مقام مافوق انسانی امام

مقام مافوق انسانی امام

 

در ادامۀ بحث «ولایت در فرهنگ شیعه» (جلسۀ 51، 16 محرم 1445) به تبیین موضوع «مقام مافوق انسانی امام» می‌پردازیم.

در جلسات گذشته دو دسته از شیعیان را معرفی کردیم: یک دسته شیعیان ظاهری که دل به مشایعت ظاهری از امام در زندگی دینی و دنیایی خود خوش کرده‌اند و بهره‌ای از شناخت ولایی امام ندارند؛ دستۀ دیگر شیعیان حقیقی و صاحبان قلوب ممتحن هستند.

گفتیم می‌شود امام را به امامت شناخت و به ولایت نشناخت؛ اما نمی‌شود امام را به ولایت شناخت و به امامت نشناخت.

ولایت را همان حقیقت وجودِ امام در نحوۀ اتصالش به ذات اقدس الهی معرفی کردیم. لذا امام هیچ چیز نمی‌خواهد جز آنچه را که خدا می‌خواهد. این نگاه شیعه به امام در ولایتش باعث می‌شود که به مقام سلم و رضا برسد و جز آنچه امامش می‌خواهد نخواهد.

امروز امام زمان(عجل‌الله‌فرجه) برای یاری خودش شیعه‌ای می‌خواهد که مرتبه‌ای از مراتب وجودی امام باشد؛ شعاعی باشد از شمس وجود امام و نه مانند شیشه‌ای که نور خورشید را از خود نشان می‌دهد. چرا که شیشه به هر حال نور خورشید را محدود می‌کند و رنگ خود را به آن می‌دهد.

40 سال است که از انقلابمان می‌گذرد؛ انقلابی که انفجار نور بود. اما چرا نتوانستیم کاری کنیم که اماممان بعد از 14 قرن ظهور کند؟! مگر شیعه نبودیم؟ مگر متابعت از امام نداشتیم؟ ما که از نماز و روزه کم نگذاشتیم؛ توبه هم کردیم. اما چرا ... ؟

مشکل همین جاست که خیلی آدم‌های خوبی شدیم! مانند همان شیشه‌ای که نور خوبی‌ها و خیرات از آن ظهور کرد؛ درحالی که رنگ شیشه را گرفته بود. همین ‌جا بود که خورشید غایب و غایب‌تر شد. درحالی‌که باید شعاعی می‌شدیم که از خود هیچ ندارد؛ فقط خورشید است و بس. ما هم گمان می‌کنیم این ما هستیم که امام از ما ظهور می‌کند! لذا عبادت‌ها و خوبی‌هایمان نتیجۀ مطلوبی برای خودمان و دیگران نمی‌دهد. خدایمان هم یک خدای توهمی می‌شود که مدام از او طلبکاریم!

چرا گمان می‌کنیم این ما هستیم که نماز می‌خوانیم؟ آن «من» که نماز می‌خواند کیست؟ غیر از این است که شعاعی از خورشید حقیقت امام است؟ آیا بودی غیر از بودِ امام دارد؟ غیر از اسم قادر الهی چه کسی می‌تواند خم و راست شود و افعال نماز را به جا آورد؟ غیر از اسم متکلم الهی چه کسی می‌تواند زبان به گفتن اذکار نماز باز کند؟ غیر از هوالعلیم کیست که بتواند حقیقت نماز را درک کند؟ پس ما چکاره‌ایم؟ رتبه‌ای از مراتب امام هستیم که اسماء الهی همچون سمیع و بصیر و... از آن ظهور می‌کند.

پس شیعه کسی است که «منِ» خود را می‌شکند و یقین دارد که نور وجود فقط و فقط از ولایت است و دیگر خود را نمازگزار و فاعل خیرات نمی‌بیند؛ که این خود دیدن ریشۀ تمام سوءخلق‌هاست؛ وای از آن روز که خود دیدن در عبادات و خیرات باشد!

با این حساب، مانع ظهور امام زمان(عجل‌الله‌فرجه) شیعیانی هستند که قلوب ممتحن ندارند و در یک کلام، شیعۀ حقیقی نیستند. وگرنه امام، شیعۀ عالم و زاهد و عابد کم ندارد.

اما برای امام چه فرقی می‌کند که شیعه مشایعتی باشد یا شعاعی و دارای قلب ممتحن؟ به هر حال هر دو دسته قصد یاری امام را دارند. تفاوت اینجاست که شیعۀ مشایعتی به قدم و سلیقۀ شخصی عمل می‌کند. او خدا را در نگاه شخصی خود می‌پرستد؛ لذا از "مُصَلِّينَ" است؛ ولی "سَاهُونَ" و "يَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ"[1] هم هست.

