معرفت به فضل امام

 

معرفت به فضل امام

 

در ادامۀ بحث «ولایت در فرهنگ شیعه» (جلسۀ 49، 14 محرم 1445) به تبیین موضوع «معرفت به فضل امام» می‌پردازیم.

دو جلوه از شیعیان را در قلوب غیرممتحن و ممتحن شناختیم. برای شناختِ بیشتر شیعیان با ‌‌‌قلوب ممتحن مقدمه‌ای‌ لازم است تا جایگاه ولایت تبیین شود و بتوانیم خود را به عنوان شیعه در این جایگاه ارزیابی کنیم.

دانستیم ولایت ظهور حق است. خداوند در سورۀ رعد[1] با مثال آب و امواج و کف، مراتب این ظهور را بیان می‌کند. حقیقت وجود، آبی‌ست‌ که جاری شده و این جریان آب، همان ولایت است که در ظهورش کف‌های فانی هم نمود پیدا می‌کنند. اما از آنجا که این کف‌ها اصالت ندارند، ولایت با حرکت و جریان مداومش، کف‌ها را کنار می‌زند تا حقیقت آب نمایان شود.

حضرت خاتم و اوصیاء ایشان با ولایت تامشان هرگز اسیر امواج و کثرات نشدند. شیعیان ممتحن‌ القلوب هم که از طینت ایشان هستند با بالا و پایین‌شدن امواج خروشان، قلب‌هایشان ثابت قدم مانده و کف‌ها را کنار می‌زنند.

البته در هر عصری، شیعۀ ممتحن‌ القلب کمتر از تعداد انگشتان دست بوده و هر قلبی توان ابتلا در وادی ولایت را ندارد. بلا برای اهل ولاست و قلب ممتحن قلبی‌ست که از خاستگاه جاذبۀ دنیا سوار بر امواج آب ولایت شده و از ابتدای خلقت تا هنگام ظهور در جنگ و مبارزه است.

همچنین فهمیدیم خلقت براساس ظهور است و ظهورات مراتب دارند. البته ذات خدا مرتبه‌پذیر نیست و صفات از ذات و ذات از صفات منفک نیستند. اولین رتبۀ خلقت، مرتبۀ وجودی احدیت است که در واحدیت ظهور پیدا می‌کند و در نهایت تمام مراتب خلقت امتداد و ظهورات همان یک ظهورند.

در مثال خورشید، حق خورشید است و ولایت اولین شعاع آن که در خورشید وجود فانی‌ست. این شعاع، منیر و نور دهنده است، هرچند خود خورشید نیست و به آن احاطه‌ای ندارد، اما هرگز از خورشید جدا نیست. شیعۀ ممتحن‌ القلب نیز شعاع ولایت و نمود و نشانی از اوست که هرگز از ولایت جدا نمی‌باشد.

انبیاء و اوصیاء، اول مرتبۀ شیعۀ حضرات معصومین بودند که از فضل (زیادی) نور شعاع حضرات ظهور پیدا کردند. سپس شیعیان و تالی‌تلوان حضرات، روحشان از فاضل نور ایشان و گِلشان از فاضل طینت‌شان آفریده شده. چنین شیعه‌ای که طینتش از ولایت است، ممتحن القلب بوده و می‌تواند نوع بود و نحوۀ وجود ولایت حضرات معصومین را در قلبش(علیهم‌السلام) تحمل کند. ولایتی که صعب مستصعب است و جز نبی مرسل، فرشتۀ مقرب و قلب ممتحن کسی نمی‌تواند حملش کند.

امام حسن عسگری(علیه‌السلام) دربارۀ فضل ائمه(علیهم‌السلام) می‌فرماید:

«درخت ممنوعه، درخت علم و آگاهی‌های محمد و آل او به کل خلقت بود که خداوند به وسیلۀ آن، ایشان را بر سایر خلق برتری داد. دلیل نهی الهی از نزدیکی به آن این بود که این درخت، دانش مخصوص ائمه است و به امر خدا هیچ‌کس غیر از ایشان نمی‌تواند از آن درخت بهره‌مند ‌شود. (یعنی آگاهی اسماء و صفات الهی و شناخت ذات الله به غیر از پیامبر و اهل‌بیتش(علیهم‌السلام) برای احدی حتی آدم و انبیاء میسور نیست.)

