چگونه با ولایت حرکت کنیم؟

چگونه با ولایت حرکت کنیم؟

 

در ادامۀ بحث «ولایت در فرهنگ شیعه» (جلسۀ 19، 20 رجب 1444) به تبیین موضوع «چگونه با ولایت حرکت کنیم؟» می‌پردازیم.

رجب است؛ ماه خدا و ظهور ولایت، ماه حرکت در مسیر همراهی و قرب انسان کامل. در این ماه از ولایت و امامت گفتیم و دانستیم این حقیقت، بطن نبوت است و ظاهرش رسالت و هدایت، یعنی راه نشان دادن است.

دیدیم ولایت، لطف خدا و ظهور حقّ و وجود است. همان امر واحد الهی است که در عین سنخیت با وحدت حق، واسطۀ ظهور کثرات شده و به عنوان خلیفۀ حق، در بطن همه چیز حضور دارد. در انسان‌ها نیز به عنوان امامت، راهبری آن‌ها در سیر صعود را بر عهده دارد و باطنشان را حرکت می‌دهد تا به مقصد برسند.

به اینجا رسیدیم که هدایت باطنی امام، تخلف‌بردار نیست و او همه را در سیر صعود پیش می‌برد تا سعید به سعادتش برسد و شقی به شقاوتش. اما تصرّف امام در امور ظاهری و دنیای مردم، به اقبال و انتخاب خود آن‌ها بستگی دارد.

بر این اساس، همۀ انبیاء الهی از آغاز، رتبه‌ای از ولایت را داشته‌اند؛ زیرا زمین هیچ‌گاه نمی‌تواند از مظاهر ولایت خالی باشد. اما پیامبراکرم(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) و به تبع ایشان، اهل‌بیت بزرگوارشان(علیهم‌السلام) ولایت مطلق داشته‌اند. درواقع هدف حقیقی رسالت، همین ظهور ولایت بوده تا بر پایۀ اصالت وحدت، دنیا و آخرت مردم به بهترین نحو تدبیر شود.

البته اصل ولایت، ازآنِ خداست و سرپرستی، مخصوص اوست؛ اما او واحدی است پیوسته در ظهور و کثرت. پس اسم «ولی» نیز مانند سایر اسماء الهی حتماً مظهر دارد؛ همچون آیینه‌ای که هم خدا خود را در آن می‌بیند و خلق، خدا را در آن می‌بینند. خداوند در آیۀ 9 سورۀ شوری می‌فرماید:

"...فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَ هُوَ يُحْيِ الْمَوْتى‏ وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ."

ولی فقط الله است؛ او مردگان را زنده می‌کند و بر هرچیز، تواناست.

پس اصل ولایت به خدا برمی‌گردد و ولایت الهی، مبدأ إحیا یعنی ظهور و تعین تمام اسماء و صفات اوست. بنابراین تنها دوست داشتن و عبادت خدا کافی نیست؛ باید او را ولیّ خود بگیریم یعنی حضورش را ببینیم و سرپرستی‌اش را بپذیریم. وگرنه چنانچه خود را به ولایت غیر بسپاریم، همچون مردگانیم؛ اگرچه جسدمان زنده باشد!

ولایت انسان کامل نیز ظهور همین ولایت است و حیات و کمال ما در دست اوست. پس اگر در سیر صعود، به ولایت انسان کامل تن ندهیم، در بُعد انسانی نطفه می‌مانیم و انسان نمی‌شویم؛ همچون نطفه‌ای که در بطن مادر نمی‌رود تا به جنین و نوزاد تبدیل شود.

در آیۀ بعد آمده است: "وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فيهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبِّي عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنيبُ."

و هرچیزی که در آن اختلاف کنید، حکمش با خداست؛ او الله، پروردگارم است که بر او توکّل کردم و به او بازمی‌گردم.

در مراتب ظهور حتماً اختلاف هست. برای اینکه اختلاف مراتب و کثرات یا همان تضاد و تزاحم ناسوت و اشتغالات عالم ماده و خیال، شما را از آن وحدت جدا نکند، باید ولایت الهی را بپذیرید تا برایتان حکم کند. اوست که تربیت و تدبیر امور شما را بر عهده دارد، اختلافات مراتب شما را در دنیا و آخرتتان تدبیر می‌کند، برایتان برنامه می‌ریزد، قبض و بسط می‌دهد و... . پس کنار بنشینید، او را وکیل خود بگیرید، به او اعتماد کنید و همه چیز را بی چون و چرا به او بسپارید.

