ولایت، غربال شیعیان

ولایت، غربال شیعیان

در ادامۀ بحث «ولایت در فرهنگ شیعه» (جلسۀ 43، 8 محرم 1445) به تبیین موضوع «ولایت، غربال شیعیان» می‌پردازیم.

دو جلوۀ شیعیان را شناختیم؛ شیعیان ولایی با قلوب ممتحن که امام را در ولایتش می‌شناسند، و شیعیان امام‌شناس بدون قلوب ممتحن که فقط امام را پیشوا در عالم ناسوت دیده و برای بیعت و مشایعت با او هجوم می‌آورند.

ارادتمندان به امامت امام، او را صرفنظر از جایگاهش در ایجاد تعادل قلب و روحیاتشان، فقط برای زندگی ناسوتی‌ می‌خواهند و در ظاهر از او پیروی می‌کنند. آنان امامت را فقط به معنای اجرای حدود ظاهری دین، شریعت و حفظ تعادل زندگی مادی دانسته و تا جایی با امام هستند که به منافع شخصی و مادی‌شان ضرری وارد نشود.

چنانکه بعد از سه خلیفه، حضرت علی(علیه‌السلام) را تنها رهبری که می‌تواند احکام اسلامی و عدالت اجتماعی را به‌درستی اجرا ‌کند دانسته و خواستار پیشوایی ایشان شدند تا از او تبعیت کنند. اما مولا بارها به ایشان فرموده بود: «مرا رها کنید و دنبال غیر من بروید.»[1] که من عدالت را در تمام شئون شما پیاده خواهم کرد. چندی نیز نگذشت که این شیعیانِ مشایعتی و متابعتی عهدشان را شکستند و ناکثین و مارقین و قاسطین شدند.[2]

بعد از شهادت حضرت علی(علیه‌السلام)، امامت امام حسن(علیه‌السلام) را نیز پذیرفتند، اما باز هم خیانت کرده[3] و ایشان را به صلح با معاویه مجبور کردند.

در زمان امام حسین(علیه‌السلام) نیز بزرگان و سران قبایل عرب، هجده هزار نامه با تعابیر عاشقانه برای ایشان فرستاده و امامتشان را خواستار شدند تا با ایشان بیعت کرده و مشایعتشان کنند. اما پذیرش امامت بدون قلب ممتحن، خطر خیانت و شکستن عهد در مواجهه با مثلث زر و زور و تزویر دارد، آنچنان‌که واقعۀ کربلا را رقم زدند.

حضرت علی(علیه‌السلام) در خطبۀ 16 نهج‌البلاغه، بعد از بیعت مردم با ایشان، جنبۀ ولایی امامت را در امتحان امت تبیین کرده و می‌فرماید:[4]

«آنچه می‌گویم برعهدۀ من است و ضمانت می‌کنم و گردن و شخصیت خود را برای تعهد به شما (پایبندی به عدالت و امامت) گرو می‌گذارم. همانا من کسی هستم‌ که از تمام حوادث عبرت گرفته و عبور کرده، و تقوی و پرهیزکاریش او را از آلوده‌شدن به شبهات بازداشته است.

بدانید بار دیگر همانند روزگاری که خدا پیامبرتان را مبعوث کرد، آزمایش می‌شوید. قسم به آن کس که محمد را به حق فرستاده، در غربال بلایا و آزمایش‌ها به هم در آمیخته و غربال می‌شوید تا صالح از فاسد جدا شود. یا همانند غذایی که در دیگ می‌جوشد، بالا و پایین شده تا پست‌ترین شما بالاترین و بالاترین شما پست‌ترین شود. مقصران (کوتاهی‌کنندگان در دین) پیش افتند و سبقت گرفتگان در دین جا بمانند و مقصر شوند. به خدا سوگند هیچ سخنی را برای شما کتمان نکردم و دروغ نگفته‌ام که من از چنین مقام و روزگاری آگاه شده و شما را تنبه داده بودم.»

