وحدت قلوب

وحدت قلوب

در ادامۀ بحث «ولایت در فرهنگ شیعه» (جلسۀ 2، 2 رجب 1444) به تبیین موضوع «وحدت قلوب» می‌پردازیم.

هدایت ظاهری و هدایت باطنی

الله، ظهور وجود است و ما در دو وجه با الله روبرو هستیم: وجه درونی و وجه بیرونی. خداوند در این دو وجه هدایت را انجام می‌دهد. هدایت در وجه بیرونی با رسالت و شریعت انجام می‌شود. خداوند با ارسال رسل و انزال کتب، احکام شریعت یعنی واجب، حرام، مکروه و مستحب را وضع می‌کند تا در حیات دنیوی تعادل ایجاد شده و راه برای حرکت نفس به سوی تعین الهی هموار شود. رسالت در حوزۀ نفس انسانی است و به فعل، جزا و پاداش می‌دهد.

هدایت در وجه درونی با ظهور ولایت است که وجه باطنی انسان را تزکیه کرده و به اسمای ذاتی و صفتی مزین می‌کند و قلب را در سیر صعود، به عوالم وجودی بالاتر سوق می‌دهد. پس خداوند با نظر ولایت در تجلی انسان کامل به قلب انسان‌ها می‌نگرد.

هر دو وجه درونی و بیرونی هدایت، در واقع ظهور دین الهی است که تحقق کامل آن اسلام است. کسی به سعادت می‌رسد که هر دو هدایت را دریافت کند: هم به شریعت در انجام واجبات و دوری از محرمات پایبند باشد؛ هم از رذایل عبور کند و به اسمای الهی متخلق شود. کسی که می‌خواهد به ملکوت وارد شود باید تولد دوباره داشته باشد؛ یعنی از قالب به قلب و از نفس به عقل برسد. فقط ولایت است که می‌تواند از عوالم درونی انسان پرده بردارد و بشر را در مسیر تعالی و شدن پیش ببرد و این ممکن نمی‌شود جز با رهایی از تجربۀ زندگی مادی و فراتر رفتن از سه بعد ماده.

رسالت با ظاهر انسان یعنی وجه‌الخلقی پیوند دارد. در حالی که ولایت یعنی ظهور خدا در انسان کامل، با وجه‌الحقی در ارتباط است. با فنای وجه‌الخلقی می‌توان به وجه‌ رب رسید. راه برون‌رفت از رذایل و تنگی عالم ماده درون خود ماست. زنجیرهای بی‌شماری به پای بشر بسته شده است. سرگذشت تاریخ بشری از قابیل تا به امروز، مملو از ظلم و جور است. برای پاره کردن زنجیرهای ظلم راهی جز بازگشت به درون و پیدا کردن خدا و اسمای الهی وجود ندارد. تا انسان خود را پیدا نکند، استیلای ظلم و جور بر جهان ادامه خواهد داشت و معرفت نفس، بدون معرفت انسان کامل به عنوان امام و ولی حاصل نمی‌شود. چون او مظهر تام الهی است.

امروز تمام تجربیات بشر و تمام اختراعات و پیشرفت‌ها، جسمانی است و بُعد معنوی انسان نادیده گرفته شده است. نتیجۀ چنین رویکردی پر شدن زمین از ظلم و جور، ابتلا به انواع عقده‌های روانی و حتی بیماری‌های جسمی است. بشر امروز تمام سعادت و خوشبختی را در رفاه مادی و دستبرد به عالم طبیعت معنا می‌کند و تنها تصوری که از «من» دارد بر مبنای اومانیسم است. دست انسانِ امروز از سرچشمۀ اصلی هستی کوتاه است. چون حق با ظهوراتش به غیبت رفته و وجه‌الخلقی آشکار شده است. تنها راه نجات در آخرزمان، به غیبت رفتن وجه‌الخلقی و آشکار شدن وجه‌الحقی است. یعنی تعلقات انسان از نظر به دنیا و خوشبختی در عالم هوا‌مداری به وجود‌مداری برگردد. از فانی‌ها عبور کند تا سرچشمۀ غیبی خود را بیابد و به عمق وجود که حقیقت ولایت و وجه باقی رب[1] است برسد.

