَّی‌اللهُ‌عَلَيهِ‌وَآلِهِ) در روز غدیر آشکار شد. همان حقیقتی که وقتی نبوت در شریعتش ختم شد، از باطنش با ولایت آشکار گشت. شریعت پيامبر(صَلَّی‌اللهُ‌عَلَيهِ‌وَآلِهِ) با رفتنش ختم شد اما ولایتش تا خاتم‌الاوصیاء ادامه خواهد داشت.

در واقع ولایت مطلقه همچون حقیقتی است که تمام مراتب هستی هیکل و پیکرۀ او در مراتب مختلف هستند. امام، ولی است همان‌طور که نبی، ولی بود. اگر امام را بدون ولایتش در نظر بگیریم، همان امامت سطحی می‌شود که لطف خداست. یعنی خدا یکی را در بیرون انتخاب کرده که از بیرون ما را هدایت کند و حلال و حرام را نشانمان دهد، اما اگر عمیق‌تر بیندیشیم، حقیقت امام علت بودن و بقای ماست. " بِأبى أنْتُمْ وَ اُمّى وَ نَفْسى وَ أهْلى وَ مالى ذكْرُكُم فِى الذّاكِرينِ وَ أسْماؤُكُمْ فِى الأْسْماءِ وَ أجْسادُكُمْ فِى الْأجْسادِ وَ أرْواحُكُمْ فِى الأْرْواحِ وَ أنْفُسُكُمْ فِى النُّفُوسِ وَ آثارُكُمْ فِى الآْثارِ"[3]

 ولی، شخص خوب و مؤمنی که خدا انتخابش کرده و ما باید از او اطاعت کنيم، نيست. زیرا این، می‌شود دو تایی که از هم جدا هستند؛ من و او، فردی بیرونی که ما باید برويم و از او اطاعت کنيم. مسلماً این رابطۀ بیرونی، هرگز درون ما را اصلاح نمی‌کند، چنانکه سال‌ها نماز خواندیم، حجاب گذاشتیم و به ظاهر شریعت عمل کردیم، اما این‌ها حب و بغض ما را در درون درست نکرد! مشاهدۀ عمیق‌تر به موضوع امامت و ولایت نشان می‌دهد که بودِ ما به ولایت است، با روح او روح داریم، با جسد او جسد داریم و با اثر او اثر داریم. کسی که این حقیقت را بچشد، دیگر منتظر امر و نهی و باید و نباید فرد بیرونی به عنوان امام نیست، بلکه می‌فهمد امام در ولایتش در تمام وجودِ او ساری و جاری است .

ولایت مطلقه در این معنا چند قسم است: 1. ولایت ازلیِ ذاتی حقیقی؛ که به خاطر صفت ذاتی بودن، مختص ولایت حق‌تعالی است. 2. ولایت ازلیِ حقیقی؛ که همان قطب اعظم و ولی مطلق، مقام احدیت است که مختص نبی اکرم(صَلَّی‌اللهُ‌عَلَيهِ‌وَآلِهِ) است. 3. ولایت ازلیِ موهبتی و موروثی؛ که مختص علی(علیه‌السلام) و اولادش(علیهم‌السلام) می‌باشد. مسلماً تمامی این سه رتبه، مراتب ظهوری یک حقیقت هستند. 

پیدا کردن و مشاهدۀ این مقام، محتاج آن است که سه چیز مشخص شود: 1.تعین ولایت حق‌تعالی 2. تعین ولی مطلق. 3. تعین ولی مقید.

ما این مطالب را فهمیده‌ایم، باور هم داریم؛ اما مشاهده نکردیم. مثل اینکه می‌دانیم و باور داریم سیب چه ویتامینی دارد و چه نقصی را در کمبود ویتامین از بدن ما برمی‌دارد، اما تا آن را نخوریم، اثرش را مشاهده نمی‌کنیم. در مشاهده، ما با ویتامین سیب يکی می‌شویم، رنگ و طعم و ویتامینش را می‌گیریم.

تمام آنچه تا اینجا در باب ولایت خدا و نبی و امام گفتیم، در نزد اهل طریقت، همان تصرف در خلق بعد از فنای در حق و بقای به اوست. چه خلق این تصرف را ادراک کند و چه نکند! همانطور که چه بفهمم، چه نفهمم نفسم، انگشت و چشم و سایر اعضايم را تدبیر می‌کند یعنی کار خودش را می‌کند، امام یا ولی نیز کارش را در اسما، ارواح، اجساد و نفوس می‌کند؛ اما اگر من این موضوع را درک و مشاهده کنم، همان می‌شوم که آن‌ها شدند؛ منتها در رتبۀ خودم و اگر ادراک نکنم، لذت این عینیت را نخواهم چشید.

پس اگر قبول داریم که پیامبر خاتم الانبیاست و قبول داریم که نبوت ایشان در ولایتشان است و باور داریم که این ولایت به معنای تصرف است؛ حتی اگر نبی هم بمیرد، این تصرف ادامه خواهد داشت و مردم به ولایت نبی و تصرف آن در نفوس هدایت خواهند شد، همانطور که خلقت و ابقایشان نیز به او ادامه دارد. برای همین باب ولایت تا ابد مفتوح است، گرچه باب نبوت مسدود شود.

حال از کجا بفهمیم کدام فرد ولی است؟ شاخص مهم، متابعت ولیّ از نبی در ظاهر و باطن است. ولیّ علاوه بر اجرای شریعت در ظاهر، خود را آلت ارادۀ نفس نبی می‌داند.

درواقع نبوت دایره‌ای است از وجودات انبیا که تألیف و کامل شده‌اند به وجود یک نقطه که همان حقیقت محمدیه(صَلَّی‌اللهُ‌عَلَيهِ‌وَآلِهِ) است. باطن این نبوت، ولایت است که نظام خلقت به حقیقت ولایتش ختم می‌شود و ظهور کامل آن کسی نیست جز مهدی آل محمد(عجل‌الله‌فرجه).

 

 


[1]- پیامبر  بودم، درحالی که آدم بین آب و گِل بود. (بحارالانوار، ج65، ص27).

[2]- فضایل و سیرۀ معصومین(عَلَيهم‌السَّلام)، عباس عزیزی، ص۱۷۸.

[3]- زیارت جامعه کبیره.

 



نظرات کاربران

//