ولایت، حقیقتی متصل به منبع توحید، رسالت و نبوت است که حق را از باطل جدا می‌کند. ولیّ هم یک شخص نیست که حکومتش مطابق خواست و امیال بشر باشد. او باب ابتلای مردم[5] و غربال است که عدل و قسط را در تمام ابعاد خیال، قلب و عقل و نیز فعل و صفت و عقیدۀ همگان پیاده می‌کند.

امام در ولایتش بر مأمومینی که روحیۀ امام را نپذیرفته‌ بودند، نمی‌توانست حکومت کند. آنان هنوز به سبک و سیرۀ سابق بوده و به رفاه طاغوت عادت کرده‌ بودند. او مؤتمٌ‌به می‌خواست که از خود هیچ فعل و صفت و نظری نداشته باشد. مردمی هم که بعد از 25 سال زندگی با سیره و فرهنگ خلفا، روحیات و سبک زندگی‌شان به دوران جاهلیت برگشته بودند (جاهلیت ثانوی)، عدالت همه‌جانبۀ علی را نمی‌توانستند بپذیرند و در غربال[6] فتنه‌ها و بلایا سست شدند.

در حاکمیت ولایت فقیه نیز مردم غربال می‌شوند؛ یعنی آنچه بعد از انقلاب اسلامی ایران اتفاق می‌افتد غربال‌های ولایت است که خواص و عوام را زیر و رو می‌کند تا روحیۀ طاغوت زمان شاه از آنان گرفته شود. در این بین عده‌ای قدر شیعه‌بودن[7] و زندگی در حاکمیت ولایت فقیه را می‌دانند و با نور ولایت و معرفت و عشق و قدرت در برابر سختی‌ها استقامت کرده و ثابت‌قدم می‌مانند. اما گروهی که روحیۀ ولایی امام را نگرفته‌اند یا با حفظ ظاهر اسلام زیر چتر حاکمیت طاغوت در کشورهای غربی زندگی می‌کنند[8] یا در ایران با شرایط سخت اقتصادی، تحریم و... زندگی کرده اما غُر می‌زنند و در آرزوی رفاه غرب‌اند.

بنابراین شیعیان و مأمومین امام دو دسته‌اند: شیعۀ ممتحن‌القلوب که امامت امام را به حق گرفته و ایتمام دارد. شیعۀ غیرممتحن که امام را قبول دارد، اما قلبش راضی به ذات، صفت و فعل امام نیست. او همواره چون‌وچرا و ای‌کاش و اما و اگر و تبصره و توجیه دارد و به سیاست و حکومت‌داری امام ایراد می‌گیرد.

حضرت در ادامه به دو مسیر خطا و تقوا اشاره کرده و می‌فرماید:[9]

«بدانید خطاکاری‌ها (نه گناه و معصیت) مرکب چموش و سرکشند که اهلش را بر آن سوار کرده‌اند. به ناگاه آن اسبان لجام گسیخته می‌تازند و سواران خود را در آتش سرنگون می‌کنند. و پرهیزکاری و تقوا همانند اسبان رام و نجیبی‌‌اند که اهلش بر آنان سوار شده تا آن‌ها را به بهشت داخل کنند.

همچنین حق و باطلی‌ست که برای هر کدام نیز اهلی است. اگر پیروان باطل سروری یابند، چه شگفت که از روزگاران قدیم این چنین بوده. و اگر شمار پیروان حق اندک است بسا روزی که زیاد شوند، البته آنچه پشت کرده کم پیش می‌آید که برگردد (آب از جوی رفته به سختی بازگردد).»

حضرت علی(علیه‌السلام)، تقوا و پرهیزکاری را نقطه مقابل خطا معرفی می‌کند که اهل خود را به بهشت می‌‌‌رساند. ایشان با بیان این موضوع که همواره در طول تاریخ، در دو جبهۀ حق و باطل، پیروزی ظاهری با مانور باطل بوده و اهل حق در اقلیت‌اند، خبر از پیروزی اهل حق در باطن می‌دهد اما به این نکته اشاره می‌کند که اگر حق از دست برود به راحتی برنمی‌گردد.

