ولایت،میثاق الهی

ولایت،میثاق الهی

در ادامۀ بحث «ولایت در فرهنگ شیعه» (جلسۀ 4، 4 رجب 1444) به تبیین موضوع «ولایت، میثاق الهی» می‌پردازیم.

دانستیم اصل ولایت، جهاد معنوی (جهاد با نفس)، عبور از جلوه‌های کثرت مادی حق‌تعالی در قلب و ورود به عالم وحدت، حقیقت و معناست. هادی و راهبرندۀ این مسیر نیز، امام و نبی در جلوۀ ولایت‌اند.

خداوند در آیۀ 172سورۀ اعراف، به عهد و پیمان نفوس در عالم ذر اشاره می‌کند که همگی انسان‌ها «بلی» گفتند.[1] این عهد، همان پیمان توحید بود که تجلیات آن، نبوت و ولایت در عوالم شهادت و غیب است. ظهور این پیمان معنوی در عالم ماده و حیات زمینی، در روز غدیر اتفاق افتاد که نبی(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله)، حضرت علی(علیه‌السلام) را در جلوۀ ولایت و امامت به مردم معرفی کردند.

در سورۀ بقره نیز صفات متقین، ایمان به غیب معرفی شده[2] و این غیب چیزی جز وجود حقیقی انسان یا همان قلب او نیست. تعیّن(عینیت) وحدت الهی در این قلب هم، سیر کردن و راه یافتن به عالم عقل و ولایت است. در دعای آل یس هم به عهد مأخوذ الهی شهادت می‌دهیم و برگشت به ولایت را برگشت به عمق و باطن دین و ظهور فطرت در حیات طبیعی می‌دانیم؛ یعنی زندگی مادی به رنگ معنا و فطرت شده و تمدن و پیشرفت آن باطنی می‌شود. البته این عهد الهی در پیشگاه خدا تحقق یافته و به فرمایش حضرت عیسی(علیه‌السلام) ورود به آن، تولد جدیدیست که انسان را وارد عالم ملکوت می‌کند.

با بررسی آیات هبوط و حیات آدمی قبل از هبوط، به این نتیجه می‌رسیم که انسان وطنی دارد سراسر وحدت، به دور از هرگونه کثرت مادی؛ حتی خوردن و آشامیدن و دیدنش در آن حیات، نشان از این حقیقت وحدت دارد. با نزدیک شدن به درخت منهیه، از وطن و حقیقت وحدتی‌اش دور شده و در حیات زمینی هبوط می‌کند. حال در زمین به دنبال گمشده‌ای است، همان خلیفة‌الله شدن؛ همان خواست حق‌تعالی از خلقت آدمی، که اراده کرده خودش در تجلی اسمائش به ظهور برسد.

به بیان دیگر؛ خداوند، آدمی را جامع مراتب[3] قرار داد تا در زمین ظهوری از حق باشد؛ آن هم ظهور جامع خودش. در حقیقت، خدای واحد ظهور کرد و ظهورش کثرت اسماء شد؛ آن هم کثرتی که فقط نشانی از وحدت است. خلیفۀ خدا شدن نیز یعنی فقط آن وحدت را نشان دادن و آیینۀ تمام‌نمای حق شدن.

با مروری بر تاریخ بشریت و اسلام می‌بینیم، انسان همواره به دنبال آرامش بوده، آن هم آرامشی از جنس وحدت و جنت اسماء. هر چند در ظاهر این حقیقت را ادراک نکرده و به دنبال امنیت و آرامش ظاهری، انقلاب دینی و صنعتی و... کرده. اما تجربۀ تاریخ زمانی و مکانی نشان می‌دهد مبنای فلسفه و نگاه آدمی رسیدن به آرامش بوده و بشر در دوره‌های مختلف ظلم را نپذیرفته و همواره فطرت انسان‌ها به دنبال دنیایی غیر از دنیای ظاهری بوده است. هر چند در قرون متمادی بعد از رنسانس، دنیا به اسم خدمت به مردم، سعادت، رفاه و خوشبختی بشر ظهور کرده ولی انسان‌ها ناراضی‌اند و آرامش ندارند و در هیچ زمانی شاهد حاکمیت اصولی انسان در کرۀ زمین نبوده‌اند.

