مناقب امام

مناقب امام

 

در ادامۀ بحث «ولایت در فرهنگ شیعه» (جلسۀ 57، 22 محرم 1445) به تبیین موضوع «مناقب امام» می‌پردازیم.

گفتیم که دو نوع شیعه داریم: شیعۀ مشایعتی و شیعۀ شعاعی. مشایعت‌کنندگان، به امامت امام قائل‌اند؛ اما هرگز لذت قرب ولایی را نمی‌چشند و ممکن است در ابتلائات درونی و بیرونی، با انواع توجیهات و تبصره‌ها در مشایعت خود سست شوند؛ از امام فاصله بگیرند یا حتی در مقابل امام بایستند. اما شیعۀ شعاعی نه یک قدم از امام عقب می‌افتد؛ نه یک قدم جلو می‌زند و با اتصال دائمی با ولی در ابتلائات نفس، هرگز به بن‌بست نمی‌رسد و دچار تردید، چون و چرا و ای کاش نمی‌شود.

انبیای الهی هم که با اتصال به مقام ولایت توانستند از ابتلائات سربلند خارج شوند، شیعۀ شعاعی بودند و به مقام ولایت استمساک داشتند. احادیث زیادی به این موضوع اشاره دارد:

 امام صادق(علیه‌السلام) می‌فرماید: «وقتی برادران حضرت یوسف(علیه‌السلام) او را به چاه انداختند، جبرئیل بر او نازل شد و گفت: می‌خواهی از چاه نجات یابی؟... خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب می‌فرماید برای رهایی این دعا را بخوان: "اللهم انى اسئلك بان لك الحمد كله لا اله الا انت الحنان المنان بديع السموات و الارض ذوالجلال و الاكرام صل على محمد و آل محمد و اجعل لى من امرى فرجا و مخرجا و ارزقنى من حيث احتسب و من حيث لا احتسب"

پس وقتی یوسف خدا را با این دعا خواند، خدا هم او را از چاه نجات بخشید و از مکر زلیخا خلاصی داد و پادشاهی مصر را به او عطا کرد از جهتی که گمان نداشت.»[1]

یوسف وقتی گرفتار مکر زلیخا شد هم با همین دعا ولایت را واسطه قرار داد و نجات پیدا کرد و فرمود: «من هرگز نفس خود را مبرا نمی‌دانم.»[2] در حالی که او معصوم و از خطا بری بود. ما چه می‌کنیم؟ در شکم گناه هم خود را بری از اشتباه نمی‌دانیم و طلبکارانه از امام می‌خواهیم ما را پاک کند. حتی به خود می‌بالیم و منت هم می‌گذاریم که «من به خاطر عشق تو از شهوت، غضب و امیالم گذشتم!»

شیعۀ حقیقی آنقدر به امام وصل است که گناه نمی‌کند؛ با اینکه امکان گناه دارد. چون در هیچ مقامی خود را نمی‌بیند. یوسف با خود نگفت: «من که پیامبر خدا هستم محال است در این میدان بلغزم.» چون فقر خود را می‌دید نفسش را از خطا مبرا نمی‌کرد. پس برهان رب[3] به یاری‌اش آمد. برهان رب برای او ولایت بود.

شیعه در میدان ابتلا دچار اضطراب می‌شود. اما چون خود را نمی‌بیند و در هیچ رتبه‌ای فکر و قدرت خود را گره‌گشا نمی‌داند، به ولایت پناه می‌برد و به سوی اسمای الهی فرار می‌کند. یوسف باور داشت که خود نمی‌تواند از مکر زلیخا رهایی یابد؛ همان‌طور که می‌دانست خودش نمی‌تواند از چاه بیرون بیاید. نوح با نهصد سال بندگی و تبلیغ و سال‌ها صبر و تحمل با اینکه کشتی را ساخته بود می‌دانست خودش نمی‌تواند از طوفان نجات یابد. همانطور که بدون واسطه فیض وجود را نگرفته بود، بدون واسطه هم نمی‌توانست فیض نجات را از خدا بگیرد. پس برای نجات به محمد و آل محمد(علیهم‌السلام) متوسل شد. این معنای درک فقر است.