آنگاه مردم را در مسیر سعادت به سه دسته تقسیم کرده و می‌فرماید:[10]

«آن‌کس که بهشت و جهنم را پیش‌رو دارد (از بازیچه و آرزوی دراز) رویگردان است. مردم در مسیر سعادت سه دسته‌اند: تکاپو‌گر و سعی‌کنندۀ پویا و سریع (سابقون) که دائم در حرکت و تلاش است و نجات می‌یابد. طلب‌کنندۀ کندرو و بطیء که همانند مورچه حرکت می‌کند (اصحاب یمین) که امید به نجاتش است. مقصّر تبهکار (اصحاب شمال) که سقوطش در آتش است.

انحراف به راست و چپ (افراط و تفریط) در خطر ضلالت و گمراهی‌ست و جاده و مسیر اصلی راه وسط است. مسیر کتاب الهی و آثار نبوت از این جاده کشیده شده، منافذ سنت پیامبر به این جاده منتهی و راه عاقبت و کمال انسانی به این جاده باز می‌شود. آن‌کس که ادعای (ولایت) کرد هلاک شده و آن‌که افترا بست ناامید می‌شود. آن‌کس که در برابر حق عرض اندام کرد نابود شده و انسانی که به نفس و قدر خود معرفت ندارد در پست‌ترین تاریکی جهل غوطه‌ور شده.

کشتزاری که با تقوی آبیاری شود هلاک نمی‌شود و زراعت قومی که در زمین تقوی کاشته شده از تشنگی نمی‌خشکد. الفت و آشتی در میان خود ایجاد کنید. توبه و بازگشت به خدا در دسترس شماست. هیچ ستایشگری جز پروردگار خود را نستاید و هیچ سرزنش‌گری جز نفس خود را توبیخ نکند.»

دستۀ اول، تلاشگر سریع و اهل نجات‌اند، همان سابقون[11] که پیشرفت مادی را برای تقویت ولایت می‌خواهند. دستۀ دوم، طالبند اما همانند مورچه کُند حرکت می‌کنند. اینان زندگی معمولی و سلوک فردی‌شان مطابق با سود و زیان شخصی و منافع مادی‌شان است؛ یعنی با اینکه طالب حقند اما چشمشان به پیشرفت مادی غرب است و اهتمام به امور مسلمین ندارند. امیدوار به لطف و کرامت خداوندند و اگر روحیه‌شان را در جهت طلبشان حفظ کنند همان اصحاب یمین‌اند.

گروه سوم اصحاب شمال‌اند که عالمانه و عامدانه در مقابل ولایت می‌ایستند و در زیر پرچم غیر زندگی می‌کنند؛ یعنی به فرهنگ غرب و زندگی در ممالک کفر راضی شده و از آن لذت می‌برند. در حالی‌که شیعۀ ولایتمدار حاضر است تمام سختی‌های حکومت ولایت فقیه را به جان بخرد، اما لحظه‌ای در حکومت کفرِ بدون معنا زندگی نکند. او همواره در حاکمیتی نفَس می‌کشد که بوی معنا را استشمام کند و به زندگی غیر از چتر ولایت، رضایت نمی‌دهد.

اصحاب یمین و شمال هر دو در خطر ضلالت و گمراهی‌اند زیرا به هر وضعیت و روحیه‌ای راضی شده و با امیال نفسانی خود و دیگران با قاطعیت برخورد نمی‌کنند. اما شیعۀ ولایی با ولایت علی(علیه‌السلام)، در خشکسالی و قحطی نیز محصولش آگاهی، حرکت، جهاد و مبارزه است.