انسان عاقل بر اساس عقل و فطرت، نمی‌تواند ظلم را جزء خلقت خدا بداند و می‌فهمد حیات زمینی امروز مطابق خواست حق‌تعالی نیست. پس به دنبال حیاتی عاری از ظلم و ستم است که در آن وحدت حاکم باشد و در عین وحدت، کثرت زندگی دنیا، خوردن و خوابیدن و ارضای قوای حیوانی تعطیل نشود و حقوق هر کس در حد خودش رعایت شود. زندگی‌ای که تجاوز، ظلم و تعدی در آن معنایی ندارد و همان "فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً"[4] است. چنین حیاتی رؤیای تمام فطرت‌های بیدار است و این آرزو نشان می‌دهد که تحقق یافته و هست؛ اصلاً خلقت خدا همین بوده و هست.

اما چرا بشر امروزی چنین حیاتی را در زمین تجربه نمی‌کند و شاهد ظلم و ستمی وحشتناک است؟! چه حقیقتی می‌تواند بشر را از سرگردانی نجات دهد و به رؤیای دیرینه‌اش برساند؟!

حقیقت ولایت در فکر و اندیشه و قلب شیعه، عهده‌دار این وظیفۀ سنگین است. ولایت نوری‌ست که باعث دیدن وحدت شده[5] و انسان را به وطن و اصلش برمی‌گرداند تا بتواند وحدت را در این کثرت پیدا کند و ظاهر را با حاکمیت باطن داشته باشد. در حقیقت، میوۀ ولایت رسیدن به توحید است. وقتی زندگی بر اساس توحید و ولایت باشد، نه جنبۀ حیوانی بشر کنار می‌رود و نه دنیا و ابزار مادی نفی می‌شود، بلکه سهم هر استعدادی در مراتبش بدون ظلم و ستم داده می‌شود و این همان آرزوی دیرینۀ انسان است.

حکمت رسالت و نبوت، رسیدن به ولایت است.[6] و غدیر تجلی ظهور ولایت در حیات زمینی و ارتقا از مرتبۀ رسالت به مرتبۀ ولایت است؛ یعنی حرکت از شریعت به حقیقت، از کثرت به وحدت یا همان حرکت از ابزار به اصل و ریشه. انبیاء در رسالتشان ظاهر و تنزیل را نشان می‌دهند،[7] اما امام در ولایتش، ظاهر را به باطن برمی‌گرداند و تأویل می‌کند.

رابطۀ ولایت و امامت با نبوت و رسالت، رابطۀ ظاهر و باطن است که دو روی یک سکه‌اند. امامت باطن نبوت، و ولایت تأویل‌ همان تنزیل است. ظاهر شریعت با رسالت است و ولایت، باطن و عمق رسالت است. البته اینطور نیست که در برهه‌ای رسالت و ظاهر حفظ شود و در زمانی دیگر باطن و ولایت؛ بلکه در عین بودن در ظاهر و دنیا، باید در باطن و آخرت سیر کرد و در عین کثرت باید به وحدت رسید. همانطور که انسان در عین بودن در چهار مرحلۀ "طین و تراب و حمَإٍ مَسْنُونٍ و صلصال کالفخار"[8] نفخۀ روح الهی را گرفت.

توقف در ظاهر رسالت، یعنی محدود و محبوس کردن باطن و قوای نفسانی در امور جزئی عالم فانی. نتیجۀ ماندن در این ظاهر هم منفعل‌شدن از ابزار مادی و فعال‌‌ نشدن قوای نفس در بُعد وجه‌اللّهی است که مانع ظهور وحدت نیز می‌شود.