چه شده است که ما در میادین امتحان با این همه سابقۀ گناه انتظار داریم با تدبیر خود یا تکیه بر بندگی و نماز و روزه نجات پیدا کنیم؟! بیشتر ما در مشکلات فقط به اسباب مادی فکر می‌کنیم. اگر خیلی خودسازی کرده باشیم به اسباب معنوی رو می‌آوریم و به علم و عبادت خود تکیه می‌کنیم؛ اما واسطۀ اصلی فیض را نمی‌بینیم.

شیعه در ابتلائات از همه چیز منقطع  می‌شود. او می‌داند خودش نمی‌تواند با الله ارتباط برقرار کند چون از او فاصله دارد. پس دست به دامان واسطۀ ولایت می‌شود. اینجاست که خدا رزق بی‌حساب را نازل می‌کند. خداوند در قرآن شرط روزی بی‌حساب را تقوا می‌داند.[4]

ما چقدر به دنبال روزی بی‌حساب هستیم و چقدر برای خودمان حساب و کتاب و برنامه‌ریزی مادی و معنوی داریم؟ چقدر به تقوا و وعدۀ الهی دلخوش هستیم و چقدر به نمازها، روزه‌ها و انفاق‌های خودمان؟ منظور این نیست که بدون برنامه و با شلختگی زندگی کنیم! بلکه به این معناست که در عین انجام تمام وظایف، روی خود و دانش و عبادات خود حساب باز نکنیم.

تقوا یعنی برای هیچ چیزی جز وجود، وجودی را اثبات نکنیم. اوج تقوا این است که انسان خودش را هم سبب نبیند. در عین حال که وظایف را مو به مو انجام می‌دهد و حتی به مستحبات می‌پردازد، خود را خالی و فقیر ببیند. مثل فرد ثروتمندی که در هواپیمای در حال سقوط است. با اینکه کوهی از ثروت دارد و تمام عمر با این ثروت، بلاها و بیماری‌ها را از خود دور و خوشی‌ها و نعمت‌ها را فراهم کرده است، اما می‌داند که در این شرایط ثروتش به هیچ کار نمی‌آید.

شیعۀ شعاعی نه فقط در موارد اضطرار بلکه همیشه خود را اینچنین می‌بیند: فقیر و معلق به علی(علیه‌السلام) و اولاد او. می‌داند بدون نظر ایشان نه عباداتش به کار می‌آیند نه علم و اخلاق خوب و هر خیر دیگری.

کسی که معرفت ولایی دارد هیچ چیز دیگری نمی‌خواهد! وظایف را هم در سایۀ همین معرفت انجام می‌دهد و نماز و روزه را برای خود توفیق به حساب نمی‌آورد. بلکه عبادات را وظیفه می‌داند. توفیق اصلی یعنی درک این معنا که اگر واسطۀ ولایت در کار نباشد، نه غذا سیر می‌کند نه آب سیراب! توفیق اصلی شناختن این مجرای فیض و واسطۀ خلقت در نزول و صعود است.

همه به جز معصومین(علیهم‌السلام) در میادین امتحان گرفتار اضطراب می‌شوند و حالات روحی و جسمی‌شان به هم می‌ریزد. حتی انبیا هم همین‌طور هستند. در مثال هواپیما عده‌ای وقتی در ترس سقوط قرار می‌گیرند فریاد می‌زنند و دست به دامن خلبان می‌شوند. عده‌ای دیگر نذر می‌کنند که در صورت نجات صدقه دهند؛ قربانی کنند؛ نماز بخوانند و... اما چون به این اسباب معنوی هم با نگاه خودی دست می‌زنند، معمولاً پس از نجات و بازگشت به زندگی روزمره نذرها و قول و قرارها را فراموش می‌کنند. خداوند در قرآن از گروهی یاد می‌کند که در کشتی طوفان‌زده خدا را می‌خوانند و قول می‌دهند در صورت نجات انسان‌های بهتری شوند؛ اما همین‌که از اضطرار خارج می‌شوند به زندگی سابق برمی‌گردند.[5] فقط عدۀ کمی هستند که از مقام ولایت که عین ربط به خداست مدد می‌جویند. اگر با دست ولی از سقوط نجات یافتند در زندگی روزمره هم رد پای او را می‌بینند. این معنای قرب و حضور است.

