دینداری ظاهری

دینداری ظاهری



در ادامۀ بحث ادب توحید (جلسۀ 15، 18 محرم ۱۴۴۲) به تبیین موضوع دینداری ظاهری می‌پردازیم.

در مبحث ادب دینی در مکتب امام حسین(‌علیه‌السلام) مسلمانان حاضر در کربلا را بررسی کردیم. گروهی‌که برای امام حسین(علیه‌السلام) نامه نوشتند و بعد رودررویش قرار گرفتند و گروه دیگری كه نامه‌ ننوشتند، ولی چون دیندار بودند امام را یاری كردند. گروه دوم کسانی بودند که فطرتشان را سالم نگه داشته بودند؛ اما گروه اول کسانی بودند که فطرتشان آلوده به غبار مثلث شوم زر و زور و تزویر شده بود. این‌ عده را دیگر نمی‌شود دیندار خواند، با اینکه به گواهی تاریخ شریعتمدار و عامل به فقه بودند.

ما اکنون تاریخ را بررسی می‌کنیم که در این زمان، خودمان را ارزیابی کنیم؛ نه اینکه برویم اهل ظاهر و اهل باطن را شناسایی کنیم که اصلاً به ما مربوط نیست. می‌خواهیم معرفت و بصیرت کسب کنیم و ببینیم در کدام مسیر حرکت می‌کنیم.

حالا بیاییم تفاوت این دو دسته را بررسی كنیم و ببینیم چرا عمل کردن به احکام دینی عده‌ای را از حقیقت دین جدا می‌کند، ولی هر چه فشار و سختی بر عده‌ای دیگر بیشتر می‌شود، دینداری‌شان قوی‌تر می‌شود.

فلسفه‌اش این است که هر شریعتمداری، لزوماً دیندار نیست؛ چرا که معرفت و بصیرت دینی ندارد؛ چون سنگ‌هایش را با خودش وانكنده و فطرتش را آلوده به تعلق اموال و اولاد و مقام کرده است. و این‌جاست كه می‌گوییم دین، باطن و اصل شریعت است و همهٔ انسان‌ها مفطور به دین هستند.

"کل یوم عاشورا و كل ارض كربلا" یعنی از کربلا به بعد، این دو جبهه علنی شدند و هر لحظه در مقابل هم هستند؛ با عنوان خلفای بنی‌امیه، بنی‌عباس و...؛ و در مقابلشان ائمه(علیهم‌السلام) و یارانشان؛ یعنی اهل ظاهر و اهل باطن. اهل ظاهر همیشه اکثریت هستند و اهل باطن اقلیت و تا بوده همین بوده و امروز هم همین است.

اهل باطن همیشه با اهل ظاهر مدارا می‌کنند. حضرت علی(علیه‌السلام) با خلیفۀ اول و دوم مدارا کرد و امام‌ حسن(علیه‌السلام) با معاویه صلح کرد؛ چون با اینکه بدعت در دین آمده بود، ظاهر دین پابرجا بود. اما در زمان امام‌ حسین(علیه‌السلام) دیگر ظاهر دین هم با شرابخواری و میمون‌بازی خلیفۀ مسلمین کنار رفته بود و دیگر جای مدارا نبود.

در مقابل، اهل ظاهر همیشه مخالف اهل باطن هستند؛ چون اصلاً با باطن خودشان کار ندارند. شهید شدن حضرات و یاران آن‌ها و امروز کشته شدن شیعیان واقعی، گواه این مسئله است. در طول تاریخ خلیفه‌ها و عالمان ظاهری، دستور قتل عالمان ربّانی مثل شهید اول و شهید ثانی و ملاصدرا را می‌دادند.

 حالا اندکی می‌فهمیم چرا امام حسین(علیه‌السلام) فرمود: من خارج شدم برای طلب اصلاح در امت جدم.[1] امت پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) که نماز می‌خواندند و روزه می‌گرفتند؛ ایشان چه چیزی را می‌خواستند اصلاح کنند؟

بیایید در محرم‌ها از زاویه‌های گوناگون پیام کربلا بگذریم و پیام اصلی آن را تبیین کنیم. یعنی دو جبهۀ حاضر در کربلا را بررسی کنیم: دینداران متشرّع و دینداران ولایی و توحید وجودی.

این‌جاست که لزوم بحث ولایت، خلافت، نبوت، رسالت و نهایتاً امامت آشکار می‌شود و انسان کامل و ولی معرفی می‌شود.

