ولایت و رفع و دفع موانع

ولایت و رفع و دفع موانع

در ادامۀ بحث «ولایت در فرهنگ شیعه» (جلسۀ 14، 14 رجب 1444) به تبیین موضوع «ولایت و رفع و دفع موانع» می‌پردازیم.

دانستیم امام همچون آیینه‌ای‌ست که فقط خدا را نشان می‌دهد و انسان با نظر به او به سعادت و کمال می‌رسد. تنها حجاب و فاصلۀ بین انسان و امام را نیز «منیّت» معرفی کردیم که مصداقش در توهمات ذهنی و ترس‌های غیر‌موحدانه است. دل‌بستن به کثرات و واسطه‌ها و مستقل دیدن آن‌ها در دادن‌ها و گرفتن‌ها، بزرگ‌ترین و اصلی‌ترین توهمی‌ست که در نگاه و گرایش انسان وجود دارد و حجاب و مانعی است که باید رفع شود.

با نگاه توحیدی و ولایی موانع درونی و بیرونی انسان رفع و دفع می‌شوند. رفع‌کردن موانع آنجاست که در خارج مانعی نیست و مانع درونی در نگاه و بینش انسان وجود دارد. این مانع فقط نگاه دو‌بینی (من و او) در بینش انسان است که با ولایت، مانعیت بین این دو برداشته می‌شود، به طوری‌که این دو در عین دو‌تا بودن، یکی می‌شوند. اما دفع‌کردن در نظام سلوکی، یعنی برداشتن مانعی که در خارج وجود دارد.

انسان موحد با نگاه توحیدی و نگرش رفع و دفع اسباب و علل، جایی که کسی به او ظلم می‌کند یا چیزی را از او می‌گیرد؛ از گرفتن‌ها ناراحت و در دادن‌ها خوشحال نمی‌شود، زیرا معتقد است خدا مالک همه چیز است و او، مالک هیچ چیزی نیست؛ پس خدا باید خدایی‌اش را بکند و او فقط شاکر حق‌تعالی‌ست.

دعاهای ماه رجب مرکبِ سیر و صعود و تجلی توحید و ولایتند که شرک در نگاه و بینش ما را نمایان می‌کنند. در دعای "اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُك صَبْرَ الشَّاكرِينَ لَك وعَمَلَ الْخَائِفِينَ مِنْك ويقِينَ الْعَابِدِينَ لَك. اللَّهُمَّ أَنْتَ الْعَلِي الْعَظِيمُ وأَنَا عَبْدُك الْبَائِسُ الْفَقِيرُ، أَنْتَ الْغَنِي الْحَمِيدُ وأَنَا الْعَبْدُ الذَّلِيلُ. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِهِ وامْنُنْ بِغِنَاك عَلَى فَقْرِي وبِحِلْمِك عَلَى جَهْلِي وبِقُوَّتِك عَلَى ضَعْفِي، يا قَوِيُ يا عَزِيزُ"؛ خدايا صبر شاكرین، عمل خائفین (ترسیدگان) و باور و یقین عبادت‌كنندگانت را از تو می‌خواهم. خدايا تو برتر و بزرگى، و من عبد بينوا و تهیدستم، تو بی‌نیاز و ستوده‌ای، و من بندۀ خوار و ذلیلم. خدايا بر محمّد و خاندانش درود فرست، و به غنای خودت بر فقرم و به بردبارى ‏و حلمت بر نادانى‌ام و به قوّتت بر ناتوانى‌‏ام منّت گذار؛ اى قوی و عزيز.

دو صفت صبر و شکر در ظاهر متضادند؛ اما در این دعا از خدا هم صبر و هم شکر در صبر را می‌خواهیم. یعنی علاوه بر شاکر ‌بودن در خوشی‌ها، باید در فشار و سختی‌ها، گرفتن‌ها و ندادن‌ها و شرها نیز شاکر باشیم، نه اینکه فقط صبر کنیم. بلکه در وادی ولایتِ ماه رجب، شاکر بودن در میادینِ صبر لازم است و این همان مقام فناست؛ یعنی اهل ولا در جلال‌ها به جای صبور بودن، شاکرند.