هم‌چنانکه ما می‌بینیم وقتی ولی فقیه در موردی هدایت‌گری می‌کنند و مسیر را نشان می‌دهند هر کس طبق سلیقۀ خود می‌خواهد این رهنمود را به مقام عمل برساند؛ یکی با پلاکارد زدن در سطح شهر و دیگری با نوشتن کتاب و ارائۀ تحلیل و... . و چه اندکند کسانی که آنچه مدّنظر رهبر است اجرا کنند.

کسی که ولایت را بپذیرد امام را نه یک شخص، بلکه شعاع نور وجود می‌بیند؛ همه را هم شعاعی از نور امام و به یک چشم می‌بیند. لذا دیگر خودی در میان نیست که بخواهد کار خیری انجام بدهد.

از امام صادق(علیه‌السلام) دربارۀ آیۀ "فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ"[2] روایت شده که می‌فرماید:

"إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ لَایَأْسَفُ کَأَسَفِنَا وَ لَکِنَّهُ خَلَقَ أَوْلِیَاءَ لِنَفْسِهِ یَأْسَفُونَ وَ یَرْضَوْنَ وَ هُمْ مَخْلُوقُونَ مَرْبُوبُونَ فَجَعَلَ رِضَاهُمْ رِضَا نَفْسِهِ وَ سَخَطَهُمْ سَخَطَ نَفْسِهِ لِأَنَّهُ جَعَلَهُمُ الدُّعَاة إِلَیْهِ وَ الْأَدِلَّاءَ عَلَیْهِ فَلِذَلِکَ صَارُوا کَذَلِکَ وَ لَیْسَ أَنَّ ذَلِکَ یَصِلُ إِلَی اللَّهِ کَمَا یَصِلُ إِلَی خَلْقِهِ لَکِنْ هَذَا مَعْنَی مَا قَالَ مِنْ ذَلِکَ"[3].

خداوند مانند ما غم و غصّه نمی‌خورد؛ بلکه او اولیائی را برای خودش آفریده است که اندوهگین و شاد می‌شوند. آن‌ها آفریده و تربیت شده‌اند. خداوند، رضایت آن‌ها را به ‌عنوان رضایت خودش و خشم آن‌ها را به ‌عنوان خشم خودش قرار داده است. زیرا به آن‌ها دستور داده است تا مردم را به‌ سوی او دعوت کنند و راهنمایانی برای مردم به ‌سوی او باشند. به همین دلیل آن‌ها به چنان جایگاهی دست یافته‌اند. این بدان معنی نیست که خداوند مانند انسان‌ها شاد یا غمگین می‌شود؛ بلکه این، معنای آیۀ فوق است.

صفات خدا عین ذات خدا هستند و تغییر و تبدل ندارند؛ اما فعل خدا از ذاتش جداست و قابل تغییر و تبدل. تأسف از صفات فعلی خداست؛ یعنی خدا در ذاتش تأسف نمی‌خورد؛ ولی در فعلش تأسف هم دارد. تأسف خدا در تأسف اولیائش نمود پیدا می‌کند که بلاواسطه تحت تربیت خدا هستند و هیچ واسطه‌ای با خدا ندارند؛ جز اینکه واجب نیستند. درحالیکه زمین و آسمان و انسان و سایر مخلوقات باواسطه با خدا ارتباط دارند. مثل اینکه خورشید آسمان را بدون واسطه روشن می‌کند؛ اما اتاق را با واسطۀ شیشه و پنجره.

پس ولایت یعنی ظهور صفات خدا به خودش که این ظهور واسطۀ خلقت تمام موجودات است. خلقت «ولی» متفاوت از خلقت انسان‌ها و فوق آن‌هاست؛ نه اینکه انسانِ بهتری باشد.

اینکه خدا رضا و غضبش در رضا و غضب اولیائش است فقط به این دو صفت تعلق ندارد و متعلق به تمام اسماء الهی است یعنی اهل بیت(علیهم‌السلام) ظهور تمام اسماء الهی هستند که برای خدا عین ذاتش است؛ اما برای انوار این معصومین، جریان و سریان اسماء است که همه چیز به وسیلۀ آن‌ها خلق می‌شود.

