نقطۀ آغاز تهاجم فرهنگی در ایران

تاریخ معاصر ایران

نقطۀ آغاز تهاجم فرهنگی در ایران

 

در ادامۀ بحث «ولایت در فرهنگ شیعه» (جلسۀ 36، 20 شعبان 1444) به تبیین موضوع «نقطۀ آغاز تهاجم فرهنگی در ایران» می‌پردازیم.

در بیان تاریخ ایران، به پایان دورۀ قاجار رسیدیم و از کیفیت حضور انگلیس در کشور و ناتوانی محمدشاه در مقابل دولت‌های استعمارگر گفتیم. در آن زمان، اوضاع ایران چه از نظر داخلی و چه روابط خارجی، کاملاً به هم ریخته بود.

پس از محمدشاه، ناصرالدین شاه روی کار آمد و او به خاطر اعتمادی که به امیرکبیر داشت، خیلی از امور را به دستش سپرد. امیرکبیر هم برای اینکه به امور مملکت سامان دهد، ابتدا ریخت‌و‌پاش‌های دربار را جمع و درباریان را معتدل کرد. بعد امور نظامی را سازمان داد و در اقتصاد و سیاست خارجی نیز اصلاحاتی به وجود آورد. او تصمیم گرفت هیچ امتیازی به روسیه یا انگلیس ندهد و برای تضعیف این دو و یافتن متحدی در برابر آن‌ها، پای فرانسه را به روابط ایران گشود.

خوشبختانه اقدامات اصلاحاتی امیرکبیر در وضع اقتصاد ایران، تأثیرگذار بود و معیشت مردم تا حدودی بهتر شد. اما این شرایط برای درباریانی که پیش از این به ریخت‌و‌پاش و عیاشی عادت کرده بودند، سنگین آمد. سفرای روس و انگلیس هم از اینکه با حضور فرانسه نمی‌توانستند توطئه‌های خود را پیش ببرند، ناراحت بودند.

به این ترتیب مخالفان امیرکبیر کم‌کم مادر شاه را به امیرکبیر بدبین کردند تا با بدگویی از او نزد پسرش، زمینۀ برکناری و قتلش را فراهم کرد. تا کار به جایی رسید که ناصرالدین شاه علی‌رغم محبتی که به امیرکبیر داشت و حتی سیاست‌های او مورد قبولش بود، او را به کاشان تبعید و بعد فرمان قتلش را صادر کرد.

یکی از کارهای مهم و مفید امیرکبیر، تأسیس دارالفنون بود که موجب کاهش مهاجرت جوانان ایرانی برای تحصیل به خارج از کشور شد. اما به دلیل دعوت از استادان غربی برای تدریس علوم روز، لاجرم گرایش به غرب با آموزه‌های ایرانی آمیخت و عده‌ای شیفتۀ فرهنگ غرب شدند؛ اما نه فقط در علم و صنعت، بلکه در رفتار، گفتار، پوشش و سایر شئون.

اینجا بود که دوران ظهور روشن‌فکری شکل گرفت و منوّرالفکران مطرح شدند؛ کسانی که باور داشتند برای خوشبختی باید غربی شد! این نگاهی است که امروز نیز در بسیاری از مردم وجود دارد و طبق بینش امام خمینی(قدّس‌سرّه) محور تمام اصلاحات، مخالفت با این نگاه یعنی مخالفت با فرهنگ غرب است. زیرا همین روحیۀ غربی و تأثیرپذیری از غرب در امور ریز زندگی که فکر می‌کنیم اهمیت ندارد[1]، کم‌کم موجب می‌شود جهت زندگی ما از دین و فطرت برگردد.

خلاصه از این دوره بود که مردم با فرهنگ و روحیۀ روشن‌فکری بارآمدند. ظاهراً کسی با دینشان مبارزه نمی‌کرد. حکومت هم دینی و مذهبی بود و احکام اسلام نظیر حجاب و نماز و زیارت در جامعه اجرا می‌شد. اما درعین‌حال دنیامداری و زندگی غربی ترویج می‌شد؛ تا آنجا که خیلی‌ها دیگر زندگی در ایران را نپسندیدند و به غرب رفتند. آن‌ها هم که در ایران بودند، اغلب روحیه‌شان کاملاً عوض شده بود و می‌کوشیدند غربی زندگی کنند.