همچنین امیرالمؤمنین(علیه‌السلام)، مبغوض‌ترین انسان‌ها را در خطبۀ 17 معرفی می‌کند:[12]

«کسی که خداوند او را به حال خود واگذاشته و با نفس و امکانات خود دین‌داری می‌کند. دین و امام را در حد خود پایین کشانده و تأویل و تفسیر می‌کند. از راه درست دور شده و دلش را به بدعت و خواست خود خوش کرده است. دعوت‌کننده به ضلالت است و خود فتنه‌ای است که افراد مستعد را به فتنه و ضلالت می‌کشاند. حمّال گناهان دیگران است و خطاهای خود و دیگران را به دوش می‌کشد.»

با توجه به این دو خطبه می‌توان غربت ائمه(علیهم‌السلام) را درک کرد. شیعیان ولایی‌ آنقدر انگشت‌شمار بودند که اهداف اهل‌بیت پیاده نمی‌شد. اکثر شیعیان، امام را برای رفاه و راحتی دنیا، سیاست و عدالت اجتماعی می‌خواستند و به سختی‌ها و ابتلائات راه ولایت معرفت نداشتند.

با این مقدمه امامت را در دوران خلافت حضرت علی(علیه‌السلام)، از بیانات علامه طباطبایی(رحمة‌الله‌علیه) بررسی می‌کنیم:[13]

ایشان معتقد است حضرت علی(علیه‌السلام)، در دوران خلافتش نتوانست اوضاع جامعه و روحیۀ مردم را به‌طور کامل به دوران قبل از خلفا و حاکمیت رسول اکرم(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) برگرداند، اما از سه جهت عمده در این مسئله موفق بود:

یک؛ روش، سیره و سبک زندگی پیامبر را به مردمی که 25 سال با بدعت خلفا منحرف شده بودند، به خصوص نسل جدید نشان داد و مدینۀ فاضلۀ پیامبر را به یادشان آورد.

دو؛ ذخایر گرانبهایی از معارف، عرفان الهی و ولایت را در قالب خطبه‌ها و کلمات قصار نهج‌البلاغه به یادگار گذاشت.

سه؛ گروهی از رجال دینی و عرفا همچون کمیل، میثم تمار، اویس و... را تربیت کرد.

علامه در ادامه می‌فرماید:

«مخالفان علی می‌گویند: وی مرد شجاعت بود و نه مرد سیاست. زیرا می‌توانست در آغاز خلافتش با مخالفین از در آشتی و صفا در آمده و با مداهنه و سازش آن‌ها را راضی نگه‌ دارد و پس از تحکیم خلافتش به قلع‌وقمع آن‌ها بپردازد. در حالی‌که خلافت علی یک نهضت انقلابی بود و باید از مداهنه و سازش‌پذیری و صلح با استکبار کنار بکشد. همانطور که قریش پیامبر را به سازش دعوت ‌کرد اما ایشان نپذیرفت. اساساً دعوت اسلامی اجازه نمی‌دهد برای زنده‌کردن حقی، حق دیگر از بین برود یا باطلی با باطل دیگر رفع شود.»

در اسلام علوی هیچ وسیله‌ای هدف را توجیه نمی‌کند و هر وسیله‌ای باید الهی و عین هدف باشد. در حاکمیت انقلابی ولایت فقیه نیز نمی‌توان زیربار حکومت شیطانی آمریکا رفت و با آن سازش نمود.

در دوران امامت امام حسن(علیه‌السلام) و بعد از صلح ایشان، معاویه با سیاست ماکیاولی، دین سکولار (جدایی دین از سیاست) یا همان سلوک فردی جدای از سلوک جمعی را پایه‌گذاری کرد. طبق این عقیده، می‌توان در زیر چتر حکومت کفر، دینداری کرد. همان تفکر روشنفکران غربی امروزی که معتقدند در خانۀ خود دین فردی و نماز و روزۀ شخصی خود را داشته اما جامعۀ اسلامی نداشته باشیم یعنی سیاست، سبک زندگی و زندگی اجتماعی‌مان را فرهنگ غرب تعیین کند.

