من کیستم؟

 

من کیستم؟

 

در ادامۀ بحث «ولایت در فرهنگ شیعه» (جلسۀ 74، 19 صفر 1445) به تبیین موضوع «من کیستم؟» می‌پردازیم.

در بحث شناخت شیعه بودیم تا بتوانیم جایگاه خود را در میدان معرفت و یاری امام در آخرالزمان بیابیم و وظایفمان را چنان‌که مورد رضای خدا و امام باشد، انجام دهیم. به وصیت امام علی(علیه‌السلام) به کمیل رسیدیم:

"يَا كُمَيْلُ، سَمِّ كُلَّ يَوْمٍ بِاسْمِ اللَّهِ وَ قُلْ: لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ، وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ اذْكُرْنَا وَ سَمِّ بِأَسْمَائِنَا وَ صَلِّ عَلَيْنَا وَ أَدِرْ بِذَلِكَ عَلَى نَفْسِكَ وَ مَا تَحُوطُهُ عِنَايَتُكَ؛ تُكْفَ شَرَّ ذَلِكَ الْيَوْمِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ."

عبارات این بخش حدیث را مطالعه و تحلیل کردیم تا مصادیقش را در جزئیات زندگی روزمره پیدا کنیم. یکی از توصیه‌های این بخش، "اذْكُرْنَا" بود؛ توصیه‌ای که در بسیاری آیات و روایات، خطاب به انسان آمده و او را امر به یادآوری کرده است.

یادآوری آنجاست که فرد نسبت به مسئله‌ای آگاه بوده و شناخت داشته، اما آن را فراموش کرده و باید به یاد آورد. اما انسان چه چیزی را و چرا از یاد برده و چگونه باید آن را به یاد آورد؟ و آیا این یادآوری، در حیطۀ تکوین است یا تشریع؟

پاسخ اینکه انسان، اشرف مخلوقات است و خدا تمام اسماء خود را به او تعلیم داده و در جانش به ودیعه گذاشته است. اما برای آنکه این اسماء در او به ظهور رسد، در قالب تنگ و ثقیل ماده قرار گرفته و به کثرت دنیا آمده است. یعنی نحوۀ بودن او، اسماء الهی است و عین وحدت و نورانیت؛ اما اقتضای این نحوه بودن، حدّ و حجاب گرفتن است.

پس هم آگاهی به اسماء برای انسان، جبری و تکوینی بوده و هم کثرت و حجاب پذیرفتن. اما مسئله اینجاست که وقتی آن نور بی‌حد در این ظلمتِ پر از حد قرار می‌گیرد، انسان دچار غفلت می‌شود و نحوۀ وجودش را فراموش می‌کند. برای همین باید با اختیار، خود را به یاد آورد و در همین ناسوت، وجودش را بازشناسی کند و موانع ظهورش را کنار بزند.

به‌عنوان مثال، یک دانۀ پرتقال را در نظر بگیرید. دانه در درون خود، ریشه و ساقه و برگ و میوه دارد؛ از کجا بدانیم؟ ازآنجاکه اگر نداشت، مثل یک ریگ بود و وقتی آن را در خاک می‌کاشتیم، هیچ ریشه و ساقه‌ای از آن بیرون نمی‌زد. اما این دارایی دانه باید به ظهور برسد؛ وگرنه ثمری ندارد و خودش هم لذت آنچه را دارد، نمی‌چشد و از بین می‌رود، یعنی حیات رتبۀ نباتی را از دست می‌دهد و جماد می‌شود یا همان ریگ. چاره چیست؟ باید به یاد آورد.

روشن است که این یادآوری، کار ذهن و تصور نیست؛ بلکه باید شرایط ظهور اسمی را که گرفته، بپذیرد و در آن قرار گیرد تا شکوفا شود. قدم اول در این مسیر نیز آن است که در خاک برود و پوسته‌اش را بشکافد تا ریشه و ساقه و... از آن بیرون بزند. وگرنه تا این حجاب غلیظ را کنار نزند و از دانِگی درنیاید، باغبان و آب و آفتاب و... سودی برایش ندارد.