ربوبیت حق‌تعالی با دو اسم جمال و جلال الهی ظهور کرده است[1] و آدم معجونی از اسماء جمال و جلال ا‌ست. جنت اسماء، ظهور جمال الهی‌ و مبدأ آن از اسم رحمت حق‌تعالی‌ست، اما عینیت و تعیّن آن در خارج، انسان کامل و عقل است. ظهور جلال در عالم ماده و ناسوت بر جمال الهی غالبیت دارد؛ اما اصل با جمال الهی‌ست. مبدأ اسماء جلال، اسم عزیز است و عینیت خارجی آن اسم مضل که شیطان مظهر آن شده است.

ربوبیت الهی با واسطۀ اسماء جمال و جلال است. حال بخواهیم از ربوبیت به ولایت برسیم باید واسطه را در نگاه و بینشمان برداریم و رفع واسطه کنیم. رفع‌کردن واسطه یعنی علی‌السویه شدن جمال و جلال؛ یعنی همان شکر در جمال و جلال. به طوری‌که برای اهل ولا، جلال با جمال تفاوتی ندارد و در هر دو شاکرند.

جلال همان فشارها، سختی‌ها و خصوصیات ناسوت است که شامل تغییر و دگرگونی، تضاد و تزاحم[2] و فناست. در عالم ولایت و توحید که ماه رجب ظهور آن است، خداوند با دو اسم جمال و جلالش پایین آمده. هرکس بخواهد وارد عالم ولایت شود با صبر نمی‌تواند و باید شاکر باشد. همان‌که امام حسین(علیه‌السلام) در روز عاشورا نه تنها شاکر، بلکه راضی به رضای الهی بود.[3]

بنابراین رفع واسطه در میادین جمال؛ یعنی شاکر باشیم و مطابق خواست حق عمل کنیم و در میادین جلال نیز فقط صبر کافی نیست، بلکه باید شاکر باشیم و مطابق فکر، نظر و خواست و سود و زیان خود عمل نکنیم، آن هم در تمام میادین جلال[4]؛ چه فریب شیطان باشد و چه در بداخلاقی همسر، اذیت فرزند، اطرافیان و... که مظاهر و مجالی شیطان‌اند و واسطۀ تربیت و ربوبیت حق هستند.

"عمل الخائفین منک"؛ یعنی عملی را طلب ‌کنیم که خائفین از تو دارند. مگر کسی که عمل دارد خائف و ترسان است؟! او که بهشتی‌ست و ترسی ندارد؟! به گمان اهل غیر ولا، فقط کسی از خدا می‌ترسد که گناه و معصیت دارد و تابع شیطان است. در حالی‌که اهل ولا، خائف و ترسان از اعمال حسنۀ خویشند و ناله‌ها و مناجات حضرات معصومین(علیهم‌السلام) نشان از این خوف دارد. انسان‌های موحد از عامل دیدن خودشان می‌ترسند و می‌دانند عبد و عابد و معبود و عمل و عامل، خود حق است.

"أَنْتَ الْغَنِي الْحَمِيدُ و أَنَا الْعَبْدُ الذَّلِيلُ"؛ عبد ولایی هرگز شأن عبودی و ذلت خود را فراموش نمی‌کند حتی اگر ربوبیت از او ظهور کند. سپس در ادامه با صلوات، واسطه را معرفی می‌کند؛ واسطه‌ای که در عمل، صبر، شکر، بندگی و... اصلاً خود را ندیده است. سپس دو جلوۀ جلال و جمال را در مقابل هم نشان می‌دهد؛ غنا و فقر، حلم و جهل، قوت و ضعف.