این دوران درواقع آغاز جنگ نرم و نقطۀ عطفی در تغییر فرهنگ سنّتی و دینی ایرانیان بود که موجب انقطاع آنان از توحید و عالم غیب شد تا از دینشان جز پوسته و ظاهری نمانَد. بیشتر دانشجویانی که در ایران یا خارج از کشور تحصیل می‌کردند و تعالیم غرب‌آلوده را دریافت می‌نمودند، از اشراف و درباریان بودند که پس از پایان تحصیل، مشاغل و مناصب حکومتی را به عهده می‌گرفتند و موجب تأثیرگذاری و ترویجِ هرچه بیشتر فرهنگ غرب در همه چیز می‌شدند.

از یک سو مردم، شیفتۀ کالاها و امکانات غرب شده بودند و از سوی دیگر، خودشان علم و تجهیزاتِ ساختن آن امکانات را نداشتند. پس برای تأمین نیازهای جدید خود، ناگزیر باید دست دریوزگی به غرب دراز می‌کردند. اینجا بود که کار به ورود مستشاران کشید؛ یعنی کسانی که ظاهراً به نام مشاوره می‌آمدند تا علوم و صنایع مختلف را به اینجا بیاورند، اما در عمل، فرهنگ غرب را آوردند و ایران را وابسته به غرب بار آوردند.

کم‌کم کار از علم و صنعت غرب پیش‌تر رفت و به مجالس خوش‌گذرانی، کاباره‌ها و سایر جاذبه‌های غرب کشید. مردم هم به تقلید از غرب روی آوردند و جاذبه‌های غرب، چشم و دلشان را پر کرد. اگر هم مستشاران چیزی از علوم خود به ایرانیان آموختند، اولاً به گونه‌ای نبود که اینان بتوانند به نحو مستقل از آن استفاده و پیشرفت کنند، ثانیاً نه تجهیزات و نه مواد اولیه برای به‌کارگیری آن علوم در ایران وجود نداشت.

برنامۀ غرب هم این نبود که ایران را تقویت کنند؛ بلکه از اول می‌خواست یک نقشۀ نفوذ ریشه‌ای را پایه‌ریزی کند و زمینه‌های استعمار ایران را فراهم آورد. به این ترتیب که آن‌ها را خوب مشتاق و محتاج خود کنند و بعد برای اینکه خواسته‌ها و نیازهای جدیدشان را برآورده سازند، آنان را مجبور به معامله نمایند و در ازای امکاناتی که به آن‌ها می‌دهند، از منابع طبیعی، ثروت‌های اقتصادی و فرصت‌های فرهنگی آن‌ها بیشترین بهره را ببرند.

این‌گونه بود که دولت‌مردان و اداره‌کنندگان ایران، یک عده عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی شدند که غرب، آن‌ها را می‌گرداند. ظاهر دین هنوز در جامعه برپا بود و زنان، حجاب داشتند. اما از همان زمان با شیوع غرب‌گرایی، دین و حجاب را به‌عنوان محدودیت در ذهن و روحیۀ مردم جا انداختند؛ تا به جایی رسید که رضاخان ظاهر حجاب را هم از مردم گرفت.

این فرهنگ‌سازی هم ابتدا از درون کاخ و حرم‌سرا شروع می‌شد و بعد به سطح جامعه سرایت می‌کرد؛ تا مملکتی که خودش تمدن دیرینه داشت، با روحیۀ رفاه‌طلبی، هم در دنیا وابسته و عقب‌مانده شود و هم در دین و مذهب، سست و سطحی گردد. چنان‌که سیر نفوذ و دین‌زدایی در سایر جوامع اسلامی نظیر ترکیه و حاکمیت عثمانی این‌گونه بود.

به‌تدریج افکار آن روزِ دنیای غرب که عمدتاً بر پایۀ اندیشۀ دکارت و اصالت عقل معاش بود، در مدارس و جوامع نهادینه شد و علم تجربی و عقل بشری، جای تقدس وحی و ایمان به غیب را گرفت.

آن زمان، دنیای غرب، دین را به‌کلی رها کرده و به جایی رسیده بود که هستی را در محدودۀ ماده و حس خود می‌دید و خود را محور و صاحب هستی می‌دانست؛ پس هرطور می‌خواست، در طبیعت تصرف می‌کرد. اکنون این فرهنگ داشت در ایران که مرکز دین و توحید بود، رسوخ می‌کرد و این خطر بزرگی بود.