کسی که به این قرب رسیده باشد، هیچ حسرتی ندارد. چون خودش را شعاع ولایت می‌بیند و هر لحظه امام را می‌یابد. با اینکه ممکن است درگیر مشکلات شود و در میادین جلال گرفتار درد و اضطراب شود؛ اما تسلیم نمی‌شود چون می‌داند نورانیت امام در وجودش کار می‌کند. روایات زیادی در توصیف این نورانیت وارد شده است.

روایاتی در مناقب علی(علیه‌السلام)

فردی از امام علی(علیه‌السلام) در مورد فضل ایشان پرسید و برتری او از انبیای پیشین در حالی که آنان به نهایت اعجاز رسیده بودند: خداوند ابراهیم(علیه‌السلام) را از آتش نمرود نجات داد و آن را سرد و سلامت کرد و نوح(علیه‌السلام) را از غرق شدن نجات داد و موسی(علیه‌السلام) را از فرعون رهایی بخشید و به او تورات را عطا فرمود و تعلیم داد و به عیسی(علیه‌السلام) در حالی که در گهواره بود نبوت را بخشید و او را به حکمت و پیامبری ناطق کرد و باد و جن و انسان و همۀ موجودات را مسخر سلیمان(علیه‌السلام) کرد.

امام در جواب فرمود: به خدا قسم من با ابراهیم(علیه‌السلام) در آتش بودم و من کسی بودم که آتش را سرد و سلامت کرد و من با نوح(علیه‌السلام) در کشتی بودم و او را از غرق شدن نجات دادم و من با موسی بودم و به او تورات را آموختم و من عیسی(علیه‌السلام) را در گهواره به نطق درآوردم و به او انجیل را تعلیم دادم و من با یوسف(علیه‌السلام) در چاه بودم و او را از مکر برادرانش رهایی بخشیدم و من با سلیمان(علیه‌السلام) در بساط بودم و باد را مسخرش کردم.[6]

پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) به سلمان فرمود: «بدان ای سلمان؛ هر کدام از انبیاء و اولیاء از زمان حضرت آدم(علیه‌السلام) تا کنون که گرفتار بلا شده است، علی(علیه‌السلام) او را از گرفتاری نجات داده است.»[7]

جماعتی نزد علی(علیه‌السلام) رفتند. آنان چیزهای عجیبی در فضیلت ایشان شنیده بودند و می‌خواستند امام از این عجایب چیزی نشانشان دهد تا قلبشان مطمئن شود. امام فرمود: «اگر یکی از آن عجایب را نشانتان دهم، کافر می‌شوید و خواهید گفت: «او ساحر کذاب و کاهن است!» و این بهترین سخنی است که در مورد من خواهید گفت!»[8]

امام در توضیح آیۀ شریفۀ "وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ"[9] می‌فرماید: «ما عهد الهی هستیم. پس هر کس به عهد ما وفا کند به عهد الهی وفا کرده و کسی که پیمان ما را بشکند، پیمان الهی را شکسته است.»[10] و در جای دیگر می‌فرماید: «منظور خداوند از «به عهد خود وفا کنید!» این است که به ولایت امیرالمومنین(علیه‌السلام) ملزم باشید و منظور از اینکه خدا فرمود «در این صورت من هم به عهد شما وفا می‌کنم.» این است که شما را به بهشت می‌برم.»[11]

پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرماید: «حق تعالی به من فرمود: کسی که حق علی(علیه‌السلام) را بشناسد، پاکیزه و طاهر می‌شود و کسی که حق او را نشناسد ملعون و زیانکار است. به عزتم سوگند می‌خورم هر کس او را اطاعت کند به بهشت وارد کنم؛ حتی اگر مرا عصیان کند و به عزتم سوگند می‌خورم هر کس او را عصیان کند به جهنم وارد کنم؛ حتی اگر مرا اطاعت کند!»[12]