انسان هم جامع اسماء الهی است و این همان رتبه‌ای است که خودش طلب و استعدادش را داشته؛ همان اسم ربّ او که نحوۀ بودن خود را با آن درک کرده و به آن "بَلی" گفته است. بعد هم در موقعیتی قرار گرفته که این طلب وجودش را به کلی فراموش کرده است. اکنون برای یادآوری و تذکر، اولین قدمش کنار زدن پوسته است؛ یعنی اینکه بداند وجود و هستی او اسماء الهی است، نه پوسته و قالبی که به اقتضای ظهور اسماء، در آن آمده است.

درواقع ریشۀ تمام حجاب‌های انسان، خودبینی است؛ یعنی اینکه خود را به جای اسماء الهی، این قالب مادی ببیند و آن را اصل بگیرد. اولین قدم برای رشد انسان، این است که نگاه خود را عوض کند و از قالب بیرونی به اسماء درونی برگرداند. وقتی این پوسته را کنار زد، همۀ مراتب از درون خودش به ظهور می‌رسد؛ چون همه را دارد. مثل دانه که ریشه و ساقه و... از درون خودش برمی‌آید و باغبان و خاک و آب و آفتاب برایش فقط علل إعدادی و کمک‌کننده است.

دانه اگر زیر خاک نرود و تغذیه و رشد نکند، ریشه و ساقه نمی‌دهد و میوه نمی‌شود؛ بدون ریشه و ساقه و میوه هم دارایی‌های خود را نمی‌شناسد و خدایش را به یاد نمی‌آورد. زیرا او در همین آثار و ظهورات است که نحوۀ وجودش یعنی همان اسمائی را که از خدا گرفته است، می‌بیند و به یاد می‌آورد و درنتیجه خدا را در رتبۀ خود می‌شناسد.

در آیات 170 و 180 سورۀ اعراف آمده است:

"وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لايَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لايُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لايَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ. وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذينَ يُلْحِدُونَ في‏ أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ."

هرآینه بسیاری از جنّ و انس را برای جهنّم پراکندیم؛ آنان قلب‌هایی دارند که با آن نمی‌اندیشند، چشمانی که با آن نمی‌بینند و گوش‌هایی که با آن نمی‌شنوند. همچون چهارپایان، بلکه گمراه‌تر؛ آنان غافلان‌اند. خدا اسماء حُسنا دارد؛ پس او را به آن‌ها بخوانید و کسانی را که در اسمائش الحاد می‌کنند، رها کنید که به‌زودی جزای کارشان را خواهند دید.

همۀ انسان‌ها اسماء خدا را پذیرفته‌اند و دارند؛ اما الحاد این است که با غفلت از اسماء یا همان وجه‌اللّهی، خود را پوسته و قالب یا همان وجه‌الخلقی ببینند. خواندن اسماء خدا هم یعنی قرار گرفتن در مسیر ظهور آن‌ها یا همان یادآوری. یعنی کسی که می‌خواهد اندیشه، سمع، بصر و سایر قوای انسانی‌اش فعال باشد، باید در جریان تربیت الهی بیفتد، پوسته‌ها را کنار بزند و رشد کند تا به آنچه هست، برسد و خود و خدا را در ظهور اسماء بشناسد.

تربیت الهی از کجا آغاز می‌شود؟ آنجا که انسان بفهمد برای دنیا و قد و قامت و... آفریده نشده و به‌عنوان انسان، نیازهایی برتر از خور و خواب و خشم و شهوت دارد؛ پس روحیه‌ای را که از نظر به دنیا و تعلق به جسم در او ایجاد شده، کنار بگذارد. وقتی دید که او این بُعد مادی نیست، دنبال این می‌رود که بداند: «من کیستم؟» و آنجاست که با قدم نهادن در وادی شریعت، بذر وجودش به ثمر می‌نشیند؛ یعنی کم‌کم ریشه و ساقه و برگ می‌دهد و به میوه می‌رسد. به بیان دیگر، کیستیِ خود را درمی‌یابد و این همان یادآوری است.

انسان وقتی خود را به یاد آورد، می‌بیند که وجودش پر از اسماء الهی است و هرچه دارد، به لحاظ اسماء در اوست. پس هر اسمی که در او به ظهور رسد، درواقع ظهور خدا و ولایت است و او این‌گونه خدا و ولایت را هم به یاد می‌آورد.