مردی به نزد امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) آمد و گفت:

"یا أَمِیرَاَلْمُؤْمِنِینَ أَخْبِرْنَا عَنِ اَلنَّاسِ وَ أَشْبَاهِ اَلنَّاسِ وَ اَلنَّسْنَاسِ"؛ حضرت به امام حسن(علیه‌السلام) فرمودند که جواب سؤال مرد را بدهد. امام حسن(علیه‌السلام) فرمودند: "سَأَلْتَ عَنِ اَلنَّاسِ فَرَسُولُ اَللَّهِ(صَلَّى‌اللَّهُ‌عَلَیهِ‌وَآلِهِ) اَلنَّاسُ؛ لِأَنَّ اَللَّهَ یقُولُ "ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیثُ أَفٰاضَ اَلنّٰاسُ" وَ نَحْنُ مِنْهُ وَ سَأَلْتَ عَنْ أَشْبَاهِ اَلنَّاسِ؛ فَهُمْ شِیعَتُنَا وَ هُمْ مِنَّا وَ هُمْ أَشْبَاهُنَا وَ سَأَلْتَ عَنِ اَلنَّسْنَاسِ وَ هُمْ هَذَا اَلسَّوَادُ اَلْأَعْظَمُ وَ هُوَ قَوْلُ اَللَّهِ تَعَالَى: "أُولٰئِكَ كَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً""[4]؛

سؤال از ناس كردى؛ رسول خدا ناس است؛ به دلیل اینكه خداوند در این آیه می‌فرماید: «بازگردید از همان جا كه ناس بازگشته‌اند» كه منظور پیامبر اكرم است و ما از او هستیم. از اشباه ناس پرسیدى؛ آن‌ها شیعیان ما هستند و ایشان از ما محسوب می‌شوند. اما سؤال از نسناس كردى؛ آن‌ها این جمعیت انبوهند كه افراد این آیه به شمار می‌روند: «آنان همان چهارپایان هستند بلکه گمراه‌تر از آن‌ها».

«نسناس» کسانی هستند که زندگی روزمره دارند و اوج بندگی‌شان این است که در فروع دین از مراجع، تقلید کنند؛ اما در حاشیه و بی‌آنکه قلبشان در مسیر معرفت حرکتی کند و بخواهند مظهر امام شوند. درمقابل، زندگی «ناسی»، زندگی حضرات است که علی‌الاتصال در حال جهاد بودند. اما نه جهاد در راه خوب خوردن و خوب خوابیدن و... که در زندگی نسناسی به چشم می‌خورد.

امام صادق(علیه‌السلام) می‌فرماید:

"مَا مِنْ نَبِی وَ لاَ رَسُولٍ إِلاَّ أُرْسِلَ بِوَلاَیتِنَا وَ بِفَضْلِنَا عَلَى مَنْ سِوَانَا"[5]؛

هیچ نبی و رسولی فرستاده نشد مگر به ولایت و برتری ما بر دیگران.

این روایت هم مقام مافوق انسانی حضرات را اثبات می‌کند.

از امام صادق(علیه‌السلام) از تفسیر این آیه سؤال شد: "وَلَا تَسُبُّوا الَّذِینَ یدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیسُبُّوا اللَّهَ عَدْوًا بِغَیرِ عِلْمٍ"[6]؛ و آن‌هایى را كه جز خدا مى‌خوانند دشنام مدهید كه آنان از روى دشمنى به نادانى، خدا را دشنام خواهند داد.

حضرت فرمودند:" أَ رَأَیتَ أَحَداً یسُبُّ اَللَّهَ فَقِیلَ لاَ وَ كَیفَ قَالَ مَنْ سَبَّ وَلِی اَللَّهِ فَقَدْ سَبَّ اَللَّهَ"[7]؛

آیا دیدى كسى به خدا دشنام دهد؟ گفته شد: نه و چگونه است؟ فرمود: هر كه دشنام دهد ولى خدا را البته كه خدا را دشنام داده است.

اینقدر ولایت با خدا اتحاد دارد و تنها فاصله‌شان در واجب و ممکن بودن است؛ در اینکه وجود حضرات، ذاتی خودشان نیست و خدا نیستند؛ اما از خدا جدا هم نیستند.

از رسول اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) دربارۀ سلمان پرسیدند. حضرت فرمود:

"ما أقولُ فی رَجُلٍ خُلِقَ مِن طینَتِنا و روحُهُ مَقرونَةٌ بِروحِنا، خَصَّهُ اللّٰه تَبارَکَ و تَعالى مِنَ العُلومِ بِأوَّلِها و آخِرِها و ظاهِرِها و باطِنِها و سِرِّها و عَلانیتِها"[8]؛

من چه بگویم دربارۀ کسی که از طینت ما خلق شده است و روح او قرین روح ماست. خدای تبارک و تعالی همۀ اسرار و علوم اول و آخر، ظاهر و باطن و سرّ و آشکار را به او مخصوص کرده است.