آیات قرآن و تورات ناظر به این مسأله است که یهودیت دینی دنیوی است که چشمش فقط به دنیا و رفاه جسم باز است. حضرت عیسی(علی‌نبیناوآله‌وعلیه‌السلام) با این رویکرد مبارزه کرد و می‌خواست نگاه مادی یهودیت و دنیاخواهی آنان را به سوی معناگرایی برگرداند. اما از زمان رنسانس به بعد، کلیسا و پاپ، خودشان سرمایه‌دار و دنیاطلب شدند و به تبع آن مسیحیان هم به دنیاطلبی روی آوردند.

دین از سیاست جدا شد و سیاست‌مداران هم دغدغه‌ای جز فراهم کردن رفاه جسمی بشر با غلبه بر نعمت‌های خدادادای نداشتند. پاپ‌ها و علمای سایر ادیان هم با این روند هماهنگ شدند. در اسلام هم رجال مذهبی با حاکمان در حکومت‌های اموی و عباسی هم‌دست بودند و اهداف آنان را پیش می‌بردند. امروز هم همین رویه در بیشتر کشورهای اسلامی برقرار است. مردم این جوامع هم دین را در جهت برآوردن خواسته‌های نفسانی خود می‌خواهند. حکومت‌ها هم مشکلی ندارند که هر کس به صورت فردی هر دینی که دوست دارد داشته باشد.

امروز حتی مسلمانانی که تعلیم و تربیت غربی یافته‌اند، پیشرفت را فقط خارج از دین دنبال می‌کنند. این نشان می‌دهد آنان از خودآگاهی و بطن دین جدا شده‌اند و تاریخ خود را فقط در بیرون می‌بینند؛ به تاریخ وجود خود که رو به ابدیت و از حق و به سوی حق است آگاه نیستند؛ درکی از بی‌زمانی و بی‌مکانی ندارند و تاریخ اصلی وجودشان را که از "قَالُوا بَلَىٰ"[2] آغاز شده است، از یاد برده‌اند.

گمان می‌کنند که معناخواهی یعنی دوری از تمام پیشرفت‌های مادی! چون دین را از دنیا جدا می‌بینند. بدن را به عنوان ابزار روح نمی‌شناسند و دنیا را مزرعۀ آخرت نمی‌دانند.

امروز دین‌داران، دنیادار شده اند و دنیاداران هم به دین دنیوی بسنده کرده‌اند و راه به سوی معنا و درون بسته شده است. به طوری که در دین مسیحیت و یهودیت دیگر رنگ و بویی از مسیح و موسی وجود ندارد و فیلسوفی از خودشان اعتراف می‌کند که «خدا مرده است و ما او را کشته‌ایم!»[3]

امروز متأسفانه بسیاری از مسلمانان هم به این درد دچار هستند. عامل غیبت امام هم همین است. هدف خلقت این بود که وجه حق در وجه خلق ظهور پیدا کند. اما ما حق را کنار زدیم و فقط وجه خلق ظهور دارد. به همین دلیل اسمای الهی و مظهر تام اسما یعنی امام به غیبت رفته است. امروز صاحب اثر در مانور آثار پنهان است. مثل وقتی که برگ و شاخه و شکوفه آنقدر جلوه دارد که کسی به ریشه توجه نمی‌کند و تمام توجه و رسیدگی‌ها به برگ و بار است! در حالی که باید به ریشه توجه شود و کود و آب کافی به آن برسد وگرنه ظرف چند ماه خشک می‌شود.

اگر ما اصالت را به ماده دهیم و از ریشۀ معنوی خود غافل شویم، ریشه در غیبت می‌ماند و درخت وجود انسان می‌خشکد و ثمره نمی‌دهد یعنی تعین الهی پیدا نمی‌کند.

وحدت قلوب حلقۀ گمشدۀ زنجیر ظهور!