آری؛ وقتی نگاه درست شد، باغبان با تمام ابزار خود سراغ بنده می‌آید، او را در مسیر پرورش و شکوفایی می‌اندازد و تندتند دستش را می‌گیرد تا کمال درونش ظهور پیدا کند. اما بدون نگاه درست یعنی بدون شکافتن پوسته، نه باغبان و نه آب و آفتاب، کاری از پیش نمی‌برند.

این نگاه درست هم چنان‌که گفتیم، این است که چشم از ظاهر ببندیم و ببینیم در درون ما حقیقت ارزشمندی است که باید به آن بها دهیم. حواسمان باشد: ما به زمین آمده‌ایم، اما آسمانی هستیم. مثل فضانوردی که لباس مخصوص پوشیده و با ابزار مناسب به آسمان رفته، اما می‌داند که اهل زمین است و وقتی آنجا کارش تمام شد، باید برگردد.

شاید کسی بگوید: «مگر زور است؟ من نمی‌خواستم این باشم! کاش شخص دیگری بودم؛ کاش فرشته بودم و نمی‌توانستم گناه کنم؛ یا اصلاً حیوان بودم و این‌همه استعداد نداشتم!»

اما این حرف در نظام خلقت، معنا ندارد؛ زیرا اساس هستی، بر جریان وجود و ظهور اسماء است و شکّی نیست که جریان و ظهور، مراتب می‌طلبد. مثل خورشید که وقتی طلوع می‌کند، شعاع‌هایش را می‌تاباند و تابش، مساوی است با مرتبه گرفتن؛ یعنی اگرچه از ابتدا تا انتهای شعاع، نور همان نور است و اصل و فرع و ناقص و کامل ندارد، اما هرچه از خورشید دورتر شود، روشنی و گرمایش کمتر است. وجود نیز با ظهورش، مراتب را پدید می‌آورد.

این هم که هرکس در چه رتبه‌ای است، جای سؤال ندارد. زیرا قبل از ظهور وجود، هیچ شیئی نبوده؛ همه چیز با ظهور وجود پدید آمده و هرکس رتبه‌ای از این ظهور است که اسمی بر آن نهاده شده، همان اسم ربّش. همۀ این مراتب هم باید باشند؛ مثل نقاط پیوستۀ شعاع نور که امکان ندارد ذره‌ای از آن خالی بماند. پس بر فرض محال اگر ما این نبودیم که الآن هستیم، باز این رتبه بود و باز همین سؤال و ای‌کاش؛ چون اصلاً ما غیر از آنچه هستیم، موجودیتی نداریم.

مثل اینکه وقتی ما حرف می‌زنیم، هیچ کلمه‌ای نمی‌تواند بگوید: کاش من کلمۀ دیگری بودم؛ زیرا کلمات با تکلّم ما پدید آمده‌اند و همه باید سر جای خود باشند تا منظور ما درست رسانده شود. اصلاً موجودیتشان همان است و اگر ما هریک از آن‌ها را به زبان نیاورده بودیم، چیزی نبودند که بخواهند کلمۀ دیگری باشند.

خلاصه آنکه تمام مراتب در یک خط واحدند؛ منتها هرکس سر جای خودش به خدا وصل است و در همان جا اگر خدا را ببیند و ظهور دهد، به کمال رسیده است و بالاترین لذت و بهره را دارد. یعنی ظرفیت‌ها متفاوت است؛ اما کمال هرکس دیدن و پر کردن ظرف خودش است.

ولی وای به حال آن کس که حقیقت وجودش را به یاد نیاورد و حجاب کثرت را که اقتضای خلقتش بوده، به جای اینکه کنار بزند، غلیظ‌تر کند؛ تا آنجا که یادش برود اصلاً خورشیدی در عالم هست و فکر کند همه چیز همین قالب تاریکی است که او دارد. مانند شمر و یزید و امثال آن‌ها که تا آخر عمر فقط و فقط حول محور امیال مادی‌شان زندگی کردند. وای و صد وای به حالشان، آن هنگام که با مرگ، این پوسته خودبه‌خود شکافته شود و ناگزیر، حقیقت خود را بیابند:

"لَقَدْ كُنْتَ في‏ غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ."[1]

 هرآینه تو از این [امر] غافل بودی؛ پس ما پرده را از تو کنار زدیم و دیده‌ات امروز تیز و دقیق است.