چقدر مانند سلمان که از شیعیان حقیقی است به علوم آفاق و انفس اشراف داریم؟ یا اینکه به تقلید و آگاهی سطحی از دین قانع شده‌ایم؟

امام کاظم(علیه‌السلام) می‌فرماید:

"اَلْإِمَامُ بِمَنْزِلَةِ اَلْبَحْرِ لاَ ینْفَدُ مَا عِنْدَهُ وَ عَجَائِبُهُ أَكْثَرُ مِنْ عَجَائِبِ اَلْبَحْرِ"[9]؛ امام مانند دریاى بیكران است که تمام‌شدنی نیست و شگفتی‌هاى آن بیشتر از عجایب دریاست.

کسی که این نگاه را به امام داشته باشد تنها به یکی دو مرتبه عروج، قانع نمی‌شود و علی‌الاتصال با امام حرکت می‌کند. اما ما شیعیان 12 امامی از عجائب امام چه می‌دانیم؟ که عجیب‌ترین عجایب، کربلا بود.

امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) در معرفی امام می‌فرماید:

"بَشَرٌ مَلَكِیٌّ وَ جَسَدٌ سَمَاوِیٌّ وَ أَمْرٌ إِلَهِیٌّ وَ رُوحٌ قُدْسِیٌّ وَ مَقَامٌ عَلِیٌّ وَ نُورٌ جَلِیٌّ وَ سِرٌّ خَفِیٌّ"[10]؛

امام بشری است فرشته‌گون و جسدی است آسمانى و امری است الهى و روحى است قدسى و مقامى است والا و نوری است اعلى و سرّی است مخفى.

فرمودند بشر ملکی و نه انسان ملکی. بشر یعنی بُعد مادی و چهارعنصری انسان؛ اما انسانیت، بُعد نفخۀ روح الهی است. یعنی امام توجه به ماده ندارد و در تنازع عالم ماده و عناصر واقع نمی‌شود. با اینکه بُعد بشری دارد؛ یعنی می‌تواند گناه و مخالفت داشته باشد و به دنیا توجه کند اما نکرده و نمی‌کند.

امام جسد سماوی دارد. جسد با بشر فرق دارد. جسد رتبۀ جمادی است؛ مثل موی سر. جسد امام، سماوی است یعنی حتی ذرات ناخن امام شعوری را دارد که عقل ما دارد.

در روایت دیگری چنین آمده: "إنّا أهلَ البیتِ لا یقاسُ بِنا أحَدٌ، مَن قاسَ بِنا أحداً مِنَ البَشَر فقَد كَفَر"[11]؛ ما اهل بیتی هستیم که هیچ کسی با ما مقایسه نمی‌شود و اگر کسی یک انسان را با ما مقایسه کرد قطعاً کافر شده است.

پس نمی‌توان گفت امام از انسان‌های دیگر خوب‌تر است! خوب فقط اوست و خوبی‌ها طفیل او.

 


[1] -سورۀ ماعون، آیات 4-7:"فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ، الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ، الَّذِينَ هُمْ يُرَاءُونَ وَ يَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ"؛ پس وای بر نمازگزاران که از نمازشان غافل و نسبت به آن سهل‌انگارند. همانان که همواره ریا می‌کنند و از [دادن] وسایل و ابزار ضروری زندگی [و زکات، هدیه و صدقه به نیازمندان] دریغ می‌ورزند.

[2] - سورۀ زخرف، آیۀ55: زمانی که ما را به خشم آوردند از آن‌ها انتقام گرفتیم.

[3] - الکافی، ج۱، ص۱۴۴

[4] - بحارالانوار، ج24، ص94

[5] - تفسیر نورالثقلین، ج3، ص514

[6] - سورۀ انعام، آیۀ108

[7] - بحارالانوار، ج72، ص439

[8] - الاختصاص، ص۲۲۱ ـ ۲۲۲

[9] - الخرائج و الجرائح، ج1، ص312

[10] - بحارالأنوار، ج ‏25، صص 174 – 169

[11] -  نوادر المعجزات في مناقب الأئمة الهداة (عليهم‌السلام)، ص 267

 



نظرات کاربران

//