یکی از اولین روشن‌فکران ایرانی که دنبال غربی کردن ساختار کشور بود و فراماسونری را هم او در ایران پایه‌گذاری کرد، میرزاملکم‌خان است. او به فساد حکومتی و عقب‌ماندگی در ایران، انتقاد شدید داشت و دنبال ریشه‌یابی و رفع این موضوع بود. تا اینجا مشکلی نداشت و حرف‌های خوبی می‌زد. خیلی از منتقدان حکومت از قشرهای مختلف را هم به همین عنوان با خود همراه کرد و حتی توانست آنان را عضو فراماسونری کند[2].

اما مشکل اینجا بود که علت تمام مشکلات را عقب‌ماندگی در علم روز می‌دانست و تنها راه رهایی را آموزش و پیگیری علم غرب معرفی می‌کرد. با جذب مردم نیز می‌خواست به‏سرعت افکار غرب‏گرایانۀ خود را رواج دهد و با برپایی تشکیلات سیاسی در قالب فراموش‌خانه‌ها، خواسته‏های استعماری غرب را تأمین کند.

او حتی با تقلید از فرهنگ غرب هم مخالف بود. اما علم را برتر از عقل می‌دانست و معتقد بود ما خودمان نباید دنبال علم و تجربه برویم؛ بلکه باید غرب را سرمشق خود قرار دهیم و از هر نتیجه‌ای که علوم غرب در این سال‌ها به آن رسیده است، بی چون و چرا پیروی کنیم! باور داشت همان‌گونه که صنایع پیشرفته را از غرب وارد و از آن‌ها استفاده می‌کنیم، علوم ادارای و نظامی و حکمرانی را نیز باید دربست از آن‌ها بگیریم و اینجا پیاده نماییم!

غافل از اینکه اولاً علم و صنعتی که غرب به ما بدهد، هرگز مفت نیست و باید دید در ازای آنچه می‌دهد، چه‌ها می‌گیرد. ثانیاً علم و صنعتی که در غرب به دست آمده، متناسب با شرایط و فرهنگ و باورهای همان جاست و همیشه با اقتضائات جامعۀ ما سازگاری ندارد. ثالثاً علوم بشری هرگز قطعی و مطلق نیست و نه‌تنها در هر زمان، دانشمندان مختلف، نظرهای گوناگون و حتی متضادی در هر موضوع دارند، بلکه به مرور زمان، همان‌ها هم تغییر می‌کند.

از این گذشته، پیشرفت یعنی تولید علم و بعد به‌کارگیری آن؛ وگرنه آنجا که علم را از دیگران بگیریم، خودمان نمی‌توانیم هیچ قدمی برداریم و هر روز وابسته‌تر و عقب‌مانده‌تر می‌شویم؛ ضمن اینکه با کمترین اخلال در ورود علم یا کوچک‌ترین نقص و خرابی در صنایع وارداتی، روند کار در اینجا مختل می‌شود و کسی هم اصول کار را نمی‌داند تا مشکل را برطرف کند؛ اهل تفکر و کشف و تولید علم هم نشده‌اند تا خودشان بتوانند راه‌حل جدید به دست آورند.

این همان مشکلی است که امروز هم اگر خود را وابسته به غرب نگه داریم و در راه تولید علم و پیشرفت بومی صنعت قدم برنداریم، با آن روبه‌رو هستیم؛ یعنی تحریم‌ها ما را از پا می‌اندازد و دچار مشکل می‌کند. برای همین است که رهبر معظّم انقلاب(دام‌ظلّه) تمام سال‌های اخیر را مرتبط با «تولید» نام‌گذاری کرده‌اند. اما افسوس که خیلی‌ها جدی نمی‌گیرند و به شعار و تابلو و همایش بسنده می‌کنند.

به‌هرحال با تلاش‌های میرزاملکم‌خان، مجامع و لُژهای فراماسونی کار خود را در نشر اندیشه‏های غرب شروع کردند. خود میرزا هم که در فرانسه درس خوانده بود، سعی داشت مبانی فکری فرانسه را ترویج دهد. هرکسی هم به درد این مسیر می‌خورد، جذب و عضو می‌شد و آموزش می‌دید؛ تا جایی که کم‌کم شعار انقلاب فرانسه یعنی «آزادی، برابری، برادری» جای معانی اسلامیِ «حرّیت، اخوّت و مساوات» را گرفت.