دنیا، جلال و عقل، همان جمال است. چنانچه در جمال، جلال دیده شود و در جلال، نظر به جمال باشد، ربوبیت حق، انسان را متعادل رشد می‌دهد. دفع موانع یعنی از بین بردن موانع در خارج که در این حال مانع را برمی‌داریم تا خودمان را بزرگ نشان دهیم، اما رفع موانع یعنی همین خود بزرگ‌شده را از میان برداریم تا ربوبیت ظهور پیدا کند.

«ولایت» به فرمایش صاحب المیزان، علامه طباطبایی(رحمة‌الله‌علیه)، قرب چیزی به چیز دیگر به طور خاص است آنچنان که موانع و پرده‌ها بین این دو چیز از بین برود؛ همان فرازهای مناجات مسجد کوفه "انت الغنی و انا الفقیر و ....".

غرض از ولایت نیز رسیدن به این مرحله است که عبد خود را در شکر، صبر، عمل، یقین، عبودیت و... نبیند و شأنی برای خود قائل نشود.

ارتباط و تأثیر دو چیز بر هم، دو گونه است: ارتباط و اثر متقابل و دوجانبه یا یک جانبه. در ارتباط دو‌جانبه همانطور که اولی ولیّ دومی است، دومی هم ولیّ اولی است؛ همانند ارتباط دو برادر که هر دو نسبت به هم برادر هستند. اما در ارتباط یک‌جانبه، اولی ولیّ دومی است اما دومی ولیّ اولی نمی‌باشد؛ همانند رابطۀ پدر با فرزند که پدر ولیّ و پدرِ فرزندش هست اما فرزند با پدر چنین رابطه‌ای را ندارد.

ولایت خداوند، انسان کامل و در مراتب پایین‌تر ولایت فقیه، ولایت پدر بر فرزند یا همسر بر زن از نوع ارتباط یک‌جانبه است. به فرمایش علامه جوادی آملی(حفظه‌الله)، ولایت و قرب حق‌تعالی به انسان از نوع ولایت حقیقی‌ست یعنی یک‌جانبه است و علی‌الاتصال از حق به بندگانش، چه مؤمن و چه کافر، ساری و جاری‌ست؛ همان "هُوَ مَعَكُمْ"[5] یا "نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ"[6].

به بیان دیگر، خداوند به تمامی بندگانش نزدیک است اما همه به خدا نزدیک نیستند.[7] مؤمنان نیز فقط در مسیر اطاعت و بندگی می‌توانند به خدا نزدیک شوند؛ آن هم اطاعت تکوینی و تشریعی یعنی ظهور اسم ربّ در جلال و جمال. پس قرب و ولایت حق یک‌طرفه است[8] و ولایت مخصوص حق‌تعالی‌ست، اما با عبودیت و اطاعت محض در برابر اسماء و سنن الهی، می‌توان رابطه را دوطرفه کرد.[9] یعنی مؤمن هم ولیّ خدا شده که البته در ایمان هنوز دوئیّت و خودی وجود دارد اما در ولایت بر متّقین، دوئیّتی هم وجود ندارد.

حقیقت ولایت این است که دوئیّتی در کار نیست. اینکه انسان خود را ببیند که علم و قدرتی دارد که از خداست و علم و قدرت خدا را بالاتر از خودش ببیند عین شرک است. ذات امکانی و ماهیت هیچ است و تنها به لحاظ حق و شعاع وجود هستی دارد. اگر حقیقت ولایت درست فهمیده نشود، نوع عبادت و سبک زندگی بر اساس توحید ذهنی می‌شود نه توحید ولایی.

انسانی هم که جمال و جلال حق برایش فرق می‌کند و حالش در جلال و جمال متفاوت است، دائم خدایش عوض می‌شود، چون خدا را در ذهنش ساخته است و دچار افسردگی می‌شود. او به جای رفع موانع درون، همواره به دنبال دفع موانع خارجی است و منفعل می‌شود. در حالی‌که انسان موحد به جای دفع موانع و سختی‌ها، موانع را از درون رفع می‌کند تا به فعلیت درون برسد. او می‌داند در بطن جلال، جمال نهفته است و جلال را با شکر رفع می‌کند نه با صبر.