درختی‌ که پیامبر، علی، فاطمه، حسن و حسین(علیهم‌السلام) بعد از اطعام مسکین و یتیم و اسیر از آن بهره‌مند شدند و بعد از آن هرگز احساس گرسنگی، تشنگی، خستگی و کسالت ننمودند. آن درختی‌ست که در بین دیگر درختان بهشت ممتاز است، چرا که سایر درختان هر کدام نوعی از میوه دارند اما جنس این درخت به‌گونه‌ای‌ست که ثمرۀ آن گندم، انگور، انجیر، عناب و سایر میوه‌های لذیذ است (یعنی ثمره‌اش تمام مراتب وجود است که همگی تحت آگاهی ایشان هستند.) به همین دلیل راویان در ذکر آن اختلاف کردند... .

اینکه خداوند دیگران را از نزدیک شدن به درخت نهی کرده به جهت آن بود که با بهره‌مندی از درخت به درجۀ محمد و آل او (ولایت کامل) می‌رسیدند، در حالی‌که خدا این درجه را فقط مخصوص ایشان کرده. هرکس به اذن خدا از درخت تناول کند به او علم اولین و آخرین بدون آموزش الهام می‌شود و هرکس به غیر اذن خدا از آن بهره‌مند شود خدا را معصیت کرده و از ستمکاران است. ای آدم و حوا! شما با معصیت و درخواست درجه‌ای که به شما اختصاص ندارد، به حکمی غیرحکم خدا گرایش پیدا کردید.»[2]

پس درخت منهیه‌ای که حضرت آدم از نزدیکی به آن نهی شده بود «ولایت تام حضرات معصومین» بود. آدم تمنای رسیدن به بالاترین رتبۀ وجود را داشت، با این نظر که می‌تواند به آن مقام برسد و نفهمید این تمنا غلوّ است. او می‌خواست به علم خلقت، اسماء و حکمت الهی برسد اما در زمرۀ ظالمین قرار گرفت و هبوط کرد.

ترک اولایِ تمام انبیاء و اولیاء نیز همان طلب و آرزوی نزدیکی به این درخت منهیه بود. حال آنکه شعاع هرگز توان نزدیک‌شدن به سُبحات وجه ‌الهی را ندارد و با این طلب از جنت اسماء هبوط خواهد کرد.

بنابراین تمام انبیاء بعد از طلب ولایت تام الهی، فهمیدند چیزی جز شعاع‌ نور وجود نیستند و توانایی نزدیک‌شدن به اصل خورشید را ندارند. پس خود را به عنوان شعاع پذیرفتند و شیعۀ شعاعی و ممتحن‌ القلوب شدند.

مراتب خلقت این چنین است. جماد، نبات، حیوان، بشر و انسان با حفظ خصوصیات، آثار و جایگاه خود نمی‌توانند طلب رتبۀ بالاتر را داشته باشند، مگر اینکه جایگاه خود را بپذیرند و در رتبۀ بالاتر فانی شوند. انبیاء نیز هرگز نمی‌توانند نبی خاتم شوند و نبی خاتم و اوصیائش هرگز نمی‌توانند واجب‌الوجود شوند، اینها ظهورات و مراتب خلقتند.

از طرفی ماهیات در معلوم الهی مجعول به جعل نیستند؛ یعنی مراتب وجود به تناسب طلبشان برای تعین، مجعول شده و جای خود را در هستی پیدا می‌کنند. برای فهم بهتر، مثالی می‌زنیم.

هنگامی‌که می‌خواهیم به عنوان گوینده سخنی را به زبان بیاوریم کلمات، عین ذات ما، موجود در ما و معلوم جان و ذهن ما هستند اما هنوز در خارج تعین و ظهور پیدا نکرده‌اند. بودن این کلمات در ذهن ایجاب می‌کند که به تعین و تشخص برسند. البته این کلمات به عنوان حروف الفبا، اسم، فعل و جمله در ذهن ما نیستند و به صورت جامع معلوم جان ما هستند، اما بعد از ظهور و به تعین رسیدن، جعل شده و هر کلمه‌ای معنا و جایگاه متفاوتی پیدا می‌کند و ارکان جمله مشخص می‌شود.