مردم امت واحد بودند اما پس از آنکه در قالب قرار گرفتند، دچار اختلاف شدند و خداوند دین را برای رفع اختلاف فرستاد[4] تا مردم دوباره به وحدت برسند. پس تعین الهی فقط با وحدت قلوب حاصل می‌شود. امام زمان(عجل‌الله‌‌فرجه‌) هم شرط ظهور خود را وحدت قلوب می‌داند: «اگر شیعیان ما که خداوند توفیق طاعتشان دهد، در راه ایفای پیمانی که بر دوش دارند همدل می‌شدند، یُمن ملاقات ما از ایشان به تأخیر نمی‌افتاد و سعادت دیدار ما زودتر نصیب آنان می‌گشت.»[5]

در سورۀ انفال داریم که خداوند پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) را با «پیروزی» و «مؤمنین» یاری می‌کند.[6] یعنی رسالت زمانی به پیروزی می‌رسد که مؤمنین در تحقق این پیروزی تلاش کنند. مؤمن کسی است که از صفات نفس خود جدا شده و به عالم قلب رسیده باشد. صفات نفس همان وجه‌الخلقی است که به دلیل حادث بودن و اسارت در زمان و مکان و عناصر مادی، قابلیت رسیدن به خدا را ندارد و برای رسیدن به خدا باید حرکت جوهری کند و به عالم عقل وارد شود. نفس از عناصری تشکیل شده که مدام با هم در جنگ و نزاع هستند. اما در عمق خود اسمای الهی را دارد. مؤمن کسی است که از صفات مربوط به خلقت مادی خود دور شود؛ صفات قلب یعنی اسمای الهی را ظهور دهد؛ فانی‌ها را ابزاری برای رسیدن به باقی ببیند و از تضاد و تنازع که خاصیت عالم ماده است فاصله بگیرد. برای این منظور باید نه در وجود خود و نه در جامعۀ مسلمانان، گرفتار تفرقه و تضاد نباشد.

خصوصیت بارز مؤمنین «وحدت قلوب» است و شرط وحدت قلوب در عالم بیرون، رسیدن به وحدت در عالم درون است. چون عالم بیرون جز انعکاس عالم درون نیست. حتی تمام پیشرفت‌ها و اختراعات، از نهاد بشر حاصل شده است. پس کسی که بر تضادها و اختلافات درونی و طبایع نفس خود غالب شود می‌تواند در بیرون هم به آرامش و وحدت برسد.

خداوند در آیۀ بعد توضیح می‌دهد که نصر و پیروزی فقط با «وحدت قلوب» ممکن شد: "وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ"[7]

وقتی مؤمنان از خواهش‌های نفس خود گذشتند، در قلب‌هایشان الفت ایجاد شد. مسلمانان در مکه گرفتار دشمنی و تحریم کافران بودند. وقتی دستور هجرت صادر شد، هر کس هر چه داشت در مکه گذاشت و هجرت کرد. مهاجرین از ثروت، خانه و زمین، موقعیت اجتماعی و مشاغل خود دست کشیدند. پدران و مادران، فرزندانشان را گذاشتند؛ زن‌ها و شوهرها، همسران کافر خود را رها کردند و راهی مدینه شدند. در مدینه هم انصار از راحتی و رفاه خود و خانواده‌شان گذشتند و درِ خانۀ خود را به روی آن‌ها گشودند. علاوه بر تمام این مشکلات آن‌ها گرفتار جنگ، فتنه و تحریم هم بودند. خطر کافران از یک سو و خطر منافقان از سوی دیگر آن‌ها را تهدید می‌کرد. تألیف قلوب در چنین شرایطی حاصل شد.

امروز هم امام زمان(عجل‌الله‌‌فرجه) از ما می‌خواهد تألیف قلوب داشته باشیم. یعنی روحیۀ ما دنیاطلب نباشد. در صدر اسلام، مسلمانان در روحیۀ جاهلی خود نماندند و خوشی و رفاه خود را به یاری پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) ترجیح ندادند. در راه دین، جهاد کردند و شهید و جانباز شدند. گرسنگی کشیدند و در شورش‌ها و فتنه‌ها ثابت قدم ماندند.

ما در عصری زندگی می‌کنیم که همۀ مردم دنیا در عمق وجود خود به دنبال منجی هستند. مسئولیت آخرزمانی ما این است که جامعۀ شیعه را به وحدت قلوب برسانیم تا زمینه برای ظهور فراهم شود. وحدت قلوب به این معنی نیست که همۀ ما امام را بخواهیم! خواستن ما شرط آمدن امام نیست. برای وحدت قلوب باید از خواهش‌های نفس خود بگذریم. آیا حاضریم مثل مهاجران از تعلقات خود دست بکشیم یا مثل انصار، رفاه دیگران را به رفاه خود ترجیح دهیم؟

متأسفانه ما روحیۀ زندگی جمعی را نداریم. نمی‌توانیم بدون اختلاف در کنار هم زندگی کنیم. فرزندان ما تحمل ندارند که اتاق جداگانه نداشته باشند. جوان‌هایی که تازه ازدواج می‌کنند توقع یک زندگی مستقل با تمام امکانات را دارند و حاضر نیستند به یک اتاق یا زندگی کنار پدر و مادر خود اکتفا کنند.