انتهای آیه، حرف از انابه آمده. توبه، برگشت انسان از فعل خلاف به طرف فعل الهی است که انسان را به فنا در توحید فعلی می‌رساند؛ وقتی هم در فعل به وحدت رسید و اختلاف و تخلّف را کنار گذاشت، به عالم صفات وارد می‌شود. اما انابه، برگشت از دیدن خود در توحید فعلی و صفتی به خداشناسی توحید ذاتی است. انابه یعنی: ربّ و وکیل من خداست که تأثیر و قوّه و قدرتی جز از او نیست و تمام وجود من تسلیم اوست.

در جلسات گذشته گفتیم ولایت از جانب حق برای همگان جاری است؛ زیرا از قرب او به بندگان ناشی می‌شود و او با حضورش در وجود تمام کثرات، به آن‌ها نزدیک است. پس آغاز مظهریت ولایت در انسان، این است که او نیز به خدا نزدیک شود. اما نه قرب حق به بنده، لفظ و مفهوم است و نه قرب بنده به حق؛ بلکه خدا با اسماء حُسنایش به بنده، قرب عینی پیدا کرده و بنده با دیدن، شنیدن، اندیشیدن و سایر قوا این قرب را چشیده؛ حال برای نزدیکی به حق باید همان چیزی را ببیند، بشنود، بیندیشد و... که خدا خواسته است.

چنین بنده‌ای در رتبۀ خود، مظهر ولایت می‌شود و سرپرستی، نصرت، محبت و إحیای ولی را در تمام عوالم خود می‌چشد. او هرچه خود را در فعل، فقیر ببیند و دنبال فعل الهی باشد، به غنا در این رتبه می‌رسد؛ یعنی فعلش در فعل خدا فانی می‌شود و جز ارادۀ خدا از او برنمی‌آید. به همین ترتیب به فنا در صفت و ذات هم می‌رسد.

به بیان دیگر، منشأ ولایت خدا، اسم «صمد» الهی است، یعنی همین که همه جا از او پر است؛ که اگر چنین نبود، نمی‌توانست ربّ تمام هستی و قادر بر همه چیز باشد. درواقع ما در سیر نزول از خدا و صفات او پر شده‌ایم. پس اگر می‌خواهیم مظهر ولایت شویم، باید از صفات خود خارج گردیم و حضور خدا و صفاتش را در خود درک کنیم. این هم فقط با طرد شیطان و رهایی از گزند توهّمات او در علم و عمل، ممکن است.

بنابراین اگرچه انسان‌های کامل یعنی چهارده معصوم(علیهم‌السلام) مظاهر تامّ ولایت هستند، سایر انسان‌ها نیز با شهود قلبی و سیر و سلوک خالصانه و عاشقانه در باطن عالم می‌توانند آن مظاهر تامّ را درک کنند و از انوار جمال و جلالشان بهره‌مند شوند. زیرا فطرت انسانی با ولایت عجین شده و ولایت، همان امانت الهی است که خدا به بندگانش داده.

بنده‌ای که به اینجا برسد، خود را تنها با ولیّ حق روبه‌رو می‌بیند و می‌داند وقتی تحت ربوبیت اوست، چه با زیبایی‌ها برخورد کند و چه زشتی‌هایش برایش رو شود، هردو عین محبت اوست. زیرا برای تربیت انسان، جمال کافی نیست؛ پس اگر در مسیر ولایت باشد، نواقصش به او نشان داده می‌شود و او می‌بیند و می‌چشد و به دست ولی می‌سپارد تا آن‌ها را برطرف کند. یعنی هم نقص خود را می‌پذیرد و از آن نمی‌گریزد و هم بر سختی‌های رفع آن صبر می‌کند.

اما بسیاری از مردم این‌گونه نیستند و جمال و جلال حق را با هم نپذیرفته‌‌اند. تازه اگر اهل ظاهر شریعت باشند، خود را کامل می‌بینند و حاضر نیستند نقصی را از خود بپذیرند. اگر هم بدانند نقص دارند، آن را به دست ولی نمی‌سپارند؛ بلکه می‌پندارند اگر نقص و ایرادی هست، از بیرون است که تبعاتش به آن‌ها رسیده، نه از خودشان!