اسماء نیز عین ذات الهی‌اند و جامع اسماء معلوم وجود است. اما هنگامی‌که به تعین می‌رسند، مراتب خلقت به وجود می‌آید و هر کدام در نقش و جایگاه مخصوص خود قرار می‌گیرد؛ یعنی در خلقتشان جعل شده و مخلوق و مجعول‌اند.

هر یک از مراتب خلقت، خصوصیات، جایگاه و رتبۀ ویژه‌ای دارند که اگر آن‌ها را بالاتر از رتبۀ خود تصور کنیم افراط و غلوّ کرده‌ایم و اگر پایین‌تر بدانیم تفریط و ظلم کرده‌ایم. پس اگر بالاترین رتبۀ خلقت یعنی انسان کامل را خدا بدانیم غلوّ کرده‌ و اگر او را از خدا جدا دانسته و فضلش را نشناسیم، ظلم کرده‌ایم.

بنا به فرمایش امام صادق(علیه‌السلام) معرفت به فضل امام برای شیعیان واجب است.[3] آن‌کس که امام را به امامت قبول دارد و اوصاف زیبایی برای او اثبات می‌کند اما معرفت به فضل و کرامت او ندارد، شیعۀ ممتحن القلب نیست.

شیعۀ ممتحن‌ القلب فضل امام را به باور قلبش می‌دهد و معتقد است ائمه، خدا نیستند اما هرگز از خدا هم جدا نیستند؛ یعنی الله و واجب نیستند اما اسم الله و ظهور واجبند. آن‌ها سبب خلقت تمام مراتب وجودند و اگر حضرات(علیهم‌السلام) اول شعاع نورانی تابش وجود نبودند، سریان صفات و اسماء الهی اتفاق نمی‌افتاد.

امام خمینی(رحمة‌الله‌علیه) در تفسیر "بسم‌الله"، اسم الله را فتح‌ کنندۀ وجود و ارتباط‌ دهندۀ عابد با معبود می‌داند.[4]

در "بسم‌الله" با اسم الله آغاز می‌کنیم نه خود الله و خدا را به اسم الله می‌خوانیم نه ذات الله. یعنی ذاتی که عین صفات و اسماء ا‌ست با اسم ‌الله جاری و ساری شده و وجود با اسم الله ظهور می‌یابد.

از امام صادق(علیه‌السلام) دربارۀ "بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ" سؤال شد.[5] ایشان فرمودند:

«باء» بهاء خدا، «سین» سناء خدا و «میم» ملک خداست. «الف» الله، آلاء و نعمت‌های خدا (تمام مراتب و استعدادهای وجود از عقل تا طبع) بر خلق او به جهت نعمت ولایت ماست. «لام» الزام و واجب بودن ولایت بر خلق اوست که ولایت ما را بر بندگانش واجب و لازم کرده. «هاء» پستی و خواری برای کسی‌ست که با محمد و آل او مخالفت کرده و فضل ایشان را خفیف و سبک ‌شمارد.

همچنین با اسم الله، عابد به معبود وصل شده و اعمالش قبول می‌شود. یعنی ائمه(علیهم‌السلام) اسم الله و رابط و واسطۀ بین انسان و خدا هستند و معرفت به ولایت ایشان، همان معرفت به خداست.

چنان‌که امام صادق(علیه‌السلام) می‌فرماید:

"نَحْنُ وَ اللَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی الَّتِی لَا یَقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَادِ عَمَلًا إِلَّا بِمَعْرِفَتِنَا"[6].

قسم به خدا اسماء حسنی ما هستیم و عمل بنده‌ای قبول نمی‌شود مگر با معرفت به ما.