امام همانند کعبه است و امامت و ولایتش از جانب حق تحقق یافته، پس نیازی به اقبال تودۀ مردم ندارد. او آفتاب وجودش حتی از پس ابر نیز به همگان می‌تابد و نورش را در هستی پراکنده کرده است. برای همین یک ساعت هم به عمر دنیا مانده باشد ولایت ظهور پیدا می‌کند و در نهایت جنبۀ فانی کثرات نشان داده می‌شود.

مفضّل از شاگردان امام صادق(علیه‌السلام) روایتی از ایشان نقل می‌کند که می‌فرمایند: "إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لاَ يَحْتَمِلُهُ إِلاَّ صُدُورٌ مُشْرِقَةٌ وَ قُلُوبٌ مُنِيرَةٌ وَ أَفْئِدَةٌ سَلِيمَةٌ وَ أَخْلاَقٌ حَسَنَةٌ لِأَنَّ اَللَّهَ قَدْ أَخَذَ عَلَى شِيعَتِنَا اَلْمِيثَاقَ فَمَنْ وَفَى لَنَا وَفَى اَللَّهُ لَهُ بِالْجَنَّةِ وَ مَنْ أَبْغَضَنَا وَ لَمْ يُؤَدِّ إِلَيْنَا حَقَّنَا فَهُوَ فِي اَلنَّارِ وَ إِنَّ عِنْدَنَا سِرّاً مِنَ اَللَّهِ مَا كَلَّفَ اَللَّهُ بِهِ أَحَداً غَيْرَنَا ثُمَّ أَمَرَنَا بِتَبْلِيغِهِ فَبَلَّغْنَاهُ فَلَمْ نَجِدْ لَهُ أَهْلاً وَ لاَ مَوْضِعاً وَ لاَ حَمَلَةً يَحْمِلُونَهُ حَتَّى خَلَقَ اَللَّهُ لِذَلِكَ قَوْماً خُلِقُوا مِنْ طِينَةِ مُحَمَّدٍ وَ ذُرِّيَّتِهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ مِنْ نُورِهِمْ صَنَعَهُمُ اَللَّهُ بِفَضْلِ صُنْعِ رَحْمَتِهِ فَبَلَّغْنَاهُمْ عَنِ اَللَّهِ مَا أَمَرَنَا فَقَبِلُوهُ وَ اِحْتَمَلُوا ذَلِكَ وَ لَمْ تَضْطَرِبْ قُلُوبُهُمْ وَ مَالَتْ أَرْوَاحُهُمْ إِلَى مَعْرِفَتِنَا وَ سِرِّنَا وَ اَلْبَحْثِ عَنْ أَمْرِنَا وَ إِنَّ اَللَّهَ خَلَقَ أَقْوَاماً لِلنَّارِ وَ أَمَرَنَا أَنْ نُبَلِّغَهُمْ ذَلِكَ فَبَلَّغْنَاهُ فَاشْمَأَزَّتْ قَلْبُهُمْ مِنْهُ وَ نَفَرُوا عَنْهُ وَ رَدُّوهُ عَلَيْنَا وَ لَمْ يَحْتَمِلُوهُ وَ كَذَّبُوا بِهِ وَ "طَبَعَ اَللّٰهُ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ" ثُمَّ أَطْلَقَ أَلْسِنَتَهُمْ بِبَعْضِ اَلْحَقِّ فَهُمْ يَنْطِقُونَ بِهِ لَفْظاً وَ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ لَهُ ثُمَّ بَكَى عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ رَفَعَ يَدَيْهِ وَ قَالَ اَللَّهُمَّ إِنَّ هَذِهِ اَلشِّرْذِمَةَ اَلْمُطِيعِينَ لِأَمْرِكَ قَلِيلُونَ اَللَّهُمَّ فَاجْعَلْ مَحْيَاهُمْ مَحْيَانَا وَ مَمَاتَهُمْ مَمَاتَنَا وَ لاَ تُسَلِّطْ عَلَيْهِمْ عَدُوّاً فَإِنَّكَ إِنْ سَلَّطْتَ عَلَيْهِمْ عَدُوّاً لَنْ تُعْبَدَ." [9].