چطور ممکن است کسی که خدا را اطاعت می‌کند جهنمی شود؟! شیطان هم به زعم خود خدا را اطاعت می‌کرد؛ به طوری که در یک ساعت چهار هزار رکعت نماز می‌خواند. اما خدایی را که خودش ساخته بود عبادت می‌کرد؛ نه خدای احد و واحد را. خود خدا امر کرده است که برای قرب به او باید از راه ولایت وارد شد. امروز فراوان‌اند افرادی که می‌گویند: «من واسطه نمی‌خواهم و خودم می‌توانم به خدا نزدیک شوم. اصلاً خدا چه نیازی به دین و امام و نماز و حجاب دارد؟! من با عقل خودم می‌توانم خدا را پیدا کنم.» آن‌ها هر کدام خدای مخصوص به خود دارند که خودشان ساخته‌اند.

قسمت دوم حدیث سؤال برانگیز است. چگونه کسی که از ولی اطاعت کند و اهل عصیان باشد بهشتی می‌شود؟ اگر کسی راه قرب و معرفت الهی را یافته باشد، مرتکب خطایی شود، خدا خطایش را می‌بخشد و در نهایت به مقصد می‌رسد. چون در مسیر درست حرکت کرده است. اما کسی که راه را درست نمی‌رود چطور انتظار دارد به مقصد برسد حتی اگر تند و بی‌خطا حرکت کند؟

اگر قرب الهی را به ورود به خانه تشبیه کنیم، خدا راهش را مشخص کرده و فرموده است که «از در خانه وارد شوید!»[13] این «در» ولایت است. ما می‌خواهیم نه از در بلکه از هر راهی که خودمان دوست داریم وارد شویم! با نماز و روزه و مجاهدتی که خودمان انجام می‌دهیم! در حالی که از هر راهی جز این واسطه وارد شدن، منجر به سعادت نمی‌شود.

کسی که برای ورود به خانه سقف را سوراخ می‌‌کند، خودش پایین می‌افتد و دست و پایش می‌شکند؛ نمی‌تواند از پذیرایی میزبان بهره‌مند شود و باید به بیمارستان برود. این معنای جهنم است. پس خدا کسی را جهنم نمی‌برد. مهربانی خداوند به بندگان از مهر مادر به فرزند بیشتر است. این خود بنده است که با بینش و انتخاب غلط به آتش می‌رسد. اما کسی که از در ولایت وارد شود، صاحبخانه به بهترین نحو ممکن از او استقبال می‌کند. آیۀ "سَلَامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ"[14] خطاب به آنان است.

البته محال است شیعۀ شعاعی دچار عصیان خداوند شود. این حدیث در مورد شیعۀ مشایعتی است که امام را می‌شناسد و نسبت به او محبت دارد؛ اما معرفت ولایی‌اش کامل نیست. پس گرفتار رذایل و گناهانی می‌شود که نفسش را آلوده می‌کند. او در برزخ و قیامت گرفتار است و حتی وارد جهنم می‌شود. اما خلود در آن ندارد و نهایتاً پاک می‌شود. چون واسطۀ خلقت و هدایت را می‌شناسد. اما به دلیل عصیانش ناگزیر است مراحلی از آتش را طی کند.

همۀ ما این درک مفهومی را داریم که امام واسطۀ فیض است. اما از اسباب چشم پوشیدن و توسل مطلق به ولایت، باید یقینی شود. در راه رسیدن به این یقین شیعه در میادین ابتلا گرفتار می‌شود تا دست به دامن ولی شود و رهایی یابد. کم کم خود را فراموش می‌کند و کسی که دستش را گرفته است می‌شناسد.

حرکت در این مسیر تدریجی است اما رسیدن به مقام شیعۀ شعاعی یک آن است. مثل میوه که یک آن می‌رسد. اما برای این رسیدن چند فصل حرکت کرده است.

 


[1]- تفسیر قمی، ج1، ص354: ترجمۀ دعا: «خدایا از تو می‌خواهم بدین جهت که تمام حمدها از ان توست! خدایی جز تو نیست! تو حنان و منان و آفرینندۀ آسمان‌ها و زمین و صاحب جلال و کرامتی! بر محمد و خاندانش درود فرست و در کار من گشایش و رهایی ایجاد کن و مرا از جایی که گمان می‌کنم و گمان نمی‌کنم روزی ده!»