و امام باقر(علیه‌السلام) می‌فرماید:

«هر کس به ما معرفت داشته باشد، معرفت خدا برایش سودمند است و عملش قبول می‌شود. هرکس به ما معرفت نداشته باشد معرفت خدا برایش منفعتی نداشته و عملش قبول نمی‌شود.»[7]

شیعۀ حقیقی و ممتحن القلب به اسرار، رموز، فضایل و مقامات نورانی اهل‌بیت(علیهم‌السلام) معرفت دارد و جایگاه ولایت را در قلب حمل می‌کند.[8] او همانند شیعۀ مشایعتی، اسیر زندگی روزمره و سرگرم تقلید و متابعت ظاهری در افعال و صفات اهل‌بیت نیست؛ یعنی با اینکه مشایعت و متابعت ظاهری را دارد، دغدغه و روحیه‌اش معرفت به فضایل و اسرار آل محمد است.

حال به بررسی کتاب شیعه در اسلام می‌پردازیم.

علامه طباطبایی(رحمة‌الله‌علیه) با بیان سیر تکاملی نبات (دانۀ گندم) و حیوان، سیر منظمی را که در سرشت انواع موجودات برای رسیدن به کمال نهفته شده را بیان می‌کند و از آن دو مسئله را نتیجه می‌گیرد:

«اول اینکه؛ در میان مراحلی که نوعی از انواع آفرینش از آغاز تا انجام آن را می‌پیماید، اتصال و ارتباطی برقرار است (اتحاد و همبستگی موجودات.) چنانکه نوع نامبرده در مراحل تکون و تحول خود از پشت سر دفع و از پیش‌رو جذب می‌شود (دفع و جذب یا همان محیی و ممیت.)

دومین مسئله؛ نظر به ارتباط و اتصال موجودات، آخرین مرحلۀ سیر هر نوعی از نظام آفرینش، مطلوب و مورد پذیرش تکوینی همان پدیدۀ نوعی‌ست. چنان‌که وقتی مغز گردویی از زیر خاک نوک سبز می‌دهد، از همان لحظه متوجۀ درخت گردوست و جنین در تخم یا رحم نیز از آغاز تکون به سوی حیوانی کامل رهسپار است.»[9]

سپس علامه به بررسی هدایت تکوینی و باطنی در انواع آفرینش و انسان می‌پردازد. انسانی که با انواع نبات و حیوان در برخی خصایص مشترک است اما عقل (خرد) خصیصۀ اختصاصی اوست. او با عقل، به تفکر پرداخته و به واسطۀ آن زندگی فانیِ دنیای خود را بر اساس سعادت باقی جهت می‌دهد تا زندگی حسنه را در دنیا و آخرت تجربه ‌کند. همچنین همۀ انواع جماد، نبات، حیوان و حتی عقل را در استخدام خود می‌گیرد تا به بقای الهی برسد.

انسان تنها موجود بقاپذیری‌ست که استعداد عقل و خرد دارد و درخت وجودی‌اش باید در دنیا و آخرت، برای ابدیت و خارج از زمان و مکان ثمره دهد وگرنه ناقص می‌ماند. او با بهره‌برداری، تسخیر و تسلط بر زمان و مکان، می‌تواند به عالم لازمان و لامکان برسد و کمالش در آنجاست.

یکی از ویژگی‌های شیعۀ حقیقی تمنای مرگ است. زیبایی مرگ و معاد در همین جاست. او بودن در دنیا را فقط برای ابدیت، خدمت‌رسانی به امام و فانی‌شدن در رتبۀ بالاتر وجودش می‌خواهد؛ ابدیتی که معرفت به فضل امام است و با این معرفت درخت وجودی‌اش ثمره می‌دهد.

در ادامه، علامه به زندگی اجتماعی انسان و عالم مشاعی او اشاره می‌کند که برای برآوردن نیازها و تعاون و همکاری با سایر انسان‌ها ناگزیر از داشتن قانون است. قانون عملیِ كامل و همگانی‌ که سعادت جامعۀ بشری را تأمين ‌كند. اگر ارائۀ این قانون، تكويناً به عهدۀ عقل و خرد انسان گذاشته شده بود، هر انسانی آن را با خردش درک می‌کرد ولی تا کنون از چنین قانونی خبری نیست.