ولایت انتهای سفر اول انسان در سلوک است؛ یعنی آغاز ولایت، انتهای سفرِ از خلق به حق است؛ سفر از خود به خدا در آینۀ ولایت. پس ما هر چه نماز بخوانیم و روزه بگیریم تا از خودمان و نفسمان نگذریم، تا از سود و زیانِ شخصی و خوشی و ناخوشی دنیا عبور نکنیم، در وادی ولایت نیستیم. البته راه ولایت همه‌پذیر نیست؛ چون همه به ظاهر عادت دارند و دین را همان می‌دانند. پس وقتی برایشان روشن می‌شود که با نفسشان خدا را ملاقات می‌کنند و عمل انسان همان نیت اوست[2]، فرار را بر قرار ترجیح می‌دهند.

وقتی به سن تکلیف می‌رسیم قدم اول انتخاب مرجع تقلید با تحقیق و بررسی است تا با انتخاب مرجع تقلید فروع دین را انجام دهیم. وقتی در  ظاهرِ دین باید مجتهد اعلم را انتخاب کنیم، آیا در حقیقت دین مَظهر نمی‌خواهیم؟! وقتی ظاهر شریعت این است، آیا در باطنش چشم‌بسته می‌توانیم خداپرستی کنیم و به قرب الله برسیم؟! کدام الله؟ الله جز به مظاهرش ظهور پیدا نکرده است. مظهر دین الهی انسان کامل است. مظهری که زنده و در میان امت است. همان‌طور که پیغمبر و یازده امام(علیهم‌السلام) در میان امت بودند و الان هم حضرت حجت(عجّ‌الله‌فرجه) در میان امت هستند. پس هر نوع دینداری که بر اساس ولایت معصوم نباشد، دینداری نیست؛ همان‌ طور که نمازی که بر مبنای تقلید از مرجع تقلید نباشد، مقبول نیست.

مردم چون این مظهر را نشناختند، واقعۀ کربلا اتفاق افتاد. امامان معصوم(علیهم‌السلام) و شیعیان به شهادت رسیدند و ولایتمداران غریب ماندند.

گفتیم این مظهر انسان کامل یا ولی است. بیایید ببینیم انسان کیست و به چه معناست؟

در لغتنامه‌ها انسان را از ریشه «إنس»، «ناس» و... به معنی‌های گوناگون معرفی کرده‌اند؛ اما ریشۀ انسان در لغتنامه‌‌ها نیست. بلکه معنای آن را در وصفی که خدا از ساختار وجودی‌اش کرده، باید بیابیم. معنای انسان خلیفة‌الله است؛ خلافت و نبوت خاص و عام. انسانیت، صورتی است که هر لحظه از حق‌تعالی بر موجود برتری به نام انسان دمیده می‌شود. این‌جاست که می‌گوییم انسان به ما هو انسان، که همۀ اسماء الهی را مظهر شده است و تمام هستی در تسخیر اوست، انسان کامل و ولی است. بقیۀ انسان‌ها، بالقوّه انسان هستند.

پس همۀ انسان‌ها خلیفۀ عام هستند و انسان کامل خلیفۀ خاص است. در بیشتر آیات قرآن که انسان‌ خلیفه معرفی شده‌ است، منظور همین خلافت عام است.

"وَ هُوَ الَّذی جَعَلَکُم خَلائِفَ الأرضِ ..."[3]

"وَ إذ قالَ رَبُّکَ لِلمَلائکَةِ إنّی جاعِلٌ فِی الأرضِ خَلیفَةً..."[4]

همۀ انسان‌ها مرجع و معشوقشان، انسان کامل است و به هر اندازه که در ظاهر و باطن به او نزدیک شوند، به خداوند نزدیک شده‌اند.

 

 


[1]- "إنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الإصلاحِ فِی اُمَّةِ جَدِّی(صلّی‌الله‌علیه‌وآله)". بحارالأنوار، علامه مجلسی، ج 44، ص 329.

[2]- "إنَّما الأعمالُ بِالنّیّاتِ وَ إنَّما لِکُلِّ امرِءٍ مَا نَوَی". وسائل الشیعه، ج 1، صص 34و35.

[3]- سورۀ انعام، آیۀ 165.

[4]- سورۀ بقره، آیۀ 30.

 



نظرات کاربران

//