خود شاه نیز که هوای اصلاحات غربی به سرش افتاده بود، از این مجموعه، دیدن و استقبال کرد. اما نهایتاً با مخالفت شدید و ایستادگی حاج ملّاعلی کنی، دستور انحلال آن را در ایران صادر نمود. با این حال، افکار باطل در ذهن مردم جای گرفته بود. شاه هم پس از سفر به عراق و مشاهدۀ مظاهر تکنولوژی غرب در حکومت عثمانی، تحریک شد که به عنوان اولین شاه ایران به اروپا سفر کند و چون مخارج این سفر بسیار زیاد بود، از کشورهای غیراسلامی قرض گرفت!

او در این سفر، از تعدادی کشورهای اروپایی دیدار کرد و هم تحولات و تولیدات صنعتی و تکنولوژی غرب را از نزدیک دید، هم یک دل نه، صد دل، عاشق تفریحات و تجمّلات غرب شد و تصمیم گرفت همۀ آن مظاهر را علی‌رغم فسادی که در آن موج می‌زد، وارد ایران کند. وقتی بازگشت، به‌تدریج سینما، مراکز فساد و فرهنگ‏خانههای بیفرهنگ را در اینجا راه انداخت؛ تا جایی که مقولۀ دین و غیب در جامعه کم‌رنگ شد و رنگ خرافات گرفت.

اینجا بود که تقلید آغاز شد و ایران بدون اینکه علم و امکانات لازم را داشته باشد و بدون اینکه تفاوت‌های فرهنگی و تمدّنیِ خود با غرب را در نظر بگیرد، در ورطۀ دنباله‌روی از غرب افتاد. ظاهراً ایرانیان حاکم بودند؛ اما امتیازات بسیاری به غرب و مستشاران غربی داده شد و درواقع امور مملکت را آن‌ها اداره می‌کردند. نتیجۀ این سیر هم به جای پیشرفت، هر روز وابستگی و عجز بیشتر نسبت به غرب بود؛ تا جایی که مملکت کاملاً دچار فقر فرهنگی و اقتصادی شد.

در طول همین سال‌ها بود که سرِ موضوع استقلال هرات، اختلافاتی بین ایران و متحدان خارجی‌اش روی داد. هرات در آن زمان جزء ایران بود؛ اما انگلیس، بنادر خرمشهر و بوشهر را اشغال کرد تا ایران را وادار به مذاکره و پذیرش خواسته‌هایش کند. شاه هم ترسید و طی معاهدۀ پاریس، هرات را که برای حفظش آن‌همه کشته داده بودند، به انگلیس تحویل داد. درواقع استقلال هرات را که متحد انگلیس بود، پذیرفت و تعهد داد هر مشکلی در این‌باره را با نظارت انگلیس حل کند. علاوه بر این، امتیازات اقتصادی که به انگلیس داده شد، موجب قدرت و نفوذ بیشترش در ایران شد.

نتیجه چه شد؟ به‌تدریج و به بهانه‌های مختلف، مناطق دیگری نیز از ایران جدا شد. از سوی دیگر هم مخارج دربار، بالا رفت و وضع داخلی کشور، آشفته شد. چرا؟ چون دیگر دربار، در چارچوب سنّت‌های ایرانی و اسلامی نبود و مردان و زنانش نیازهای جدید داشتند؛ لباس‌ها و غذاهای فرنگی می‌خواستند، تفریحات لوکس و سفرهای خارجی می‌خواستند و خلاصه مخارج سنگینی برای دربار می‌تراشیدند که پیش از آن نداشتند.

این مخارج چگونه تأمین می‌شد؟ از مالیات‌های سنگینی که از مردم می‌گرفتند و رشوه‌های هنگفتی که کارگزاران برای ارتقاء رتبه یا دریافت حکم حکومت بر ایالات و مناطق، به نزدیکان شاه می‌دادند. این شرایط، اوضاع را برای مردم بسیار سخت کرد و آنان نیز از ترس جان خود و بستگانشان چاره‌ای جز سکوت و تحمل فقر نداشتند.