«همانا امر ما صعب و مستصعب است که حمل نمی‌کنند آن را ( وارد عالم امر ما نمی‌شوند) مگر دل‌های نورانی (صدور اشراق شده) و قلب‌های نورانی و تنویر شده و قلوب (افئدۀ) سلیم و دارای اخلاق حسنه. خداوند از شیعیان ما عهد و میثاقی گرفته است؛ پس هر کس به آن عهد وفاکند برای ما، الله را وفا کرده و جنت برای اوست و هر کس به ما بغض و دشمنی کند و حق ما را به سوی ما ادا نکند، پس در آتش است. همانا نزد ما سرّی از الله است که خداوند احدی غیر از ما را مکلّف به آن نکرده است، سپس ما را به ابلاغ آن فرمان داده، پس ما آن را ابلاغ کردیم، اما برای آن اهل و جایگاه و حمل‌کننده‌ای که آن را حمل کنند نیافتیم. تا اینکه خداوند قوم و گروهی را خلق کرد که از طینت محمد(صلی‌الله ‌علیه‌و‌آله) و ذریّۀ او و از نور ایشان هستند. خداوند ایشان را به فضل و زیادی رحمتش صناعت کرد و ساخت. آنچه از امر ولایت ما، به ایشان ابلاغ شد، پذیرفتند و حمل کردند (به عالمش وارد شدند) و قلب‌هایشان اضطراب نگرفت و روح‌ها و جان‌هایشان به معرفت و سرّ و بحث و گفتگو در امر ولایت ما میل کرد. خداوند گروهی را نیز برای آتش خلق کرده است. پس به ما امر کرد که امر ولایت را به ایشان برسانیم و ما ابلاغ کردیم. اما اینان کسانی‌‌اند که چون حقیقت ما بر آن‌ها می‌رسد، قلب‌هایشان آن را دفع کرده و از آن فرار می‌کنند و نمی‌توانند امر ما را حمل کنند و تکذیب می‌کنند. خداوند بر قلب‌های ایشان مهر می‌نهد و زبان‌هایشان را باز نگه می‌دارد و ایشان از حق سخن می‌گویند اما بدان عمل نمی‌کنند و قلب‌هایشان منکر آن است! سپس امام گریه می‌کنند، دست به آسمان بلند کرده و عرضه می‌دارند: خدایا این گروه بسیار اندک، اطاعت کنندگان امر تو هستند، زندگی‌شان را حیات ما و مرگشان را مرگ ما قرار بده و دشمن را برآنان مسلط نکن که اگر دشمن را بر آن‌ها مسلط نمایی دیگر پرستش و عبودیت تو اتفاق نمی‌افتد.»

«امر» یک لفظ به معنای صدور فرمان نیست، بلکه عالم وحدت و عالم انسان کامل است. عالمی که در آن انسان کامل وحدت را عین کثرت و کثرت را نیز عین وحدت می‌بیند.[10] عالمی که در آن نفس، قوا، انگیزه، اندیشه، افکار و خیال تمام انسان‌ها در پیشگاه انسان کامل واضح و روشن است. در حقیقت، ولایت عهد ازلی است و ولیّ به تمام عوالم وجودی اشراف داشته و آگاه به عین ثابت و سرّالقدر تمام هستی است.

امر ولایت، امری عمیق، باطنی و سخت و صعب است. مجاهده‌ای عمیق در آفاق و انفس می‌طلبد تا ثمره‌اش که رسیدن به وحدت قلوب است ظهور یابد. کسانی که دین را ساده و لهو و لعب گرفته و جدّی نمی‌گیرند یا در کثرات و جلوات خدا به دنبال حق می‌گردند، یعنی بدون نظر به عالم وحدت و غیب، در عالم کثرت و شهادت زندگی می‌کنند و بدون عبودیتِ در قلب، عبادتِ در نفس می‌کنند، امر ولایت را نمی‌توانند تحمل کنند.

