ولایت، ظهور اسماء

ولایت، ظهور اسماء

 

در ادامۀ بحث «ولایت در فرهنگ شیعه» (جلسۀ 53، 18 محرم 1445) به تبیین موضوع «ولایت، ظهور اسماء» می‌پردازیم.

در تداوم بحث به اینجا رسیدیم که جایگاه ولایت را در آفاق و انفس پیدا کنیم تا بتوانیم شیعه را به‌عنوان شعاع ولی که او را ظهور می‌دهد، بشناسیم. در این جلسه می‌خواهیم ولایت را در ارتباط با اسماء الهی بررسی کنیم. زیرا از یک سو ولایت، ظهور اسماء است و از سوی دیگر، وجود ما پر است از اسماء الهی و هر قوّه‌ای که داریم، ظهور اسماء است.

در روایت زیبایی آمده است:

"إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی کَانَ وَ لَا شَیْءَ، فَخَلَقَ خَمْسَةً مِنْ نُورِ جَلَالِهِ وَ اشْتَقَّ لِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمُ اسْماً مِنْ أَسْمَائِهِ الْمُنْزَلَةِ؛ فَهُوَ الْحَمِیدُ وَ سَمَّانِی مُحَمَّداً، وَ هُوَ الْأَعْلَی وَ سَمَّی أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ عَلِیّاً، وَ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی فَاشْتَقَّ مِنْهَا حَسَناً وَ حُسَیْناً، وَ هُوَ فَاطِرٌ فَاشْتَقَّ لِفَاطِمَةَ مِنْ أسْمَائِهِ اسْماً. فَلَمَّا خَلَقَهُمْ، جَعَلَهُمْ فِی الْمِیثَاقِ عَنْ یَمِینِ الْعَرْشِ وَ خَلَقَ الْمَلَائِکَةَ مِنْ نُورٍ؛ فَلَمَّا أَنْ نَظَرُوا إِلَیْهِمْ، عَظَّمُوا أَمْرَهُمْ وَ شَأنَهُمْ وَ لُقِّنُوا التَّسْبِیحَ."[1]

همانا خدا بود و چیز دیگری نبود. پس پنج شیء از نور جلالش آفرید و برای هرکدام اسمی از اسماء خود را که نازل شده، برگزید. او حمید است و مرا محمد نامید؛ اعلی است و امیرالمؤمنین را علی نامید؛ نام‌های نیکوتر ازآنِ اوست که از آن‌ها حسن و حسین را مشتق کرد؛ و فاطر است، پس اسمی از اسمائش برای فاطمه برگرفت. هنگامی که آن‌ها را خلق کرد، از سمت راست عرش در میثاق قرارشان داد و ملائکه را از نوری آفرید که چون به آن پنج نور نظر کردند، آن‌ها را بزرگ و عظیم‌الشأن یافتند و تسبیح به آنان تلقین شد.

امام صادق(علیه‌السلام) در روایتی دیگر فرموده‌اند:

"لَمْ يَزَلِ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ رَبَّنَا وَ الْعِلْمُ ذَاتُهُ وَ لَا مَعْلُومَ، وَ السَّمْعُ ذَاتُهُ وَ لَا مَسْمُوعَ، وَ الْبَصَرُ ذَاتُهُ وَ لَا مُبْصَرَ، وَ الْقُدْرَةُ ذَاتُهُ وَ لَا مَقْدُورَ. فَلَمَّا أَحْدَثَ الْأَشْيَاءَ وَ كَانَ الْمَعْلُومُ وَقَعَ الْعِلْمُ مِنْهُ عَلَى الْمَعْلُومِ، وَ السَّمْعُ عَلَى الْمَسْمُوعِ، وَ الْبَصَرُ عَلَى الْمُبْصَرِ، وَ الْقُدْرَةُ عَلَى الْمَقْدُورِ."[2]

همواره خدای عزّوجلّ، پروردگار ما بوده و علم و سمع و بصر و قدرت در ذاتش بوده، درحالی‌که هنوز معلوم، مسموع، مبصور و مقدوری نبوده است. پس هنگامی که اشیاء را حادث کرد و معلوم پدید آمد، علم او بر معلوم واقع شد و سمعش بر شنیدنی[ها] و بصرش بر دیدنی[ها] و قدرتش بر مقدور[ات]. 