در آن دوره، کشاورزی پایۀ نظام اقتصادی مردم بود. اما به دلیل همین فشارها و مالیات‌های سنگین، فلج شد و اعتراض مردم، بالا گرفت. خیلی‌ها مجبور شدند محصولات غیر ضروری مانند تنباکو بکارند تا بتوانند به مشتری‌های خارجی‌ بفروشند. قحطی، ضعف بهداشت، بیماری‌های فراگیر، مرگ و ناامنی، از پیامدهایی بود که این فقر عمومی در کشور داشت و کسی هم به داد مردم نمی‌رسید. برعکس، درباریان مشغول ثروت‌اندوزی و حفظ منافع خود بودند!

گویی شهر به دو قسمت تقسیم شده بود. یک منطقه با سبک زندگی غربی و یک منطقه زیر خط فقر؛ چه از نظر معماری، چه پوشش و لباس، چه خورد و خوراک، چه تفریحات و سرگرمی‌ها و چه مشی و مرام زندگی. چای و قند و سماور هم در همان زمان از روسیه به ایران آمد و قهوه‌خانه‌ها ساخته شدند. اوروسی به جای گیوه آمد و چرخ‌وفلک به جای خاک‌بازی و هفت‌سنگ. مردم هم یا داشتند و استفاده می‌کردند، یا نداشتند و حسرت می‌خوردند!

این‌گونه بود که اقتصاد ایران به فنا رفت و طوری پایه‌ریزی شد که بعد از این‌همه سال، امروز هم عواقب آن را می‌بینیم و سختی‌هایش را می‌چشیم. شاید جوانان و نوجوانانی که پس از انقلاب بزرگ شده‌اند، خوب درک نکنند؛ چون از وقتی چشم باز کرده‌اند، تقریباً همین سبک را دیده‌اند و زندگی واقعاً بکر و طبیعی را نوبر نکرده‌اند. اما کسانی که پیش از انقلاب بوده‌اند، حیاط و درشکه و گیوه و آب‌یخنی را دیده و چشیده‌اند و آرامش و رفاه حقیقی را لمس کرده‌اند.

البته اسلام، دین بسته‌ای نیست که در را به روی همه چیز ببندد و هیچ تغییر و تحوّلی را نپذیرد؛ منتها می‌گوید مردم باید با عزت اسلامی، تمدن خود را بسازند و به جای وارد کردن علم و فرهنگ و کالا، خودشان در چارجوب باورهایشان تولید کنند و به قدرت برسند؛ نه اینکه محتاج بمانند تا همیشه مجبور شوند با دادن امتیازات و پذیرفتن ذلّت، آنچه را می‌خواهند، از دیگران بگیرند و تسلیم استعمار و فرهنگ‌های بیگانه شوند.

اینجاست که با تمام وجودمان درک می‌کنیم انقلاب اسلامی ایران، ظهور نور خدا بود که بستری فراهم کرد تا عزت و اقتدار این ملّت برگردد؛ اگرچه برای رسیدن به آنجا باید سال‌ها از دالان‌های تنگ و تاریک مقابله با غول غرب بگذرد و به سختی‌های گوناگون این مسیر تن دهد. زیرا آنجا که تابش نور قوی‌تر شود، ظلمت هم بیشتر نمود پیدا می‌کند و دشمنان که می‌بینند آنچه در طول قرن‌ها در ایران رشته‌اند، دارد پنبه می‌شود، به تکاپو می‌افتند تا بافته‌های خود را محکم کنند. این هم مساوی است با إعمال فشارها و تحریم‌های بیشتر علیه ایران!

پس از ریشۀ غرب‌زدگی در مملکت خود آگاه شویم تا هم بتوانیم جلویش را بگیریم و هم حقّانیت این نظام برایمان روشن‌تر شود؛ تا بفهمیم «مرگ بر آمریکا» یک کلام معمولی نیست و واقعاً «آمریکا هیچ غلطی نمی‌‌تواند بکند». این‌ها شعار نیست؛ بلکه حقایقی از نظام غیبی توحیدی و برخاسته از نای یک انسان ولایی است که اگر صادقانه پای آن‌ها بایستیم و با روحیۀ ناب انقلابی به آن‌ها پای‌بند باشیم، قطعاً پیروزی نهایی در انتظارمان است؛ إن‌شاءالله.

 


[1]- حتی در حدّ به کار بردن واژه‌های فرنگی به جای واژه‌های جایگزین فارسی، مثل اُکی، استرس و مرسی.

[2]- شاید از همین جا بود که آخوندها و واعظان درباری کم‌کم ظهور کردند!

 



نظرات کاربران

//