«تحمل‌کردن» به معنای آسان بودن نیست، بلکه به معنای حمل کردن و رفتن در عالم هر چیز است. اینکه کسی نمی‌تواند امر ولایت را تحمل کند؛ یعنی هر کس نمی‌تواند وارد عالم ولایت شود. تنها "صُدُورٌ مُشْرِقَةٌ" که کثرت را به نور وحدت و ولایت می‌بینند و "قُلُوبٌ مُنِيرَةٌ" که به نور وحدت نورانی شده‌اند و "أَفْئِدَةٌ سَلِيمَةٌ" که به حوزۀ وحدت و امنیت وارد شده‌اند و "أَخْلاَقٌ حَسَنَةٌ" که صفات الهی و عقل بر قلبشان حاکم است، می‌توانند امر ولایت را بپذیرند و تحمل کنند و در عالمش وارد شوند.

صدر، وجهی از نفس ناطقه است که رو به دنیا دارد و نظر و نگاهش به عالم کثرت و جزئیات است. البته وحدت و کثرت دو چیز جدا از هم نیستند. وجود وحدت است و وحدتِ بدون کثرت نداریم؛ یعنی مراتب کثرت از وحدت نشأت می‌گیرد. در سورۀ انشراح نیز شرح صدر یعنی داشتن نگاه وحدت‌بینی که در تضادهای عالم ناسوت، منفعل و بالا و پایین نشود؛ زیرا وجه صدر رو به عالم کثرت است و زمانی که نظر به عالم وحدت نداشته باشد، نفس، قلب، خیال و ذهن در عالم کثرت منفعل شده و دچار اضطراب، نگرانی، قبض، فشار و رذایل اخلاقی می‌شود.

تفاوت اشراق صدر با تنویر قلب نیز در این است که صاحبان "صُدُورٌ مُشْرِقَةٌ"، تضادهای عالم کثرت را در حکم گرد و غباری دیده که با فوتی از بین می‌روند، پس خودشان را محدود و درگیر کثرات نمی‌کنند؛ اما صاحبان "قُلُوبٌ مُنِيرَةٌ"، قلبشان عین نور شده و اصلاً گرد و غباری نمی‌بینند که بخواهند آن را فوت کنند. آن‌ها به سرّ تمام کثرات در عمق وجودشان آگاهی پیدا کرده‌اند.

افئده، مرتبۀ عمیق‌تر و باطنی‌تر نفس است[11] که عوالم غیب را می‌بیند و رو به عالم وحدت دارد. همان وجود وجه‌الأمری و وجه‌اللّهی که باقی به وجه ذوالجلال‌والاکرام است؛ "وَيَبْقَىٰ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ"[12]. همان‌که در آیۀ 11 سورۀ نجم می‌فرماید: "ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى‌"؛ آنچه (در غیب عالم) دید، دلش هم به حقیقت یافت و کذب و خیال نپنداشت.

«سلیم» صفت مشبهه و به معنای ورود به عالم وحدت و امنیت است. "أَفْئِدَةٌ سَلِيمَةٌ" یعنی وجهی از قلب که سلم محض است. انسان سلیم کسی است که در ظلم و ستم، کشتار‌ها، جلوات نفس و عالم کثرت و... امنیت دارد و قلبش بالا و پایین نمی‌رود. صاحب قلب سلیمه، اخلاق حسنه نیز دارد.

اخلاق حسنه به معنای خندان بودن نیست. کسی که لبش خندان است اما قلبش پر از آلودگی و تعلقات است، اخلاقش حسنه نیست. بر قلب انسان خوش‌اخلاق، صفات الهی و عقل حاکم است.

حضرت صادق(علیه‌السلام) در ادامه می‌فرمایند: «خداوند از شیعیان میثاقی اخذ کرده که اگر برای ما به آن وفا کنند، الله را وفا کرده‌اند[13]و برایشان جنت است. اما اگر بغض و دشمنی ما را داشته باشند و حق ما را ادا نکنند، پس در آتشند.»

شیعیان کسانی هستند که دنباله‌روی انسان کامل باشند؛ صدورشان اشراقی، قلوبشان منیره، افئده‌شان سلیمه و اخلاقشان حسنه باشد. میثاق و عهدی هم که خداوند از شیعیان گرفته، اجتماع قلوب در وفای به عهد الهی است. چنانکه به این عهد وفا کنند، خدا برایشان ظهور می‌کند و به جنت می‌رسند. جنّتی که همان وطن و جایگاه اصلی وجودشان است و قبل از هبوط در آن سکونت داشتند.