«علم»، «سمع»، «بصر» و «قدرت»، صفات خدا و عین ذات او هستند. اما برای اینکه شناخته شوند، باید ظهور کنند؛ و اسم، صفتی است که در تعین و ظهور آمده است. یعنی با ظهور صفات الهی، اشیاء پدید می‌آیند و اسماء «عالم»، «سمیع»، «بصیر» و «قادر» به آن‌ها به‌عنوان دانستنی، شنیدنی، دیدنی و توانستنی تعلق می‌گیرد.

پس آنجا که صفات عین ذات است، خدا هرگز قابل شناخت و رؤیت نیست و آنجا به شناخت و رؤیت بندگان درمی‌آید که در اسمائش به ظهور رسد. این ظهور اسماء نیز همان‌طور که در روایات آمده، ولایت است[3]. درنتیجه خدا با ولایت شناخته می‌شود و خدایی‌اش هم با ولایت یعنی اسمائش در زمین ظهور پیدا می‌کند.

این معنا در روایتی از امام سجاد(علیه‌السلام) چنین آمده است:

"نَحْنُ مَعَانِیهِ وَ مَظَاهِرُهُ فِیکُمْ؛ اخْتَرَعَنَا مِنْ نُورِ ذَاتِهِ وَ فَوَّضَ إِلَیْنَا أُمُورَ عِبَادِهِ، فَنَحْنُ نَفْعَلُ بِإِذْنِهِ مَا نَشَاءُ وَ نَحْنُ إِذَا شِئْنَا شَاءَ اللَّهُ وَ إِذَا أَرَدْنَا أَرَادَ اللَّهُ."[4]

ما معانی و مظاهر او در شما هستیم؛ ما را از نور ذاتش به وجود آورد و امور بندگانش را به ما سپرد؛ پس به اذن او هرچه بخواهیم، می‌کنیم و ما هرگاه بخواهیم، خدا می‌خواهد و هرگاه اراده کنیم، خدا اراده می‌کند.

با این بیان، ولی (یعنی مقام نورانی امام) انسانی نیست که سیر نزول را تا صُلب و رحِم طی کرده و بعد متولد شده باشد؛ بلکه ظهور خدا و تنها فرقش با او حدوث است. ذات خدا برای او هم ناشناخته است. اما او خدا را با اسم اعظمش که جامع اسماء است، می‌شناسد؛ یعنی او را یک‌پارچه با تمام اسمائش شناخته و تمام مراتب آفاق و انفس را در خود حمل کرده و مبدأ ظهور آن‌ها شده است. شیعه هم کسی است که ولی را این‌گونه می‌شناسد.

البته روایت داریم که امام باقر(علیه‌السلام) فرموده‌اند:

"كَمَا لَايُقْدَرُ عَلَى صِفَةِ اَللَّهِ، كَذَلِكَ لَايُقْدَرُ عَلَى صِفَتِنَا؛ وَ كَمَا لَايُقْدَرُ عَلَى صِفَتِنَا، كَذَلِكَ لَايُقْدَرُ عَلَى صِفَةِ اَلْمُؤْمِنِ."[5]

همان‌گونه که نمی‌توان خدا را وصف کرد، صفت ما نیز دست‌نیافتنی است و مثل ما، شناخت مؤمن هم در توان کسی نیست.

اما چرا؟ از شدت لطافت. در مراتب وجودی هرچه غلظت و ترکیب شیء بیشتر باشد، شناخت و رؤیت آن آسان‌تر است. مثل اینکه هوا رقیق‌تر از آب و خاک غلیظ‌تر از آب است و به همین دلیل خاک مرئی‌تر است، آب شفاف‌تر دیده می‌شود و هوا اصلاً به چشم نمی‌آید.

مؤمن یا همان شیعۀ ممتحَن نیز از ترکیبات رها شده و اگرچه در ظاهر می‌خورد، می‌خوابد و...، قلبش لطیف و یکپارچه غرق ولایت است، بدون هیچ ترکیبی از حبّ و بغض‌ها، حرف این و آن، تعلق همسر و فرزند، تنوع لباس و خوراک و... . او اگرچه به درک کُنه ولایت نمی‌رسد، با کنار زدن ترکیبات از قلبش جایگاه ولایت را در حدّ خود شناخته و با این شناخت، دیگر نمی‌تواند زندگی معمولی با اندیشه و حبّ و بغض‌های معمولی داشته باشد.

شیعه دریافته که ارادۀ ربّ با ولایت ظهور پیدا می‌کند و او برای هرلحظۀ بودنش مدیون ولایت است. یعنی اگر هست، اگر می‌بیند و می‌شنود، اگر دستش قدرت دارد و پایش راه می‌رود، اگر می‌فهمد و احساس می‌کند و خلاصه هر توانمندی که از او سر می‌زند، ولایت است که لحظه‌به‌لحظه به او اذن می‌دهد تا بتواند.