در حالی‌که در سیاست دینی، دین از سیاست جدا نیست و سلوک فردی و اجتماعی با هم است. در حاکمیت ولایت فقیه و حکومت اسلامی ایران، یهودی، زرتشی و مسیحی کنار هم زندگی می‌کنند اما بر پایۀ قوانین اسلامی.

در دوران حکومت 20 سالۀ معاویه، شرایط سختی بر شیعیان حاکم بود. بعد از او یزید به حکومت رسید که بسیار عیاش، شراب‌خوار و میمون‌باز بود. امام حسین(علیه‌السلام) با او بیعت نکرد و واقعۀ کربلا اتفاق افتاد. بعد از کربلا، مدینه را ویران کرده و خون و ناموس مردم را برای سپاهیانش حلال کرد. در سال سوم خلافتش نیز کعبه را به آتش کشید که به «یوم الحره» معروف شده است.

بعد از بنی‌امیه، بنی مروان در مکه به حکومت رسیدند. مروان بالای کعبه غرفه‌ای ساخته بود تا در ایام و مراسم حج مشغول خوشگذرانی شود. او قرآن را تیرباران کرده و خطاب به آن شعر می‌خواند که اگر روز قیامت در پیشگاه خدا حاضرشدی، به او بگو خلیفۀ مسلمین مرا پاره پاره کرده است.

بعد از ایشان نیز بنی‌عباس به حکومت رسیدند. شیعیان در این زمان انشعابات بسیاری گرفته و در مناطق مختلف پراکنده ‌شدند.[14]

 


[1]- نهج‌البلاغه، خطبۀ 92: "دعونی و التمسوا غيری‏"

[2]- «ناکثین» و عهدشکنان همان اصحاب جمل‌اند. «قاسطین» و متجاوزین از راه عدالت اصحاب صفین و «مارقین» اصحاب نهروان و خوارج‌اند که از دین خارج شدند.

[3]- شمر در جنگ صفین کنار حضرت علی(علیه‌السلام) جنگیده بود. در کربلا نیز امام حسین(علیه‌السلام) را به شهادت رساند در حالی‌که برای پول و مقام نمی‌جنگید.

[4]- نهج‌البلاغه، خطبۀ 16: "ذِمَّتِي بِمَا أَقُولُ رَهِينَةٌ وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ، إِنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَرُ عَمَّا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْمَثُلَاتِ حَجَزَتْهُ التَّقْوَى عَنْ تَقَحُّمِ الشُّبُهَاتِ، أَلَا وَ إِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا يَوْمَ بَعَثَ اللَّهُ نَبِيَّهُ وَ الَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلَاكُمْ وَ أَعْلَاكُمْ أَسْفَلَكُمْ وَ لَيَسْبِقَنَّ سَابِقُونَ كَانُوا قَصَّرُوا وَ لَيُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ كَانُوا سَبَقُوا، وَ اللَّهِ مَا كَتَمْتُ وَشْمَةً وَ لَا كَذَبْتُ كِذْبَةً وَ لَقَدْ نُبِّئْتُ بِهَذَا الْمَقَامِ وَ هَذَا الْيَوْمِ."

[5]- زیارت جامعه کبیره: "الْبابُ الْمُبْتَلى بِهِ النّاسُ".

[6]- کسانی‌که حضرت را به امامت برگزیدند غربال می‌شوند، نه کفار و مشرکین.

[7]- قدرشناسی یعنی براساس قضای الهی با مقدرات حرکت کردن. قضای الهی نیز قرارگرفتن در فشارها برای زمینه‌سازی ظهور امام زمان(ارواحنا فداه) است.