آن کس که در کثرت با وحدت حرکت می‌کند، در هر حال وحدت را می‌بیند و این سعادت و خوشبختی است. خوشبختی این نیست که چیزهایی داشته باشیم و برای حفظش خودمان را بکشیم؛ بلکه خوشبختی یعنی خودمان را در یک وحدت شخصیه که علی‌الاتصال در جریان است ببینیم و برای حفظش جان‌فشانی کنیم.

در عبارت "فَمَنْ وَفَى لَنَا وَفَى اَللَّهُ"؛ اینکه امام برای خودشان از لفظ "لنا" استفاده فرموده اما برای الله از «لام» استفاده نکرده‌اند؛ به این دلیل است که اصل و منشأ امامت در ولایت نهفته و مسئلۀ ولایت، وراء عالم محسوس و کثرت است. لذا امامان فقط هادی به سوی الله نیستند بلکه ظهور تام ازلی اسماء و صفات الهی‌اند.

مبغض عهد الهی و ضد‌ ولایت نیز کسی است که در عالم غیب، باطن و وحدت حرکت نمی‌کند، ولو اینکه در عالم ظاهر متشرع هم باشد. او در عالم کثرت حرکت می‌کند و حق ولایت را ادا نمی‌کند. حق نیز همان میثاق ازلی ولایت و توحید است که در عالم ذر بسته شده است.

کسی که نگاهش کثرتی است، امکان ندارد آرامش داشته باشد و این امر در دنیای امروز به خوبی دیده می‌شود. هیچ کس از فقیر و غنی در شرق و غرب عالم، زندگی سرشار از آرامش ندارد. عمرها کوتاه و بیماری‌های کشنده و مرگ‌های دردآور فراوانند. سیاستمداران ابرقدرت نیز همواره به دنبال استعمار و استثمارند و جنگ و خونریزی به راه می‌اندازند؛‌ زیرا دنیا کثرت است و هر لحظه جلوۀ جدیدی از کثرت را مشاهده می‌کنند.

اما کسی که در عالم وحدت زندگی می‌کند قلبش آرام است. او از کثرت هم جدا نمی‌شود و آن را نفی نمی‌کند. بلکه کثرت را با قانون فانی و اقتضای خودش می‌پذیرد و از مراتبش عبور می‌کند. او حسرت و افسوس بچگی، جوانی، سالم و خوش‌بودن و... را نمی‌خورد و هر سنی را به اقتضای خودش می‌بیند و می‌گذرد. راز طول عمر امام زمان(روحی‌له‌الفدا) نیز همین نگاه وحدت‌بین است. البته سایر ائمه(علیهم‌السلام) چون به مرگ طبیعی از دنیا نرفتند عمرشان کوتاه بوده است. اهل ولاء هم یا در زندان رفتند و شهید شدند یا از غم و غصۀ ممدوح (غم پوشانده شدن وحدت با غفلت و جهل مردم) جان دادند، نه از غم و غصۀ کثرت.

سپس امام می‌فرمایند: «همانا نزد ما سرّی از الله است که خداوند احدی غیر از ما را مکلّف به آن نکرده است، سپس ما را به ابلاغ آن فرمان داده، پس ما آن را ابلاغ کردیم. اما برای آن اهل و جایگاه و حمل‌کننده‌ای که آن را حمل کنند نیافتیم.»

اهل بیت(علیهم‌السلام) معادن سرّ الهی‌اند و هیچ‌کس غیر از ایشان استعداد و توانایی حمل این سرّ (وحدت و اسماء) را ندارد. ایشان عهده‌دار ابلاغ، رساندن و نشان دادن این سرّ هستند؛ چنان‌که در غدیر پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله)، حضرت علی(علیه‌السلام) را به عنوان آیۀ الهی بالا برد و به مردم نشان داد. پس ابلاغ به معنای گفتن نیست؛ بلکه نشان دادن و رساندن است.