تازه نه فقط خود او، بلکه تمام ابزاری نیز که به کار می‌گیرد، تأثیرشان از ولایت است و بدون ولایت، اثر ندارند. حتی شمشیری که در دست شمر بود، به اذن ولیّ یعنی امام حسین(علیه‌السلام) خاصیت بُرندگی پیدا کرد و خود ایشان اگر اراده نمی‌فرمود، نه شمشیر می‌برید و نه ارادۀ شمر، کارساز می‌شد.

درواقع چنان‌که پیش‌تر هم گفتیم، شیعه می‌بیند در تمام آفاق و انفس، یک روح کل، حاکم و جاری است و بقیه همه، پیکر او هستند. به ارادۀ خداوند، تنها ارادۀ اوست که در هستی کار می‌کند و ازاین‌رو خودبینی و هویت مستقل برای خود قائل شدن، توهّم است. شیعه هم خود نمی‌بیند؛ بلکه می‌فهمد علم و قدرت و همۀ استعدادهای او و نیز آثار همۀ ابزار به اذن خدا از ولایت است. پس هرگز قوای خود و ابزار را در مسیری که شأن ولی نیست، به کار نمی‌گیرد و این‌گونه به عصمت نسبی می‌رسد.

نمونۀ این شیعه، سلمان و مقداد بودند که آن‌قدر ارادۀ ولی در آن‌ها حاکم بود که در هر شرایطی مطیع محض او بودند و هیچ سؤالی در برابرش نداشتند. نه آنجا که به سلمان فرمان داد والی خلیفۀ دوم در مدائن شود، سؤالی برای سلمان ایجاد شد و نه آنجا که خلیفۀ سوم، ابوذر را به ربذه تبعید کرد، تقاضایی در درون ابوذر پدید آمد که امام نجاتش دهد.

اینجاست که می‌گوییم ولایت، صعب مستعب است و هرکسی نمی‌تواند شیعه باشد. شیعه کسی است که خود و امام را جدا نمی‌بیند و نمی‌تواند اراده‌ای غیر از ارادۀ او داشته باشد. درنتیجه هرچه خودش خواست، نمی‌بیند، نمی‌شنود، نمی‌خورد، نمی‌گوید و...؛ تا آنکه کم‌کم شعاع وجود امام می‌شود و در همه چیز با برنامۀ او زندگی می‌کند.

او برنامۀ زندگی شخصی خود را طبق احکام و آداب شریعت تنظیم می‌کند، نه طبق فرهنگ دنیا و عُرف یا سود و زیان شخصی. شخصیتش را نیز به ولایت امام می‌سپرد تا او به شیوۀ احسنِ خود "طِيباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْكِيَةً لَنَا وَ كَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا"[6] کند. نه اینکه علم و قدرت و ابزار را از امام بگیرد و خود برای استفاده‌اش برنامه‌ریزی نماید.

خدا به او چشم و گوش داده و او این دو را باز می‌کند برای دیدن و شنیدن؛ اما آن چیزی را می‌بیند و می‌شنود که امام خواسته، نه آنچه را خودش برنامه ریخته است. یا قلبش در حبّ و بغض‌ها طبق برنامۀ امام تصمیم می‌گیرد، نه برنامۀ خودش. در سنجش سود و زیان نیز نه عقل جزئی خود، بلکه ولایت و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) را میزان قرار می‌دهد.

در روایت دیگری از امام صادق(علیه‌السلام) سیر ظهور اسماء در هستی چنین آمده است:

"إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ اسْماً بِالْحُرُوفِ غَیْرَ مُتَصَوَّتٍ وَ بِاللَّفْظِ غَیْرَ مُنْطَقٍ وَ بِالشَّخْصِ غَیْرَ مُجَسَّدٍ وَ بِالتَّشْبِیهِ غَیْرَ مَوْصُوفٍ وَ بِاللَّوْنِ غَیْرَ مَصْبُوغٍ؛ مَنْفِیٌّ عَنْهُ الْأَقْطَارُ، مُبَعَّدٌ عَنْهُ الْحُدُودُ، مَحْجُوبٌ عَنْهُ حِسُّ كُلِّ مُتَوَهِّمٍ، مُسْتَتِرٌ غَیْرُ مَسْتُورٍ. فَجَعَلَهُ كَلِمَةً تَامَّةً عَلَى أَرْبَعَةِ أَجْزَاءٍ مَعاً، لَیْسَ مِنْهَا وَاحِدٌ قَبْلَ الْآخَرِ؛ فَأَظْهَرَ مِنْهَا ثَلَاثَةَ أَسْمَاءٍ لِفَاقَةِ الْخَلْقِ إِلَیْهَا وَ حَجَبَ مِنْهَا وَاحِداً وَ هُوَ الِاسْمُ الْمَكْنُونُ الْمَخْزُونُ. فَهَذِهِ الْأَسْمَاءُ الَّتِی ظَهَرَتْ، فَالظَّاهِرُ هُوَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى. وَ سَخَّرَ سُبْحَانَهُ لِكُلِّ اسْمٍ مِنْ هَذِهِ الْأَسْمَاءِ، أَرْبَعَةَ أَرْكَانٍ؛ فَذَلِكَ اثْنَا عَشَرَ رُكْناً. ثُمَّ خَلَقَ لِكُلِّ رُكْنٍ مِنْهَا ثَلَاثِینَ اسْماً فِعْلاً مَنْسُوباً إِلَیْهَا... فَهَذِهِ الْأَسْمَاءُ وَ مَا كَانَ مِنَ الْأَسْمَاءِ الْحُسْنَى حَتَّى تَتِمَّ ثَلَاثَ مِائَةٍ وَ سِتِّینَ اسْماً، فَهِیَ نِسْبَةٌ لِهَذِهِ الْأَسْمَاءِ الثَّلَاثَةِ وَ هَذِهِ الْأَسْمَاءُ الثَّلَاثَةُ أَرْكَانٌ، وَ حَجَبَ الِاسْمَ الْوَاحِدَ الْمَكْنُونَ الْمَخْزُونَ بِهَذِهِ الْأَسْمَاءِ الثَّلَاثَةِ؛ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَى: «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیّاً ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى»[7]."[8]

همانا خدای تبارک و تعالی اسمی آفرید با حروفی که صدا ندارد و در لفظ نمی‌گنجد، شخصی است بدون جسد، وصف‌ناپذیر و عاری از هر رنگ؛ بُعد و حد ندارد، به حسّ هیچ توهّم‌کننده‌ای درنیاید و بی‌پرده نهان است. خدا آن اسم را کلمۀ تامّی با چهار جزءِ مقارن قرار داد که هیچ‌کدام قبل از دیگری نیست. پس سه تای آن‌ها را برای نیاز مخلوقات، ظاهر کرد و یکی را که اسم مکنون مخزون بود، در خفا برد. این سه اسم به ظهور رسیدند، اما خدا بود که [با آن‌ها] ظاهر شد. براى هر اسم چهار ركن مسخّر کرد كه دوازده تا شد. سپس برای هر ركن، سی اسم فعل[9] منسوب به آن آفرید... . این‌ها با اسماء حُسنا 360 اسم می‌شوند که فروع این سه هستند و آن سه اركان‌اند که اسم مكنون با آن‌ها محجوب شده؛ این است قول خدا که فرمود: «بگو الله را بخوانید یا رحمان را؛ هرکدام را بخوانید، اسماء حُسنا برای اوست.»

امام صادق(علیه‌السلام) در روایت دیگر فرموده‌اند:

"مَنْ عَبَدَ اللَّهَ بِالتَّوَهُّمِ فَقَدْ كَفَرَ، وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ، وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَى فَقَدْ أَشْرَكَ؛ وَ مَنْ عَبَدَ الْمَعْنَى بِإِيقَاعِ الْأَسْمَاءِ عَلَيْهِ بِصِفَاتِهِ الَّتِي وَصَفَ بِهَا نَفْسَهُ، فَعَقَدَ عَلَيْهِ قَلْبَهُ وَ نَطَقَ بِهِ لِسَانُهُ فِي سَرَائِرِهِ وَ عَلَانِيَتِهِ، فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ(علیه‌السلام) حَقّاً وَ فِي حَدِيثٍ آخَرَ: أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً."[10]

هرکس خدا را در توهّم بندگی کند یا اسم را بدون معنا بپرستد، کافر شده و هرکس اسم و معنا را با هم بپرستد، شرک ورزیده است. تنها، کسی که معنا را با اسماء و صفاتی که او خودش را به آن‌ها وصف کرده، بپرستد و قلبش را بر این بندگی گره بزند و زبانش در نهان و آشکار به آن گویا باشد، از اصحاب امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) و (در روایت دیگر) مؤمن راستین است.