برعکس، کسی که در مسیر ولایت حرکت می‌کند، قلبش بینا می‌شود، نواقص خود را می‌بیند و برای رفع آن‌ها تلاش می‌کند؛ درنتیجه با جمال و جلال حق، رو به رشد و تعالی می‌رود. او می‌داند شأنش همین است؛ چون ممکن است و ممکن یعنی امکان هرچیز غیر او. پس، از دیدن نواقص خود ناامید نمی‌شود و آن‌ها را به گردن دیگران و شرایط هم نمی‌اندازد؛ بلکه در درون خودش رفع حجاب می‌کند. این، نشانۀ ولایت است.

به فرمایش پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله): "حُبُ‏ عَلِيِ‏ بْنِ أَبِيطَالِبٍ حَسَنَةٌ لَاتَضُرُّ مَعَهَا سَيِّئَةٌ"[1]. محبّ علی(علیه‌السلام) اگرچه سیّئه و بدی داشته باشد، اما محبت و ولایتی که در قلبش است، نمی‌گذارد سیّئه‌اش به او ضرر برساند. چون سیّئه را از خود و جلال ولایت می‌بیند و می‌داند که در جلال، جمال نهفته است؛ پس با این جمال و جلال در درون خود کار می‌کند، نه اینکه بنشیند تا مشکلات با او راه بیایند یا دیگران برایش کار کنند.

کسی که ولایت دارد، هرگز به بن‌بست نمی‌خورد؛ زیرا هدف دارد و هر اتفاقی بیفتد و به هرجا برسد، ولایت می‌شود دلیل ادامه دادنش. او می‌داند بیرون از او مشکلی نیست؛ هرچه هست، خصوصیات دنیا و اهل آن است. پس به او ربطی ندارد که آزارش دهد یا دل‌تنگ و غصه‌دارش کند؛ چنان‌که خداوند می‌فرماید: "يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لايَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ"[2]؛ مراقب خودتان باشید که اگر هدایت شوید، گمراهان به شما ضرر نمی‌رسانند.

کسی که ولایت نزولی و قرب خدای توانا را به خود درک کرده، دیگر غصه‌ای ندارد. خدا خودش فرموده: "وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فيهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ"؛ وقتی یقین داشته باشیم این، خاصیت ولایت است و تمام اختلافات ما طبق حکم او پیش می‌رود، دیگر از بیرون منفعل نمی‌شویم، نه در جمال و نه در جلال؛ بلکه مدام در درون سیر می‌کنیم و روزبه‌روز بیشتر به آرامش می‌رسیم؛ نه اینکه همواره از این و آن، از محیط و شرایط و از بدایات و تربیت خود عصبی باشیم!

ولایت مثل نهری است که وقتی در آن وارد شویم، هر آلودگی را می‌شورد و می‌برد. شاید شدت امواجش ما را تحت فشار قرار دهد. اما اگر خود را به او بسپاریم، ما را با خود همراه می‌کند و می‌برد؛ تا هم مثل خودش پاک شویم و هم به آرامش برسیم. اگرچه همواره ترس هم داریم؛ چون هنوز نقص داریم و هرلحظه ممکن است با جلال روبه‌رو شویم. تازه وقتی این عالم را چشیدیم، جهاد اصلی شروع می‌شود و باید با خوف و رجا پیش رویم تا برای او خالص شویم.

خلاصه آنکه اگر حقیقت ولایت را درک کنیم که در درون با ماست و بعد در همه چیز طبق ارادۀ او پیش رویم، می‌بینیم که همه چیز در عالم، سر جایش است؛ ما هم اگر می‌خواهیم سر جای خود باشیم، باید خود را مستقل نبینیم.

این نوع حرکت با ولایت، سرآغاز و محور تشیع است که در بطن تمام شرایع آسمانی بوده و به اتفاقی خاص در گذشتۀ تاریخ اسلام برنمی‌گردد. از آغاز خلقت انسان، هرکس این‌گونه حرکت کرده، ولایت الهی، حیات روحانی او را تنظیم نموده و باطن اعمالش را به سوی حق سیر داده است؛ آن هم با نشان دادن و چشاندن، نه با جبر و اکراه.