ایشان می‌فرماید: "فلم نجد له اهلا و لا موضعا" یعنی ما برای سرّ الهی، اهل و موضع و حمل‌کننده‌ای نیافتیم که بتواند وارد عالم سرّ و اسماء و وحدت شود و ما بتوانیم این امانت را به او بسپاریم. تا اینکه خداوند، قوم و گروهی را خلق کرد که از طینت محمد(صلی‌الله ‌علیه‌و‌آله) و ذریّۀ او و از نور ایشان هستند.

جوانان شیعه و ولایی آخر‌الزمان که تعلقات کثرتی در قلبشان ندارند، همان گروهی هستند که اهل سرّ ولایتند و درد "فلم نجد له اهلا" را از قلب امامشان برمی‌دارند. آنان می‌دانند ولایت فقیه به عنوان نایب امام زمان(روحی‌له‌الفدا)، با انقلاب اسلامی شروع اهل‌شدن را در ایران آغاز کرده است. پس امروز وظیفه‌ای جز پیداکردن سرّ ولایت در جان و وجود و خلوت و غیبشان ندارند. باید تعلقات کثرتی اموال، اولاد، دوست، زندگی و... از قلب و افکار و اندیشه‌هایشان بیرون ریخته شود تا حضور جامع اسماء را ادراک کنند و جنبۀ وجه‌اللّهی هر چیز برایشان نمایان شود.

زندگی‌کردن با جامعیت اسماء، انسان را به "اشد حبا لله" می‌کشاند، آنچنانکه با عشق همه چیزش را در تمام هستی جاری می‌کند و همۀ هستی را با قلب و وجودش دوست دارد، نه با اغراض نفسانی و سود و زیان جزئی. در این حال از صفات بشری در درون خویش عبور کرده و اسیر هیچ جلوه‌ای از کثرات نمی‌شود. امام نیز با ولایتش معرفت راه را در قلب او و در تمام شئون زندگی‌اش روشن کرده و او را به عالم وحدت می‌رساند.

ایشان در ادامه می‌فرمایند: «حاملی که توان حمل این سرّ را داشته باشد نیافتیم تا جایی که خداوند برای حمل آن، گروهی را خلق کرد که از طینت محمد(صلی‌الله ‌علیه‌و‌آله) و ذریّۀ او و از نور ایشان هستند.» این نور همان مودّت اهل بیت (علیهم‌السلام) است که خداوند این گروه را با آن صناعت فرموده است.

ظهور مودّت در درون ما نشان از این حقیقت دارد که طینت ما نیز طینت علوی‌ست. اما باید دانست که این طینت، هم جنبۀ سعادت ما را تقویت می‌کند و هم جنبۀ شقاوتمان را. چرا که اگر در تثبیت این جذبه و محبت الهی درست گام برنداریم و زندگیِ کثرتی را برگزینیم به بدترین نوع شقاوت خواهیم رسید. پس هر کس در قلب خود عشق ائمه(علیهم‌السلام) را دارد، طینتش، طینتی‌ست که روایت فرموده و مسئولیت سنگینی دارد!

خداوند این گروه را بعد از خلق، می‌پروراند! صنعت، پروراندنِ آن به آن و کنار زدن زوائد است، و این همان "طِیبا لِخُلُقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْکِیَةً لَنَا وَ کَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا" است که در زیارت جامعه آمده است.

امام در ادامه خصوصیات گروهی را که از طینت محمد(صلی‌الله ‌علیه‌و‌آله) و ذریۀ او هستند برمی‌شمارند که استعداد پذیرش و حمل سرّ توحید و ولایت را دارند؛ افرادی که قلب‌هایشان در حمل سرّ ولایت اضطراب نمی‌گیرد و روح‌هایشان به معرفت و بحث و گفتگو در امر ولایت میل کرده است.