فرهنگ غرب، در دورۀ رنسانس با دین کلیسا و در دوران معاصر با دین ولایی مقابله می‌‌کند. آن‌ها عقل بشری دکارت را برای سعادت انسان کافی دانسته و می‌خواهند با آن، نور ولایت و امامت و نبوت را خاموش کنند. معتقدند با عقل خود، می‌توانند خدا را بشناسند و او را بپرستند، پس نیازی به دین و وحی‌ الهی ندارند. در حالی‌که اگر عقل به تنهایی می‌توانست انسان را به سعادت برساند، در حال حاضر باید همۀ جوامع به سعادت رسیده بودند.

آنچه سعادت بشر را در جامعیتش تأمین می‌کند، فضل ولیّ‌الله است، نه عقل فردی و اجتماعی. پس انسان به عقل بشری و تدبیر افلاک و... رها نشده و تحت تسلط ظاهری و باطنی ولی‌ خداست. معرفت و ادراک فضل امام (ولایت) یا همان شعور وحی (ادراک نحوۀ اتصال امام با خدا و جایگاه او به عنوان اسم و مظهر الله) بر شیعیان واجب و ضروری‌ست. البته این نیرو و درک و شعور در همۀ افراد انسانی پیدا نمی‌شود.

پیام معنوی شیعه به تمام جهانیان این است که خدا را بشناسند تا سعادتمند و رستگار شوند. خدا هم در ذاتش قابل شناخت نیست و با نور ولایت شناخته می‌شود. شناخت ولایت یعنی بدانیم خداوندی که به ذات خود قابل شناخت و رؤیت نیست، شعاعی متصل به خود دارد که مقام نورانی پیامبر خاتم و اهل‌بیت اوست. اینان واسطۀ انسان با خدا هستند و سعادت بشر به دست ایشان است.

بشر بر حسب طبعش، دلدادۀ لذایذ مادی و مقاصد دنیا و اسباب و علل است و مستقیم به غیب وصل نیست. معرفت به ولایت یعنی بدون توجه و تعلق به اسباب و علل مادی زندگی کرده و ایمان به غیب داشته باشیم.[10] در این حال باید مقام و رتبۀ برتر انسانیت‌مان که ولایت و قلب ممتحن است را پیدا کنیم. برنامه‌ریزی روزمرۀ شخصی و دلخواه خود را نداشته باشیم و مطابق برنامۀ تشریع در فقه و برنامۀ تکوین آفاق زندگی ‌کنیم. بدانیم آنچه برای ما آماده نیست و باید به سوی آن حرکت کنیم برنامۀ ابدی ماست.

اگر توجه، برنامه‌ریزی، حب ‌و بغض، شادی و نگرانی و دغدغۀ انسان برای امور مادی نباشد، همه چیز متعادل و سر جای خود هست. وقتی در دولت کریمۀ حضرت حجت(ارواحنا فداه) غیب حاکم شود، این تعادل برقرار شده و بیماری‌ها و جرم و جنایات از بین می‌روند.

وظیفۀ شیعه، یافتن نور و فضل ولایت در قلب است و بعد از آن زندگی‌اش با ولایت اداره می‌شود. اینکه ما به امام اعتقاد داریم ولی او را دور از دسترس و غایب دانسته و در زندگی حساب و کتاب می‌کنیم، نشان می‌دهد قلب ممتحن نداریم. باید آنچنان از اسباب و علل، سود و زیان شخصی و حساب و کتاب مادی رها شویم و همه چیز را پشت سر بیندازیم تا جذب ولایت شده و امام را در توهم خود اسیر خواست‌های جزئی خود نکنیم.

علامه، سپس به بررسی وحی و نبوت انبیاء پرداخته و دین آسمانی را بهترین روش زندگی معرفی می‌کند که سعادت واقعی انسان را تأمین می‌کند. انبیاء با نیروی وحی به خدا متصلند و اخبار غیب را از او می‌گیرند. البته مقام امامت و ولایت از انبیاء برتر و بالاتر است.