گفتیم خدا بدون اسماء و صفاتش شناخته نمی‌شود و باید خدا را با اسمائش بشناسیم. اما حواسمان باشد اسماء، مستقل نیستند و از خودشان چیزی ندارند. پس اگر اسم را مستقل بگیریم، به خدا کافر شده‌ایم؛ اگر هم اسم را موجودی در کنار خدا ببینیم، دچار شرکیم. شیعه کسی است که اسماء خدا را به‌عنوان ظهور او بشناسد و او را از همان طریقی که خودش خواسته، بپرستد. کدام طریق؟ ولایت.

چنان‌که روایت شده امام صادق(علیه‌السلام) در ذیل آیۀ "سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتّٰى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ"[11] فرموده‌اند:

"فَأَیُّ آیَةٍ فِی الْآفَاقِ غَیْرُنَا، أَرَاهَا اللَّهُ أَهْلَ الْآفَاقِ."[12]

غیر از ما کدام آیه و نشانه در آفاق هست که خدا آن را به خلایق نشان داده است؟

خلاصه آنکه ولایت، حقیقتی حادث از جانب خداست که وسیله‌ای برای آغاز خلقت شده و خدا را برای همۀ مراتب، قابل شناخت کرده تا بتوانند او را بندگی کنند.

یکی از مراتب ظهور ولایت نیز امامت است. امام برای همۀ انسان‌هاست. او حقیقت را روشن می‌کند و قلب‌های ممتحَن می‌یابند و می‌پذیرند. کسانی هم که به آنجا نرسیده‌اند، در حدّ خود سؤال و چون و چرا می‌کنند. اما امام، آنان را رها نمی‌کند؛ بلکه با زبان خودشان جوابشان را می‌دهد و دست قلبشان را می‌گیرد تا قدم‌قدم بالایشان ببرد.

درواقع او با همۀ کلاس‌ها و سطوح انسانی کار دارد و هیچ‌کس را به حال خود وانمی‌گذارد؛ چون همه، مراتب وجود خودش هستند و در نظر او همۀ مراتب، قابل رشد و طهارت‌اند. پس برای پیشرفتشان سعی می‌کند و اجازه می‌دهد بپرسند، جواب بگیرند، او را پایین بکشند و حتی به شهادت برسانند؛ تا جریان ولایت در طول تاریخ زنده بماند.

همان‌گونه که ما فقط به مغز و قلبمان اهمیت نمی‌دهیم و نمی‌گوییم بقیۀ اعضا ارزش ندارند؛ بلکه حتی مراقب مو و ناخنمان هم هستیم و هربار بلند یا آلوده شوند، آن‌ها را کوتاه و تمیز می‌کنیم تا حیات و سلامتمان حفظ شود.

این‌گونه است که امام، حجت را بر خلایق، تمام می‌کند و از این پس هرکس با او نرود، خودش قبول نکرده است.

 


[1]- بحارالأنوار، ج۳۷، ص۶۲.

[2]- الكافي، ج1، ص107.

[3]- الکافي، ج۱، ص۱۴۳ : امام صادق(علیه‌السلام) دربارۀ آیۀ "وَ لِلّٰهِ الْأَسْمٰاءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِهٰا" فرموده‌اند: "نَحْنُ وَ اللَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى الَّتِي لايَقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَادِ عَمَلاً إِلاَّ بِمَعْرِفَتِنَا"؛ به‌خدا ما آن اسماء حُسناییم که خدا عملی را از بندگانش نمی‌پذیرد جز به معرفت ما.

[4]- بحارالأنوار، ج۲۶، ص۱۴.

[5]- الکافي، ج۲، ص۱۸۰.

[6]- زیارت جامعۀ کبیره : (و صلوات ما بر شما و آنچه را از ولاییتان مخصوص ما کرد،) پاکی خَلق، طهارت نفس، رشد و صفای جان و کفّارۀ گناهانمان قرار داد.

[7]- سورۀ إسراء، آیۀ 110.

[8]- الكافی، ج1، ص151.

[9]- اسماء فعلی، ظهور خدا در فعلش هستند که موجب پیدایش هستی می‌شوند.

[10]- الکافي، ج۱، ص۸۷.

[11]- سورۀ فصّلت، آیه 53 : به‌زودی آیات خود را در آفاق و نفس‌هایشان به آن‌ها نشان خواهیم داد تا برایشان روشن شود که او حقّ است.

[12]- بحارالأنوار، ج۲۵، ص۳۷۵.

 



نظرات کاربران

//