ولایت که اصل آن از خدا‌ست، تدبیر همۀ امور انسان‌ها و موجودات را برعهده دارد. خدا مالک نفع و ضرر انسان است و هر ولایتی غیر از ولایت حق، نفع و ضرری برای انسان ندارد. ولایت خدا، انسان را به اطاعت از رسول و اولی‌الامر می‌کشاند یعنی همان "يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ".[10]

انسانی که ولایت حق را در مراتبش قبول نکند و در برابر امر ولیّ، توجیه و تبصره داشته باشد، خود‌به‌خود ولایت شیطان و وهم بر او حاکم می‌شود. شیطانی که با نظر دادنش از درگاه حق مطرود شد و توهم برتری بر آدم کرد با اینکه سالیان سال عبادت و بندگی داشت. شیطان با محبت و ولایتش، پیروان خود را در دنیا غرق می‌کند و اعمالشان را زینت می‌دهد، اما آن‌ها از درون به پوچی رسیده و از اسماء الهی تهی می‌شوند و این خُسران بزرگ و زیانکاری آشکاری است.[11]

از طرفی انسانی که ولایت الله را دارد و مظهر ولیّ شده، بر مؤمنین دیگر ولایت دارد. حضرات معصومین(علیهم‌السلام) چون ولیّ خدا شدند، ولایت همۀ هستی را بر عهده دارند. مؤمنینی هم که مظهر ولایت حضرات شدند می‌توانند بر دیگران ولایت داشته باشند.

علامه طباطبایی(رحمة‌الله‌علیه) در کتاب شیعه دربارۀ امامت و سیاست در ولایت می‌فرماید: «انسان در باطن زندگی مادی و ظاهری (یعنی در تضاد، فنا، تغییر و تحول) و حیات فردی و اجتماعی‌اش یک حیات معنوی دارد.»

حیات معنوی همان اسماء الهی‌ست که بدون تضاد، تخاصم و جنگ و درگیری‌‌اند و حتی می‌توانند تضاد و مزاحمت عالم ناسوت را به تعادل برسانند. در این حیات معنوی، عمل و فعل قلب، نیّت است و ساختار قلب انسان در سعادت و شقاوت توسط نیّت تعیین می‌شود؛ یعنی وظیفه و مسئولیت انسان در عالم معنا و قلب فقط نیّت و انگیزه است.

تمام عبادات و کسب معرفت‌ها، بدون نیّت‌ هیچند و اگر به نیّت سود دنیوی باشد به درد نمی‌خورند. نماز خواندن، خوش اخلاقی، عبودیت و معرفت به نیّت و انگیزۀ مادی و دنیوی، "وَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ، سَاهُونَ و يُرَاءُونَ"[12] را به همراه دارد.

پس حیات معنوی بستگی به نیّت دارد. اولین عمل قلب در "قربة الی الله" و تنها وظیفۀ انسان نیز، خالص کردن نیّت و انگیزه فقط برای خداست. خالص شدن یعنی خود را ندیدن و ملاحظۀ سود و زیان شخصی، ترس‌ها، سختی‌ها و بالا و پایین‌ها را نکردن و فقط خواست و رضایت حق‌تعالی را در نظر داشتن. پس آنجا که دلمان می‌لرزد و می‌ترسیم یا منفعل می‌شویم اشکال در نیّتمان است نه ظاهر عملمان.

از آنجا که در نظام احسن، همه چیز زیبا و سرجای خود است، هستی بر اساس نیّت ما با ما تعامل دارد. اگر نیّتمان خالص برای رضای حق باشد، هستی با ما روان و صادق است. اما آنجا که بدون نظر به حق و توکّل و توسل به او، ترس، دلهره و اضطراب داریم، هستی به گونه‌ای دیگر رفتار می‌کند. مثلاً در مواجهه با حیوانات درنده، اگر آرامش و صفای قلبی وجود داشته باشد، حیوان احساس امنیت کرده و با ما کاری ندارد. اما زمانی که ترس وجودمان را فراگیرد، یعنی انگیزۀ قلبمان به غیر خدا تعلق بگیرد، حیوانِ باشعور، درون ناخالص را ادراک کرده و آن را خلاف جریان نظام هستی می‌داند، پس احساس خطر کرده و برای دفاع از خود به ما حمله می‌کند.