آنان که خداوند صفات و روحیه‌شان را در آیۀ 54 سورۀ مائده می‌فرماید: «قومی که خداوند دوستشان دارد و آنان نیز خدا را دوست دارند. در برابر مؤمنان فروتنند و در برابر كافران سركش؛ در راه خدا جهاد مى‌كنند و از ملامت هيچ ملامتگرى نمى‌هراسند.» [14]

هر چند این آیه قرن‌ها پیش نازل شده اما می‌توانیم مصداق آن را در تاریخ انقلاب اسلامی ایران بیابیم. وقتی این آیه نازل شد، پیامبر اکرم(صلی‌الله ‌علیه‌و‌آله) دست بر شانۀ سلمان گذاشتند و فرمودند: «مصداق این آیه اهل فارس هستند که علم وحدت را هر چند در ثریا باشد به دست می‌آورند.»

و امروز مصداق آن را جز در انقلاب ایران نمی‌یابیم که گروهی بتوانند در راه خدا جهاد کنند و تلاش 40 ساله‌ از تحریم و سرزنش ابرقدرت‌ها آن‌ها را تکان ندهد! قلوب این قوم که از طینت پیامبر و اهل بیت(علیهم‌السلام) آفریده شده‌، نمی‌لرزد؛ و جان‌هایشان به علوم و معرفت میل کرده است!

سپس امام گروهی را معرفی می‌کند که بر قلب‌هایشان مُهر زده شده؛ یعنی دیگر توان فهم حق و پذیرش نور الهی را ندارند. آنگاه امام گریه می‌کند و دست‌هایش را بالا برده و برای گروه اندک شیعیانش دعا می‌کند. امام این دعا را در حق فرزندان انقلاب داشته‌اند. پس باور کنیم که در عهد ازلی، ایران و ایرانی، ولایی شده‌اند. در سیر تاریخی، بسیاری از استعمارگرها خواسته‌اند این عهد را از ما بگیرند، اما امام خمینی(رحمه‌الله‌علیه) آن را به ما بازگرداند! مبادا کوتاهی کنیم تا دشمن بر ما مسلط شود و این عبودیت از بین برود!

 

 


[1]- "وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى..."؛ و پروردگار تو از پشت بنى‌آدم فرزندانشان را بيرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آرى.

[2]- سورۀ بقره، آیۀ 3: "الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ".

[3]- تمام مراتب خلقت، آیه و نشانۀ حق و وحدت هستند.

[4]- سورۀ بقره، آیۀ 201.

[5]- وحدت با چشم حیوانی که گرایش به ماده و کثرت دارد دیده نمی‌شود؛ بلکه باید نگاه از اصالت ماده برداشته شود و ماده به ابزاری برای ظهور وحدت تبدیل شود.

[6]- چنان‌که در غدیر، آیۀ 67 سورۀ مائده نازل شد که اگر ولایت را ابلاغ نکنی رسالت به اتمام نرسیده است؛ "فمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ"

[7]- پیامبر خاتم(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) دارای مقام جمع‌الجمعی تشبیه و تنزیه و دنیا و آخرتِ حسنه است.

[8]- آیات 2 سورۀ انعام: گِل(طین)، 20 سورۀ روم: خاک(تراب)، 26.سورۀ حجر: گل سیاه و خشکیده و بدبو(حمَإٍ مسنون)، 14 سورۀ الرحمن: گل پخته شده(صلصال کالفخار).

[9]- بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏2، ص 210.

[10]- فقط انسان کامل می‌تواند وحدت را بدون کثرت نبیند و در کثرات گم نشود. اهل ولا نیز با اتصال به انسان کامل این عالم را درک می‌کنند؛ اما سایر انسان‌ها چنین عالمی ندارند.

[11]- صدر، وجه نفس رو به کثرت و افئده، وجه نفس رو به وحدت است.

[12]- سورۀ رحمن، آیۀ 27.

[13]- انسان کامل واسطه و آیینه‌ای است که خود را شکسته و جز الله چیزی را نشان نمی‌دهد.

[14]- "يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرينَ يُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللهُ واسِعٌ عَليمٌ"؛

 



نظرات کاربران

//