ولایت، روح نظام تکوین و تشریع است و اگر نباشد، زمین با اهلش فرو می‌پاشد. پس عالم تا وقتی زنده است که مظهر ولایت و انسان کامل، در نازل‌ترین رتبۀ حیات باشد، یعنی ناسوت که تمام مراتب را در خود دارد؛ به بیان زیارت جامعه: "أَسْمَاؤُكُمْ فِي الْأَسْمَاءِ وَ أَجْسَادُكُمْ فِي الْأَجْسَادِ وَ أَرْوَاحُكُمْ فِي الْأَرْوَاحِ وَ أَنْفُسُكُمْ فِي النُّفُوسِ...". مثل اینکه انسان تا وقتی زنده است که روح در بُعد نازل یعنی بدنش باشد.

انسان کامل از راه باطن بر نفوس و ارواح مردم إشراف دارد و از ضمایر تمام موجودات، آگاه است. چنان‌که در زیارت‌نامه‌ها می‌خوانیم: "أَشْهَدُ أَنَّكَ تَشْهَدُ مَقَامِي وَ تَسْمَعُ كَلَامِي"؛ شهادت می‌دهم همانا تو بر جایگاه من شاهدی و کلامم را می‌شنوی.

این‌گونه است که همۀ فطرت‌ها به حقیقت ولایت متصل‌اند. اما برای درک این حقیقت و مظهریت آن باید دو قدم بردارند: خودشناسی و خودیابی. انسان‌های کامل در این مسیر، مظهر ولایت خدا شده‌اند و سایر انسان‌ها می‌توانند مظهر ولایت انسان کامل شوند. اما همان‌گونه که آن‌ها خدا نشده‌اند، اینان نیز هرگز انسان کامل نمی‌شوند؛ ولی کمال رتبۀ وجودی خود را درک می‌کنند.

خداوند در آیۀ 143 سورۀ بقره می‌فرماید:

"وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهيداً..."

و این‌گونه شما را امتی میانه قرار دادیم تا شاهدان بر مردم باشید و رسول، شاهد بر شما باشد.

منظور از امت وسط، دیدگاه متعادل اسلام نسبت به خدا و هستی است که نه مثل یهود فقط جلال و دنیا را می‌بیند و نه مثل نصارا فقط جمال و معنا را؛ نه همۀ کثرات و خود را خدا می‌بیند که دیگر ابراز بندگی نکند، نه همه چیز را از خدا جدا می‌بیند که دنبال امور ماورایی باشد. در این نگاه، خدا در عین توحید و یگانگی، در همۀ کثرات هست و هرچیزی نشانۀ اوست؛ پس هیچ‌گاه خدا گم نمی‌شود.

طبق آیۀ مذکور، اگر خدا ما را جزء امت اسلام قرار داده، دلیل دارد و دلیلش آن است که مظهر ولایت برای تمام مردم باشیم؛ چنان‌که پیامبر اسلام(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) مظهر ولایت برای ما و تمام هستی است. مظهریت نیز تنها با شناخت امام زمان(عجّل‌الله‌فرجه) حاصل می‌شود؛ اینکه باور داشته باشیم هستی هیچ زمانی از ولیّ کامل، خالی نمی‌ماند و نبوت از مجرای ولایت در فرزندان پیامبر(علیهم‌السلام) تا امام دوازدهم استمرار پیدا می‌کند.

برای همین است که خواهیم دید تمام دنیا اعمّ از مسلمانان، یهودیان و مسیحیان را انقلاب ایران به تعادل خواهد رساند؛ زیرا خاستگاه ولایت و تنها بینشی که این تعادل اسلامی را دارد، مکتب تشیّع است. این امر، مسئولیت ما را سنگین می‌کند تا بیشتر تلاش کنیم، در راه انقلاب ثابت‌قدم باشیم و به یقین بدانیم که باید مظهر ولایت شویم.

قدر این انقلاب را بدانیم. در طول تاریخ، خون‌های بی‌گناه بسیار ریخته شده؛ اما خونی که به عشق ولایت با اختیار ریخته شود، در هیچ زمان و مکانی جز ایران اسلامی امروز نبوده و قطعاً این خون، آن‌قدر باارزش است که محال است بی‌اثر باشد. پس انقلابی بمانیم و هم خود را رشد دهیم، هم برای حفظ این انقلاب بکوشیم؛ إن‌شاءالله.

 


[1]- بحارالأنوار، ج39، ص248.

[2]- سورۀ مائده، آیۀ 105.

 



نظرات کاربران

//