اگر نیّت خالص و صحیح باشد، آثار سوء به دیگران نمی‌رسد. هنگامی‌که انسان قصد اذیت‌کردن دیگران را ندارد اما آن‌ها ناراحت می‌شوند، با مفاهمه و عذرخواهی، ناراحتی خیلی زود برطرف می‌شود یا در تصادفات رانندگی که قصد کشتن کسی وجود ندارد، در عالم وجود راننده قاتل شناخته نمی‌شود.

نیّت در عالم وجود به قدری اهمیت و اصالت دارد که اگر در ظاهر و فعل انسان هم ظهوری نداشته باشد، براساس آن مؤاخذه و تشویق می‌شویم. چنانکه در جنگ صفین یکی از یاران امام علی(علیه‌السلام) یادی از برادرش کرد که علاقه‌مند به جهاد در رکاب مولا بود و حضرت فرمودند: او با ما حضور دارد.

البته نیّت بسته به حال قلب انسان در حال تغییر و دگرگونی است و نیاز به مراقبه دارد. ممکن است ابتدای کار نیّت برای رضای حق باشد اما در انتهای کار نیّت شیطانی و برای غیر حق شود. همانند کوفیان که ابتدا قلبشان با امام حسین(علیه‌السلام) بود اما با آمدن زر و زور و تزویر، نیّتشان تغییر کرد و شمشیرهایشان علیه امام شد.

نیّت با معرفت، پرورش و ارتقا پیدا می‌کند و ثابت و قوی می‌شود تا آنجا که وجود خود امام و اهداف عالی او نیّت و طلب انسان می‌شود. نیّت قلب را باید به مقام ولایت سپرد که او پرورش‌دهنده است و بر اساس نیّات به سعادت یا شقاوت می‌رساند یعنی او قسیم نار و جنت است.

 


[1]- جمال و جلال الهی بی‌نهایت اسماء زیر مجموعه دارند.

[2]- تزاحم یعنی ایجاد مزاحمت و تخاصم یعنی جنگیدن با هم. به طوری‌که عناصر چهارگانۀ آب و آتش و خاک و باد با هم جمع نمی‌شوند و در تضاد و تخاصمند.

[3]- "الهي رِضاً بِقَضائِكَ و تَسْليماً لِامْرِكَ".

[4]- جلا‌ل‌ از اسم رب الهی‌ست که باعث رشد و تربیت شده، اما جلال‌های قرادادی و توهمی که برای خودم آفریدم؛ مثلاً طرف به من احترام نگذاشته و سلام نداده؛ باعث سقوط و رکود می‌شود.

[5]- سورۀ حدید، آیۀ 4: «او با شماست».

[6]- سورۀ ق، آیۀ 16: «ما از رگ گردن به او نزدیک‌تریم».

[7]- رجوع شود به مباحث قرب حق و توحید ولایی.

[8]- سورۀ بقره، آیۀ 107: "مَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ"؛ شما را به جز خدا ولیّ و یاوری نخواهد بود؟

[9]- سورۀ آل‌عمران، آیۀ 68: "اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ"؛ خدا ولیّ مؤمنان است.

[10]- سورۀ نساء، آیۀ 59: «اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، از خدا و رسول و اولوالامر اطاعت كنيد.»

[11]- سورۀ نساء، آیۀ 119: "مَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطَانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُبِينًا".

[12]- سورۀ ماعون، آیات 4 و 5 و 7: ویل، سهل‌انگاری و غفلت و ریا و خودنمایی.

 



نظرات کاربران

//