تمام نگرانی ما امروز از مسائل مالی است. تمام همّ و غم ما این است که رفاه فرزند خود را تأمین کنیم. نگران جهیزیه، دانشگاه، شغل و ازدواج او هستیم. تحمل دیگران را نداریم. با خودمان و دیگران در جنگیم! از ارتباط با دیگران جز کینه، بغض و قهر حاصل دیگری به دست نیاورده‌ایم. با کوچکترین سختی، گله و شکایت ما به درگاه خدا آغاز می‌شود و تحمل تحریم و فتنه را نداریم. چون قلب ما جزئی‌طلب و درگیر کثرات است. در کثرت هم رسیدن به وحدت و اجتماع قلوب ممکن نیست.

تا سبک زندگی ما مطابق اسلام محمدی نشود، وحدت قلوب اتفاق نمی‌افتد. سبک زندگی غالب امروز، سبک زندگی اسلامی است اما به شیوۀ بنی‌امیه و عربستان! اگر افکار ما تغییر کند، سبک زندگی ما هم تغییر خواهد کرد. در مرحلۀ اول باید از خواسته‌های نفسانی خود دست بکشیم و رفاه جسمی برایمان اصالت نداشته باشد تا حدّت نفس در راحت‌طلبی شکسته شود. اگر اندیشۀ ما بر این مبنا باشد، فرزندمان را هم بر این اساس تربیت می‌کنیم. در غیر این صورت ادعای امام‌دوستی و انتظار را داریم؛ اما فرزند ما طبق فرهنگ غرب و اسلام عربستان بار می‌آید نه فرهنگ ولایی و شیعی.

بدون اتصال به معنا هر چه امکانات مادی زیادتر شود بشر بیشتر گرفتار تفرقه، نزاع و دوری در زندگی فردی و اجتماعی می‌شود. البته قناعت و دوری از فرهنگ سرمایه‌داری به این معنا نیست که جامعۀ مسلمانان باید در فقر و سختی باشد! منظور این است که اصالت و اولویت با دنیا نباشد و با کوچکترین فشار و سختی دین فدای دنیا نشود.

دین با رفاه مشکلی ندارد! اما جامعه‌ای که در آن تضاد طبقاتی بیداد کند، جامعۀ مطلوب دین نیست. جامعه‌ای مورد پسند خداوند است که مردم رفاه دیگران را همچون رفاه خود ببینند و برای فقرزدایی و کمک به یکدیگر منتظر اقدامات دولت نباشند. بلکه خود را با حاکمیت و سایر مردم یکی بدانند و هر جا کمبودی هست آستین بالا بزنند؛ خودشان برای ساختن خانه و مدرسه پیش‌قدم شوند و همان‌طور که انصار برای مهاجران در خانۀ خود را گشودند، برای ندارها سفره و حساب باز کنند.

خداوند نمی‌گوید دنیا را نداشته باش. بلکه از ما می‌خواهد به دنیای خود رنگ معنویت بزنیم. خداوند می‌خواهد در جامعۀ اسلامی امکانات رفاهی، تکنیک و اقتصاد در حد مطلوبی برای همه باشد بدون حاکمیت ظلم و جور. در این صورت است که نعمت‌های مادی برای ما آرامش به ارمغان می‌آورد. چون دلبسته به مادیات نیستیم می‌توانیم دارایی خود را در راه آخرت خرج کنیم و در جامعه به جریان بیندازیم. اما اگر بریده از معنا به دنبال دنیا بدویم، دائماً در جنگ و نگرانی و فشار خواهیم بود.