شیعۀ حقیقی به نبوت و رسالت اعتقاد دارد و پیامبر و امام را رهبر امت می‌داند. معتقد است همانطور که پیامبر در ظاهر راهنما و رهبرست، ولایت در حیات معنوی قسیم نار و جنت است و مابین ظاهر و باطن و نیت و فعل کار می‌کند.

او پس از خاتم انبیاء، امام را در جلوۀ ولایت متصدی دین آسمانی از آدم تا خاتم می‌داند که حامل روح تمام انبیاء و اسماء الهی‌ست و جامعۀ بشری هیچ‌وقت از وجودش خالی نمی‌شود.

بنابراین خداشناسی و امام‌شناسی از هم جدا نیستند. انسان تحت ولایت نور محمدی و علوی‌ست که متصل به نور الهی‌‌اند. اصلی‌ترین کار ولایت هم قافله‌سالاری کاروان انسانیت از راه باطن به سوی حق‌تعالی‌ست. امام، انسان را در باطن و عالم غیبش هدایت کرده و به بقا و کمال می‌رساند؛ یعنی باطن انسان‌ها به دست ولایت امام است و با معرفت و شناخت فضل ائمه(علیهم‌السلام) ابدیت و کمال انسان در باطن ثمره می‌دهد.

 


[1]- سورۀ رعد، آیۀ 17: "أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَابِيًا وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ ۚ كَذَٰلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ ۚ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً ۖ وَأَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ ۚ كَذَٰلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ"؛ از آسمان آب فرستاد و هر رودخانه به اندازۀ خويش جارى شد، و آب روان كف بر سر آورد. از آنچه بر آتش مى‌گدازند تا زيور و متاعى سازند نيز كفى بر سر آيد. خدا براى حق و باطل چنين مثَل زند. اما كف به كنارى افتد و نابود شود و آنچه براى مردم سودمند است در زمين پايدار بماند. خدا اينچنين مثَل مى‌زند.

[2]- بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 11، صص 189-190.

[3]- الكافی (ط - الإسلامية)، ج 2، ص 172.

[4]- تفسیر سورۀ حمد، ص 201: "التی بها فتح الوجود و ارتبط العابد بالمعبود."‏

[5]- التوحيد (للصدوق)، ص 230: "فَقَالَ اَلْبَاءُ بَهَاءُ اَللَّهِ وَ اَلسِّينُ سَنَاءُ اَللَّهِ وَ اَلْمِيمُ مُلْكُ اَللَّهِ قَالَ قُلْتُ اَللَّهُ قَالَ اَلْأَلِفُ آلاَءُ اَللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ مِنَ اَلنَّعِيمِ بِوَلاَيَتِنَا وَ اَللاَّمُ إِلْزَامُ اَللَّهِ خَلْقَهُ وَلاَيَتَنَا قُلْتُ فَالْهَاءُ قَالَ هَوَانٌ لِمَنْ خَالَفَ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ...".

[6]- الكافی (ط - الإسلامية)، ج 1، ص 144.

[7]- الإختصاص، ص 309: "فَمَنْ عَرَفَنَا نَفَعَتْهُ مَعْرِفَتُهُ وَ قُبِلَ مِنْهُ عَمَلُهُ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنَا لَمْ يَنْفَعْهُ اَللَّهُ بِمَعْرِفَةِ مَا عَلِمَ وَ لَمْ يَقْبَلْ مِنْهُ عَمَلَهُ".

[8]- شناخت جایگاه امام در قلب ممتحن جزء اسراری است که نیازمند کتمان است؛ یعنی در هر موقعیت و به هر رتبه‌ای قابل نشان دادن نیست، بلکه نحوۀ وجود و سبک زندگی شیعۀ حقیقی، افراد مستعد را متوجه حقیقت و رتبۀ برتر می‌کند.

[9]- شیعه در اسلام، ط جدید، ج1، ص 116.

[10]- انقلاب اسلامی و جریان ولایت فقیه، زمینۀ زندگی غیبی و اتصال به غیب را در ایران فراهم کرد.

 



نظرات کاربران

//