گفتیم دنیا و قالب ناسوتی، شرایطی است برای ظهور آنچه هستیم. اما اگر یادمان برود که همین شرایط، حجاب وجودمان هم هست، آن را کنار نمی‌زنیم و نمی‌توانیم وجود را ظهور دهیم. برعکس اگر حجاب‌ها را کنار بزنیم، هرچه پیش رویم، آنچه از ما ظهور می‌کند، حقیقت است و تأثیر دارد؛ البته به شرط صبر، تلاش، تحمل سختی‌ها، استمرار حضور و عدم غفلت. مطمئن باشیم اگر درست انتخاب کنیم و در مسیر درست برویم، به مطلوب وجودمان می‌رسیم.

شاید فکر کنیم طلب دیگری جز انسان بودن داریم یا غرق طلب‌های جزئی شویم. اما باید بدانیم مطلوب وجود، آن است که قلب و فطرتمان می‌گوید، نه هوای نفس و سود و زیان شخصی در محدودۀ تولد تا مرگ. پس مجاهدۀ علمی کنیم تا معرفتمان بالا رود و بتوانیم تشخیص دهیم کدام طلبمان حقیقی است و کدام نفسانی.

مهم‌ترین راه برای درک معرفت، انس با قرآن است و نیز مطالعه و سیر در روایات؛ بعد هم کتب تفسیری و اخلاقی. این کمترین کاری است که باید بکنیم و بدون آن نمی‌توانیم توقع داشته باشیم که طلب وجود خود را بشناسیم و حقیقت درونمان را به یاد آوریم. حلوای "لَن تَرانی" اگر با نخوردن، مزه می‌داد و سیر می‌کرد که کاری نداشت! باید خورد.

وقتی با مجاهدۀ علمی و عملی، نگاه خود را درست کردیم و در مسیر درست افتادیم، دیگر پیش می‌رویم؛ دیر و زود دارد، اما سوخت و سوز ندارد. همان‌طور که در عالم ماده، نطفه وقتی در رحِم مادر افتاد، به‌تدریج نطفگی، جنینی، نوزادی، کودکی، نوجوانی و... را پشت سر می‌گذارد و در هیچ‌کدام نمی‌ماند. در عالم معنا هم به هر مرحله برسیم، وجودمان به ما می‌گوید که این نیستیم و باز ما را می‌کشاند تا به رتبۀ بالاتر برویم.

البته همین که در دنیا هستیم، خیلی از اسماء به‌هرحال از ما ظهور پیدا می‌کند؛ مثل «سمیع»، «بصیر»، «علیم»، «قدیر» و...؛ اما مهم این است که ما توجه و حضور قلب داشته باشیم و این ظهور را در راستای رضای خدا قرار دهیم.

این سنّت الهی را نیز باید به یاد داشته باشیم که:

"مَنْ كانَ يُريدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُريدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً. وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى‏ لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً."[2]

هرکس دنیا را طلب کند، در آن هرچه بخواهیم و به هرکس بخواهیم، زود می‌دهیم؛ سپس برایش جهنّمی می‌گذاریم که ناپسند و رانده‌شده در آن وارد می‌شود. اما هرکس طلب آخرت داشته باشد و با ایمان برای آن سعی کند، سعی‌اش قدردانی می‌شود و پاداش دارد.

این یعنی شاید طلب دنیا زود برآورده شود؛ اما ماندنی نیست. برعکس طلب آخرت، سعی و ایمان می‌خواهد و نتیجه‌اش هم همیشه کوتاه‌مدت و عین آنچه خواسته‌ایم، نیست؛ بلکه برای ابدیت است و خدا مطابق سعی‌مان، ما را به بهترین عاقبتی که سزاوارش هستیم، می‌رساند.

 

 


[1]- سورۀ ق، آیۀ 22.

[2]- سورۀ إسراء، آیات 18 و 19.

 



نظرات کاربران

//