[2]- سورۀ یوسف، آیۀ53: "وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی"

[3]- سورۀ یوسف، آیۀ24: "وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَىٰ بُرْهَانَ رَبِّهِ"

[4]- سورۀ طلاق، آیۀ 2و3: "وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا ِ وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ"

[5]- سورۀ عنکبوت، آیۀ65: "فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ"

[6]-  الأنوار النعمانية، ج1، ص28:  انه قال في جواب من سئله عن فضله و فضل من تقدمه من الانبياء مع انهم حازوا غاية الاعجاز اما ابراهيم فقد نجاه اللّه سبحانه من نار النمرود و جعلها عليه بردا و سلاما و نوح قد نجاه اللّه مع الغرق و موسى من فرعون و اتاه التورية و علمه اياها و عيسى اتاه النبوة في المهد و انطقه بالحكمة و النبوة و سليمان الذي سخر له الريح و الجن و الانس و جميع المخلوقات فقال و اللّه قد كنت مع ابراهيم في النار و انا الذي جعلتها بردا و سلاما و كنت مع نوح في السفينة فانجيته من الغرق و كنت مع موسى فعلمته التورية و انطقت عيسى في المهد و علمته الانجيل و كنت مع يوسف في الجب فانجيته من كيد اخوته و كنت مع سليمان على البساط و سخّرت له الرياح

[7]-  نفس الرحمان، ص27: "اعلم یا سلمان، أنّه ما ابتلی أحد من الأنبیاء والأولیاء منذ عهد آدم إلی الآن ببلاء إلّا کان علیّ هو الّذی نجّاه من ذلک"

[8]- الخرائج و الجرائح، ج2، ص862: "أَنَّ جَمَاعَةً قَالُوا لِعَلِيٍّ ع يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَوْ أَرَيْتَنَا مَا نَطْمَئِنُّ إِلَيْهِ مِمَّا أَنْهَى إِلَيْكَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ لَوْ رَأَيْتُمْ عَجِيبَةً مِنْ عَجَائِبِي لَكَفَرْتُمْ وَ قُلْتُمْ سَاحِرٌ كَذَّابٌ وَ كَاهِنٌ وَ هُوَ مِنْ أَحْسَنِ قَوْلِكُمْ"

[9]- سورۀ بقره، آیۀ 40.

[10]- الکافی، ج1، ص221: "نَحْنُ ذِمَّةُ اَللَّهِ وَ نَحْنُ عَهْدُ اَللَّهِ فَمَنْ وَفَى بِعَهْدِنَا فَقَدْ وَفَى بِعَهْدِ اَللَّهِ وَ مَنْ خَفَرَهَا فَقَدْ خَفَرَ ذِمَّةَ اَللَّهِ وَ عَهْدَهُ"

[11]- الکافی، ج1، ص431: "وَ أَوْفُوا بِعَهْدِي قَالَ بِوَلاَيَةِ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ «أُوفِ بِعَهْدِكُمْ أُوفِ لَكُمْ بِالْجَنَّةِ"

[12]- مائة منقبة من مناقب أمير المؤمنين و الأئمة، ص83: "مَنْ عَرَفَ حَقَّ عَلِيٍّ ع زَکَى وَ طَهُرَ وَ مَنْ أَنْکَرَ حَقَّهُ لُعِنَ وَ خَابَ أَقْسَمْتُ بِعِزَّتِي أَنْ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ مَنْ أَطَاعَهُ وَ إِنْ عَصَانِي وَ أُقْسِمُ بِعِزَّتِي أَنْ أُدْخِلَ النَّارَ مَنْ عَصَاهُ وَ إِنْ أَطَاعَنِي"

[13]- سورۀ بقره، آیۀ189: "وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا"

[14]- سورۀ زمر، آیۀ 73: درهای بهشت گشوده می‌شوند و نگهبانان به آنان می‌گویند: «سلام بر شما! گوارایتان باد این نعمت‌ها! داخل بهشت شوید و جاودانه در آن بمانید!»

 



نظرات کاربران

//