نمی‌توان با روحیۀ دنیاطلب و دین دنیایی، به ولایت رسید. اما با ولایت می‌توان دنیا را هم داشت. تألیف قلوب یعنی رسیدن به عالم عقل. در این صورت حتی مطالبات مادی هم رنگ وحدت می‌گیرد. غضب نه برای تشفی نفس بلکه تجلی اسم «شدید‌الانتقام» و شهوت متناسب با حب الهی است نه غرایز حیوانی. نواقص و لشکر جهل کنار می‌رود و لشکر عقل جلوه می‌کند. در این صورت مردم درگیر حق‌کشی، ظلم، عذاب وجدان و نگرانی نیستند و همۀ اسما در جای خود قرار می‌گیرند. حتی بین قوا هم الفت ایجاد می‌شود و مزاج به تعادل و آسودگی می‌رسد. چون حال خراب مزاج و بدخلقی ناشی از نگاه غلط ما به هستی است.

بیایید هجرت کنیم!

مؤمنینی که خداوند بین آن‌ها وحدت قلوب ایجاد کرد چند ویژگی داشتند: ایمان، هجرت، جهاد با مال و جان و یاری مسلمانان.[8] منظور از هجرت، جدا کردن نفس از تمام خودی‌ها در تمام حوزه‌ها مثل اخلاق، اقتصاد و سیاست است.

و کسانی که راحت‌طلبی را برگزینند؛ از خودی‌ها هجرت نکنند و در روحیۀ دنیاخواهی خود بمانند، ولایت‌مدار نیستند.[9] حتی اگر به زبان امام را بخواهند. پس فقط کسانی که هجرت کنند به پیروزی می‌رسند.

اگر ما بخواهیم با تألیف قلوب باب ظهور امام را باز کنیم، چاره‌ای جز هجرت و جهاد نداریم. پس از آن است که یاری و نصرت خدا می‌رسد. اما اگر بدون هیچ حرکتی سر جای خود بنشینیم و نصرت و ظهور را بخواهیم، هیچ اتفاقی نمی‌افتد!

مسلمانان امام را برای دنیا می‌خواستند و توقع داشتند او مطابق خواسته‌هایشان حرکت کند. به همین دلیل در طول خلافت پنج سالۀ امام به او سه جنگ تحمیل کردند و امامان را یکی پس از دیگری کشتند. امام زمان به غیبت رفت تا ما معناشناس شویم و از حیطۀ جسم فراتر رویم. آن وقت است که او را نه برای دنیا بلکه برای معنا می‌خواهیم.

منتظر امام باید شهود غیب داشته باشد. به همین دلیل در زیارت آل‌یاسین تمام شهادت‌هایی که می‌خوانیم به غیب است. مثل شهادت به حق بودن نکیر و منکر، صراط، مرصاد، جنت و نار که هیچ یک مادی نیستند. انسان ولایی در هیچ زمینه‌ای نباید اسیر نگاه دنیوی باشد.

غیبت امام، زمانی نیست؛ بلکه وجودی است. به همین دلیل از ما خواسته‌اند برای ظهور وقت تعیین نکنیم. ما می‌پرسیم «چرا هزار سال گذشته و او هنوز نیامده است؟» در حالی که باید به خود بگوییم «چرا ما هنوز از نفس به عالم قلب خود نرسیده‌ایم تا امام بیاید؟» برای کسی که به باطن وجودش رسیده باشد ظهور "بَغتَةٌ"[10] اتفاق می‌افتد.

 


[1]- سورۀ الرحمن، آیۀ 27: "وَ يَبْقَىٰ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ"

[2]- سورۀ اعراف، آیۀ 172: "وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ"

[3]- اشاره به سخن معروف نیچه.

[4]- سورۀ بقره، آیۀ 213: "كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ"

[5]- احتجاج، ج 2، ص 499: "وَ لَوْ أَنَّ أَشْیاعَنَا وَفَّقَهُمْ اللَّهُ لِطَاعَتِهِ عَلَی اجْتِمَاعٍ مِنَ الْقُلُوبِ فِی الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَیهِمْ لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْیمْنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا"

[6]- سورۀ انفال، آیۀ 62: "هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ"

[7]- سورۀ انفال، آیۀ 63.

[8]- سورۀ انفال، آیۀ 72: "إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَٰئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ"

[9]- همان: "وَالَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِنْ وَلَايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ حَتَّىٰ يُهَاجِرُوا"

[10]- الإحتجاج(للطبرسی)، ج ‏2، ص 498: "فَإِنَّ أمرَنا بَغتَةٌ"؛ امر ظهور ما ناگهانی اتفاق می‌افتد!

 



نظرات کاربران

//