[8]- هر فرهنگ، مکتب و سیستم حاکمیتی، قلب و روحیۀ طرفدارانش را آنچنان مجذوب می‌کند که شستشوی مغزی ‌شوند. فرهنگ غرب نیز شیعیان متابعت‌کننده از امام را آنچنان شیفتۀ خود کرده که با توجیه رفاه مادی، حاکمیت شیطان و اسلام آمریکایی را در ممالک کفر می‌پذیرند و با اختیار و رضایت مهاجرت می‌کنند.

[9]- "أَلَا وَ إِنَّ الْخَطَايَا خَيْلٌ شُمُسٌ حُمِلَ عَلَيْهَا أَهْلُهَا وَ خُلِعَتْ لُجُمُهَا فَتَقَحَّمَتْ بِهِمْ فِي النَّارِ، أَلَا وَ إِنَّ التَّقْوَى مَطَايَا ذُلُلٌ حُمِلَ عَلَيْهَا أَهْلُهَا وَ أُعْطُوا أَزِمَّتَهَا فَأَوْرَدَتْهُمُ الْجَنَّةَ. حَقٌّ وَ بَاطِلٌ وَ لِكُلٍّ أَهْلٌ فَلَئِنْ أَمِرَ الْبَاطِلُ لَقَدِيماً فَعَلَ وَ لَئِنْ قَلَّ الْحَقُّ [لَرُبَّمَا] فَلَرُبَّمَا وَ لَعَلَّ وَ لَقَلَّمَا أَدْبَرَ شَيْ‏ءٌ فَأَقْبَلَ‏".

[10]- "شُغِلَ مَنِ الْجَنَّةُ وَ النَّارُ أَمَامَهُ سَاعٍ سَرِيعٌ نَجَا وَ طَالِبٌ بَطِي‏ءٌ رَجَا وَ مُقَصِّرٌ فِي النَّارِ هَوَى. الْيَمِينُ وَ الشِّمَالُ مَضَلَّةٌ وَ الطَّرِيقُ الْوُسْطَى هِيَ الْجَادَّةُ عَلَيْهَا بَاقِي الْکتَابِ وَ آثَارُ النُّبُوَّةِ وَ مِنْهَا مَنْفَذُ السُّنَّةِ وَ إِلَيْهَا مَصِيرُ الْعَاقِبَةِ هَلَک مَنِ ادَّعَى وَ خابَ مَنِ افْتَرى مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَک وَ کفَى بِالْمَرْءِ جَهْلًا أَلَّا يَعْرِفَ قَدْرَهُ لَا يَهْلِک عَلَى التَّقْوَى سِنْخُ أَصْلٍ وَ لَا يَظْمَأُ عَلَيْهَا زَرْعُ قَوْمٍ فَاسْتَتِرُوا فِي بُيُوتِکمْ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِکمْ وَ التَّوْبَةُ مِنْ وَرَائِکمْ وَ لَا يَحْمَدْ حَامِدٌ إِلَّا رَبَّهُ وَ لَا يَلُمْ لَائِمٌ إِلَّا نَفْسَهُ."

[11]- سورۀ واقعه، آیۀ 10: "وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ"

[12]- "رَجُلٌ وَکَلَهُ اللهُ اِلى نَفْسِهِ؛ فَهُوَ جائِرٌ عَنْ قَصْدِ السَّبِیلِ، مَشْغُوفٌ بِکَلامِ بِدْعَة، وَ دُعاءِ ضَلالَة، فَهُوَ فِتْنَةٌ لِمَنِ افْتَتَنَ بِهِ، ضَالٌّ عَنْ هَدْى مَنْ کَاَن قَبْلَهُ، مُضِلٌّ لِمَنِ اقتْدَى بِهِ فی حَیاتِهِ وَ بَعْدَ وَفاتِهِ، حَمَّالٌ خَطایا غَیْرِهِ، رَهْن بِخَطِیئَتِهِ."

[13]- شیعه در اسلام، صص 46-45.

[14]- رجوع شود به تاریخ امامان و ایران.

 



نظرات کاربران

//